فَانْسَلَخ

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

«انْسَلَخَ» از «انسلاخ» به معناى از پوست بیرون آمدن است; و اصل آن از «سَلَخَ الشّاةَ» یعنى «پوست گوسفند را کند»، گرفته شده است.

ریشه کلمه

قاموس قرآن

كندن پوست حيوان. گويند «سَلَخْتُهُ فَانْسَلَخَ» لازم و متعدى آمده است. تمام شدن و گذشتن ماه را به طور استعاره سلخ و انسلاخ گفته‏اند در مجمع گويد: انسلاخ خروج شى‏ء است از آنچه پوشيده، اصل آن از سلخ به معنى كندن پوست گوسفند است . [توبه:5]. چون ماههاى محترم منقضى شدند مشركان را هر كجا كه يافتيد بكشيد. در «حرم» گذشت كه مراداز اشهر حرم چهار ماه مهلت است نه ماههاى است نه ماههاى حرام مشهور. * [يس:37]. كندن روز از شب ظاهراً بردن نور از مكان شب است و مى‏شود گفت ذرّات هوا در دات خود ظلمانى است نور آفتاب در آنها نفوذ مى‏كند و پيوسته تبديل به امواج حرارت شده و در ذرات هوا و زمين جذب مى‏شود و چون وقت غروب ديگر نور نرسيد. روشنائى به طور كلّى از ذرّات كنده شده آنگاه مردم در ظلمت قرار مى‏گيرند. * [اعراف:175-176]. آيات ما قبل درباره يهود است و «عَلَيْهِمْ» در اين آيه راجع به آنهاست. و به حضرت رسول دستور است كه به آنهابخواند و خبر دهد. و نيز ظاهر آن است كه ايه اشاره به قصّه مخصوصى است كه يهود از آن خبر داشتند. در تفسير برهان از حضرت رضا عليه السلام نقل شده: بلعم بن باعورا اسم اعظم مى‏دانست و دعا مى‏كرد مستجاب مى‏شد. به فرعون متمايل گرديد و آنگاه كه فرعون در طلب موسى و يارانش بود از وى خواست دعا كند تا خدا موسى و يارانش را از رفتن باز دارد. او به الاغ خويش سوار شد تا در پى موسى برود. الاغش از رفتن ايستاد. شروع كرد به زدن آن. الاغ به اذن خدا به زبان آمد و گفت: چرا مرا مى‏زنى؟ مى‏خواهى با تو بيايم تا بر عليه پيامبر خدا و قوم نيكوكار دعا كنى. الاغ را مرتب مى‏زد تا كشته شد در نتيجه اسم اعظم از زبان او بيرون رفت و آن است قول خداوند «فَاَسْلَخَ مِنْها...». اين حديث در الميزان ازتفسير قمى نقل شده و نيز از درّ منثور از ابن مسعود نقل كرده كه: او مردى از بنى اسرائيل بود به نام بلعم بن ابر و از همان كتاب از ابن عباس آمده بلعم بن عوراء و در لفظى بلعام بن عامر همان است مه اسم اعظم به او داده شده بود. در المنار نيز روايات زيادى در اين زمينه نقل كرده و در آخر تصريح مى‏كند كه اعتمادى به آنهاندارد. در تورات سفر اعداد باب 22 بند پنجم تا آخر باب 24 پيامبرى به نام بلعام بن بعور ذكر شده كه پادشاهى به نام بالاق از او خواسته بر بنى اسرائيل لعنت كند و او نكره است و هنگام رفتن به نزد بالاق سوار الاغى بوده كه در راه الاغش به زبان آمده و آن را سه بار كتك زده است و هاكس در قاموس كتاب مقدس ذيل بلعام مخنصر آن را نقل مى‏كند. مى‏شود گفت كه نقل قرآن مجيد حقيقت اين واقعه است و او پيامبر نبوده بلكه مردى بوده كه بعضى از آيات خدا را مى‏دانسته است. مشروح سخن آنكه اگر اين قضيّه درباره بلعم صحّت داشته باشد گمان من اين است كه او مقدارى از همان علم را مى‏دانسته كه وزير سليمان به وسيله آن تخت ملكه سباء را از مسافت زيادى پيش سليمان حاضر كرد و در سوره نمل ذكر شده است. و در نتيجه سوء استفاده از علم خود و يا عمل نكردن به موجب آن، علم از دستش رفته و مورد غضب خدا شده است. در مجمع از عدّه‏اى نقل شده كه مراد از آيه اميّه بن ابى صلت ثقفى شاعر است كتابها را خواند و دانست كه خداوند به زودى پيامبرى خواهد فرستاد و اميد داشت كه او حضرت رسول صلى اللّه عليه و اله و سلم باشد و چون آن حضرت مبعوث گرديد. حسد ورزيد... «و ايمان نياورد)خداوند «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذى آتَيناهُ» را درباره او نازل كرد. و نيز نقل شده كه درباره ابو عامر راهب كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم او را فاسق ناميد و با حضرت مخالفت كرد نازل شده است. در مجمع و جوامع الجامع از حضرت باقر عليه السلام نقل شده: اصل آن درباره بلعم است سپس خداوند آن را بر هر كه در مقابل هدايت خدا هواى خويش را پيروى كند مثل زده است. خلاصه آنكه آيه شريفه حال كسى را كه مى‏داند و عمل نمى‏كند مجسّم مى‏نمايد يعنى: بر آنها بخوان داستان كسى را كه آيات خود به دو داديم از آيات ما بيرون رفت (مثل بيرون رفتن مار از پوست خود و يا مثل انداختن شخص لباس خود را) شيطان به دنبال او شد و او را يافت تا از گمراهان گرديد. اگر مى‏خواستيم او را به وسيله آن رفعت مى‏داديم ولى او به پستى گرائيد و هوس خويش را پيروى كرد حكايت وى حكايت سگ است اگر بر او هجوم برى پارس مى‏كند و زبان بيرون مى‏كند و اگر او را واگذارى باز پارس مى‏كند (نصيحت كنى يا نه سودى ندارد چون مى‏داند و نمى‏كند) اين است حكايت آنانكه آيات ما را تكذيب كرده‏اند داستانها را بخوان شايد انديشه كنند.


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...