تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



جمله «و عملوا الصّالحات » بر عمل به همهاعمال صالح دلالت دارد واز آن استفاده مى شود كه مؤ منان گنهكار نيز در خسرانند صفحه و ظاهر جمله «و عملوا الصالحات » اين است كه به همه اعمال صالح متصف باشد. پس اين جمله استثنائيه شامل فاسقان كه بعضى از صالحات را انجام مى دهند، و نسبت به بعضى ديگر فسق مى ورزند نمى شود، و لازمه اين ، آن است كه منظور از خسران اعم از خسران به تمام معنا باشد يعنى شامل خسران از بعضى جهات هم بشود، و بنابر اين دو طايفه خاسرند، يكى آنهايى كه از جميع جهات خاسرند نظير كفار معاند حق و مخلد در عذاب ، دوم آنهايى كه در بعضى جهات خاسرند، مانند مؤ منينى كه مرتكب فسق مى شوند و مخلد در آتش ‍ نيستند چند صباحى عذاب مى بينند، بعد عذابشان پايان مى پذيرد و مشمول شفاعت و نظير آن مى شوند. وَ تَوَاصوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ كلمه «تواصى » به معناى سفارش كردن اين به آن و آن به اين است . و «تواصى به حق » اين است كه : يكديگر را به حق سفارش كنند، سفارش كنند به اينكه از حق پيروى نموده و در راه حق استقامت و مداومت كنند، پس دين حق چيزى به جز پيروى اعتقادى و عملى از حق ، و تواصى بر حق نيست ، و تواصى بر حق عنوانى است وسيع تر از عنوان امر به معروف و نهى از منكر،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۲

چون امر به معروف و نهى از منكر شامل اعتقاديات و مطلق ترغيب و تشويق بر عمل صالح نمى شود، ولى تواصى بر حق ، هم شامل امر به معروف مى شود و هم شامل عناوين مذكور. خصوصيت و اهميت تواصى به صبر كه بعد از عنوان كلى «و عملوا الصّالحات »اختصاص به ذكر يافتند صفحه در اينجا سؤ الى به نظر مى رسد، و آن اين است كه : تواصى به حق ، خود يكى از اعمال صالح است ، و با اينكه قبلا عنوان كلى «و عملوا الصالحات » را ذكر كرده بود، چه نكته اى باعث شد كه خصوص ‍ تواصى به حق را نام ببرد؟ جوابش اين است كه : اين از قبيل ذكر خاص بعد از عام است ، كه در مواردى بكار مى رود كه گوينده نسبت به خاص عنايت بيشترى داشته باشد، و شاهد بر اينكه خداى تعالى از ميان همه اعمال صالح به تواصى به حق عنايت بيشتر داشته ، و بدين منظور خصوص آن را بعد از عموم اعمال صالح ذكر نموده اين است كه همين تواصى را در مورد صبر تكرار كرد، و با اينكه مى توانست بفرمايد: «و تواصوا بالحق و الصبر»، فرمود: «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». و بنا بر همه آنچه گفته شد، ذكر تواصى به حق و به صبر، بعد از ذكر اتصافشان به ايمان و عمل صالح براى اين بوده كه اشاره كند به حيات دلهاى مومنين ، و پذيرا گشتن سينه هاشان براى تسليم خدا شدن ، پس ‍ مومنين اهتمامى خاص و اعتنايى تام به ظهور سلطنت حق و گسترده شدن آن بر همه مردم دارند، و مى خواهند همه جا حق پيروى شود، و پيروى آن دائمى گردد، و خداى تعالى در باره آنان فرموده : «افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر اللّه اولئك فى ضلال مبين ». در آيه مورد بحث صبر را مطلق آورده ، و بيان نكرده كه صبر در چه مواردى محبوب است ، و نتيجه اين اطلاق آن است كه مراد از صبر اعم از صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصيت و صبر در برخورد با مصائبى است كه به قضا و قدر خدا به آدمى مى رسد. بحث روائى

(چند روايت در ذيل آيات سوره عصر)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۳

