ریشه قلب: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (Move page script صفحهٔ ریشه قلب‌ را به ریشه قلب منتقل کرد)
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:


__TOC__
__TOC__
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[ریشه غیر ربط::قلب‌]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}


=== قاموس قرآن ===
=== قاموس قرآن ===
برگرداندن. كردن وارونه راغب گويد: قلب شى‏ء گردان و گرديدن آن است از وجهى به وجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طريقه‏اش. [عنكبوت:21]. يعنى به سوى او برگردانده مى‏شويد مثل [بقره:28]. تقليب: برگرداندن و آن براى كثرت و مبالغه است [توبه:48]. از پيش فتنه جويى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. [كهف:18]. آنها را به راست و چپ برمى گردانديم. انقلاب: انصراف دادن و برگشتن. [مطفّفين:31]. و چون نزد اهلشان برگشتند شادمان برگشتند. تقلب: تحول و تصرف در امور است. [شعراء:219-218]. به نظر الميزان يعنى خداييكه د رحال قيام نماز تو را مى‏بيند و نيز تحول تو را در ميان ساجدان مى‏بيند اشاره است به نماز جماعت آن حضرت شايد مراد آن باشد كه خدا قيام و تلاش تو را در ميان مردمان خاضع به دين مى‏بيند طبرسى قيام را صلوة فرادى و تقلب... را نماز جماعت دانسته يعنى خدا در هر دو حال تو را مى‏بيند. بقولى: خدا گردش تو را در اصلاب موحدان از پيغمبرى به پيغمبرى مى‏بيند تا تو را پيغمبر بوجود آورد از ابن عباس و در روايتى از عكرمه و عطاء و آن از ابى جعفرباقر و جعفرصادق «صلوات الله‏عليهما» نقل شده كه كه فرمودند: «فى اَصْلابِ النَّبييّنَ نَبِىٍّ بَعْدَ نَبِىٍ حَتَّى اَخْرَجَهُ مِنْ صُلْبِ اَبيِه مِنْ نَكاحٍ غَيْرُ سِفاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ «عليه السلام» (مجمع). * [غافر:4]. مراد از تقلب تصرف و تلاش در كارهاى زندگى است. * [محمّد:19]. ظاهرا هر دو مصدر ميمى اند يعنى خدا گردش و اقامت شما را مى‏داند. * [شعراء:227]. منقلب اگر مصدر ميمى باشد معنى اين مى‏شود: به زودى ستمكاران مى‏دانند به چه انقلابى منقلب مى‏شوند به نظر مى‏آيد مرادظهور حقائق معاصى در وجود آدمى است مثل [احزاب:66]. [نور:37]. [رحمن:41]. از اين آيات و آيات ديگر روشن مى شود كه ابدان بدكاران در آخرت متحول و منقلب به صورتى خواهد شد كه نعوذبالله منها. بعضى آن را اسم مكان گرفته و گويند: ستمكاران زود مى‏دانند به چه مكانى برخواهند گشت و آن آتش است.
برگرداندن. كردن وارونه راغب گويد: قلب شى‏ء گردان و گرديدن آن است از وجهى به وجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طريقه‏اش. [عنكبوت:21]. يعنى به سوى او برگردانده مى‏شويد مثل [بقره:28]. تقليب: برگرداندن و آن براى كثرت و مبالغه است [توبه:48]. از پيش فتنه جويى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. [كهف:18]. آنها را به راست و چپ برمى گردانديم. انقلاب: انصراف دادن و برگشتن. [مطفّفين:31]. و چون نزد اهلشان برگشتند شادمان برگشتند. تقلب: تحول و تصرف در امور است. [شعراء:219-218]. به نظر الميزان يعنى خداييكه د رحال قيام نماز تو را مى‏بيند و نيز تحول تو را در ميان ساجدان مى‏بيند اشاره است به نماز جماعت آن حضرت شايد مراد آن باشد كه خدا قيام و تلاش تو را در ميان مردمان خاضع به دين مى‏بيند طبرسى قيام را صلوة فرادى و تقلب... را نماز جماعت دانسته يعنى خدا در هر دو حال تو را مى‏بيند. بقولى: خدا گردش تو را در اصلاب موحدان از پيغمبرى به پيغمبرى مى‏بيند تا تو را پيغمبر بوجود آورد از ابن عباس و در روايتى از عكرمه و عطاء و آن از ابى جعفرباقر و جعفرصادق «صلوات الله‏عليهما» نقل شده كه كه فرمودند: «فى اَصْلابِ النَّبييّنَ نَبِىٍّ بَعْدَ نَبِىٍ حَتَّى اَخْرَجَهُ مِنْ صُلْبِ اَبيِه مِنْ نَكاحٍ غَيْرُ سِفاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ «عليه السلام» (مجمع). * [غافر:4]. مراد از تقلب تصرف و تلاش در كارهاى زندگى است. * [محمّد:19]. ظاهرا هر دو مصدر ميمى اند يعنى خدا گردش و اقامت شما را مى‏داند. * [شعراء:227]. منقلب اگر مصدر ميمى باشد معنى اين مى‏شود: به زودى ستمكاران مى‏دانند به چه انقلابى منقلب مى‏شوند به نظر مى‏آيد مرادظهور حقائق معاصى در وجود آدمى است مثل [احزاب:66]. [نور:37]. [رحمن:41]. از اين آيات و آيات ديگر روشن مى شود كه ابدان بدكاران در آخرت متحول و منقلب به صورتى خواهد شد كه نعوذبالله منها. بعضى آن را اسم مكان گرفته و گويند: ستمكاران زود مى‏دانند به چه مكانى برخواهند گشت و آن آتش است.
