تفسیر:نمونه جلد۱ بخش۷۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۰۷

آيه ۱۱۴

آيه و ترجمه

وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسجِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسمُهُ وَ سعَى فى خَرَابِهَا أُولَئك مَا كانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلا خَائفِينَ لَهُمْ فى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۱۴) ترجمه : ۱۱۴ چه كسى ستمكارتر از كسانى است كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند، شايسته نيست آنان جز با ترس و وحشت وارد اين كانونهاى عبادت شوند، بهره آنها در دنيا رسوائى و در سراى ديگر عذاب عظيم است . شان نزول : در كتاب «اسباب النزول » از «ابن عباس » چنين آمده كه اين آيه در مورد «فطلوس » رومى و ياران مسيحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائيل جنگيدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بيت المقدس را ويران ساختند و مردارها در آن ريختند. مرحوم «طبرسى » در «مجمع البيان » از «ابن عباس » نقل مى كند كه اين كوشش در تخريب و نابودى بيت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى كه به دست مسلمانان فتح شد. در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز مى خوانيم كه اين آيه در مورد قريش نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مكه و مسجد الحرام جلوگيرى مى كردند

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۰۸

بعضى شان نزول سومى براى آيه گفته اند و آن اينكه منظور مكانهائى است كه مسلمانان در مكه براى نماز داشتند و مشركان پس از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنها را ويران كردند. هيچ مانعى ندارد كه نزول آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده باشد، بنابر اين هر يك از شان نزولهاى فوق يكى از ابعاد مساءله را منعكس مى كند . تفسير:

ستمكارترين مردم

بررسى شان نزولهاى فوق نشان مى دهدكه روى سخن در آيه به هر سه گروه ، يهود و نصارى و مشركان ، است ، هر چند بحثهاى آيات گذشته بيشتر به يهود اشاره مى كرد و گاهى به نصارى . به هر حال «يهود» با ايجاد وسوسه در مساءله تغيير قبله كوشش داشتند كه مسلمانان به سمت بيت المقدس نماز بخوانند تا با اين كار هم تفوقى بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و كعبه را از رونق بيندازند. «مشركان مكه » نيز با منع پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از زيارت خانه خدا عملا به سوى خرابى اين بناى الهى گام برميداشتند. «مسيحيان » نيز با گرفتن بيت المقدس و ايجاد وضع ناهنجارى كه در بالا از ابن عباس نقل شد در تخريب آن ميكوشيدند. قرآن در برابر اين سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آنها گام بر ميدارند مى گويد:« چه كسى ستمكارتر است از آنها كه از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند» (و من اظلم ممن

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۰۹

منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها). به اين ترتيب قرآن اين جلوگيرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستمكارترين مردم معرفى مى كند و راستى هم چه ستمى از اين بالاتر كه در تخريب پايگاه هاى توحيد بكوشند و مردم را از ياد حق باز دارند و شرك و فساد را در جامعه گسترش دهند. سپس در ذيل اين آيه مى گويد:« شايسته نيست آنها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند» (اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين ). يعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشكارا و بدون ترس و وحشت وارد اين مكانهاى مقدس شوند. اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گونه افراد ستمكار با اين عمل هرگز موفق نخواهند شد كه اين مراكز عبادت را در اختيار خود بگيرند. بلكه سرانجام چنان مى شود كه جز با وحشت نمى توانند گام در آن بگذارند، درست همان سرنوشتى كه مشركان مكه در مورد مسجد الحرام پيدا كردند. و در پايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهندهاى بيان كرده مى گويد: «براى آنها در دنيا رسوائى است و در آخرت عذاب عظيم » (لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ). و اين است سرنوشت كسانى كه بخواهند ميان بندگان و خدايشان جدائى بيفكنند.

