تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۳۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



دو روايت در شاءن نزول آيه ((فلا تعضلوهن ان ينكحن ازواجهن ). و در صحيح بخارى در ذيل آيه : «و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن ...» آمده كه خواهر معقل بن يسار از شوهرش طلاق گرفت ، و شوهرش در عده وى رجوع نكرد، تا از عده در آمد، بعدا خواستگاريش ‍ كرد، ولى معقل نمى پذيرفت پس اين آيه در موردش نازل گرديد: «فلا تعضلوهن ان ينكحن ازواجهن ». مولف : در تفسير الدر المنثور اين حديث را از او و از عده اى از صاحبان صحاح از قبيل نسائى و ابن ماجه و ترمذى و ابى داود و غير ايشان نقل كرده است . و نيز در تفسير الدر المنثور، از سدى روايت آمده كه گفت : آيه نامبرده در شان جابر بن عبدالله انصارى نازل شده ، او دختر عمويى داشت كه شوهرش طلاقش داد، و با اينكه عده اش تمام شده بود مى خواست رجوع كند جابر جلوگيرى مى كرد و مى گفت تو دختر عموى ما را طلاق داده اى دوباره مى خواهى با او ازدواج كنى ؟ و خود آن زن علاقمند به شوهرش بود، اين آيه نازل شد كه چرا از ازدواج زنان جلوگيرى مى كنيد. مولف : برادر و پسر عمو بنابر مذهب ائمه اهل بيت ، ولايتى نسبت به خواهر و دختر عمو ندارند، بنابراين اگر مسلم بگيريم كه يكى از دو روايت بالا درست است ، و آيه درباره منع معقل و يا جابر نازل شده ، قهرا بايد بگوئيم نهى در آن نه در مقام تحديد كردن ولايت است ، و نه جعل حكمى وضعى ، بلكه فقط مى خواهد ارشاد كند به اينكه مانع شدن از اينكه زن و شوهرى دوباره به هم برگردند عمل زشتى است ، و يا اگر در مقام بيان حكم تكليفى باشد مى خواهد كراهت و يا حرمت تكليفى اين عمل را برساند حال اين عمل چه از ناحيه برادر و يا پسر عمو باشد، و چه از ناحيه بيگانه .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۸۶

مترجم : در فقه شيعه و سنى اين مسئله مورد اختلاف است كه آيا برادر ولايتى نسبت به ازدواج خواهر دارد يا خير، ابو حنيفه و شافعى در يك قولش و نيز مالك قائل به ولايت شده اند، و شيعه قائل به اين است كه ولايت ندارد، چون دليلى بر آن نيست .

رواياتى در باره شير دادن به فرزند و احكام آن

و در تفسير عياشى در ذيل آيه : «و الوالدات يرضعن اولادهن ...» از امام صادق روايت آمده كه اين آيه را تلاوت كرد، سپس فرمود: فرزند، مادام كه شير مى خورد متعلق به پدر و مادر است ، و هر دو بالسويه با فرزندشان مرتبطند، ولى همينكه از شير گرفته شد پدر از مادر و بستگان وى به او نزديكتر و سزاوارتر است ، و اگر پدر، زنى را پيدا كند كه با روزى چهار درهم او را شير بدهد، و مادر گفت من پنج درهم مى گيرم ، پدر قانونا مى تواند فرزند را از همسرش بگيرد، و به دايه بدهد، ليكن اين عمل اخلاقا درست نيست ، و نوعى اجبار و خشونت نسبت به فرزند است ، و او را در دامن مادرش باقى گذاشتن به لطف و مهربانى و مدارا نزديك است . و نيز در همان كتاب و از همان جناب روايت آورده كه در ذيل جمله «لا تضار والده بولدها...» فرمود: بسيار اتفاق مى افتاد كه زن هنگام جماع ، دست رد به سينه شوهر مى زد، و مى گفت مى ترسم حامله شوم ، با اينكه من بچه دار هستم ، و چه بسا مى شد كه شوهر از جماع خوددارى مى كرد و مى گفت مى ترسم حامله شوى و دختر آورى ، و من مبتلا به كشتن وى شوم ، و لذا در اسلام خداى تعالى نهى كرد از اينكه مرد موجب زيان زن گردد و يا زن باعث ضرر مرد شود. و نيز در همان كتاب از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله «و على الوارث مثل ذلك » فرمود: منظور خرج است ، اگر شوهر در همين ايام از دنيا برود نفقه زن مطلقه اش را بايد ورثه او بدهند. و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى همين جمله فرمود: وارث هم مانند خود متوفى نبايد زن مطلقه را آزار دهد، مثلا بگويد نمى گذارم بچه اش به ديدنش برود، و زن مطلقه هم وارث را نبايد آزار دهد، مثلا اگر ورثه چيزى نزد او دارند از دادنش ‍ مضايقه نكند، و ورثه نبايد بر آن كودك سخت بگيرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۸۷