قلب همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده وجريان دهنده خون است كه در سينه قرار گرفته. قرآن مجيد به قلب بيشتر تكيه كرده و چيزهايى نسبت مى‏دهد كه بيشتر و يا همه آنها را امروز به مغز نسبت مى‏دهند اينك به بعضى از آنها اشاره مى‏شود: 1- قلب غليظ مى‏شود و سختتر از سنگ مى‏گردد[آل عمران:159]. [بقره:74]. 2- قلب مريض مى‏شود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن [احزاب:32]. [بقره:10]. 3- قلب زنگ مى‏زند و تيره مى‏شودالبته در اثر اعمال بد[مطفّفين:14]. نه بلكه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است. 4- قلب مهر زده مى‏شود و چيزى نمى‏فهمد. [بقره:7]. [اعراف:101]. 5- قلب محل ترس و خوف است [آل عمران:151]. [نازعات:8]. 6- قلب گناهكار مى‏شود [بقره:283]. [تحريم:4]. [بقره:225]. 7- قلب مى‏فهمد و نمى‏فهمد، محل عقيده وانبار علوم است [اعراف:179]. [آل عمران:154]. تا آنچه در قلوبتان است امتحان كند. [انفال:70]. [احزاب:5]. [احزاب:51]. [حجرات:14]. [مجادله:22]. 8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است [حديد:27]. [شعراء:89]. [بقره:260]. [رعد:28]. [فتح:4]. 9- آياتيكه در«صدر» گذشت مثل [شرح:1]. [انعام:125]. گفتيم ظاهراً مراد قلب است و به اعتبار آنكه قلب در سينه است صدر آمده. به ملاحظه حال و محل. **** به طوريكه آيات نشان مى‏دهد قرآن به قلب تكيه‏اى عجيب كرده و منشاء خير و شر را قلب مى‏داند در باره اهل ايمان گويد: [مجادله:22]. باز مى‏گويد [انفال:2]. در خصوص منافقان و نظير آنها فرموده: مريض القلب اند به كفار فرمياد مختوم القلب مى‏باشند و امثال آن... در اين صورت مراد از قلب چيست؟ آيا همان غده صنوبرى شكل است كه درسينه قرار دارد و دستگاه تلمبه خون است و در اثر انقباض و انبساطش از طرف خون رابه همه بدن مى‏رساند و از طرف ديگر آن را تحويل مى‏گيرد؟ آيا ظرف اين همه حقائق كه گفته شد اين قلب است؟ ممكن است بگوييم: نه، اين قلب وظيفه‏اش فقط جريان دادن خون در بدن و تنظيم آن است و اين كارها مال مغز است و مراد از قلب در قرآن عقل يا نفس و روح است كه ظرف و حامل اين همه چيزها است. ولى آيه زير حاكى از همين قلب معروف است: [حج:46]. در اين آيه موضع قلوب كه سينه‏ها باشد معين شده يعنى: قلبهاييكه در سينه‏ها جاى دارند كور مى‏شوند ايضاً آياتيكه به جاى قلب لفظ «صدر -صدور» آمده مثل [نحل:106]. [اعراف:2]. [آل عمران:119]. [توبه:14]. [يونس:57]. [عنكبوت:49]. [قصص:69]. [حشر:13]. و ساير آيات كه شكى نمى‏ماند در اينكه مراد از صدر و صدور قلبهاست و به اعتبار حال و محل صدر و صدور آمده است و گرنه در سينه علم و خوف و غيره نيست. *** ناگفته نماند: براى روشن شدن مطلب بايد الفاظ قلب، نفس، صدر و فؤاد را كه در قرآن آمده‏اند با هم مقايسه كنيم مثلا يك جا فرموده: [احزاب:51]. در جاى ديگرفرموده: [اسراء:25]. و در تعبير ديگر فرموده: [عنكبوت:10]. از اينجا مى‏فهميم كه قلوب، صدور، نفوس يك چيزاند. در تعبير ديگر فرموده: [توبه:118]. در آيه ديگر نسبت ضيق را به «صدر» داده [حجر:97]. مى‏دانيم كه صدر و نفس يكى هستند، هكذا فرموده: [حشر:13]. [طه:76]. [احزاب:26]. ايضاً در دو آيه زير قلب و نفس يكى اند [بقره:225]. [بقره:284]. ادامه بحث‏ بيشتر معلومات ودانسته‏هاى انسان ازراه چشم و گوش است ديدن و شنيدن در واقع به وسيله مغز انجام مى‏شود سپس قلب تحت تاثير واقع مى‏گردد مثلا اول مظلومى را مى‏بينيم يا مى‏شنويم آنگاه در قلب