تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۸ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۱

وجه توصيف فرعون به «ذى الاوتاد» وَ فِرْعَوْنَ ذِى الاَوْتَادِ منظور از اين فرعون ، فرعون زمان موسى (عليه السلام ) است ، و اگر او را «ذى الاوتاد» خوانده براى اين بوده كه - بنابر آنچه در روايات آمده - هرگاه مى خواسته كسى را شكنجه كند، روى زمين مى خوابانده ، و با چهار ميخ چهار دست و پايش را به زمين ميخكوب مى كرده ، و چه بسا روى چوب مى خوابانده ، و او را ميخكوب مى كرده ، مؤ يد اين روايات ، رفتارى است كه قرآن از فرعون نسبت به ساحرانى حكايت نموده كه به موسى ايمان آوردند كه به ايشان گفت : «و لا صلبنكم فى جذوع النخل »، معلوم مى شود هر كس را مى خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوبه صليب ميخكوب مى كردند. الَّذِينَ طغَوْا فى الْبِلَدِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ اين دو آيه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است ، مى فرمايد اينها اقوام و اشخاصى بودند كه در بلاد طغيان نموده ، فساد را در آنها گسترده كردند. فَصب عَلَيْهِمْ رَبُّك سوْط عَذَابٍ كلمه «صب » در مورد آب ، به معناى ريختن آن است ، و اما در مورد شلاق عذاب ، كنايه است از عذاب پشت سر هم و شديد، و نكره آوردن كلمه «عذاب » به منظور بزرگ جلوه دادن آن است ،. و معناى آيه اين است كه : پروردگارت به خاطر طغيان و گسترش دادن فساد، عذاب شديدى بر اين طاغيان نازل كرد، عذابى پشت سر هم و غير قابل وصف . إِنَّ رَبَّك لَبِالْمِرْصادِ كلمه «مرصاد» به معناى آن محلى است كه در آنجا به كمين بنشينند و منتظر رسيدن شكار و يا دشمن باشند، و بر مرصاد بودن خداى تعالى با اينكه او منزه است از نشستن در مكان ، كنايه اى است تمثيلى ، كه مى خواهد بفهماند خداى تعالى مراقب اعمال بندگانش است ، همانطور كه انسان در كمين نشسته مراقب حركات و سكنات دشمن خويش است ، و منتظر است تا او را دستگير كند و يا به قتل برساند، و خود او هيچ خبر ندارد از اينكه دشمنش در صدد دستگيرى و يا كشتن او است ، خداى سبحان هم مراقب اعمال بندگان خويش است ، همينكه طغيان كردند و فساد را گسترش دادند ايشان را به شديدترين وجهى عذاب مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۲

در آيه مورد بحث داستان عذاب كردن طاغيان و فساد انگيزان امت هاى گذشته را تعليل مى كند و مى فهماند كه اگر آنان را عذاب كرد به خاطر اين است كه او رب است ، و سنت او بر همين معنا جارى است ، و كلمه «رب » را به كاف خطاب اضافه نموده فرمود: «پروردگار تو ايشان را عذاب كرد» پس عذابش منحصر در امت هاى گذشته نيست ، بلكه در امت تو نيز جريان دارد.

حكايت زبان حال نوع آدمى كه آزمايش خدا با اكرام و نعمت دادن را به حساب ممتاز بودنخود از ديگران مى گذارد