باز در كافى از حماد، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: بعد از فطام ديگر رضاعى نيست ، مى گويد : پرسيدم فدايت شوم فطام چيست ؟ فرمود: حولين - دو سال شيرخوارگى - كه خداوند فرموده است . مولف : اينكه امام كلمه «حولين » را در جواب آورده خواسته است كه عبارت آيه را حكايت كرده باشد، و به همين جهت فرمود: آن حولين كه خدا فرموده و گرنه فطام به معناى از شير گرفتن است . و در تفسير الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف و ابن عدى از جابر بن عبد الله روايت كرده اند كه گفت ، رسول خدا فرمود: بعد از حلم (رسيدن به حد بلوغ ) ديگر يتيمى باقى نمى ماند، يعنى وقتى طفل يتيم به حد بلوغ رسيد ديگر مشمول احكام خاص يتيمان نيست .

آنچه در اسلام حكم سلبى و يا عدم صحت و عدم اعتبار بر آن بار شده است

و نيز فرمود: بعد از فصال ديگر رضاعى نيست ، يعنى بعد از دو سال ديگر نبايد طفل را شير داد. و نيز فرمود: سكوت از روز تا به شب در اسلام نيست (و اين خود نوعى روزه بود كه از صبح تا به شب سكوت كنند). و باز فرمود: وصال در روزه نيست ، يعنى دو شبانه روز يا بيشتر روزه يكسره مشروع نيست ، و هيچ نذرى در معصيت نيست ، و هيچ نفقه اى در معصيت نيست ، اگر كسى كه نفقه اش بر مسلمان واجب است از مسلمان بخواهد كه خرج شرابش را هم بدهد، بر مسلمان واجب نيست اينگونه مخارج را بپردازد، و هيچ سوگندى در قطع رحم معتبر و واجب الوفاء نيست ، و هيچ كس حق ندارد هنگام ضعف اسلام ، بعد از آنكه خدا هجرت به سرزمين هاى اسلام را واجب كرده در سرزمين هاى كفر سكونت اختيار كند، و هيچ كس حق ندارد هنگام قدرت اسلام و فتح و پيروزى مسلمين به جائيكه اسلام در آنجا ضعيف است هجرت كند، و هيچ سوگندى كه بين زن و شوهر خورده مى شود واجب الوفاء نيست ، و نه بين فرزند با پدرش و نه بين برده با مالكش ، و هيچ طلاقى قبل از نكاح معتبر نيست ، و هيچگونه آزادى اى قبل از مالك شدن ، بر برده صحيح نيست . و در تفسير عياشى از ابى بكر حضرمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: وقتى آيه شريفه : «والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعه اشهر و عشرا» نازل شد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۸۸

زنان شروع كردند به بگو مگوى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه : ما نمى توانيم چهار ماه و ده روز صبر كنيم ، حضرت به ايشان فرمود: در جاهليت وقتى يكى از شما شوهرش مى مرد مدفوع شترى مى گرفت و پشت سر خود مى انداخت ، و بعد از مرگ شوهر خود، در پرده مى نشست تا درست يك سال بگذرد، آن وقت در مثل همان روز آن مدفوع را بر مى داشت و مى سائيد و به چشم خود سرمه مى كرد، و آنگاه شوهر مى گرفت حالا چطور شده كه در برابر چهار ماه و ده روز كه حكم خداست نمى توانيد صبر كنيد؟.