در تفسير قمى به سند خود از عبد الرحمان بن كثير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه «الا الذين امنوا...» فرمود: در اين جمله خداى تعالى اهل صفوت از خلق خود را استثناء كرده . مؤ لف : و در ذيل روايت ، ايمان را بر ايمان به ولايت على (عليه السلام ) و تواصى به حق را بر توصيه ذريات و نسلهاى خود به ولايت على تطبيق نموده است . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه «و العصر ان الانسان لفى خسر» گفته : منظور از اين انسان ، ابو جهل بن هشام است . و در تفسير آيه «الا الذين امنوا و عملوا الصالحات » گفته : منظور على و سلمان است . سوره همزه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۴

آيات ۱ - ۹، سوره همزه

سوره همزه مكى است و نه آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَيْلٌ لِّكلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ(۱) الَّذِى جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ(۲) يحْسب أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ(۳) َكلا لَيُنبَذَنَّ فى الحُْطمَةِ(۴) وَ مَا أَدْرَاك مَا الحُْطمَةُ(۵) نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ(۶) الَّتى تَطلِعُ عَلى الاَفْئِدَةِ(۷) إِنهَا عَلَيهِم مُّؤْصدَةٌ(۸) فى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ(۹) ترجمه آيات به نام اللّه كه رحمان و رحيم است . واى به حال هر طعنه زن عيب جوى (۱). كسى كه مالى را جمع مى كند و از شمردن مكرر آن لذت مى برد (۲). گمان مى كند كه مال او وى را براى ابد از مرگ نگه مى دارد (۳). نه ، چنين نيست به طور حتم در حطمه اش مى افكنند (۴). و تو چه مى دانى كه حطمه چيست ؟ (۵). آتش فروزان و خرد كننده خداست (۶). آتشى كه نه تنها ظاهر جسم را مى سوزاند بلكه بر باطن و جان انسان نيز نزديك مى شود (۷). آتشى كه دربش به روى آنان بسته مى شود (۸). در ستون هاى بلند و كشيده شده (۹).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۵

بيان آيات اين سوره تهديد شديدى است به كسانى كه عاشق جمع مالند، و مى خواهند با مال بيشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان كبريايى بفروشند، و به همين جهت از مردم عيب هايى مى گيرند كه عيب نيست و اين سوره در مكه نازل شده است . تهديد شديد به گردآورندگان مال و ذكر اوصاف آنان كه «همزه »اند و «لمزه » ومال خود را مايه جاودانى مى پندارند و... صفحه وَيْلٌ لِّكلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ در مجمع البيان گفته : كلمه «همزه » به معناى كسى است كه بدون جهت بسيار به ديگران طعنه مى زند و عيب جويى و خرده گيريهايى مى كند كه در واقع عيب نيست . و اصل ماده «همز» به معناى شكستن است ، و كلمه «لمز» نيز به معناى عيب است پس ‍ «همزه » و «لمزه » هر دو به يك معنا است . ولى بعضى گفته اند: بين آن دو فرقى هست ، و آن اين است «همزه » به آن كسى گويند كه دنبال سر مردم عيب مى گويد و خرده مى گيرد، و اما «لمزه » كسى را گويند كه پيش روى طرف خرده مى گيرد - نقل از ليث . و بعضى گفته اند: همزه كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد، و لمزه آن كسى است كه با چشم و سر عليه همنشين خود اشاره كند، و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد. آنگاه مى گويد صيغه «فعله » براى مبالغه در صفتى بنا شده كه باعث مى شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زياد سر بزند، و خلاصه فعل مذكور عادتش شده باشد، مثلا به مردى كه زياد زن مى گيرد، مى گويند، فلانى مردى «نكحه » است ، و به كسى كه زياد مى خندد، مى گويد فلانى «ضحكه » است «همزه و لمزه » هم از همين باب است . پس معناى آيه اين است كه : واى بر هر كسى كه بسيار مردم را عيبگويى و غيبت مى كند. البته اين دو كلمه به معانى ديگرى نيز تفسير شده ، و در نتيجه آيه را هم به معانى مختلفى معنا كرده اند. الَّذِى جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ يحْسب أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ اين آيه ، «همزه » و «لمزه » را بيان مى كند، و اگر كلمه «مالا» را نكره آورد به منظور تحقير و ناچيز معرفى كردن مال دنيا بوده ، چون مال هر قدر هم كه زياد و زيادتر باشد دردى از صاحبش را دوا نمى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۶

تنها سودى كه به حالش دارد همان مقدارى است كه به مصرف حوائج طبيعى خودش مى رساند، مختصرى غذا كه سيرش كند، و شر بتى آب كه سيرابش سازد، و دو قطعه جامه كه به تن كند. و كلمه «عدده » از ماده «عدبه » معناى شمردن است ، مى فرمايد شخصى كه همزه و لمزه است از بس عاشق مال و حريص بر جمع آن است ، مال را روى هم جمع مى كند و پى در پى آن را مى شمارد، و از بسيار بودن آن لذت مى برد. ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه مال را عده و ذخيره مى كند براى روزى كه مورد هجوم ناملايمات روزگار واقع شود، كه بنابر اين ، كلمه «عدده » ديگر به معناى شمردن نيست .