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۰

نكته ها

نكته ۱ - طرق ويرانى مساجد

بدون شك مفهوم آيه فوق ، مفهومى وسيع و گسترده است و به زمان و مكان معينى محدود نمى شود، همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل گرديده اما حكم آن در همه قرون و اعصار ثابت است ، بنابر اين هر كس و هر گروه به نوعى در تخريب مساجد الهى بكوشد و يا مانع از آن شود كه نام خدا و عبادت او در آنجا انجام گيرد مشمول همان رسوائى و همان عذاب عظيم است كه در آيه اشاره شده . توجه به اين نكته نيز لازم است كه جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن ، تنها به اين نيست كه مثلا با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است . چرا كه در تفسير آيه انما يعمر مساجد الله .. . (سوره توبه آيه ۱۸) چنانكه خواهد آمد طبق صريح بعضى از روايات ، منظور از عمران و آبادى مسجد تنها ساختمان آن نيست ، بلكه حضور در آنها و توجه به محافل و مجالس ‍ مذهبى كه در آنها تشكيل مى گردد و موجب ياد خدا است نيز يكنوع عمران است بلكه مهمترين عمران شمرده شده . بنا بر اين در نقطه مقابل ، آنچه باعث شود كه مردم از ياد خدا غافل گردند و از مساجد باز مانند، ظلمى است بسيار بزرگ !. عجب اينكه در عصر و زمان ما گروهى از متعصبين نادان و خشك و دور از منطق از وهابيان به بهانه احياى توحيد، سعى در تخريب پارهاى از مساجد و ساختمانهائى كه بر قبور بزرگان اسلام و صلحاء شده و هميشه مركز ياد خدا است دارند، و عجيبتر اينكه اين ستمگران بى منطق ، اعمال خود را تحت عنوان مبارزه با شرك انجام ميدهند و در اين راه مرتكب انواع گناهان و كبائر مى شوند.

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۱

در حالى كه اگر فرضا كار خلافى در يكى از اين مراكز مقدس انجام شود بايد جلو آن را گرفت نه اينكه اين خانه هاى توحيد را به تخريب كشاندكه اين كار همانند كار مشركان جاهليت است .

نكته ۲ بزرگترين ستم

نكته ديگرى كه در اين آيه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه خداوند اين چنين اشخاص را ظالمترين افراد شمرده ، و در واقع هم چنين است ، زيرا تعطيل و تخريب مساجد و جلوگيرى از مراكز توحيدنتيجهاى جز سوق مردم به بى دينى نخواهد داشت ، و ميدانيم زيان اين كار از هر عملى بيشتر و عواقب شوم آن دردناكتر است . البته در موارد ديگرى از قرآن كلمه «اظلم » (ستمكارترين مردم ) در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز به كار برده شده است كه تمام آنها در واقع به مساءله «شرك » و نفى توحيد باز مى گردد. شرح بيشتر اين سخن را در جلد پنجم صفحه ۱۸۳ (ذيل آيه ۲۱ سوره انعام ) مطالعه خواهيد فرمود.

آيه ۱۱۵

آيه و ترجمه

وَ للَّهِ المَْشرِقُ وَ المَْغْرِب فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَسِعٌ عَلِيمٌ(۱۱۵) ترجمه : ۱۱۵ مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است ، خداوند بى نياز و دانا است . شان نزول : در شان نزول آيه روايات مختلفى نقل شده است : ابن عباس مى گويد: اين آيه مربوط به تغيير قبله است ، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است . در روايت ديگرى مى خوانيم كه اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هر گاه انسان سوار بر مركب باشد به هر سو كه برود (هر چند پشت به قبله باشد) ميتواند نماز مستحبى بخواند. بعضى ديگر از «جابر» نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى از مسلمانان را به يكى از ميدانهاى جنگ فرستاد، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهى به سوئى نماز خواندند، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نماز گذارده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ ال كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نمازهايشان در چنين حالتى صحيح بود (البته اين حكم شرائطى دارد كه در كتب فقهى آمده است ). هيچ مانعى ندارد كه همه شان نزولهاى فوق براى آيه ثابت باشد، و آيه هم

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۳

ناظر به مساءله تغيير قبله باشد، هم خواندن نماز نافله بر مركب ، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله ، از اين گذشته اصولا هيچ آيهاى اختصاص به شان نزول خود ندارد و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلى در نظر گرفته شود واى بسا از آن احكام گوناگونى استفاده شود. تفسير:

