گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<span id='link263'><span>
<span id='link263'><span>
==اشكالاتى كه بر آنچه مثبتين عالم ذر از آيه و روايات مربوط به عالم ذر فهميده اند وارداست . ==
اين، آن مطلبى است كه آقايان از آيه و روايات فهميده، و در صدد اثبات آن و دفاع از آن بر آمده اند، و حال آن كه ضرورت، آن را دفع نموده و قرآن كريم و همچنين روايت، بدون شك، مخالف آن است.  
اين آن مطلبى است كه آقايان از آيه و روايات فهميده و در صدد اثبات آن و دفاع از آن بر آمده اند، و حال آنكه ضرورت ، آن را دفع نموده و قرآن كريم و همچنين روايت بدون شك مخالف آن است ، براى اينكه هيچ راهى براى اثبات آن نيست و چطور مى توان اثبات كرد كه يك ذره از ذرات بدن زيد - كه يك جزء از اجزائى است كه از صلب آدم و از طريق نطفه او به فرزندش و از آن فرزند به فرزند فرزندش و همچنين از فرزند چندمين پشت او منتقل به زيد شده عينا خود زيد و داراى عقل و ضمير و ادراك و گوش و چشم زيد است ، و همين يك ذره از زيد است كه مورد توجه تكليف است و براى همين يك ذره اتمام حجت شده و از آن عهد و ميثاق گرفته شده است و ثواب و عقاب همه بر او واقع مى شود؟ و حال آنكه حجت قطعى عقلى و نقلى قائم است بر اينكه انسانيت انسان به نفس او است كه امرى است ماوراء ماده و حادث به حدوث دنيوى ، و در سابق مختصر بحثى از اين معنا گذشت .


علاوه بر اينكه به بحث قطعى ثابت شده كه بطور كلى علوم تصديقى انسان چه بديهى آن و چه نظريش كه از آن جمله تصديق به وجود ربى است كه مالك و مدبر او است همه بعد از حصول تصوراتى براى انسان حاصل مى شود، و همه اين تصورات و تصديقات به احساسات ظاهرى و باطنى منتهى مى گردد، و داشتن اين احساسات موقوف بر وجود تركيب مادى دنيوى است ، اين است حال علوم حصولى كه يكى از آنها تصديق به وجود ربى است كه قائم به رفع حوائج انسان است .
براى اين كه هيچ راهى براى اثبات آن نيست، و چطور مى توان اثبات كرد كه يك ذره از ذرات بدن زيد، كه يك جزء از اجزائى است كه از صلب آدم و از طريق نطفه او به فرزندش و از آن فرزند، به فرزند فرزندش و همچنين از فرزند چندمين پشت او، به زيد منتقل شده، عينا خود زيد و داراى عقل و ضمير و ادراك و گوش و چشم زيد است؟ و همين يك ذره از زيد است، كه مورد توجه تكليف است و براى همين يك ذره، اتمام حجت شده و از آن عهد و ميثاق گرفته شده است، و ثواب و عقاب همه بر او واقع مى شود؟ و حال آن كه حجت قطعى عقلى و نقلى، قائم است بر اين كه انسانيت انسان به نفس او است، كه امرى است ماوراء ماده و حادث به حدوث دنيوى، و در سابق، مختصر بحثى از اين معنا گذشت.
 
علاوه بر اين كه به بحث قطعى، ثابت شده كه به طور كلى، علوم تصديقى انسان، چه بديهى آن و چه نظری اش، كه از آن جمله تصديق به وجود ربّى است كه مالك و مدبر او است، همه بعد از حصول تصوراتى براى انسان حاصل مى شود، و همه اين تصورات و تصديقات، به احساسات ظاهرى و باطنى منتهى مى گردد، و داشتن اين احساسات، موقوف بر وجود تركيب مادى دنيوى است. اين است حال علوم حصولى، كه يكى از آن ها تصديق به وجود ربّى است كه قائم به رفع حوائج انسان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۲ </center>
علاوه ، اين حجتى را كه خداوند بر انسان تمام كرده اگر تماميتش موقوف به داشتن عقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذره انسان موقعى كه به موطن اصليش كه همان صلب است برگشته تا موقعى كه دوباره به دنيا بيايد قطعا زايل گشته ، و اگر هم كسى بگويد در اين فاصله عقل از او مسلوب نشده ، مى گوييم در هنگام طفوليت تا رسيدن به حد بلوغ قطعا از او سلب شده ، و همين بس است براى اينكه نظام آن حجت را مختل سازد.  
علاوه، اين حجتى را كه خداوند بر انسان تمام كرده، اگر تماميتش، موقوف به داشتن عقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذرّه انسان، موقعى كه به موطن اصلی اش، كه همان صلب است، برگشته، تا موقعى كه دوباره به دنيا بيايد، قطعا زايل گشته. و اگر هم كسى بگويد در اين فاصله، عقل از او مسلوب نشده، مى گوييم: در هنگام طفوليت تا رسيدن به حد بلوغ، قطعا از او سلب شده، و همين بس است براى اين كه نظام آن حجت را مختل سازد.  


