عَهْد

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

بعضى گفته اند: «عهد» همان ایمان به پروردگار، اقرار به یگانگى او و تصدیق پیامبران خدا است. بعضى دیگر گفته اند: «عهد» در اینجا به معناى شهادت به وحدانیت حق و بیزارى از کسانى است که در برابر خدا پناهگاه و قدرتى قائلند و همچنین امید نداشتن به غیر «اللّه».

«عهد» در سوره «معارج» مفهوم وسیعى دارد که هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پیمان هاى الهى را; زیرا «عهد» هرگونه التزام و تعهدى است که انسان نسبت به دیگرى مى دهد، و بدون شک، کسى که ایمان به خدا و پیامبر او مى آورد، با این ایمان تعهدات وسیعى را پذیرفته است.

ریشه کلمه

قاموس قرآن

نگهدارى و مراعات پى در پى در شى‏ء. پيمان را از آن جهت عهد گويند كه مراعات آن لازم است (راغب) در اقرب الموارد گويد:«عهد فلان...الشى‏ء» يعنى آن را پى در پى نگهدارى و مراعات كرد و به قولى اصل آن نگهدارى و مراعات است سپس در پيمان كه مراعات آن لازم است بكار رفته. [اسراء:34]. پس اصل عهد نگهدارى و مراعات است. و پيمان را از جهت لازم المراعاة بودن عهد گفته‏اند و اگر به معنى امر و توصيه و غيره آيد از جهت لازم الحفظ بودن است مثلا در آيه [بقره:125]. «عَهِدْنا»به معنى دستور داديم و امر كرديم است ولى چون دستور اكيد و لازم المراعاة است لذا با «عَهِدْنا» تعبير آورده شده همچنين در آيه [يس:60]. كه به معنى توصيه لازم الحفظ است. معاهده: با همديگر پيمان بستن پيمانيكه لازم المراعاة است. نحو [توبه:7]. معاهده گاهى به معنى مبالغه آيد چنانكه در«اخذ- مؤاخذه» گذشت مثل [توبه:75]. پيداست كه «عاهد» در آيه پيمان شديد را مى‏رساند زيرا عهد يك طرفى و فقط از جانب بنده است. اينك به بعضى از آيات اشاره مى‏شود: 1- [اعراف:134]. به نظر مى‏آيد مراد از«بِما عَهِدَ عِنْدَكَ» آن است كه خدا به موسى وعده كرده بود كه در صورت آمدن رجز(طوفان،جراد،قمّل و...) اگر فرعونيان ايمان آورند عذاب برداشته خواهد شد و موسى اين وعده را به فرعونيان فرموده بود. لذا گفتند: اى موسى پروردگارت راباآن وعده كه به تو داده بخوان اگر عذاب را از بين بردى حتماًبه تو ايمان مى‏آوريم. نظير آن، آيه ديگرى است كه فرموده [زخرف:49]. 2- [بقره:27-26]. تعبير «عَهْدَاللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ» در آيات ديگر نيز آمده است ميثاق گرچه به معنى پيمان اكيد و مايوثق به آمده ولى مانعى ندارد كه مصدر ميمى هم باشد چنانكه در جوامع الجامع اشاره كرده «ميثاق» در آيه فوق مصدر و به معنى محكم كردن يا محكم شدن است. به نظر مى‏آيد مراد از عهداللَّه هدايت تكوينى باشد كه در وجود هر فرد به وديعه گذاشته شده و مراد از ميثاق عهد محكم شدن آن به وسيله انبیاء و اوصياء باشد يعنى فاسقين كسانى‏اند كه هدايت تكوينى و درك فطرى خود را پس از آنكه بوسيله انبیاء محكم شده، مى‏شكنند، آنوقت «يَقْطَعُونَ وَ يُفْسِدُونَ» بيان نقض عهد است «ميثاق» را مى‏شود مصدر از براى فاعل گرفت و فاعلش خداست و نيز جايز است كه از براى مفعول باشد چنانكه همانطور ترجمه شد. ناگفته نماند: همه مردم از هدايت تكوينى برخوردارند [روم:30]. و انبیاء براى ميثاق و تقويت همان فطرت آمده‏اند. 3- [اعراف:101-102]. در مجمع «عهد» را وفا به عهد معنى كرده و فرموده: گويند «فُلانٌ لاعَهْدَ لَهُ» يعنى به عهد وفا نمى‏كند. اهل لغت «وفا» را از معانى عهد شمرده‏اند. به نظر من مراد از عهد معناى اوّلى آن است كه نگهدارى و مراعات شى‏ء باشد يعنى: ما در آنها نسبت به آيات خود مراعاتى نيافتيم كه به آيات ما اهميت بدهند و اعتنائى داشته باشند مثل [آل عمران:187]. مسلّم است كه پس از «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ» ديگر در كافر اعتنائى به آيات خدا نخواهد بود. وخلاصه عهد در آيه فوق در جاى «عزم» است كه درباره آدم آمده: [طه:115]. 4- [نحل:91]. در اينگونه آيات ظاهراًمراد از «عهداللَّه» پيمان و سوگندى است كه شخص بر خود لازم مى‏كند و چون يك طرف پيمان و سوگند خداست لذا عهداللَّه تعبير آمده. بهترين دليل مطلب ذيل آيه است كه فرموده: «وَ لاتَنْقُضُوا الْاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهُ عَلَيْكُمْ كَفيلاً...». عهد ابراهيم عليه‏السلام‏ [بقره:124]. مقصود از امامت در اين آيه چيست؟ مقصود از امامت به نظر من بقاء شريعت است و مقتدا بودن ابراهيم «عليه‏السلام» از همين جهت مى‏باشد. مثلا مى‏گوئيم: گاندى امام هند است يعنى مردم حتى پس از مرگ او طبق نقشه‏ها و رهبرى‏هاى او عمل مى‏كنند راه او و مرام او در ميان مردم هند باقى است. و مى‏گوئيم بطلميوس امام هيئت نيست زيرا گفته‏هاى او به صورت افسانه درآمده و علم خلاف آن را اثبات كرده است. اكنون مى‏رسيم به آيه: 1- مراد از ابتلاء به كلمات ظاهراً قربانى اسمعيل است كه درباره آن آمده [صافات:106]. همچنين اسكان دادن خانواده‏اش در سرزمين مكّه با آنكه در آنجا از آبادى خبرى نبود: [ابراهيم:37]. ايضاً شكستن بت‏هاى بابل كه در نتيجه به آتش انداخته شد و غير آنها. در مجمع گويد از امام صادق «عليه‏السلام» روايت شده كه ابتلاء به كلمات ذبح اسمعيل است. 2- مراد از «اَتَمَّهُنَّ» آن است كه ابراهيم «عليه‏السلام» از عهده آنها برآمد و مطابق رضاى خدا به انجام برد و چون آن حضرت به هنگام آن امتحان‏ها پيغمبر بود قهراً «اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً» اعطاء مقام ديگرى بود به آن حضرت كه قبلاً نداشت على هذا ممكن است كسى پيامبر باشد ولى امام نباشد لذا در كافى از امام باقر «عليه‏السلام» نقل شده: خدا ابراهيم «عليه‏السلام» را عبد اتخاذ كرد پيش از آنكه مبعوث گرداند و او را نبّى گردانيد پيش از آنكه رسول گرداند و رسولش گردانيد پيش از آنكه خليل اتخاذ كند و خليلش كرد پيش از آنكه امام گرداند پس چون همه اينها براى او جمع گرديد -امام در اينجا مشتش را گره كرد- خدا به او گفت: «يا اِبْراهيمُ اِنّى جاعِلُكَ لِلناسِ اِماماً» از بزرگى امامت در نظرش بود كه گفت «يا رَّبَّ وَ مَنْ ذُرِّيَّتى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ». 3- گفتيم: مراد از امامت به نظر ما بقاء شريعت و مقتدا بودن ابراهيم «عليه‏السلام» است [زخرف:26-28]. «جَعَلَها» راجع به كلمه توحيد و بيزارى از شرك است كه از دو آيه قبل مستفاده مى‏شود يعنى ابراهيم كلمه توحيد را كلمه هميشگى قرار داد در فرزندان خويش. پس آنچه ابراهيم «عليه‏السلام» گذاشته هميشگى است و مرام او باقى است و او امام است النهايه در اين آيه «لِلنّاس» نيست بلكه فقط «فى عَقِبِهِ» است. [شعراء:84]. اين دعاى ابراهيم «عليه‏السلام» و ظاهراً مراد از لسان صدق چنانكه در «لسن» خواهد آمد و الميزان گفته بقاء دعوت آن حضرت است ايضاً در آيه: [مريم:50]. كه بعد از ذكر چند نفر از پيامبران از جمله ابراهيم «عليه‏السلام» آمده است كه ظاهراً مراد فقط نام نيك نيست بلكه بقاء شريعت توأم با نام نيك است. [بقره:125]. [بقره:130]. [آل عمران:95]. [انعام:161]. [نحل:123]. اين آيات همه دليل‏اند بر اينكه دين قرآن، دين ابراهيم «عليه‏السلام» است پس او بر ما امام و مقتداست و ما پيرو او هستيم و اسلام دين او است كه به وسيله نواده‏اش حضرت محمدبن‏عبداللَّه «صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله» توضيح و تبيين گشته است. چنانكه نوع «عليه‏السلام» بر ابراهيم «عليه‏السلام» امام بود و آن حضرت از نوح پيروى كرده و قرآن فرمايد: [صافات:83]. در [سجده:23-24]. و در سوره انبیاء پس از ذكر موسى و هارون و ابراهيم و لوط و اسحق و يعقوب فرموده [انبیاء:73]. ظاهراً مراد از اين امامت همان نبوّت و رسالت است به قرينه «يَهْدُونَ بِاَمْرِنا» در هر دو آيه، ولى امامت در «اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً» منصبى بعد از نبوت است. 4- به طور كلى انبیاء اولواالعزم و صاحب شريعت همه امامند كه به موجب آيه [شورى:13]. در اين آيه مى‏بينيم دين ما همان دينى است كه به نوح و رسول خدا و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم‏السلام وحى شده پس همه اينها امام و مقتدا هستند و به ترتيب امام بعد از امام مى‏باشند. 5- لفظ «لِلنَّاسِ» در «اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً» روشن مى‏كند كه آن بزرگوار براى عموم مردم پس از خود تا روز قيامت امام است. عموم «لِلنَّاسِ» مثل «عالَمين» است در: [صافات:79]. 6- مراد از «وَ مِنْ ذُرِّيَّتى» آن است كه آيا در فرزندان من هم امام خواهد بود؟ چنانكه در دعاى خويش درباره ذرّيه‏اش گفته: [بقره:129]. خداوند در جواب فقط ظالمان را اخراج كرد و فرمود «لايَنالُ عَهْدى الظَّالِمينَ» مراد از «عهد» همان امامت است كه به ظالم نمى‏رسد و ظالم لياقت امامت را ندارد آيه [حديد:26]. مى‏رساند كه خواست ابراهيم در ذرّيه‏اش مورد اجابت شده به استثناء ظالمين.