رواياتى راجع به عده زن مطلقه و شوهر مرده

و در تهذيب از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: در تمامى اقسام نكاح ، وقتى شوهر مى ميرد بر زن واجب است كه چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، چه عقد دائم باشد و چه متعه و چه ملكيت ، و آن زن چه آزاد باشد و چه كنيز. و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : بحضورش عرضه داشتم : فدايت شوم چطور شد كه عده زن مطلقه ، سه حيض و يا سه ماه شد، و عده زن شوهر مرده چهار ماه و ده روز؟ فرمود: اما سه حيض مطلقه براى اين بود كه رحم وى از فرزند استبراء شود، و معلوم گردد كه از شوهرش حامله نيست ، چون درست است كه زن حامله هم ممكن است حيض ببيند، اما ممكن نيست سه ماه پشت سر هم حيض شود، و اگر حيض شود معلوم مى گردد كه حامله نيست . و اما عده زن شوهر مرده ، از اين رو چهار ماه و ده روز شد كه : خداى تعالى يك جا به نفع زن حكم كرده ، و در جاى ديگر به نفع مرد، به ضرر زن حكم نموده است تا در مساله ايلاء رعايت عدالت شده باشد، كه شوهر به منظور اذيت و ضرر رساندن به زن سوگند مى خورد كه تا ابد با او نزديكى نكند، خداى تعالى به نفع زن «ابد» را محدود به چهار ماه كرده ، و فرموده : «للذين يولون من نسائهم تربص اربعه اشهر»، در نتيجه هرگز براى هيچ مردى جائز نيست كه بيش از چهار ماه زن خود را معطل كند، چون خداى تعالى كه خالق زنان است مى داند منتهى صبر زنان در دورى از مردان چهار ماه است ، و جاى ديگر به ضرر او حكم كرده ، چون به او دستور داده كه هر گاه شوهرش فوت كرد، چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، پس در عده وفات همان را از او گرفته كه در مساله ايلاء به او داده است ، و از شوهرش هم همان را در ايلاء گرفته كه در هنگام مرگش به او داده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۸۹

مولف : اين معنا از حضرت رضا و حضرت هادى (عليه السلام ) نيز به طرقى ديگر نقل شده است . رواياتى در باره آيه «و لا حناح عليكم ان ...» و موردى كه بر پرداخت نصف مهر بر مرد واجب مى شود و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «و لا جناح عليكم ان طلقتم النساء...» فرمود: هرگاه مرد قبل از وطى همسرش او را طلاق دهد نصف مهرش را بايد بدهد، و اگر همه را داده نصف آن را پس مى گيرد و اگر اصلا مهريه اى برايش معين نكرده به خوبى و خوشى و رعايت اينكه عمل پسنديده اى بايد انجام دهد چيزى به او بدهد، آنكه توانگر است به قدر توانش ، و آنهم كه فقير است به قدر توانائى خود، و چنين مطلقه اى عده ندارد، مى تواند در همان ساعت شوهر كند. و در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درباره مردى كه زنش را قبل از وطى طلاق داده فرموده است : بر عهده او است كه نصف مهرش را بدهد البته در صورتى كه مهرى برايش معين كرده باشد، و اگر معين نكرده ، بايد نصف مهريه اى را كه معمولا براى چنان زنى معين مى كنند بدهد (مهر المثل ). مولف : در اين روايت جمله متاع بمعروف در آيه شريفه تفسير شده است . و در كتاب كافى و تهذيب و تفسير عياشى و غير آنها از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله : «الذى بيده عقده النكاح »، رواياتى آمده كه فرمودند: منظور از ولى ، دختر و پسر است ، كه با ولايتى كه نسبت به آنان داشتند بين آن دو ازدواج برقرار كردند، با همان ولايت مى توانند از گرفتن نصف مهر صرف نظر كنند. مولف : روايات در اين باب بسيار است ، و در بعضى از روايات وارده ، از طرق اهل سنت و جماعت ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) آمده كه فرموده اند: تنها شوهر است كه اختيار نكاح به دست اوست . مترجم : در نتيجه ، و بنابراين روايات ، معناى آيه چنين مى شود كه چنين زنانى ، نصف مهر مى برند، مگر آنكه به شوهران ببخشند، و يا شوهر آن نصف ديگر را ببخشد و پس نگيرد. مراد از «صلوة وسطى » در «حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى » و در كافى و فقيه و تفسير عياشى و قمى در ذيل آيه شريفه «حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى ...» به طرق بسيارى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمودند: منظور ازصلوة وسطى ، نماز ظهر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۰