و اگر كسى بگويد: تماميت حجت موقوف به عقل نيست و داشتن معرفت كافى است ، در جواب مى گوييم : اگر چنين است پس چه حاجت به اشهاد و اخذ ميثاق ؟ و حال آنكه ظاهر آيه اين است كه اشهاد و اخذ ميثاق براى اتمام حجت بوده ، پس ناگزير بايد اعتراف كنند كه برگشت معنائى كه ايشان براى آيه كرده اند به آن معنايى است كه منكرين عالم ذر براى آيه كرده اند.
و اگر كسى بگويد: تماميت حجت، موقوف به عقل نيست و داشتن معرفت كافى است. در جواب مى گوييم: اگر چنين است، پس چه حاجت به إشهاد و أخذ ميثاق؟ و حال آن كه ظاهر آيه، اين است كه إشهاد و أخذ ميثاق، براى اتمام حجت بوده. پس ناگزير بايد اعتراف كنند كه برگشت معنایى كه ايشان براى آيه كرده اند، به آن معنايى است كه منكران عالَم ذَر، براى آيه كرده اند.


و به بيان ديگر: اگر حجت خدا به مجموع اشهاد و تعريف و اخذ ميثاق هر سه تمام مى شود، پس با فراموش كردن يكى از آنها حجت ناقص خواهد شد، و فرض هم اين است كه اشهاد و تكليم و اخذ ميثاق فراموش شده ، و اگر اشهاد و اخذ ميثاق هر دو مقدمه براى تعريف يعنى حصول معرفت است ، و همينكه معرفت حاصل شد حجت تمام است ، هر چند آن دو مقدمه فراموش شده باشد بايستى بگوييم كه حجت بر تمامى افراد بشر حتى جنين ، كودك ، ديوانه و جاهل تمام است ، و حال آنكه هيچ عقل و نقلى مساعد اين حرف نيست .
و به بيان ديگر: اگر حجت خدا به مجموع إشهاد و تعريف و أخذ ميثاق، هر سه تمام مى شود، پس با فراموش كردن يكى از آن ها، حجت ناقص خواهد شد، و فرض هم، اين است كه إشهاد و تكليم و أخذ ميثاق فراموش شده، و اگر إشهاد و أخذ ميثاق، هر دو مقدمه براى تعريف، يعنى حصول معرفت است، و همين كه معرفت حاصل شد، حجت تمام است، هرچند آن دو مقدمه فراموش شده باشد، بايستى بگوييم كه: حجت بر تمامى افراد بشر، حتى جنين، كودك، ديوانه و جاهل تمام است، و حال آن كه هيچ عقل و نقلى، مساعد اين حرف نيست.


و اگر گفته شود: آرى حصول معرفت در تمام شدن حجت بوسيله آن موقوف است بر حصول عقل و بلوغ و امثال آن ، و در عالم ذر هم كه اين معرفت حاصل شد بوسيله عقل و بلوغ حاصل شده و حجت تمام گشته و ليكن بعد از آن مدتى عقل و بلوغ زايل گشته و معرفت به صورت حجتى ناقص باقى مانده ، و بعد از وجود مجددش در دنيا براى بعضى تكميل شده است.  
و اگر گفته شود: آرى حصول معرفت، در تمام شدن حجت به وسيله آن، موقوف است بر حصول عقل و بلوغ و امثال آن، و در عالَم ذَر هم، كه اين معرفت حاصل شد، به وسيله عقل و بلوغ حاصل شده و حجت تمام گشته، وليكن بعد از آن، مدتى عقل و بلوغ زايل گشته و معرفت به صورت حجتى ناقص باقى مانده، و بعد از وجود مجددش در دنيا، براى بعضى تكميل شده است.  