خود احساس ناراحتى مى‏نماييم به جرئت مى‏توان گفت: مغز وسيله قلب و راه رساندن اشياء به قلب است و سپس درك و حل و فصل با قلب مى‏باشد، على هذا مراد از قلب در قرآن چند چيز مى‏تواند باشد: 1- قلب معمولى كه بگوئيم حل آنهمه چيز كه قرآن فرموده همين قلب است هر چيز به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر به مغز وارد مى‏شود و آنوقت قلب به آن اعتقاد پيدا مى‏كند و يا تكذيب مى‏نمايد يا مى‏سوزد و غمگين مى‏شود يا تنگ مى‏گردد يا شرح پيدا مى‏كند و هكذا، مراد از صدر و صدور نيز قلب است به اعتبار حال و محل و نفس نيز بدان معنى است به علت آنكه نسبت بعضى از افعال چنانكه ديدم به هر دو يكى است و اگر در حال خويش دقت كنيم خواهيم ديد خوف، اضطراب، شادى، غصه، دلسوزى و اطمينان و غيره را مادر قلب احساس مى‏كنيم. ممكن است بگوييد: مغز بعضى از طيور را بر مى‏دارند مى‏ميرد ولى چيزى هم احساس نمى‏كند و دانه در جلوش مى‏ماند ولی نمى‏خورد تا از بين مى‏رود؟ مى‏گويم اين دليل احساس مغز نمى‏شود و شايد در اثر نبودن مغز راه احساس قلب بسته شده و مغز محسوسات را به قلب تحويل نمى‏دهد تا حسّ بكند. اگر گويند: امروز ثابت شده كه اين همه كارها مال مغز است؟ گوئيم: همين قدر مى‏دانيم كه اين چيزها در درون آدمى است و درست محل آنها را نمى‏دانيم، تشخيص و تمنا به وسيله قلب است امروز در قرن بيستم با اين همه گفتار درباره كارهاى مغز باز مى‏گوئيم: دلم مى‏خواهد، قلبم مايل است، از ته قلب دوست مى‏دارم در قلبم احساس شادى يا غصه يا كينه مى‏كنم و... مانعى ندارد كه بگوئيم: اينها با دستگاه چشم و گوش وارد مغزشده به قلب تحويل مى‏گردد سپس قلب روى آنها قضاوت كرده به انبار مغز تحويل مى‏دهد و مغز فقط انبار و بايگانى قلب است و چون همه چيز با قلب است لذا به قلب نسبت داده شده. 2-مراد از قلب، باطن و درون انسان است ولى نه همه جاى آن بلكه مركز ثقل بدن كه همان قلب و سينه و نفس است. ضيق، شرح، حاوى معلومات بودن، تفكر، كسب، قساوت، اطمينان، دخول ايمان، انحراف، زيغ، ممهور بودن و غيره كه به قلب و صدر و نفس نسبت داده شده به علت آنكه مركز ثقل بدن اين سه چيز است، اين احتمال به احتمال اول بر مى‏گردد. 3- مراد از قلب نفس مدركه و روح است. الميزان ذيل آيه «وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ» قلب را نفس مدركه و روح دانسته و ظرف بودن صدر را براى قلب و ايضاً نسبت تعقل را به قلب با آنكه مال روح است مجاز دانسته و در ذيل آيه «وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بَما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» گفته: اين از جمله شواهدى است كه مراد از قلب، انسان به معنى نفس و روح است، چون تفكر، تعقل، حب، بغض، خوف و امثال آن را گرچه ممكن است كسى به قلبت نسبت دهد به اعتقاد آنكه عضو مدرك در بدن همان قلب است چنانكه عوام عقيده دارند... ولى كسب و اكتساب جز به انسان نسبت داده نمى‏شود. ولى بعيد اين همه قلب و قلوب، صدر و صدور، نفس و نفوس فؤاد و افئده و الباب را كه در قرآن آمده حمل بر نفس مدركه و روح بكنيم و نيز بعيد است كه بگوئيم «تَعْمَى الْقُلُوبُ» روح مجازاً قلب خوانده شده و ظرف بودن صدور نيز مجاز است و نسبت تعقل به قلب با آنكه مال نفس است باز مجاز مى‏باشد. ايضاً بايد همه صدر، صدور، فؤاد، افئده و غيره را مجاز بدانيم. به نظر اينجاب مراد از نفس و نفوس در بسيارى از آيات باطن و درون انسان است كه با قلب و صدر نيز مى‏سازد. واللَّه‏العام.