فَأَمَّا الانسنُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبى أَكْرَمَنِ اين آيه به دليل اينكه حرف «فاء» در آغاز آن آمده نتيجه گيرى از آيات قبل است ، و در آن حال آدمى را در صورتى كه نعمتش زياد شود و صورتى كه از نعمت محروم باشد بيان مى كند، گويا فرموده : گفتيم انسان زير نظر خداى تعالى است ، و خداى تعالى در كمين او است تا ببيند به صلاح مى گرايد و يا به فساد، و او را مى آزمايد، و در بوته امتحان قرارش ‍ مى دهد، يا با دادن نعمت ، و يا با محروم كردنش از آن ، اين از نظر واقع امر و اما انسان اين واقعيت را آن طور كه بايد در نظر نمى گيرد، او وقتى مورد انعام خداى تعالى قرار مى گيرد خيال مى كند نزد خدا احترام و كرامتى داشته ، كه اين نعمت را به او داده ، پس او هر كارى دلش بخواهد مى تواند بكند، در نتيجه طغيان مى كند و فساد را گسترش مى دهد، و اگر مورد انعام قرارش ندهد و زندگيش را تنگ بگيرد، او خيال مى كند كه خداى تعالى با او دشمنى دارد و به وى اهانت مى كند، در نتيجه به كفر و جزع مى پردازد. پس مراد از جمله «فاما الانسان » اين است كه : نوع انسان بحسب طبع اولى اينطور است ، نه اينكه فرد فرد همه انسانها اينطورند، بنابر اين ، الف و لام «الانسان » براى جنس است ، نه براى استغراق . «اذا ما ابتليه ربه » - يعنى وقتى او را مورد امتحان قرار دهد، و عامل در كلمه «اذا» حذف شده ، تقديرش «كائنا اذا ما ابتليه ...» است . بعضى گفته اند: عامل در آن كلمه «فيقول » است ، كه بعد از كلمه «اذا»آمده و تقديرش :«فاما الانسان فيقول ربى اكرمن اذا ما ابتليه ربه »است ، يعنى انسان مى گويد: پروردگارم احترامم كرده ، و اين را وقتى مى گويد كه خدا مورد امتحانش قرار داده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۳

و جمله «فاكرمه و نعمه » تفسير كلمه «ابتلاء» است ، و مراد از اكرام و تنعيم ، اكرام و تنعيم صورى است ، و به عبارت ديگر مراد اكام و تنعيم حدوثى است ، نه بقايى ، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى او را اكرام كرده و نعمت داده تا شكرش را بجاى آرند و بندگيش كنند، و ليكن انسان همان را مايه درد سر خود كرد و در راهى مصرف كرد كه مستحق عذاب گرديد. «فيقول ربى اكرمن » - يعنى مى گويد خداى تعالى مرا مورد كرامت و نعمتى از خود قرار داد، به دليل اين كه به من نعمتهايى داده كه به ديگران نداده ، و يا به عبارتى خيال مى كند كه اين قدرت و دارايى كه به او داده اند هم اكرام و تنعيم حدوثى است و هم بقايى ، و به همين جهت به خود اجازه مى دهد هر كارى كه خواست بكند، چون وقتى انسان پنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمين شده ، هر كارى بخواهد مى كند. در اينجا سؤ الى است و آن اينكه اين جمله كه مورد بحث ما است حكايت زبان حال انسان است ، و از ديدگاه يك انسان طبيعى خبر مى دهد، و از اينكه مى گويد: «رب من مرا اكرام كرده » و خداى تعالى را رب خود معرفى مى كند، بر مى آيد كه گوينده اين سخن ، خدا و ربوبيتش را قبول دارد، با اينكه وثنى مذهبان كه منكر ربوبيت صانعند معتقد به چنين چيزى نيستند؟ پاسخ اين سؤ ال اين است كه : همانطور كه در سؤ ال آمده بود سخن مذكور زبان حال فطرت است ، و وثنى مذهبان هم به حسب فطرتشان اعتراف به اين معنا دارند، هر چند كه به زبان نمى گويند و از اقرار بدان استنكاف مى ورزند، علاوه بر اين قرآن كريم خواسته است رعايت مقابله با جمله «اذا ما ابتليه ربه » را كرده باشد.

و آزمايش خدا با فقر و تنگدستى را اهانت و خوارى از ناحيه خدا مى پندارد

وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبى أَهَنَنِ يعنى وقتى خداى تعالى او را مورد آزمايش قرار مى دهد و به اين منظور رزقش را تنگ مى گيرد، مى گويد پروردگار من مرا خوار كرد، و به هيچم نگرفت . از مجموع دو آيه ، سه نكته استفاده مى شود: اول اينكه : از تكرار كلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم كردن استفاده مى شود كه هم نعمت دادن خدا امتحان است ، و هم نعمت ندادنش ، همچنان كه آيه زير هم همين معنا را تذكر داده مى فرمايد: «و نبلوكم بالشر و الخير فتنه »، پس اين آيه انسان را در طرز تفكرش ‍ تخطئه مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۴