در جواب مى گوييم : همانطورى كه براى حصول عقل در دنيا اسبابى است تكوينى و آن عبارت است از تكرار حوادث خير و شر و حصول تدريجى ملكه مميره بين آن دو بوسيله تجارب ، و عقل از مشاهده اين حوادث متكرر و بدست آوردن تجربه به تدريج داراى ملكه مميره ميان خير و شر مى شود، و اين سير تدريجيش از يكطرف به حد كمال عقل منتهى مى گردد واز طرفى ديگر به حد ضعفى كه خيلى قابل اعتنا نيست ، همچنين براى معرفت نيز اسباب و مقدماتى است كه آن را براى آدمى فراهم مى سازد، و بدون آن مقدمات بدست آدمى نمى آيد، و وقتى معرفت هم مانند عقل در همين عالم بوسيله اسبابى كه دارد براى انسان حاصل مى شود چه احتياجى داشت كه خداوند در زمان هاى قبل در يك عالم ديگرى انسان را خلق كند و حجت را بر او تمام نمايد، و حال آنكه در همين دنيا حجت بر او تمام مى شد.
در جواب مى گوييم: همان طورى كه براى حصول عقل در دنيا، اسبابى است تكوينى و آن، عبارت است از: تكرار حوادث خير و شر و حصول تدريجى ملكۀ مميزه بين آن دو، به وسيله تجارب، و عقل از مشاهده اين حوادث متكرر و به دست آوردن تجربه، به تدريج داراى ملكه مميزه ميان خير و شر مى شود، و اين سير تدريجی اش، از يك طرف به حد كمال عقل منتهى مى گردد، و از طرفى ديگر، به حد ضعفى كه خيلى قابل اعتنا نيست.
 
همچنين براى معرفت نيز، اسباب و مقدماتى است كه آن را براى آدمى فراهم مى سازد، و بدون آن مقدمات، به دست آدمى نمى آيد، و وقتى معرفت هم مانند عقل، در همين عالَم، به وسيله اسبابى كه دارد، براى انسان حاصل مى شود، چه احتياجى داشت كه خداوند در زمان هاى قبل، در يك عالَم ديگرى، انسان را خلق كند و حجت را بر او تمام نمايد، و حال آن كه در همين دنيا، حجت بر او تمام مى شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۳ </center>
از همه اينها گذشته اين عقلى كه حجت بدون آن تمام نمى شود و اشهاد و اخذ ميثاق بدون آن صحيح نيست حتى در عالم ذر، عقل عملى است كه جز در ظرف دنيا و زندگى در آن كه زندگى اجتماعى است حاصل نمى شود،
از همه اين ها گذشته، اين عقلى كه حجت بدون آن تمام نمى شود و إشهاد و أخذ ميثاق، بدون آن صحيح نيست، حتى در عالَم ذَر، عقل عملى است كه جز در ظرف دنيا و زندگى در آن، كه زندگى اجتماعى است، حاصل نمى شود.