===ریشه‌های [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud htmlpre='ریشه_'>
هم:100, فى:49, ه:45, ل:40, الله:38, وله:38, ب:37, اله:37, ف:36, على:36, من:34, کم:32, ما:31, الذين:29, امن:27, لا:25, قول:25, ان:22, نا:22, ک:21, الى:21, ها:20, انن:19, علم:17, کون:17, مرض:17, اذا:16, بصر:16, قلب:16, جعل:15, سمع:15, کفر:15, ربب:15, اذ:15, الا:15, ذلک:15, قوم:14, طبع:14, ذکر:14, يوم:14, ظلم:14, قسو:14, طمئن:14, رئى:14, اتى:14, لکن:13, طمن:13, او:13, حسب:13, قد:13, عقب:13, بين:13, ثم:13, اهل:13, بل:13, هو:13, زيغ:13, لقى:13, نفق:13, تبع:13, عن:13, هدى:13, فقه:13, اول:13, بعد:12, الف:12, نصر:12, قتل:12, اخر:12, عمل:12, رحم:12, لم:12, فرق:12, ظنن:12, نزل:12, زيد:12, ريب:12, کنن:12, کثر:12, جىء:12, رسل:12, ايى:12, رعب:12, سلم:12, شىء:12, قبل:12, زين:12, لو:12, ولى:12, الذى:12, حقق:12, فتن:12, خير:12, ختم:12, وجل:12, ام:12, وقى:12, اذن:12, خسر:12, ليس:12, س:12, کتب:12, هن:12, طهر:12, اخذ:12, عرض:11, جرم:11, وجه:11, ربط:11, کبر:11, شدد:11, لن:11, رجف:11, جمع:11, حتى:11, غرر:11, اوى:11, نعم:11, وجد:11, کذب:11, سکن:11, ارض:11, ذا:11, صدر:11, شعر:11, غفر:11, نن:11, ائى:11, فوه:11, حجب:11, ردد:11, لعل:11, ذهب:11, يا:11, عقل:11, شبه:11, ذات:11, فسق:11, خوف:11, دنو:11, دخل:11, ا:11, حنجر:11, شطن:11, کره:11, غلف:11, عدو:11, امر:11, قذف:11, دبر:11, يمن:11, صوب:11, عذب:11, مع:11, طوع:11, صبح:11, بشر:11, عجل:11, عمى:11, حمى:11, قطع:11, نوب:11, کلل:11, جزى:11, توب:11, صبر:11, کسب:11, وحد:11, ابد:11, فکه:11, خشع:11, سلک:11, سرر:11, جنن:11, غمز:11, طمع:11, سجد:11, حول:11, ذلکم:11, رجع:11, رود:11, لما:11, أما:11, لعن:11, بلد:11, موت:11, بنى:11, خلف:11, روح:11, کلا:11, رئف:11, کود:11, هزء:11, ى:11, حسر:11, عرف:11, غير:11, هنا:11, ثبت:11, غفل:11, زکو:11, موسى:11, انس:11, حسن:11, نظر:11, سرع:11, صرف:11, ظهر:11, عجز:11, ردف:11, نذر:11, بطل:11, بنو:11, سمو:11, خشى:11, لين:11, شرک:11, يسر:11, اولاء:11, حيى:11, صدق:11, شهد:11, عزز:11, بئس:11, فضض:11, وکل:11, عصو:11, اثم:11, غيظ:11, التى:11, قفل:11, صلو:11, خبت:11, عند:11, غشو:11, ابى:11, غلظ:11, زلف:11, اخو:11, يدى:11, حيث:11, بلغ:11, فئد:11, عمد:11, لعب:11, صغو:11, هنالک:11, شمئز:11, جلد:11, کما:11, نفس:11, لهو:11, خيب:11, کفف:11, مرء:11, صغر:11, عصى:11, ورى:11, لسن:11, کرر:11, رقد:11, حين:11, ثوب:11, هوى:11, لدى:11, نقم:11, وعد:11, انتم:11, بيت:11, ستر:10, بعث:10, فزع:10, ازف:10, غلل:10, نور:10, جبر:10, محو:10, ثوى:10, فظظ:10, شتت:10, نکر:10, ضرب:10, رين:10, شرب:10, ذعن:10, جوف:10, قدم:10, سحر:10, قرء:10, وجف:10, غيب:10, امد:10, انجيل:10, خرب:10, ايد:10, کظم:10, زلزل:10, رجل:10, نجو:10, هل:10, ابو:10, صحب:10, يقظ:10, غمر:10, ويل:10, فرعون:10, خرج:10, تلو:10, متع:10, لدد:10, محص:10, حلم:10, کتم:10, کبت:10, حرف:10, نبو:10, ضرع:10, صلح:10, الم:10, رقب:10, بغى:10, رضو:10, هى:10, غرم:10, جهل:10, خبر:10, محن:10, ليل:10, برق:10, سوء:10, برز:10, نهى:10, ذنب:10, هود:10, صيص:10, کلم:10, وثق:10, غشى:10, لبب:10, غلب:10, قرآن:10, شرى:10, مرر:10, ثمر:10, خسء:10, مول:10, حکم:10, خصم:10, اما:10, فطر:10, نفع:10, مثل:10, رجس:10, طيب:10, سوف:10, رجز:10, قلل:10, هامان:10, سطر:10, ضحک:10, اسر:10, اکل:10, تلک:10, مدن:10, رشد:10, قرن:10, شمل:10, عبد:10, نبء:10, نهر:10, سنو:10, شفى:10, شجر:10, قرر:10, عشر:10, ملک:10, جحم:10, سور:10, بلى:10, ربع:10, عذر:10, انى:10, خدع:10, تحت:10, وهب:10, ابراهيم:10, دعو:10, عفو:10, ضرر:10, سعى:10, مدينه:10, رهب:10, مريم:10, خزى:10, اجل:10, سبل:10, هذا:10, زوج:10, عسر:10, حدث:10, وحى:10, فوق:10, نطق:10, ضير:10, شقق:10, هؤلاء:10, حشر:10, خطء:10, عهد:10, حور:10, حوط:10, کلب:10, طمس:10, ارث:10, خلو:10, طلب:10, قرى:10, زيل:10, هارون:10, فقر:10, رحل:10, بدع:10, بور:10, خضع:10, طير:10, اجر:10, حبب:10, خلد:10, خلق:10, حجر:10, حفظ:10, سبق:10, سوع:10, سرى:10, سير:10, طول:10, ذمم:10, نسى:10, عين:10, غرو:10, فضل:10, وعظ:10, نوح:10, نقض:10, قصص:10, ليت:10, وضع:10, عنق:10, عرب:10, سفل:10, وقر:10, حبط:10, سنن:10, اذى:10, دين:10, جزء:10, بسط:10, شرح:10, اللائى:10, صور:10, جبريل:10, احد:10, سئل:10, قوى:10, عيسى:10, حمم:10, بيع:10, طرف:10, انف:10, عظم:10, جهنم:10, امم:10, حيف:10, عبر:10, يقن:10, فتح:10, الل:10, ضغن:10, مسس:10, جدر:10, حلف:10, خوى:10, جنح:10, حظظ:10, ذرع:10, ضلل:10, بدو:10
</qcloud>


== کلمات مشتق شده در قرآن ==
== کلمات مشتق شده در قرآن ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۶

تکرار در قرآن: ۱۶۸(بار)

لیست کلمات مشتق شده


در حال بارگیری...