مولف : اين معنا از ائمه اهل بيت در رواياتيكه از ايشان نقل شده به كلمه واحد آمده است ، و بين روايات ائمه ، هيچ اختلافى ديده نمى شود، بله ، در بعضى از آنها آمده است كه منظور از آن نماز جمعه است ولى چيزى كه هست اينكه : از همانها نيز استفاده مى شود كه ظهر و جمعه را يك نوع گرفته اند، و عبارت از نماز نيمه روز كه در جمعه به صورتى و در غير جمعه به صورتى ديگر خوانده مى شود دانسته اند، نه اينكه مانند نماز صبح و ظهر دو نوع نماز و مربوط به دو وقت باشد، همچنانكه اين معنا در كافى و تفسير عياشى از زراره از امام باقر (عليه السلام ) آمده و عبارت روايت كافى چنين است : خداى تعالى فرموده : «حافظوا على الصلوات و الصلوه الوسطى »، و منظور از نماز وسطى نماز ظهر است ، يعنى اولين نمازى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواند، كه از دو جهت وسطى ناميده شده ، يكى از اين جهت كه درست در وسط روز خوانده مى شود و دوم اينكه ، بين نماز صبح كه اول روز است ، و نماز عصر كه اواخر روز است قرار دارد. آنگاه فرمود: اين آيه وقتى نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سفر بود و در سفر در ركعت دوم قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر (غير سفر) به همان حال باقى گذاشت ، و براى شخص ‍ مقيم و غير مسافر دو ركعت ديگر اضافه كرد، و همين دو ركعت اضافى ظهر را در روز جمعه به خاطر دو خطبه اى كه در نماز جمعه واجب است ، و نيز براى اينكه بايد آن دو خطبه را امام بخواند از نماز ظهر روز جمعه برداشت ، از اين جهت كسى كه ظهر جمعه ، نماز را بدون جماعت بخواند، بايد مانند روزهاى ديگر چهار ركعت بخواند... و اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد ظهر و جمعه را يك نماز دانسته و حكم مى كند به اينكه هر دو نماز وسطى هستند، ولى بيشتر اين روايات سندهايشان از وسط بريده است ، بعضى هم كه سندش تمام است متن آن خالى از تشويش واضطراب نيست ، مانند همين روايت كافى كه از يك طرف مى گويد در نماز ظهر قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر به همان حال گذاشت . و از طرف ديگر مى گويد: براى شخص مقيم دو ركعت ديگر اضافه كرد، به اينكه حضرى هم مقيم است ، و بايد چهار ركعت نماز بخواند، از همه اينها گذشته اصلا انطباق روايات بر آيه شريفه واضح نيست ، و خدا مى داند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۱

و در تفسير الدر المنثور است كه احمد و ابن منيع و نسائى و ابن جرير و شاشى و ضياء همگى از طريق زبرقان روايت كرده اند كه جمعى از قريش نشسته بودند كه زيد بن ثابت از كنارشان رد شد، دو جوان را نزدش فرستادند تا از وى معناى صلات وسطى را بپرسند. زيد گفت : نماز ظهر است . دو جوان برگشتند و نزد اسامة بن زيد شده و از او پرسيدند،او هم گفت : نماز ظهر است ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هجير مشغول نماز بود و به جز يك صف و دو صف با او نبودند، مردم مشغول گفتگو و معامله شاءن بودند، و به همين جهت اين آيه نازل شد كه : «حافظوا على الصلوات و الصلوه الوسطى و قوموا لله قانتين »، به دنبال نزول آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود مردمى كه در هنگام نماز مشغول گفتگو و معامله بودند، يا اينكه از اين عمل خود دست بر مى دارند و يا آنكه خانه هايشان را آتش مى زنم .