آرى ، در اين زندگى است كه حوادث خير و شر تكرار گشته و عواطف و احساسات باطنى انسان بسوى جلب نفع و دفع ضرر تهييج شده ، و بخاطر آن به فعاليت مى افتد و اعمالى متعاقب هم انجام مى دهد يكى به خطا مى رود در جاى ديگر راه صواب را مى پيمايد، تا به تدريج در تشخيص صواب از خطا و خير از شر و نفع از ضرر مهارتى كسب مى كند، و اما آن زندگى كه آقايان فرض كرده و آن را عالم ذر ناميده اند آنجا جاى عقل عملى نيست ، زيرا شرايط و اسباب حصول آن در آنجا فراهم نيست.
آرى ، در اين زندگى است كه حوادث خير و شر تكرار گشته و عواطف و احساسات باطنى انسان بسوى جلب نفع و دفع ضرر تهييج شده ، و بخاطر آن به فعاليت مى افتد و اعمالى متعاقب هم انجام مى دهد يكى به خطا مى رود در جاى ديگر راه صواب را مى پيمايد، تا به تدريج در تشخيص صواب از خطا و خير از شر و نفع از ضرر مهارتى كسب مى كند، و اما آن زندگى كه آقايان فرض كرده و آن را عالم ذر ناميده اند آنجا جاى عقل عملى نيست ، زيرا شرايط و اسباب حصول آن در آنجا فراهم نيست.
خط ۳۴: خط ۳۷:
اين جهات اشكالى بود كه بر مساءله عالم ذر و وجود ذرى كه آقايان آن را از روايات فهميده اند وارد مى شود، و هيچ بحث علمى قادر بر حل آنها نيست و به هيچ وجه نمى توان آيه و روايات را بر آن حمل كرد، حتى بنابر عادت قوم كه هميشه مدلول روايت را بر قرآن تحميل مى كنند و موافقت لفظ آيه را لازم نمى دانند، زيرا اين عادت هر چند صحيح نيست در جايى است كه روايت بر معناى قابل قبولى دلالت بكند و ليكن الفاظ آيه با آن معنا مساعد نباشد، و اما در معناى مورد بحث ما كه معناى محالى است ممكن نيست روايتى دلالت بر آن كند، همچنانكه آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد، همه اين حرفها در قبال نظريه دانشمندان غير حشويه و غير از برخى از محدثين است ، و اما حشويه و برخى از محدثين كه حجيت عقل ضرورى را در قبال روايت باطل نموده و بهر روايت واحدى هر چند مخالف با برهان عقل باشد تمسك مى جويند، و با چنين روايات معارف يقينى را اثبات مى كنند ما با ايشان هيچ بحثى نداريم . اين بود اعتراضاتى كه بر مثبتين عالم ذر وارد است .
اين جهات اشكالى بود كه بر مساءله عالم ذر و وجود ذرى كه آقايان آن را از روايات فهميده اند وارد مى شود، و هيچ بحث علمى قادر بر حل آنها نيست و به هيچ وجه نمى توان آيه و روايات را بر آن حمل كرد، حتى بنابر عادت قوم كه هميشه مدلول روايت را بر قرآن تحميل مى كنند و موافقت لفظ آيه را لازم نمى دانند، زيرا اين عادت هر چند صحيح نيست در جايى است كه روايت بر معناى قابل قبولى دلالت بكند و ليكن الفاظ آيه با آن معنا مساعد نباشد، و اما در معناى مورد بحث ما كه معناى محالى است ممكن نيست روايتى دلالت بر آن كند، همچنانكه آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد، همه اين حرفها در قبال نظريه دانشمندان غير حشويه و غير از برخى از محدثين است ، و اما حشويه و برخى از محدثين كه حجيت عقل ضرورى را در قبال روايت باطل نموده و بهر روايت واحدى هر چند مخالف با برهان عقل باشد تمسك مى جويند، و با چنين روايات معارف يقينى را اثبات مى كنند ما با ايشان هيچ بحثى نداريم . اين بود اعتراضاتى كه بر مثبتين عالم ذر وارد است .
<span id='link264'><span>
<span id='link264'><span>
==سخن منكران عالم ذر و بيان ناسازگارى آن، با سياق آيه شريفه ==
==سخن منكران عالم ذر و بيان ناسازگارى آن، با سياق آيه شريفه ==
باقى ماند كلام در گفته هاى منكرين آن ، كه گفته اند: آيه شريفه اشاره مى كند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد، و آن عبارت از اين است كه خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحله انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را تركيب كرده است ، گوئيا بعد از آنكه متوجه شان كرد به اينكه مستغرق در احتياجند روى به ايشان كرده و مى فرمايد: (( آيا من پروردگار شما نيستم (( ؟ و ايشان هم بعد از شنيدن اين خطاب به زبان حال جواب داده اند به اينكه بلى ، توئى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مى دهيم . خداى تعالى اين سؤ ال و جواب درونى را در درون دل فرد فرد انسانها جاى داد تا حجت را بر ايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را از كار بيندازد و ديگر نتوانند بگويند:  
باقى ماند كلام در گفته هاى منكرين آن ، كه گفته اند: آيه شريفه اشاره مى كند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد، و آن عبارت از اين است كه خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحله انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را تركيب كرده است ، گوئيا بعد از آنكه متوجه شان كرد به اينكه مستغرق در احتياجند روى به ايشان كرده و مى فرمايد: (( آيا من پروردگار شما نيستم (( ؟ و ايشان هم بعد از شنيدن اين خطاب به زبان حال جواب داده اند به اينكه بلى ، توئى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مى دهيم . خداى تعالى اين سؤ ال و جواب درونى را در درون دل فرد فرد انسانها جاى داد تا حجت را بر ايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را از كار بيندازد و ديگر نتوانند بگويند:  
۱۳٬۷۵۲

ویرایش