قاموس قرآن

برگرداندن. كردن وارونه راغب گويد: قلب شى‏ء گردان و گرديدن آن است از وجهى به وجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طريقه‏اش. [عنكبوت:21]. يعنى به سوى او برگردانده مى‏شويد مثل [بقره:28]. تقليب: برگرداندن و آن براى كثرت و مبالغه است [توبه:48]. از پيش فتنه جويى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. [كهف:18]. آنها را به راست و چپ برمى گردانديم. انقلاب: انصراف دادن و برگشتن. [مطفّفين:31]. و چون نزد اهلشان برگشتند شادمان برگشتند. تقلب: تحول و تصرف در امور است. [شعراء:219-218]. به نظر الميزان يعنى خداييكه د رحال قيام نماز تو را مى‏بيند و نيز تحول تو را در ميان ساجدان مى‏بيند اشاره است به نماز جماعت آن حضرت شايد مراد آن باشد كه خدا قيام و تلاش تو را در ميان مردمان خاضع به دين مى‏بيند طبرسى قيام را صلوة فرادى و تقلب... را نماز جماعت دانسته يعنى خدا در هر دو حال تو را مى‏بيند. بقولى: خدا گردش تو را در اصلاب موحدان از پيغمبرى به پيغمبرى مى‏بيند تا تو را پيغمبر بوجود آورد از ابن عباس و در روايتى از عكرمه و عطاء و آن از ابى جعفرباقر و جعفرصادق «صلوات الله‏عليهما» نقل شده كه كه فرمودند: «فى اَصْلابِ النَّبييّنَ نَبِىٍّ بَعْدَ نَبِىٍ حَتَّى اَخْرَجَهُ مِنْ صُلْبِ اَبيِه مِنْ نَكاحٍ غَيْرُ سِفاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ «عليه السلام» (مجمع). * [غافر:4]. مراد از تقلب تصرف و تلاش در كارهاى زندگى است. * [محمّد:19]. ظاهرا هر دو مصدر ميمى اند يعنى خدا گردش و اقامت شما را مى‏داند. * [شعراء:227]. منقلب اگر مصدر ميمى باشد معنى اين مى‏شود: به زودى ستمكاران مى‏دانند به چه انقلابى منقلب مى‏شوند به نظر مى‏آيد مرادظهور حقائق معاصى در وجود آدمى است مثل [احزاب:66]. [نور:37]. [رحمن:41]. از اين آيات و آيات ديگر روشن مى شود كه ابدان بدكاران در آخرت متحول و منقلب به صورتى خواهد شد كه نعوذبالله منها. بعضى آن را اسم مكان گرفته و گويند: ستمكاران زود مى‏دانند به چه مكانى برخواهند گشت و آن آتش است.


قلب همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده وجريان دهنده خون است كه در سينه قرار گرفته. قرآن مجيد به قلب بيشتر تكيه كرده و چيزهايى نسبت مى‏دهد كه بيشتر و يا همه آنها را امروز به مغز نسبت مى‏دهند اينك به بعضى از آنها اشاره مى‏شود: 1- قلب غليظ مى‏شود و سختتر از سنگ مى‏گردد[آل عمران:159]. [بقره:74]. 2- قلب مريض مى‏شود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن [احزاب:32]. [بقره:10]. 3- قلب زنگ مى‏زند و تيره مى‏شودالبته در اثر اعمال بد[مطفّفين:14]. نه بلكه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است. 4- قلب مهر زده مى‏شود و چيزى نمى‏فهمد. [بقره:7]. [اعراف:101]. 5- قلب محل ترس و خوف است [آل عمران:151]. [نازعات:8]. 6- قلب گناهكار مى‏شود [بقره:283]. [تحريم:4]. [بقره:225]. 7- قلب مى‏فهمد و نمى‏فهمد، محل عقيده وانبار علوم است [اعراف:179]. [آل عمران:154]. تا آنچه در قلوبتان است امتحان كند. [انفال:70]. [احزاب:5]. [احزاب:51]. [حجرات:14]. [مجادله:22]. 8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است [حديد:27]. [شعراء:89]. [بقره:260]. [رعد:28]. [فتح:4]. 