به هر سو رو كنيد خدا آنجا است

در آيه گذشته سخن ازستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند، و در تخريب آن ميكوشيدند آيه مورد بحث دنباله همين سخن است مى گويد: «مشرق و مغرب از آن خدا است ، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجا است » (و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ). چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند، راه بندگى خدا بسته شود، نه ، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجا است ، همچنين تغيير قبله كه به خاطر مناسبتهاى خاصى صورت گرفته ، كمترين اثرى در اين امر ندارد مگر جائى هست كه از خدا خالى باشد، اصولا خدا مكان ندارد. و لذا در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است » (ان الله واسع عليم ). توجه به اين نكته لازم است كه منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق ، اشاره به دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است ، همانگونه كه مثلا مى گوئيم : دشمنان على به خاطر عداوت و دوستانش از ترس ، فضائل او را پوشاندند، اما با اين حال فضائلش شرق و غرب عالم را گرفت (يعنى همه دنيا) شايد تكيه بر خصوص شرق و غرب به خاطر اين باشد كه انسان ، نخستين جهتى

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۵

را كه مى شناسد اين دو جهت است و بقيه جهات به وسيله مشرق و مغرب شناخته مى شود . در قرآن مجيد نيز مى خوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها: ((شرق و غرب زمين را در اختيار جمعيتى كه مستضعف بودند قرار داديم (اعراف ۱۳۷).

نكته ها

نكته : ۱ فلسفه قبله

نخستين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست ، پس توجه به قبله چه لزومى دارد؟ اما چنانكه بعدا نيز اشاره خواهيم كرد، توجه به قبله هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معينى نيست ، بلكه از آنجا كه انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سوئى نماز بخواند، دستور داده شده است كه همه به يكسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود، و از هرج و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد فكر كنيد اگر هر كسى به سوئى نماز مى خواند و صفوف متفرق تشكيل ميدادند چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمنا سمتى كه به عنوان قبله تعيين شده (سمت كعبه ) نقطهاى است مقدس كه از قديميترين پايگاه هاى توحيد است و توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدى مى باشد.

نكته : ۲

تعبير به «وجه الله » به معنى صورت خدا نيست ، بلكه وجه در اينجا به معنى ذات است .

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۶

نكته آخر : ۳

در روايات متعددى مى خوانيم كه به اين آيه ، براى صحت نماز كسانى كه به غير سمت كعبه از روى اشتباه و يا عدم توانائى بر تحقيق نماز خوانده اند استناد شده ، و نيز به همين آيه براى صحت نماز خواندن بر مركب ، استدلال نموده اند (براى توضيح بيشتر به كتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نمائيد).

آيه ۱۱۶ - ۱۱۷

آيه و ترجمه

وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(۱۱۶) بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۱۱۷) ترجمه : ۱۱۶ و (يهود و نصارى و مشركان ) گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است منزه است او بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است و همه در برابر او خاضعند. ۱۱۷ هستى بخش آسمانها و زمين او است و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند مى گويد: موجود باش ! و آن فورا موجود مى شود . تفسير:

خرافات يهود و نصارى و مشركان

اين عقيده خرافى كه خداوندداراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۷

است ، هم گروهى از يهود، و هم مشركان ، هر سه طايفه معتقد بودند كه خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است . در آيه ۳۰ سوره توبه مى خوانيم : و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون : «يهود گفتند: ((عزير» پسر خدا است ، و نصارى گفتند: مسيح فرزند خدا است ، اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، خدا آنها را بكشد، چگونه دروغ مى گويند ؟در آيه ۶۸ يونس نيز درباره مشركان مى خوانيم : قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى : «گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده است منزه است او، از همه چيز بى نياز است » در آيات بسيار ديگرى از قرآن نيز اين نسبت ناروا از آنها نقل شده است . نخستين آيه مورد بحث براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد:« آنها گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است ، پاك و منزه است او از اين نسبتهاى ناروا» (و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ). خدا چه نيازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است ؟ محدود است ؟ احتياج به كمك دارد؟ احتياج به بقاء نسل دارد؟ «براى او است آنچه در آسمانها و زمين است » (بل له ما فى السماوات و الارض ). «و همگان در برابر او خاضعند» (كل له قانتون ). او نه تنها مالك همه موجودات عالم هستى است ، بلكه «ايجاد كننده همه آسمانها و زمين او است » (بديع السماوات و الارض ). و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده ، همه آنها را ابداع فرموده است .

تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :۴۱۸

او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه «هر گاه فرمان وجود چيزى را صادر كند به او مى گويد: موجود باش ، و آن فورا موجود مى شود» (و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).

نكته ها

نكته : ۱ دلائل نفى فرزند

اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زائيده افكار ناتوان انسانهائى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند. انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است . از سوى ديگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش كمك كند. از سوى سوم جنبه هاى عاطفى ، و روحيه انسطلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى در محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم بوسيله فرزندان تامين مى گردد. بديهى است هيچيك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد . بعلاوه داشتن فرزند لازمهاش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.