رد پندار غلط انسانى كه خيال مى كند مال دنيا به او جلودانگى مى بخشد

«يحسب ان ماله اخلده » - يعنى او خيال مى كند مالى كه براى روز مبادا جمع كرده زندگى جاودانه به او مى دهد، و از مردنش جلوگيرى مى نمايد، بنابر اين منظور از جمله «اخلده » كه صيغه ماضى است ، معناى مضارع - آينده - است ، به قرينه جمله «يحسب » كه آن نيز مضارع است . پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبيدنش به زمين و زندگى مادى زمينى ، و فرو رفتنش در آرزوهاى دور و دراز، از مال دنيا به آن مقدارى كه حوائج ضرورى زندگى كوتاه دنيا و ايام گذراى آن را كفايت كند قانع نمى شود، بلكه هر قدر مالش زيادتر شود حرصش تا بى نهايت زيادتر مى گردد، پس از ظاهر حالش پيداست كه مى پندارد مال ، او را در دنيا جاودان مى سازد، و چون جاودانگى و بقاى خود را دوست مى دارد، تمام همش را صرف جمع مال و شمردن آن مى كند، و وقتى جمع شد و خود را بى نياز احساس كرد، شروع به ياغى گرى نموده ، بر ديگران تفوق و استعلا مى ورزد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «ان الانسان ليطغى ان راه استغنى »، و اين استكبار و تعدى اثرى كه براى آدمى دارد همز و لمز است . از اينجا روشن مى گردد كه جمله «يحسب ان ماله اخلده » به منزله تعليل است براى جمله «الذى جمع مالا و عدده »، و مى فهماند اگر مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد، انگيزه و علتش پندار غلطى است كه دارد، و اين خطاى عمليش مستند به خطاى فكرى او است ، كه پنداشته مال او را جاودان مى سازد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۷

و نيز جمله «الذى جمع ...» به منزله تعليل است براى جمله «ويل لكل همزه لمزه »، و مى فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد. َكلا لَيُنبَذَنَّ فى الحُْطمَةِ اين جمله ردع و تخطئه پندار غلط او است ، كه مى پندارد مال ، جاودانه اش مى كند، و لام در كلمه «لينبذن » لام سوگند است ، و واژه «نبذ» به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است . و كلمه «حطمه » (بر وزن همره و نيز بر وزن لمره و نكحه و ضحكه ) صيغه مبالغه است ، و مبالغه در حطم شكستن ) را مى رساند، البته به معناى خوردن هم استعمال شده ، و اين كلمه يكى از نامهاى جهنم است چون جمله «نار اللّه الموقده » آن را به آتش جهنم تفسير كرده . و معناى آيه اين است كه : نه ، او اشتباه كرده ، مال دنيايش جاودانش ‍ نمى سازد، سوگند مى خورم كه به زودى مى ميرد و در حطمه اش پرت مى كنند. وَ مَا أَدْرَاك مَا الحُْطمَةُ و تو نمى دانى حطمه چه حطمه اى است ؟! اين جمله تعظيم و هول انگيزى حطمه را مى رساند. معناى اينكه در وصف آتش جهنم فرمود: «التى تطلع على الافئده » و معناى «فى عمدممده » صفحه نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتى تَطلِعُ عَلى الاَفْئِدَةِ «ايقاد نار» به معناى شعله ور ساختن آتش است . و كلمه «اطلاع و طلوع بر هر چيز» به معناى اشراف بر آن چيز، و ظاهر شدن آن است ، و كلمه «افئده » جمع كلمه «فواد» است كه به معناى قلب است و مراد از قلب در اصطلاح قرآن كريم (عضو صنوبرى شكل كه تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نيست بلكه ) چيزى است به نام نفس انسانيت ، كه شعور و فكر بشر از آن ناشى مى شود. و گويا مراد از «اطلاع آتش بر قلوب » اين است كه آتش دوزخ باطن آدمى را مى سوزاند، همانطور كه ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش ‍ دنيا كه تنها ظاهر را مى سوزاند. قرآن درباره سوزاندن آتش جهنم فرموده : «و قودها الناس و الحجاره ». إِنهَا عَلَيهِم مُّؤْصدَةٌ يعنى آتش بر آنان منطبق است ، به اين معنا كه از آنان احدى بيرون آتش ‍ نمى ماند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۸