اقوال مفسرين در تفسير صلاة وسطى مختلف است

مولف : اين شاءن نزول از زيد بن ثابت و غير از او به طرق ديگرى روايت شده است و خواننده بايد توجه داشته باشد كه اقوال مفسرين در تفسير صلات وسطى مختلف است و بيشتر اختلافشان ناشى از اختلافى است كه در روايات قوم است ، در نتيجه يكى گفته : نماز صبح است ، و آن را از على (عليه السلام ) و از بعضى صحابه نقل كرده اند، و بعضى گفته اند: نماز ظهر است و آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از عده اى از صحابه نقل كرده اند جمعى گفته اند: نماز عصر است و آن را باز به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جمعى از صحابه نسبت داده اند، و سيوطى در الدرالمنثور نزديك به پنجاه و چند روايت بر طبق اين نسبت آورده ، بعضى ديگر گفته اند: نماز مغرب است ، بعضى گفته اند: صلات وسطى در بين همه نمازها نامعلوم است ، همچنانكه شب قدر در بين شب ها نامعلوم است ، و بر طبق گفته خود، رواياتى از صحابه آورده اند، بعضى هم گفته اند : نماز عشاء است ، و بعضى آن را نماز جمعه دانسته اند. و در مجمع البيان در تفسير جمله : «و قوموا لله قانتين »، مى گويد: قنوت به معناى دعا كردن در نماز و به حال ايستاده است ، و همين معنا از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است . مولف : اين مطلب از بعضى صحابه نيز نقل شده است . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى جمله نامبرده فرمود: منظور اين است كه انسان نسبت به نمازش ‍ اهتمام بورزد، و بر اوقات آن محافظت كند، و خلاصه هيچ كار ديگرى ، او را در نماز مشغول نسازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۲

رواياتى در ارتباط با آيه «فرجالا او ركبانا...» و نماز خوف مولف : خواننده متوجه است كه منافاتى ميان اين دو روايت نيست . و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل جمله : «فرجالا او ركبانا...» روايت كرده كه فرمود: اين در وقتى است كه از درنده يا دزد بترسد، كه در حال راه رفتن و دويدن بعد ازتكبير به جاى ركوع و سجود اشاره مى كند. و در فقيه از همان جناب روايت آورده كه درباره نماز «زحف » (جنگ ) فرمود: عبارت است از تكبير و تهليل و تسبيح و ديگر هيچ ، آنگاه اين آيه را تلاوت كردند. و نيز در همان كتاب از همان جناب روايت آورده كه فرمود: اگر در سرزمين هولناكى واقع شدى و ترسيدى كه دزدى و يا درنده اى به تو حمله ور شود، نماز واجب خود را مى توانى بالاى مركب بخوانى . و باز در همان كتاب از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از دزدان راه ترس دارد، بر بالاى مركبش نماز را مى خواند، و براى ركوع و سجده اش اشاره مى كند. مولف : روايات در اين معانى بسيار زياد است . و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از آن جناب از اين كلام خدا پرسيدم كه مى فرمايد: «و الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعا الى الحول غير اخراج »، فرمود: حكم اين آيه كه مى فرمايد: خرجى يك سال همسر را بايد وصيت كرد، نسخ شده ، پرسيدم : جريان چگونه بوده است ؟ فرمود: قرار اين بود كه هرگاه مردى از دنيا رفت نخست از اصل مالش خرجى يك سال همسر و يا همسرانش را جدا بر مى داشتند، و ديگر به ايشان ارث نمى دادند ولى آيه اى كه هشت يك مال را براى زن بچه دار و چهار يك مال را براى زنى كه شوهرش بچه ندارد، ارث معين كرده اين آيه را نسخ كرد، و بعد از آن اگر خرجى زن را بدهند به حساب ارث او مى دهند. و نيز در همان كتاب از معاويه بن عمار روايت كرده كه گفت : از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: «والذين يتوفون منكم ...»، فرمود: اين آيه به وسيله آيه تربص چهار ماه و ده روز و نيز به وسيله آيه ميراث نسخ شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۳

مترجم : معناى نسخ شدن آن به وسيله آيه ميراث روشن شد، و اما نسخ شدنش به وسيله آيه عده وفات براى اين است كه آيه مورد بحث مشتمل بر دو چيز بود، يكى همان كه ، خرجى يك سال را از مال شوهر مى برد، دوم اينكه ، در مدت يك سال از خانه شوهر بيرون نمى رود، و اگر رفت خرجى يك سال را به او نمى دهند، آيه ، عده وفات را مى گويد كه زن تنها چهار ماه و ده روز از شوهر كردن خوددارى مى كند. و دركتاب كافى و تفسير عياشى آمده ، كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد مردى كه زنش را طلاق داده ، آيا بايد چيزى از مال به او بدهد؟ فرمود بله ، مگر آن مرد دوست نمى دارد از نيكوكاران باشد، مگر نمى خواهد از پرهيزكاران باشد؟!. بحث علمى

بحث علمى (پيرامون زن ، حقوق و شخصيت و موقعيت اجتماعى او از نظر اسلام و ديگر ملل مذاهب ).