نكته : ۲ تفسير جمله كن فيكون

اين تعبير در آيات متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره آل عمران تفسير نمونه ، جلد۱، صفحه :

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۱۹

آيه ۴۷ و ۵۹ سوره انعام آيه ۷۳ سوره نحل آيه ۴۰ سوره مريم آيه ۳۵ - سوره يس آيه ۸۲ و غير اينها. اين جمله از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد. توضيح اينكه : منظور از جمله كن فيكون (موجود باش آنهم فورا موجود مى گردد) اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معنى موجود باش صادر مى كند، بلكه منظور اين است هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق مى گيرد، خواه بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده باشد يا ساده ، به اندازه يك اتم باشد يا به اندازه مجموع آسمانها و زمين ، بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مييابد، و ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود. اصولا زمانى در اين وسط نمى تواند قرار گيرد، و به همين دليل حرف فاء (در جمله فيكون ) كه معمولا براى تاخير زمانى توام با اتصال است در اينجا فقط به معنى تاخير رتبهاى است (آن گونه كه در فلسفه اثبات شده كه معلول از علت خود متاخر است نه تاخر زمانى بلكه تاخر رتبهاى دقت كنيد). اشتباه نشود منظور اين نيست كه هر چه خدا اراده كند در همان لحظه موجود مى شود، بلكه منظور اين است هر طور اراده كند همانطور موجود مى شود . فى المثل اگر اراده كندآسمانها و زمين در شش دوران به وجود آيند مسلما بى كم و كاست در همين مدت موجود خواهند شد، و اگر اراده كند در يك لحظه موجود شوند همه در يك لحظه موجود خواهند شد، اين تابع آن است كه او چگونه اراده كند و چگونه مصلحت بداند. و يا مثلا هنگامى كه خداوند اراده كند جنينى در شكم مادر درست نه ماه و نه روز دوران تكامل خود را طى كند، بدون يك لحظه كم و زياد انجام مييابد، و اگر اراده كند اين دوران تكاملى در كمتر از يكهزارم ثانيه صورت گيرد، مسلما همان گونه خواهد شد، چه اينكه اراده او علت تامه براى آفرينش است ، و ميان علت تامه و وجود معلول هيچگونه فاصلهاى نمى تواند باشد.

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۰

نكته : ۳ چگونه چيزى از عدم به وجود مى آيد ؟

كلمه «بديع » از ماده «بدع » به معنى بوجود آوردن چيزى بدون سابقه است و اين ميرساند كه خداوند، آسمانها و زمين را بدون هيچ ماده و نمونه قبلى به وجود آورده است . اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر مى شود چيزى از عدم به وجود آيد، عدم كه نقيض وجود مى باشد چگونه ميتواند علت و منشا وجود باشد؟ و آيا راستى ميتوان باور كرد كه نيستى مايه هستى گردد؟ اين همان ايراد ماديها در مساءله ابداع است و از آن نتيجه مى گيرند كه ماده اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقا موجود و معدوم نمى شود .

پاسخ

در مرحله اول عين اين ايراد به خود ماديها نيز وارد مى شود . توضيح اينكه : آنها معتقدند ماده اين جهان قديم و ازلى است و تا بحال چيزى از آن كم نشده ، و اينكه ميبينيم جهان تا حال تغييراتى پيدا كرده تنها صورت آن است كه دائما در تغيير است ، نه اصل ماده ، از آنان ميپرسيم صورت فعلى ماده كه قبلا به طور مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد؟ آيا از «عدم » بوجود آمد؟ اگر چنين است پس چگونه عدم ميتواند منشا وجود صورت گردد؟ (دقت كنيد). مثلا: نقاشى منظره زيبائى را با قلم و رنگ بر روى كاغذ ترسيم مى كند، ماديها مى گويند: ماده رنگى آن موجود بوده ، ولى اين منظره و اين «صورت »