و از داخل آن نجات نمى يابد. فى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ كلمه «عمد» - با فتحه عين و فتحه ميم - جمع عمود (ستون ) است ، و كلمه «ممدده » اسم مفعول از مصدر تمديد است ، و تمديد مبالغه در مد (كشيدن ) است . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از «عمد ممدده » گل ميخ ‌هايى است كه اهل عذاب را ميخكوب مى كند. بعضى ديگر گفته اند: عمد ممدده تنه هاى درختان است كه چون مقطار، زندانى را با آن مى بندند، و مقطار چوب و يا تنه درختى بسيار سنگين است ، كه در آن سوراخهايى باز مى كردند تا پاهاى دزدان و ساير مجرمين زندانى را در آن سوراخها كنند، بعضى ديگر معانى ديگرى براى آن كرده اند. بحث روائى (رواياتى درباره شاءن نزول سوره همزه ، معناى «همزه » و «لمزه » و... مراد از«عمد ممده » در روح المعانى در ذيل آيه «ويل لكل همزه لمزه » گفته است اين سوره بنا به روايتى كه ابن ابى حاتم از طريق ابن اسحاق از عثمان بن عمر نقل كرده ، در شاءن ابى بن خلف و بنا به روايتى كه سدى نقل كرده در شاءن ابى بن عمر و ثقفى ، معروف به اخنس بن شريق نازل شده ، چون مردى هرزه دهن بود، بسيار غيبت مردم را مى كرد، و به آنان تهمت مى زد و بنا بر آنچه ابن اسحاق نقل كرده اميه بن خلف جمحى نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همز و لمز مى كرد، و بنا بر آنچه ابن جرير و غير او از مجاهد نقل كرده اند، در باره جميل بن عامر و بنابر آنچه ديگران گفته اند در شاءن وليد بن مغيره و بدگوئيش نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و سعى در تنقيص آن جناب نازل شده ، و بنابر قولى ديگر در شاءن عاص بن وائل نازل شده است . مؤ لف : روح المعانى سپس گفته : ممكن است در باره همه نامبردگان نازل شده باشد. ولى به نظر ما بعيد نيست كه راويان احاديث نامبرده ، هر يك به سليقه خود سوره را بر يكى از نامبردگان تطبيق كرده اند، و از اينگونه تطبيق ها در رواياتشان نزول بسيار است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۹

و در تفسير قمى در معناى كلمه «لمزه » آمده كه اين كلمه به كسى اطلاق مى شود كه با سر و گردن خود ژست مى گيرد، و چون فقيرى و يا سائلى را ببيند ناراحت مى شود. و در معناى جمله «الذى جمع مالا و عدده » آمده : يعنى مى شمارد و سر جايش مى گذارد. و در همان تفسير در ذيل آيه «التى تطلع على الافئده » آمده كه بر دلها شعله مى زند، و ابوذر غفارى (رضى اللّه عنه ) فرموده : به متكبرين دو چيز را بشارت دهيد، يكى اينكه به سينه هايشان داغ بگذارند و ديگر اينكه پشتشان را بر زمين بكشند. و در ذيل آيه «انها عليهم موصده » آمده كه آتش دوزخ همه اهل دوزخ را فرا مى گيرد «فى عمد ممدده »، يعنى وقتى كنده و زنجيرها بر آنان استوار مى گردد به خدا سوگند كه پوستشان را مى خورد. و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن نعمان احول از حمران بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كفار و مشركين در قيامت اهل توحيد را كه به خاطر گناهان در آتش شده اند سرزنش مى كنند، كه امروز نمى بينيم كه توحيد شما دردى از شما دوا كرده باشد، چون مى بينيم خدا فرقى ميان ما و شما نگذاشت ، در اين هنگام خداى تعالى براى اهل توحيد غيرت به خرج مى دهد و به ملائكه دستور مى دهد اهل توحيد را شفاعت كنيد، آنان هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به انبيا دستور مى دهد شفاعت كنيد، آنان هم هر كسى را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به مومنين دستور مى دهد شفاعت كنيد، مومنين نيز هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، آنگاه خداى تعالى مى فرمايد: من از همه اينان مهربانترم ، به رحمت من از آتش خارج شويد، و همه چون مور و ملخ بيرون مى آيند. آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: سپس عمد كشيده مى شود و راه نجات را برويشان مى بندد و به خدا سوگند كه خلود از اينجا شروع مى شود. سوره فيل