9- آياتيكه در«صدر» گذشت مثل [شرح:1]. [انعام:125]. گفتيم ظاهراً مراد قلب است و به اعتبار آنكه قلب در سينه است صدر آمده. به ملاحظه حال و محل. **** به طوريكه آيات نشان مى‏دهد قرآن به قلب تكيه‏اى عجيب كرده و منشاء خير و شر را قلب مى‏داند در باره اهل ايمان گويد: [مجادله:22]. باز مى‏گويد [انفال:2]. در خصوص منافقان و نظير آنها فرموده: مريض القلب اند به كفار فرمياد مختوم القلب مى‏باشند و امثال آن... در اين صورت مراد از قلب چيست؟ آيا همان غده صنوبرى شكل است كه درسينه قرار دارد و دستگاه تلمبه خون است و در اثر انقباض و انبساطش از طرف خون رابه همه بدن مى‏رساند و از طرف ديگر آن را تحويل مى‏گيرد؟ آيا ظرف اين همه حقائق كه گفته شد اين قلب است؟ ممكن است بگوييم: نه، اين قلب وظيفه‏اش فقط جريان دادن خون در بدن و تنظيم آن است و اين كارها مال مغز است و مراد از قلب در قرآن عقل يا نفس و روح است كه ظرف و حامل اين همه چيزها است. ولى آيه زير حاكى از همين قلب معروف است: [حج:46]. در اين آيه موضع قلوب كه سينه‏ها باشد معين شده يعنى: قلبهاييكه در سينه‏ها جاى دارند كور مى‏شوند ايضاً آياتيكه به جاى قلب لفظ «صدر -صدور» آمده مثل [نحل:106]. [اعراف:2]. [آل عمران:119]. [توبه:14]. [يونس:57]. [عنكبوت:49]. [قصص:69]. [حشر:13]. و ساير آيات كه شكى نمى‏ماند در اينكه مراد از صدر و صدور قلبهاست و به اعتبار حال و محل صدر و صدور آمده است و گرنه در سينه علم و خوف و غيره نيست. *** ناگفته نماند: براى روشن شدن مطلب بايد الفاظ قلب، نفس، صدر و فؤاد را كه در قرآن آمده‏اند با هم مقايسه كنيم مثلا يك جا فرموده: [احزاب:51]. در جاى ديگرفرموده: [اسراء:25]. و در تعبير ديگر فرموده: [عنكبوت:10]. از اينجا مى‏فهميم كه قلوب، صدور، نفوس يك چيزاند. در تعبير ديگر فرموده: [توبه:118]. در آيه ديگر نسبت ضيق را به «صدر» داده [حجر:97]. مى‏دانيم كه صدر و نفس يكى هستند، هكذا فرموده: [حشر:13]. [طه:76]. [احزاب:26]. ايضاً در دو آيه زير قلب و نفس يكى اند [بقره:225]. [بقره:284]. ادامه بحث‏ بيشتر معلومات ودانسته‏هاى انسان ازراه چشم و گوش است ديدن و شنيدن در واقع به وسيله مغز انجام مى‏شود سپس قلب تحت تاثير واقع مى‏گردد مثلا اول مظلومى را مى‏بينيم يا مى‏شنويم آنگاه در قلب خود احساس ناراحتى مى‏نماييم به جرئت مى‏توان گفت: مغز وسيله قلب و راه رساندن اشياء به قلب است و سپس درك و حل و فصل با قلب مى‏باشد، على هذا مراد از قلب در قرآن چند چيز مى‏تواند باشد: 1- قلب معمولى كه بگوئيم حل آنهمه چيز كه قرآن فرموده همين قلب است هر چيز به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر به مغز وارد مى‏شود و آنوقت قلب به آن اعتقاد پيدا مى‏كند و يا تكذيب مى‏نمايد يا مى‏سوزد و غمگين مى‏شود يا تنگ مى‏گردد يا شرح پيدا مى‏كند و هكذا، مراد از صدر و صدور نيز قلب است به اعتبار حال و محل و نفس نيز بدان معنى است به علت آنكه نسبت بعضى از افعال چنانكه ديدم به هر دو يكى است و اگر در حال خويش دقت كنيم خواهيم ديد خوف، اضطراب، شادى، غصه، دلسوزى و اطمينان و غيره را مادر قلب احساس مى‏كنيم. ممكن است بگوييد: مغز بعضى از طيور را بر مى‏دارند مى‏ميرد ولى چيزى هم احساس نمى‏كند و دانه در جلوش مى‏ماند ولی نمى‏خورد تا از بين مى‏رود؟ مى‏گويم اين دليل احساس مغز نمى‏شود و شايد در اثر نبودن مغز راه احساس قلب بسته شده و مغز محسوسات را به قلب تحويل نمى‏دهد تا حسّ بكند. اگر گويند: امروز ثابت شده كه اين همه كارها مال مغز است؟ گوئيم: همين قدر مى‏دانيم كه اين چيزها در درون آدمى است و درست محل آنها را نمى‏دانيم، تشخيص و تمنا به وسيله قلب است امروز در قرن بيستم با اين همه گفتار درباره كارهاى مغز باز مى‏گوئيم: دلم مى‏خواهد، قلبم مايل است، از ته قلب دوست مى‏دارم در قلبم احساس شادى يا غصه يا كينه مى‏كنم و... مانعى ندارد كه بگوئيم: اينها با دستگاه چشم و گوش وارد مغزشده به قلب تحويل مى‏گردد سپس قلب روى آنها قضاوت كرده به انبار مغز تحويل مى‏دهد و مغز فقط انبار و بايگانى قلب است و چون همه چيز با قلب است لذا به قلب نسبت داده شده. 2-مراد از قلب، باطن و درون انسان است ولى نه همه جاى آن بلكه مركز ثقل بدن كه همان قلب و سينه و نفس است. ضيق، شرح، حاوى معلومات بودن، تفكر، كسب، قساوت، اطمينان، دخول ايمان، انحراف، زيغ، ممهور بودن و غيره كه به قلب و صدر و نفس نسبت داده شده به علت آنكه مركز ثقل بدن اين سه چيز است، اين احتمال به احتمال اول بر مى‏گردد. 3- مراد از قلب نفس مدركه و روح است. الميزان ذيل آيه «وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ» قلب را نفس مدركه و روح دانسته و ظرف بودن صدر را براى قلب و ايضاً نسبت تعقل را به قلب با آنكه مال روح است مجاز دانسته و در ذيل آيه «وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بَما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» گفته: اين از جمله شواهدى است كه مراد از قلب، انسان به معنى نفس و روح است، چون تفكر، تعقل، حب، بغض، خوف و امثال آن را گرچه ممكن است كسى به قلبت نسبت دهد به اعتقاد آنكه عضو مدرك در بدن همان قلب است چنانكه عوام عقيده دارند... ولى كسب و اكتساب جز به انسان نسبت داده نمى‏شود. ولى بعيد اين همه قلب و قلوب، صدر و صدور، نفس و نفوس فؤاد و افئده و الباب را كه در قرآن آمده حمل بر نفس مدركه و روح بكنيم و نيز بعيد است كه بگوئيم «تَعْمَى الْقُلُوبُ» روح مجازاً قلب خوانده شده و ظرف بودن صدور نيز مجاز است و نسبت تعقل به قلب با آنكه مال نفس است باز مجاز مى‏باشد. ايضاً بايد همه صدر، صدور، فؤاد، افئده و غيره را مجاز بدانيم. به نظر اينجاب مراد از نفس و نفوس در بسيارى از آيات باطن و درون انسان است كه با قلب و صدر نيز مى‏سازد. واللَّه‏العام.

ریشه‌های نزدیک مکانی

کلمات مشتق شده در قرآن

کلمه تعداد تکرار در قرآن
قُلُوبِهِمْ‌ ۳۷
قُلُوبُکُمْ‌ ۵
قُلُوبُنَا ۴
قُلُوبِهِمُ‌ ۵
قَلْبِکَ‌ ۳
قُلُوبُهُمْ‌ ۲۱
يَنْقَلِبُ‌ ۲
تَقَلُّبَ‌ ۱
قَلْبِهِ‌ ۴
قَلْبِي‌ ۱
قَلْبُهُ‌ ۲
قُلُوبَنَا ۱
قُلُوبِکُمْ‌ ۹
فَيَنْقَلِبُوا ۱
انْقَلَبْتُمْ‌ ۲
يَنْقَلِبْ‌ ۲
فَتَنْقَلِبُوا ۲
قُلُوبِ‌ ۹
الْقَلْبِ‌ ۱
فَانْقَلَبُوا ۱
تَقَلُّبُ‌ ۱
قُلُوبَهُمْ‌ ۵
نُقَلِّبُ‌ ۱
انْقَلَبُوا ۴
مُنْقَلِبُونَ‌ ۲
قُلُوبٌ‌ ۳
قَلَّبُوا ۱
قُلُوبُ‌ ۲
الْقُلُوبُ‌ ۵
تَقَلُّبِهِمْ‌ ۱
نُقَلِّبُهُمْ‌ ۱
قَلْبَهُ‌ ۲
مُنْقَلَباً ۱
يُقَلِّبُ‌ ۲
انْقَلَبَ‌ ۱
الْقُلُوبِ‌ ۱
تَتَقَلَّبُ‌ ۱
بِقَلْبٍ‌ ۳
تَقَلُّبَکَ‌ ۱
مُنْقَلَبٍ‌ ۱
يَنْقَلِبُونَ‌ ۱
قَلْبِهَا ۱
تُقْلَبُونَ‌ ۱
قَلْبَيْنِ‌ ۱
لِقُلُوبِکُمْ‌ ۱
قُلُوبِهِنَ‌ ۱
تُقَلَّبُ‌ ۱
تَقَلُّبُهُمْ‌ ۱
قَلْبِ‌ ۱
لَمُنْقَلِبُونَ‌ ۱
مُتَقَلَّبَکُمْ‌ ۱
قُلُوبٍ‌ ۱
يَنْقَلِبَ‌ ۱
قَلْبٌ‌ ۱
قُلُوبِنَا ۱
قُلُوبُکُمَا ۱

ریشه‌های مرتبط