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۱

كه قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسخ كه آنها براى پيدا شدن صورت از عدم دادند، همان پاسخ را در مورد ماده خواهيم گفت . و در مرحله ثانى بايد توجه داشت كه اشتباه از ناحيه كلمه «از» به وجود آمده است ، آنها خيال مى كنند اينكه مى گوئيم «عالم » «از» نيستى به هستى آمده مثل اين است كه مى گوئيم ميز «از» «چوب » ساخته شده است كه در ساختن ميز چوب بايد قبلا موجود باشد تا ميز ساخته شود، در صورتى كه معنى جمله عالم از نيستى به هستى آمده اين نيست ، بلكه به اين معنى است كه عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آيا در اين عبارت تضاد و تناقضى ميبينيد ؟. و به تعبير فلسفى : هر موجود ممكن آنكه از ذات خود هستى ندارد) از دو جنبه تشكيل شده است ماهيت و وجود «ماهيت » عبارت از «معنى اعتبارى » است كه نسبت آن به وجود و عدم مساوى است به عبارت ديگر قدر مشتركى كه از ملاحظه وجود و عدم چيزى به دست مى آيد «ماهيت » ناميده مى شود، مثلا اين درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانى سابقا وجود نداشت فعلا وجود پيدا كرده آنچه را كه مورد دو حالت وجود و عدم قرار داديم ماهيت است . بنابر اين معنى اين سخن كه «خداوند عالم را از عدم به وجود آورده » اين مى شود كه خداوند ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبير ديگر لباس «وجود» بر اندام «ماهيت » پوشانيد.

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۲

آيه ۱۱۸ - ۱۱۹

آيه و ترجمه

وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا ءَايَةٌ كَذَلِك قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشبَهَت قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الاَيَتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ(۱۱۸) إِنَّا أَرْسلْنَك بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسئَلُ عَنْ أَصحَبِ الجَْحِيمِ(۱۱۹) ترجمه : ۱۱۸ افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى كند؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما (به اندازه كافى ) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان ) روشن ساختهايم . ۱۱۹ما تو را به حق براى بشارت و تهديد (مردم جهان ) فرستاديم و تو مسئول گمراهى دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت ) نيستى . تفسير:

بهانه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟

به تناسب بهانه جوئيهاى يهود در نخستين آيات فوق ، سخن از گروه ديگرى از بهانهجويان است كه ظاهرا همان مشركان عرب بودندمى گويد: «افراد بى اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و چرا آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى شود؟» (و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا آية

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۳

در حقيقت اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان الذين لا يعلمون (آنها كه نمى دانند) ياد كرده ، دو در خواست غير منطقى داشتند: ۱ چرا خداوند مستقيما با ما سخن نمى گويد؟ ۲ چرا آيهاى بر خود ما نازل نمى شود قرآن در پاسخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى گويد:(( پيشينيان آنها نيز همين گونه سخنان داشتند، دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما آيات و نشانه ها را (به مقدار كافى ) براى آنها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم )) (كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون ). اگر براستى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است ، همين آيات را كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار او است ، چه لزومى دارد كه بر هر يك يك از افراد مستقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد ؟! نظير اين سخن را در سوره مدثر آيه ۵۲ نيز مى خوانيم : بل يريد كل منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : « هر يك از آنها انتظار دارند اوراق متعددى از آيات بر آنها نازل گردد»! چه انتظار بيجائى ؟ اصولا اين كار، علاوه بر اينكه هيچگونه ضرورتى ندارد بر خلاف حكمت پروردگار است زيرا اولا اثبات صدق پيامبران براى همه مردم از طريق آياتى كه بر خود آنها نازل مى شود كاملا ممكن است . ثانيا نزول آيات و معجزات بر هر كس ممكن نيست ، يكنوع شايستگى و آمادگى و پاكى روح لازم دارد، اين درست به آن ميماند كه تمام سيمهاى شبكه وسيع برق يك شهر (اعم از سيمهاى قوى و بسيار نازك ) انتظار داشته باشند كه همان برق فوق العاده نيرومندى كه به نخستين كابلهاى قوى منتقل مى شود به آنها

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۴

نيز منتقل گردد، مسلما اين انتظار، انتظار غلط و نابجائى است ، آن مهندسى كه آن سيمها را براى انجام وظائف مختلف تنظيم نموده سهم همه آنها را منظور كرده ، بعضى بلاواسطه از مولد برق نيرو مى گيرند و بعضى با واسطه با ولتاژهاى مختلف . آيه بعد روى سخن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحى و بهانهجوئيهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد: ((ما تو را به حق براى بشارت و انذار (مردم جهان ) فرستاديم )) (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا). تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى معجزات را به آنها نشان دهى و حقايق را با منطق تبيين نمائى ، و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران ، و بيم دادن بدكاران ، باشد، اين وظيفه تو است . «اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسئول گمراهى دوزخيان نيستى » (و لا تسئل عن اصحاب الجحيم ).