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۰

آيات ۱ - ۵ سوره فيل

سوره «فيل»، مكّى است و پنج آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِأصحَابِ الْفِيلِ(۱) أَ لَمْ يجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضلِيلٍ(۲) وَ أَرْسلَ عَلَيهِمْ طيراً أَبَابِيلَ(۳) تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ(۴) فجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأْكولِ(۵)

  • «ترجمه آيات»:

به نام اللّه رحمان و رحيم.

آيا نديدى پروردگارت، چه بر سرِ اصحاب فيل آورد؟ (۱)

آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟ (۲)

آرى، پروردگارت، مرغانى كه دسته دسته بودند، به بالاى سرشان فرستاد. (۳)

تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند. (۴)

و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند. (۵)

  • «بيان آيات»:

در اين سوره، به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند كه از ديار خود، به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند و خداى تعالى، با فرستادن مرغ ابابيل، و آن مرغان با باريدن كلوخ هاى سنگى بر سر آنان، هلاكشان كردند و به صورت گوشت جويده شان كردند.

و اين قصه، از آيات و معجزات بزرگ الهى است، كه كسى نمى تواند انكارش كند. براى اين كه تاريخ نويسان، آن را مسلّم دانسته، و شعراى دوران جاهليت، در اشعار خود از آن ياد كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۱

اين سوره، از سوره هاى «مكّى» است.

بيان مفردات و مفاد آيات سوره فيل

«أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِأَصحَابِ الْفِيلِ»:

منظور از «رؤيت »، معناى لغوى آن، يعنى ديدن به چشم نيست، بلكه علمى است كه به مانند احساس با حواس ظاهرى، ظاهر و روشن است. و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه: مگر علم يقينى پيدا نكردى كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد؟ و اين قصه، در سال ولادت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» واقع شد.

«أَ لَمْ يجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضلِيلٍ»:

مراد از «كيد» آنان، سوء قصدى است كه در باره مكّه داشتند و مى خواستند بيت الحرام را تخريب كنند. و كلمۀ «تضليل» و «إضلال»، هر دو به يك معناست، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن، به معناى آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته، زحماتشان را بى نتيجه سازد. آن ها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجۀ تضليل الهى، خودشان هلاك شدند.

«وَ أَرْسلَ عَلَيهِمْ طيراً أَبَابِيلَ»:

كلمۀ «أبابيل» - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت هايى متفرق و دسته دسته است؛ و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، جماعت هاى متفرقى از مرغان را بر بالاى سرِ آنان فرستاد. و اين آيه و آيه بعدش، عطف تفسير است بر آيۀ «ألم يجعل كيدهم فى تضليل».

«تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ»:

يعنى: آن ابابيل مرغان، اصحاب فيل را با سنگ هايى كلوخين هدف گرفتند. و معناى كلمۀ «سجيل»، در قصص قوم لوط گذشت.

«فجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأْكولِ»:

كلمۀ «عصف »، به معناى برگ زراعت است، و «عصف مأكول» به معناى برگ زراعتى - مثلا گندم - است كه دانه هايش را خورده باشند. و نيز، به معناى پوست زراعتى است مانند غلاف نخود و لوبيا، كه دانه اش را خورده باشند. و منظور آيه اين است كه:

اصحاب فيل بعد، از هدف گيرى مرغان ابابيل، به صورت جسدهايى بى روح در آمدند. و يا اين است كه: سنگريزه ها (به درون دل اصحاب فيل فرو رفته)، اندرونشان را سوزانيد. بعضى هم گفته اند: مراد از «عصف مأكول»، برگ زراعتى است كه آكال در آن افتاده باشد. يعنى شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد. و آيه شريفه، به وجوه ديگرى نيز معنا شده، كه مناسب با ادب قرآن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۲
  • «بحث روایى»:

