گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۶۵: خط ۱۶۵:
<span id='link272'><span>
<span id='link272'><span>


پس اين كه فرمود: «و لو شئنا لرفعناه بها»، معنايش اين مى شود كه: اگر ما مى خواستيم، او را به وسيله همين آيات، به درگاه خود نزديك مى كرديم. (آرى، در نزديكى به خدا ارتفاع از حضيض و پستى اين دنيا است، همچنان كه دنيا به خاطر اين كه انسان را از خدا و آيات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازد، اسفل سافلين است) و بلند شدن و تكامل انسان به وسيله آيات مذكور، كه خود اسباب ظاهرى الهى است، باعث هدايت آدمى است، وليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد. زيرا تماميت تأثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان، مشيتش تعلق نگرفته به اين كه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او، كه همان زندگى مادى زمينى است، اقبال نموده، حتمى سازد.
پس اين كه فرمود: «و لو شئنا لرفعناه بها»، معنايش اين مى شود كه: اگر ما مى خواستيم، او را به وسيله همين آيات، به درگاه خود نزديك مى كرديم.  
 
(آرى، در نزديكى به خدا ارتفاع از حضيض و پستى اين دنيا است، همچنان كه دنيا به خاطر اين كه انسان را از خدا و آيات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازد، اسفل سافلين است) و بلند شدن و تكامل انسان به وسيله آيات مذكور، كه خود اسباب ظاهرى الهى است، باعث هدايت آدمى است، وليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد. زيرا تماميت تأثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان، مشيتش تعلق نگرفته به اين كه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او، كه همان زندگى مادى زمينى است، اقبال نموده، حتمى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۳۵ </center>
آرى، زندگى زمينى، آدمى را از خدا و از بهشت - كه خانه كرامت او است - باز مى دارد، و اعراض از خدا و تكذيب آيات او، ظلم است، و حكم حتمى خدا، جارى است به اين كه مردم ظالم را هدايت نكند، «و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا أولئك أصحاب النار هم فيها خالدون».
آرى، زندگى زمينى، آدمى را از خدا و از بهشت - كه خانه كرامت او است - باز مى دارد، و اعراض از خدا و تكذيب آيات او، ظلم است، و حكم حتمى خدا، جارى است به اين كه مردم ظالم را هدايت نكند، «و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا أولئك أصحاب النار هم فيها خالدون».


و لذا بعد از جمله (( و لو شئنا لرفعناه بها(( فرمود: (( لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه (( و بنابراين بيان ، تقدير كلام اين مى شود: (( لكنا لم نشاء ذلك لانه اخلد الى الارض و اتبع هواه : و ليكن ما چنين چيزى را نخواستيم براى اينكه او به زمين چسبيده و هواى دل خود را پيروى كرده ، و چنين كسى مورد اضلال ما است نه مورد هدايت (( . همچنانكه فرموده : (( و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء(( .
و لذا بعد از جملۀ «و لو شئنا لرفعناه بها» فرمود: «لكنّه أخلد إلى الأرض و اتبع هواه». و بنابراين بيان، تقدير كلام اين مى شود: «لكنّا لم نشاء ذلك لأنه أخلد إلى الأرض و اتبع هواه: وليكن ما چنين چيزى را نخواستيم، براى اين كه او به زمين چسبيده و هواى دل خود را پيروى كرده، و چنين كسى مورد اضلال ما است، نه مورد هدايت». همچنان كه فرموده: «و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء».


«'''فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث'''» - يعنى او داراى چنين خوئى است ، و از آن دست بر نمى دارد، چه او را منع و زجر كنى و چه به حال خود واگذاريش . و كلمه (( تحمل (( از حمله كردن است نه از حمل و بدوش كشيدن .
«'''فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث'''» - يعنى: او داراى چنين خویى است، و از آن دست بر نمى دارد. چه او را منع و زجر كنى، و چه به حال خود واگذاريش. و كلمۀ «تحمل»، از حمله كردن است، نه از حمل و به دوش كشيدن.


«'''ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا'''» - پس تكذيب از آنان سجيه و هيئت نفسانى خبيثى است كه دست بردار از صاحبش نيست ، زيرا آيات ما يكى دو تا نيست ، همواره آيات ما را به حواس خود احساس مى كنند و در نتيجه تكذيب ايشان نيز مكرر و دائمى است . (( فاقصص ‍ القصص (( كلمه (( القصص (( مصدر است ، و به معناى (( اقصص ‍ قصصا داستان بگو داستان گفتنى (( است و ممكن هم هست اسم مصدر و به معناى (( اقصص القصه : داستان كن اين قصه را(( بلكه تفكر كنند و در نتيجه براى حق منقاد شده و از باطل بيرون آيند.
«'''ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا'''» - پس تكذيب از آنان، سجيه و هيئت نفسانى خبيثى است، كه از صاحبش دست بردار نيست. زيرا آيات ما، يكى دو تا نيست. همواره آيات ما را به حواس خود احساس مى كنند و در نتيجه، تكذيب ايشان نيز مكرر و دائمى است.  