دوم اينكه : نعمت دادن خدا را بدان جهت كه نعمت او فضل و رحمت است اكرام و احترام خدا نسبت به انسان است ، (چون با نعمت دنيا است كه مى توان بهترين آخرت را تحصيل كرد)، و معلوم است كه اين نعمت تا زمانى احترام از ناحيه خدا است كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد. سوم اينكه : اين دو آيه با هم مى فهمانند كه انسان سعادت در زندگى را عبارت مى داند از تنعم در دنيا و داشتن نعمت هاى فراوان ، و ملاك داشتن كرامت در درگاه الهى را همين داشتن نعمت فراوان مى داند، و بر عكس ملاك نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارد، در حالى كه نه اولى ملاك احترام است و نه دومى ملاك نداشتن حرمت است ، بلكه ملاك در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ايمان و عمل صالح است ، حال چه اينكه آدمى دارا باشد و چه فقير، پس داشتن و نداشتن مال هر دو امتحان است ، مفسرين در معناى اين دو آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه چون فايده اى نداشت متعرضش نشديم . َكلا بَل لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَ لا تحَضونَ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ اصل «تحاضون » «تتحاضون » است ، كه به معناى تحريك و تشويق كردن يكديگر است ، مى فرمايد: شما نه يتيم را احترام مى كنيد، و نه يكديگر را بدادن صدقه بر مساكين تهى دست سفارش و تشويق مى كنيد، و منشا اين رفتارتان مال دوستى است ، كه در دو آيه بعد مى فرمايد: «و تحبون المال حبا جما». وَ تَأْكلُونَ الترَاث أَكلاً لَّمًّا كلمه «لم » - با تشديد ميم - به معناى اين است كه : انسان سهم خودش و ديگران را به خود اختصاص دهد، و خلاصه هر چه به دستش ‍ بيايد بخورد، چه پاك و مال حلال باشد و چه خبيث ، و آيه مورد بحث جمله «بل لا تكرمون اليتيم » را تفسير مى كند، مى فرمايد دليل آن اين است كه مال يتيم هم اگر به دستتان برسد مى خوريد. وَ تحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا كلمه «جم » - با تشديد جيم - به معناى بسيار و بزرگ از هر چيز است ، و اين جمله آيه قبلى را كه مى فرمود: «و لا تحاضون ...» تفسير مى كند، مى فرمايد علت آن اين است كه مال را به مقدار بسيار زياد دوست مى داريد. َكلا إِذَا دُكَّتِ الاَرْض دَكًّا دَكًّا كلمه «دك » با تشديد كاف به معناى دق و كوبيدن سخت است ، و مراد از ظرف «اذا - زمانى كه » حضور روز قيامت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۵

در اين جمله براى بار دوم كلمه «كلا» را مى آورد، و براى بار دوم پندار آدميان در حال دارايى و ندارى را رد مى كند، و جمله «اذا دكت الارض ...» در مقام تعليل رد مذكور است ، و حاصل معنا چنين است كه آنطور كه انسانها به حسب طبع مى پندارند نيست ، به علت اينكه به زودى در وقتى كه قيامت بپا شود متوجه مى شوند كه زندگى دنيا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود مقصود بالذات نبود، و او آن را مقصود بالذات و يا ساده تر بگويم هدف پنداشت ، و چون دنيا را هدف پنداشت چيزى براى آخرتش نفرستاد، آن وقت آرزو مى كند اى كاش «قدمت لحياتى » براى زندگى واقعيم چيزى از پيش فرستاده بودم ، با اينكه آرزو، نه خيرى به او مى رساند، و نه عذابى را از او رفع مى كند.

مراد از آمدن پروردگار در قيامت (و جاء ربّك و الملك ...)

وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا صفًّا در اين جمله نسبت آمدن به خداى تعالى داده ، و اين تعبير از متشابهات است كه آيه «ليس كمثله شى ء»، و آياتى كه خواص قيامت را ذكر مى كند، و مثلا مى فرمايد آن روز همه سبب ها از كار مى افتد، و همه حجابها كنار مى رود، و بر همه مكشوف مى شود كه خدا حق مبين است ، اين متشابه را تفسير مى كند، و تشابه آن را بر طرف مى سازند. رواياتى هم كه مى گويد منظور از آمدن خدا آمدن امر خدا است و قرآن هم مى فرمايد: «و الامر يومئذ لله » همه در مقام رفع اين تشابه است . و به وجهى ، مويد اينكه گفتيم منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادن اسباب ، همه كاره خود خدا بدون هيچ واسطه است ، آيه زير است كه مى فرمايد: «هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملئكه و قضى الامر» چون اگر اين آيه ضميمه شود به آيه زير كه مى فرمايد: «هل ينظرون الا ان تاتيهم الملئكه او ياتى امر ربك » چنين به دست مى آيد كه منظور از آمدن خدا در آيه سوره بقره آمدن امر خدا است ، كه در آيه سوره نحل آمده . پس معلوم شد در آيه مورد بحث مضافى حذف شده ، و تقدير آيه «جاء امر ربك » است ، و يا نسبت آمدن به خدا دادن در آيه شريفه از باب مجاز عقلى است ، و اما بحث درباره آمدن ملائكه و اينكه آمدنشان صف به صف است ، نظير بحثى است كه در سابق گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۶

وَ جِاى ءَ يَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ ... بعيد نيست كه مراد از «آوردن جهنم »، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان كه در آيه زير همين تعبير آمده فرموده : «و برزت الجحيم لمن يرى » و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «و برزت الجحيم للغاوين » و آيه زير كه مى فرمايد: «لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد». متذكّر شدن و «يا ليتنى » گفتن انسان در قيامت «يومئذ يتذكر الانسان » - يعنى در آن روز انسان به روشن ترين وجه متذكر مى شود، كه آنچه در دنيا به او دادند چه خيرش و چه شرش همه از باب امتحان بوده و او در كار خود كوتاهى كرده اين آن معنايى است كه سياق آيه مى دهد. «و انى له الذكرى » - يعنى از كجا مى تواند متذكر شود، و اين كنايه است از اينكه تذكرش در آن روز هيچ سودى به حالش ندارد، چون وقتى تذكر سودمند است كه بتواند به وسيله توبه با عمل صالح آنچه را فوت شده جبران كند، و روز جزا جاى توبه و عمل نيست . يَقُولُ يَلَيْتَنى قَدَّمْت لحَِيَاتى يعنى اى كاش در دنيا براى اين زندگيم كه زندگى آخرت است توشه اى فرستاده بودم ، ممكن هم هست معنايش اين باشد كه اى كاش در دنيا براى اين زندگيم كه حقيقت زندگى است توشه اى فرستاده بودم ، چون قرآن كريم زندگى دنيا را لهو و بازى يعنى سرگرمى بيهوده خوانده و فرموده : «و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ». و مراد از تقديم در جمله «قدمت » از پيش فرستادن عمل صالح است براى زندگى آخرت ، و مضمون آيه آرزويى است كه انسان در هنگام رسيدن به قيامت و متذكر شدن از ديدن حقايق آن از خود سر مى دهد، و به راى العين مى بيند كه تلاشش در دنيا سودى به حالش ‍ نمى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۷

فَيَوْمَئذٍ لا يُعَذِّب عَذَابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ضمير در «عذابه » و در «وثاقه » به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور عذاب نكرده ، و در بند كردنش آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور در بند نكرده ، و اين تعبير كنايه است از شدت در تهديد. بعضى از قاريان دو كلمه «لا يعذب » و «لا يوثق » را به فتحه ذال و فتحه ثاء قرائت كرده اند و آن دو را صيغه مجهول دانسته اند كه بنابر اين قرائت دو ضمير در «عذابه » و «وثاقه » به انسان بر مى گردد و معناى آيه چنين مى شود هيچ كس در امروز عذاب اين انسان و گرفتارى او را ندارد. «نفس مطمئنة » نفسى است كه با ايمان به پروردگار و ياد او سكونت يافته ، به مقامرضا رسيده است و... يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ آنچه از سياق آيه يعنى مقابل قرار گرفتن اين نفس با اوصافى كه براى آن ذكر شده با انس انى كه قبل از اين آيه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگى اش به دنيا و طغيان و فساد و كفرانش و سوء عاقبتش ذكر مى شد استفاده مى شود اين است كه نفس مطمئنه ، نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضى است رضايت مى دهد و در نتيجه خود را بنده اى مى بيند كه مالك هيچ خير و شرى و نفع و ضررى براى خود نيست و نيز دنيا را يك زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحانى الهى مى داند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايى شود، به طغيان و گسترش دادن به فساد و به علو و استكبار، وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وا نمى دارد، بلكه همچنان در عبوديت پاى برجا است و از صراط مستقيم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه به تفريط. ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً بعضى پنداشته اند كه اين خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ايشان مى شود. و ليكن به نظر ما ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است ، يعنى از همان لحظه اى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كه داخل بهشت مى شوند بلكه از لحظه اى كه مرگشان مى رسد مورد اين خطاب هستند تا وقتى كه به جنت الخلد در مى آيند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۸