داستان هلاکت اصحاب فيل

  • در مجمع البيان مى گويد:

تمامى راويان اخبار اتفاق دارند در اين كه پادشاه يمن - كه قصد ويران كردن كعبه را داشته - شخصى بوده به نام «ابرهه بن صباح اشرم». و بعضى از ايشان گفته اند: كنيۀ او «أبويكسوم» بود. و از واقدى نقل شده كه گفته: همين شخص، جدّ نجاشى، پادشاه يمن در عهد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده است.

سپس همچنان داستان استيلاى ابرهه بر يمن را نقل مى كند، تا آن جا كه مى گويد: او در يمن كعبه اى بنا كرد و در آن، گنبدهايى از طلا نهاد، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را، همچون مراسم حج زيارت نموده، پيرامون آن طواف كنند.

و در اين بين، مردى از بنى كنانه از قبيلۀ خود به يمن آمد و در آن جا، به اين كعبۀ «قلّابى» بر خورد. پس در همان جا نشست تا قضاى حاجت كند و اتفاقا، خود ابرهه از آن جا گذشت، و آن نجاست را ديد. پرسيد: چه كسى به چنين عملى جرأت كرده؟ به نصرانيّتم سوگند، كه آن خانه را ويران خواهم كرد، تا كسى به حج و زيارت آن جا نرود. آنگاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آمادۀ حركت باشند. مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از «عك» و «اشعرون» و «خثعم» بودند.

مى گويد: سپس كمى راه پيمود و در بين راه، مردى را به سوى «بنى سليم» فرستاد تا مردم را دعوت كند تا به جاى خانۀ كعبه، خانه اى را كه او بنا كرده، زيارت كنند. از آن طرف، مردى از حمس از «بنى كنانه» به او برخورد و به قتلش رسانيد و اين باعث شد كه كينۀ ابرهه بيشتر شده، و سريع تر روانه مكّه شود.

و چون به طائف رسيد، از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند. اهل طائف، مردى از هذيل به نام «نفيل» را با وى روانه كردند. نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت، تا به مغمس رسيده، در آن جا اطراق كردند. و مغمس، محلى در شش ميلى (سه فرسخى) مكّه است. در آن جا، مقدّمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل مى كند) را به مكّه فرستادند. مردم قريش، دسته دسته به بلندی هاى كوه ها بالا آمدند، و چون لشكر ابرهه را ديدند، گفتند: ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم. در نتيجه، غير از عبدالمطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبد الدار، كسى در مكّه باقى نماند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۳

عبدالمطلب همچنان در كار سقايت خود پايدارى نمود و شيبه نيز، در كار پرده دارى كعبه پايدارى كرد. در اين موقعيت حساس، عبدالمطلب دست به دو طرف درب كعبه نهاد، و عرضه داشت:

  • «لا هُمَّ إنَّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع جَلَالَكَ»
  • «لَا يَغلُبُوا بِصَلِيبِهِم وَ مِحَالِهِم عَدواً، مِحَالَكَ»
  • «لَا يَدخُلُوا البَلَدَ الحَرَامَ إذاً فَأمُر مَا بَدَا لَكَ»

يعنى: بار الها! هر كسى از آنچه دارد، دفاع مى كند، تو نيز از خانه ات كه مظهر جلال توست، دفاع كن، و نگذار با صليبشان و كعبۀ قلّابيشان، بر كعبه تو تجاوز نموده، حرمت آن را هتك كنند. مگذار داخل شهر حرام شوند، اين نظر من است، ولى آنچه تو بخواهى، همان واقع مى شود.

آنگاه مقدّمات لشكر ابرهه، به شترانى از قريش برخورده، آن ها را به غنيمت گرفتند. از آن جمله: دويست شتر از عبدالمطلب را بردند. وقتى خبر شتران به عبدالمطلب رسيد، از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت. حاجب و دربان ابرهه، مردى از اشعری ها بود و عبدالمطلب را مى شناخت. از پادشاه برای او، اجازۀ ورود گرفت و گفت: اينك، بزرگ قريش بر در است، كه انسان ها را در شهر و وحشيان را در كوه، طعام مى دهد. ابرهه گفت: بگو تا داخل شود.