از آنجائى كه قانونگذار قوانين اسلام ، خداى تعالى است همه مى دانيم كه اساس قوانينش (مانند قوانين بشرى ) بر پايه تجارب نيست ، كه قانونى را وضع كند و بعد از مدتى به نواقص آن پى برده ناگزير لغوش ‍ كند، بلكه اساس آن مصالح و مفاسد واقعى بشر است ، چون خدا به آن مصالح و مفاسد آگاه است ، ليكن به حكم تعرف الاشياء باضدادها، ما براى درك ارزش قوانين الهى چه بسا نيازمند باشيم به اينكه در احكام و قوانين و رسوم دائر در ميان امتهاى گذشته و حاضر تامل و دقت كنيم . از سوى ديگر پيرامون سعادت انسانى بحث كنيم ، و به دست آوريم كه به راستى سعادت واقعى بشر در چيست ؟، و آنگاه نتيجه اين دو بررسى را با يكديگر تطبيق كنيم تا ارزش قوانين اسلام و مذاهب و مسلك هاى اقوام و ملتهاى ديگر را به دست آوريم ، و روح زنده آن را در بين ارواح آن قوانين متمايز ببينيم ، و اصلا مراجعه به تواريخ ملل و سير در آنها و بررسى خصائل و مذاهب ملل عصر حاضر براى همين است كه به قدر و منزلت اسلام پى ببريم ، نه اينكه احتمال مى دهيم در اقوال گذشته و معاصر، قانون بهتر و كاملترى هست و مى خواهيم به جستجوى آن برخيزيم . و به همين منظور مساله را از چند نقطه نظر مورد بحث قرار مى دهيم . ۱ - اينكه زن در اسلام چه هويتى دارد؟ و هويت زن را با هويت مرد مقايسه كنيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۴

۲ - زن در نظر اسلام چه ارزش و موقعيتى در اجتماع دارد، تا معلوم كنيم تاءثر زن در زندگى بشريت تا چه حد است ؟. ۳ - اينكه : در اسلام چه حقوق و احكامى براى زن تشريع شده است ؟. ۴ - تشريع آن احكام و قوانين بر چه پايه اى بوده است . و همانطور كه گفتيم براى روشن تر شدن بحث ناگزيريم آنچه را كه تاريخ از زندگى زن در قبل از اسلام ضبط كرده پيش بكشيم ، و در آن نظرى بكنيم ، ببينيم اقوام قبل از اسلام و اقوام غير مسلمان بعد از اسلام تا عصر حاضر چه اقوام متمدن و چه عقب افتاده ، با زن چه معامله اى مى كردند؟ و معلوم است كه بررسى تاريخى اين مساله بطور كامل از گنجايش اين كتاب بيرون است ، ناگزير شمه اى از تاريخ را از نظر مى گذرانيم و مى گذريم .

زندگى زن در ملت هاى عقب مانده

زندگى زن در امتها و قبائل وحشى ، از قبيل ساكنين افريقا و استراليا و جزائر مسكون در اقيانوسيه و امريكاى قديم و غير اينها نسبت به زندگى مردان نظير زندگى حيوانات اهلى بود، آن نظرى كه مردان نسبت به حيوانات اهلى داشتند همان نظر را نسبت به زن داشتند، و به زنان با همان ديد مى نگريستند. به اين معنا كه انسان به خاطر طبع استخدامى كه در او هست همانطور كه اين معنا را حق خود مى شمرد، كه مالك گاو و گوسفند و شتر و ساير حيوانات اهلى خود باشد، و در آن حيوانات هر نوع تصرفى كه مى خواهد بكند، و در هر حاجتى كه برايش پيش مى آيد به كار ببندد، از مو و كرك و گوشت و استخوان و خون و پوست و شير آن استفاده كند، و به همين منظور براى حيوان طويله مى ساخت ، و حفظش مى كرد، و نر و ماده آنها را به هم مى كشانيد تا از نتائج آنها هم استفاده كند، بار خود را به پشت آنها مى گذاشت ، و در كار شخم زمين و كوبيدن خرمن و شكار، آنها رابه كار مى گرفت ، و به طرق مختلف براى كارهاى ديگر، كه نمى توان شمرد، حيوانات را استخدام مى كرد. و اين حيوانات بى زبان از بهره هاى زندگى و آنچه كه دلهايشان آرزو مى كرد از خوردنى و نوشيدنى و مسكن و جفت گيرى و استراحت آن مقدار را دارابودند كه مالكش در اختيارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختيار حيوانات مى گذاشت كه مزاحم و منافى با اغراضش ‍ نباشد، او اين حيوانات را تسخير كرد، تا به زندگى او سود رساند، نه اينكه مزاحم زندگى او باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۵