نكته ها

نكته : ۱ دلهاى آنها همانند يكديگر است

در آيات فوق خوانديم كه قرآن مى گويد: اين بهانهگيريها تازگى ندارداقوام منحرف پيشين نيز همين حرفها را داشتند، گوئى دلهاى آنها درست همانند هم ساخته شده ، اين تعبير اشاره به اين نكته نيز مى باشد كه گذشت زمان و تعليمات پيامبران مى بايست اين اثر را گذارده باشد كه نسلهاى آينده سهم بيشترى از آگاهى پيدا كنند و سخنان بياساسى كه نشانه نهايت جهل و نادانى است كنار بگذارند، اما متاسفانه اين گروه از اين برنامه تكاملى هيچگونه سهمى نبرده اند

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۵

همچنان در جا ميزنند، گوئى تعلق به هزاران سال قبل دارند و گذشت زمان كمترين تكانى به فكر آنها نداده است .

نكته : ۲ دو اصل مهم تربيتى

«بشارت » و «انذار» يا «تشويق » و «تهديد» بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركتهاى اجتماعى را تشكيل مى دهد، آدمى هم بايد در برابر انجام كار نيك «تشويق » شود، و هم در برابر كار بد كيفر بيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهائى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست ، زيرا انسان در اين صورت مطمئن است انجام گناه خطرى براى او ندارد. فى المثل ميبينيم : پيروان كنونى مسيح (عليه السلام ) عقيده به «فداء» دارند، و معتقدند حضرت مسيح (عليه السلام ) فداى گناهان آنها گرديده ، حتى رهبرانشان گاه سند بهشت به آنها مى فروشند و گاه گناهشان را از طرف خدا ميبخشند! مسلما چنين جمعيتى به آسانى مرتكب گناه مى شود . در «قاموس كتاب مقدس » مى خوانيم :.. . فدا نيز اشاره به كفاره خون گرانبهاى مسيح است كه گناه جميع ماها بر او گذارده شد و گناهان ما را در جسد خود بر صليب متحمل شد! مسلما اين منطق نادرست افراد را در ارتكاب گناه جسور مى كند . كوتاه سخن اينكه آنها كه تصور مى كنند تنها تشويق براى تربيت انسان (اعم از كودكان و بزرگسالان ) كافى است ، و بايد تنبيه و تهديد و كيفر را به كلى شست و كنار گذاشت ، سخت در اشتباهند، همانگونه كه افرادى كه پايه تربيت را تنها بر ترس و تهديد مى گذارند و از جنبه هاى تشويقى غافلند نيز گمراه و بيخبرند. اين هر دو گروه در شناخت انسان در اشتباهند، چرا كه توجه ندارند كه انسان مجموعهاى است از بيم و اميد، از حب ذات و علاقه به حيات ، و نفرت از فناء

تفسير نمونه ، جلد ۱، صفحه :۴۲۶

و نيستى ، تركيبى است از جلب منفعت و دفع ضرر، آيا انسانى كه ابعاد روح او را اين دو تشكيل مى دهد ممكن است پايه تربيتش تنها روى يك قسمت باشد. مخصوصا تعادل ميان اين دو لازم است كه اگر تشويق و اميد از حد بگذرد باعث جرئت و غفلت است ، و اگر بيم و انذار بيش از اندازه باشد نتيجهاش ياس و نوميدى و خاموش ‍ شدن شعله هاى عشق و تحرك است . درست به همين دليل در آيات قرآن ، نذير و «بشير» يا «انذار» و بشارت در كنار هم قرار گرفته ، حتى گاهى بشارت بر انذار مقدم است مانند آيه مورد بحث ، (بشيرا و نذيرا) و گاه به عكس ، نذير بر بشير تقدم يافته ، مانند آيه ۱۸۸ سوره اعراف ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون : من بيم دهنده و بشارت دهنده و بشارت دهندهام براى افرادى كه ايمان مى آورند. هر چند در اكثر آيات قرآن ، بشارت مقدم داشته شده اين نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه در مجموع ، رحمت خدا بر عذاب و غضب او پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمته غضبه ).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←