عبدالمطلب مردى تنومند و زيبا بود. همين كه چشم ابويكسوم به او افتاد، بسيار احترامش كرد. به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند، در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده، و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن جناب روى زمين نشست. آنگاه پرسيد: چه حاجتى داشتى؟ گفت: حاجت من دويست شتر است كه مقدمۀ لشكر تو، از من برده اند.

ابويكسوم گفت: به خدا سوگند، ديدنت مرا شيفته ات كرد، ولى سخنت، تو را از نظرم انداخت. عبدالمطلب پرسيد: چرا؟ گفت: براى اين كه من آمده ام خانۀ عزّت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينی تان را كه مى پرستيد، ويران سازم و آن را در هم بكوبم و در ضمن، دويست شتر هم از تو گرفته ام. تو در بارۀ خانۀ دينى ات هيچ سخن نمى گويى، و در بارۀ شترانت حرف مى زنى. از آن هيچ دفاعى نمى كنى، از مال شخصی ات دفاع مى كنى!

عبدالمطلب در پاسخ گفت: اى مَلِك! من با تو در بارۀ مال خودم سخن مى گويم، كه اختيار آن را دارم و موظّف بر حفظ آن هستم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۴

اين خانه هم، براى خود صاحبى دارد كه از آن دفاع خواهد كرد، و حفظ آن، به عهدۀ من نيست. اين سخن، آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بی درنگ دستور داد شتران او را به وى باز دهند، و عبدالمطلب برگشت. آن شب، براى لشكر ابرهه شبى سنگين بود. ستارگانش تيره و تار به نظر مى رسيد، در نتيجه، دل هایشان احساس كرد گويا مى خواهد عذابى نازل شود.

صاحب مجمع البيان، سپس ادامه مى دهد تا مى رسد به اين جا كه:

در همان لحظه اى كه آفتاب داشت طلوع مى كرد، طيور ابابيل نيز، از كرانه افق نمودار شدند، در حالى كه سنگريزه هايى با خود داشتند و شروع كردند آن سنگ ها را بر سرِ لشكريان ابرهه افكندن. و هر يك از آن مرغان، يك سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش. همين كه آن يكى، سنگ هاى خود را مى انداخت و مى رفت، يكى ديگر مى رسيد و سنگ خود را مى انداخت، و هيچ سنگى از آن سنگ ها نمى افتاد، مگر آن كه هدف را سوراخ مى كرد. به شكم كسى بر نخورد مگر آن كه پاره اش كرد، و به استخوانى بر نخورد، مگر آن كه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد.

ابويكسوم كه بعضى از آن سنگ ها بر بدنش خورده بود، از جا پريد كه بگريزد. به هر سرزمينى كه مى رسيد، يك تكّه از گوشت بدنش مى افتاد؛ تا بالاخره، خود را به يمن رساند. وقتى به يمن رسيد، ديگر چيزى از او و لشكرش باقى نمانده بود. و همين كه وارد يمن شد، سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدى از «اشعری ها» و احدى از «خثعم» به يمن نرسيد...

  • مؤلّف: در روايات اين داستان، اختلاف شديدى در بارۀ خصوصيات آن هست. اگر كسى بخواهد، بايد به تواريخ و سيره هاى مطوّل مراجعه نمايد.
  • «سوره قريش»:
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۲۵

آيات ۱ - ۵ سوره قريش

سوره «قريش»، مكّى است و پنج آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

لايلَافِ قُرَيْشٍ(۱) إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشتَاءِ وَ الصيْفِ(۲) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ(۳) الَّذِى أَطعَمَهُم مِّن جُوعٍ (۴) وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ(۴)

  • «ترجمه آيات»:

به نام خداوندى كه رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش ‍ از آن مؤمنين است. (خدا با اصحاب فيل چنين كرد) براى آن كه قريش با هم اُنس و الفت گيرند.(۱)

اُلفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان، ثابت و برقرار بماند. (۲)

پس (به شكرانۀ اين دوستى) بايد يگانه خداى كعبه را بپرستند. (۳)

كه به آن ها هنگام گرسنگى طعام داد. (۴)

و از ترس و خطراتشان ايمن ساخت. (۵)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←