و به همين جهت بسيار مى شد كه بهره كشى از آن زبان بسته ها، مستلزم رفتارى مى شد كه از نظر خود آن حيوانات بسيار ظالمانه بود، و اگر حيوان زبان مى داشت وخودش ناظر در سرنوشت خود بود فريادش از اين زورگوئى هاى عجيب بلند مى شد، چه بسيار حيوانى كه بدون داشتن هيچ جرمى مظلوم واقع مى شد، و چه بسيار حيوان ستم كشى كه از ظلم صاحبش به استغاثه در مى آمد و امروز هم در مى آيد، و كسى نيست كه به دادش برسد، و چه بسيار ستمكارى كه بدون هيچ مانعى به ظلم خود ادامة مى دهد، چه ب سيار حيواناتى كه بدون داشتن هيچگونه استحقاق ، زندگى لذت بخشى دارند، و تنها به خاطر اينكه سگ خوش قواره اى است از كاخ ‌ها و بهترين ماشين ها و بهترين غذاها برخوردار باشند، و فلان اسب فقط به خاطر اينكه نژاد خوبى دارد در ناز و نعمت بسر برده و در مساله تخم گيرى از او استفاده كنند. و بر عكس چه بسيار حيواناتى كه بدون هيچ تقصيرى ، در سخت ترين شرايط زندگى كنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصارى ، دائما در زحمت و سختى باشند. حيوان براى خودش هيچ حقى از حقوق زندگى ندارد، و در سايه حقوقى كه صاحبش براى خودش قائل است زندگى مى كند، اگر كسى پاى سگى و يا اسبى را بشكند از اين نظر تعقيب نمى شود كه چرا حيوان بى زبان را آزردى ، و حق او را پايمال ساختى ؟، بلكه از اين نظر تعقيب مى شود كه چرا به صاحب حيوان ضرر رساندى ، و حيوان قيمتى او را از قيمت انداختى ، همه اينها براى اين است كه انسان ، زندگى و هستى حيوانات را دنباله رو زندگى خود و فرع هستى خود مى داند، و ارزش ‍ جايگاه آنها را طفيلى ارزش وجودى خود مى شمارد. در اين امت ها و قبائل زندگى زنان نيز در نظر مردان چنين زندگى يى بود، يعنى مردان زندگى زنان را پيرو زندگى خود مى دانستند، و معتقد بودند كه زنان براى خاطر مردان خلق شده اند، و بطور اجمال و سربسته و بدون اينكه فكر كنند چه مى گويند، مى گفتند: هستى و وجود زنان و زندگيشان تابع هستى و زندگى مردان است ، و عينا مانند حيوانات هيچ استقلالى در زندگى و هيچ حقى ندارند و زن ، مادام كه شوهر نكرده تحت سرپرستى و ولايت پدر است ، و بعد از ازدواج تحت ولايت شوهر است ، آن هم ولايت بدون قيد و شرط و بدون حد ومرز. در اين امتها مرد مى توانست زن خود را به هر كس كه بخواهد بفروشد، و يا ببخشد و يا او را مانند يك كالا قرض دهد تا از او كام بگيرند، بچه دار شوند، يابه خدمت بگيرند و يا بهره هائى ديگر بكشند، و مرد حق داشت او را تنبيه و مجازات كند، كتك بزند، زندان كند، و حتى به قتل برساند، و يا او را گرسنه و تشنه رها كند، حال او بميرد يا زنده بماند، و نيز حق داشت او را مخصوصا در مواقع قحطى و يا جشن ها مانند گوسفند چاق بكشد، و گوشتش را بخورد، و آنچه را كه از مال مربوط به زن بود، مال خودش مى دانست ، حق زن را هم ، حق خود مى شمرد، مخصوصا از جهت دادوستد و ساير معاملاتى كه پيش مى آمد خود را صاحب اختيار مى دانست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۶