«'''ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَاتِنَا وَ أَنفُسهُمْ كانُوا يَظلِمُونَ'''»:
«'''فاقصص القصص'''» - كلمۀ «القصص»، مصدر است، و به معناى «أقصص قصصا: داستان بگو، داستان گفتنى» است، و ممكن هم هست اسم مصدر و به معناى: «أقصص القصه: داستان كن اين قصه را»، بلكه تفكر كنند و در نتيجه، براى حق منقاد شده و از باطل بيرون آيند.


صفت نكوهيده آنان را مذمت نموده و اعلام مى كند به اينكه تكذيب ايشان به جائى ضرر نمى زند، بلكه ظلمى است كه در حق خود مى كنند، زيرا ديگران از تكذيب ايشان ضررى نمى بينند.
«'''ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ أَنفُسهُمْ كانُوا يَظلِمُونَ'''»:


صفت نكوهيده آنان را مذمت نموده و اعلام مى كند به اين كه: تكذيب ايشان، به جائى ضرر نمى زند، بلكه ظلمى است كه در حق خود مى كنند. زيرا ديگران از تكذيب ايشان ضررى نمى بينند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۳۶ </center>
«'''مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضلِلْ فَأُولَئك هُمُ الخَْاسِرُونَ'''»:
«'''مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضلِلْ فَأُولَئك هُمُ الخَْاسِرُونَ'''»:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۳۶ </center>
(( الف و لامى (( كه در (( المهتدى (( و در (( الخاسرون (( است ظاهرا مفيدكمال است نه حصر، بدون مشيت الهى بر هدايت يا ضلالت كسى ، هدايت و ضلالتصورى است و حقيقى نيست.


و مفاد آيه اين است كه صرف راه يافتن به چيزى نافع نيست ، و اثر راه يافتن را ندارد مگر وقتى كه هدايت خداى سبحان با آن تواءم باشد، و اين هدايت است كه موجب كمال راه يافتن گشته و با آن سعادت آدمى حتمى مى شود، و همچنين صرف ضلالت ضرر قطعى نمى رساند مگر اينكه با اضلال خداى سبحان تواءم شود، در اين موقع است كه اثرش تمام گشته و با آن ، زيانكارى آدمى حتمى مى گردد.
«الف و لامى» كه در «المهتدى» و در «الخاسرون» است، ظاهرا مفيد كمال است، نه حصر. بدون مشيت الهى بر هدايت يا ضلالت كسى، هدايت و ضلالت صورى است و حقيقى نيست.
 
و مفاد آيه اين است كه: صرف راه يافتن به چيزى نافع نيست، و اثر راه يافتن را ندارد، مگر وقتى كه هدايت خداى سبحان، با آن توأم باشد، و اين هدايت است كه موجب كمال راه يافتن گشته و با آن، سعادت آدمى حتمى مى شود. و همچنين صرف ضلالت ضرر قطعى نمى رساند، مگر اين كه با اضلال خداى سبحان توأم شود. در اين موقع است كه اثرش تمام گشته و با آن، زيانكارى آدمى حتمى مى گردد.


پس صرف اتصال انسان به اسباب سعادت از قبيل ايمان و تقوى موجب نجات نبوده و صرف اتصال به اسباب ضلالت باعث هلاكت نمى شود، مگر اينكه خدا بخواهد و آن كس را كه در صدد بدست آوردن هدايت است هدايت نموده و آن را كه در طريق ضلالت است اضلال نمايد.
پس صرف اتصال انسان به اسباب سعادت، از قبيل ايمان و تقوا موجب نجات نبوده، و صرف اتصال به اسباب ضلالت، باعث هلاكت نمى شود، مگر اين كه خدا بخواهد و آن كس را كه در صدد به دست آوردن هدايت است، هدايت نموده و آن را كه در طريق ضلالت است، اضلال نمايد.


بنابراين برگشت معناى جمله مورد بحث به اين مى شود كه : هدايت وقتى حقيقتا هدايت است و آثار هدايت بر آن مترتب مى شود كه در آن خداوند هم مشيت داشته باشد، و گر نه صرف صورت است ، و حقيقتى ندارد، و همچنين است امر در اضلال ، و اگر خواستى بگو كه كلام مورد بحث دلالت مى كند بر حصر هدايت حقيقى در خداى سبحان ، و حصر اضلال واقعى در او (( و ما يضل به الا الفاسقين (( .
بنابراين، برگشت معناى جمله مورد بحث، به اين مى شود كه: هدايت وقتى حقيقتا هدايت است و آثار هدايت بر آن مترتب مى شود، كه در آن، خداوند هم مشيت داشته باشد، و گرنه صرف صورت است، و حقيقتى ندارد، و همچنين است امر در اضلال. و اگر خواستى بگو كه كلام مورد بحث، دلالت مى كند بر حصر هدايت حقيقى در خداى سبحان، و حصر اضلال واقعى در او: «و ما يضل به إلا الفاسقين».


<span id='link274'><span>
<span id='link274'><span>
۱۳٬۷۸۱

ویرایش