و بر زن لازم بود كه از مرد (پدرش باشد يا شوهرش ) در آنچه امر و دستور مى دادند كوركورانه اطاعت كند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود كه امور خانه و اولاد و تمامى مايحتاج زندگى مرد را در خانه فراهم نمايد، و باز به عهده او بود كه حتى سخت ترين كارها را تحمل كند، بارهاى سنگين را به دوش بكشد، گل كارى و امثال اين كارها را بكند، و در قسمت حرفه و صنعت پست ترين حرفه را بپذيرد. و اين رفتار عجيب ، در بين بعضى از قبائل به حدى رسيده بود كه وقتى يك زن حامله بچه خود را به دنيا مى آورد بلافاصله بايد دامن به كمر بزند و به كارهاى خانه بپردازد. در حاليكه شوهرش با نداشتن هيچ كسالتى خودرا به بيمارى بزند، و در رختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستارى او بپردازد،اينها كلياتى بود از حقوقى كه زن در جامعه عقب مانده داشت ، و از بهره هائى كه از زندگى اش مى برد، كه البته اهل هر قرن از قرنها بربريت و وحشيگرى و خصلت ها وخصوصيتهاى مخصوص ‍ به خود داشته ، سنت ها و آداب قومى با اختلاف عادات موروثيشان و اختلاف مناطق زندگى و جوى كه بر آن زندگى احاطه داشت ، مختلف مى شد كه هركس به كتب تاءليف شده در اين باب مراجعه كند، از آن عادات و رسوم آگاه مى شود.

زندگى زن در ملت هاى متمدن قبل از اسلام

منظور ما از امتهاى متمدن و پيشرفته آن روز، آن امت هائى است كه تحت رسوم ملى و عادات محفوظ و موروثى زندگى مى كرده اند بدون اينكه رسوم و عاداتشان مستند به كتابى يا مجلس قانونى باشد، مانند مردم چين و هند و مصر قديم و ايران و نظائر اينها. آنچه در اين باب در بين تمامى اين امتها مشترك بوده ، اين بود كه زن در نظر اين اقوام هيچگونه استقلال و حريت و آزادى نداشته ، نه در اراده اش و نه در اعمالش ، بلكه در همه شؤ ون زندگى اش تحت قيمومت و سرپرستى و ولايت بوده ، هيچ كارى را از پيش خود منجز و قطعى نمى كرده ، و حق مداخله در هيچ شانى از شؤ ون اجتماعى را نداشته است (نه در حكومت ، نه درقضاوت ، و نه در هيچ شانى ديگر).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۳۹۷

حال ببينيم با نداشتن هيچ حقى از حقوق ، چه وظائفى به عهده داشته است ؟ اولا تمامى آن وظائفى كه به عهده مرد بوده به عهده او نيز بوده است ، حتى كسب كردن و زراعت و هيزم شكنى و غير آن ، و ثانيا علاوه بر آن كارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده ، و نيز موظف بود كه از مرد در آنچه مى گويد و مى خواهد اطاعت كند. البته زن در اينگونه اقوام ، زندگى مرفه ترى نسبت به اقوام غير متمدن داشته است ، چون اينان ديگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمى دادند زنى را بكشند، و گوشتشان را بخورند، و بطور كلى از مالكيت محرومشان نمى دانستند، بلكه زن فى الجمله مى توانست مالك باشد، مثلا ارث ببرد، و اختيار ازدواج داشته باشد، گو اينكه ملكيت واختياراتش در اينگونه موارد هم ، به استقلال خود او نبود. در اين جوامع مرد مى توانست زنان متعدد بگيرد، بدون اينكه حد معينى داشته باشد، و مى توانست هر يك از آنان را كه دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش مى توانست بدون فاصله ، زن بگيرد، ولى زن بعد از مرگ شوهرش نمى توانست شوهر كند، و از معاشرت با ديگران در خارج منزل ، غالبا ممنوع بود.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←