و اگر نفوس مطمئنه را به وصف «راضيه » و «مرضيه » توصيف كرده ، براى آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش ‍ مى آورد كمترين چون و چرايى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پس هيچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى كند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و به همين جهت دنبال جمله راضيه جمله مرضيه را آورد. فَادْخُلى فى عِبَدِى وَ ادْخُلى جَنَّتى اين آيه به دليل اينكه حرف «فاء» در اولش در آمده نتيجه گيرى از جمله «ارجعى الى ربك » است ، مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مى گردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتم داخل شو، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است ، و حائز مقام عبوديت است . و بايد هم همينطور باشد، چون وقتى كسى مطمئن به پروردگار خود شد، و از ادعاى استقلال منقطع گرديد، و بدانچه از ناحيه پروردگارش ‍ مى رسد به دليل اينكه حق است راضى شد، قهرا ذات و صفات و افعال خود را ملك طلق پروردگارش مى داند، پس در آنچه او مقدر مى كند و قضايى كه او مى راند و امر و نهيى كه او مى كند هيچ خواستى از خود نشان نمى دهد، مگر آنچه را كه پروردگارش خواسته باشد، و اين همان ظهور عبوديت تامه در بنده است ، پس اينكه فرمود: «فادخلى فى عبادى » در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله «و ادخلى جنتى » منزلگاه او را معين مى كند، و منظور از اينكه كلمه «جنت » را بر ضمير تكلم اضافه كرد و فرمود: داخل جنت من شو اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند، و در كلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است . بحث روائى

(رواياتى درباره مراد از شفع و وتر، تسميه فرعون به ذى الاءوتاد، آورده شدن جهنم ،آمدن خدا، و...)

در مجمع البيان در تفسير آيه «و الشفع و الوتر» آمده كه بعضى گفته اند منظور از شفع ، خلق است ، چون فرموده : «و خلقناكم ازواجا»، و منظور از كلمه «وتر»، خداى تعالى است ، نقل از ابن عباس و عطيه عوفى و ابى صالح و مجاهد و اين تفسير روايت ابى سعيد خدرى است ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ). بعضى ديگر گفته اند شفع و وتر هر دو نمازند، بعضى شفع و بعضى وترند، و اين روايت ابن حصين است ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۹

بعضى ديگر گفته اند: شفع ، روز عيد قربان ، و وتر، روز عرفه است ، نقل از ابن عباس و عكرمه و ضحاك و (روايت جابراز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم همين را مى گويد) و علت اينكه روز عيد را شفع خوانده اند اين است كه روز عرفه در حكم نظير ندارد، چون هيچ روزى ديگر مثل آن روز وقوف در عرفات واجب نيست ، ولى روز عيد در حكم ، كه همان كوچ كردن است نظير دارد. بعضى ديگر گفته اند شفع روز هشتم ذى الحجه يعنى روز ترويه است ، و وتر روز عرفه است ، و اين معنا از امام باقر و از امام صادق (عليهما السلام ) نقل شده . مؤ لف : سه روايت اول را كه صاحب مجمع البيان از طرق اهل سنت نقل كرده مى توان جمع كرد، و گفت منافاتى بين آنها نيست ، چون هر سه در مقام يادآورى بعضى از مصاديق شفع و وتر بوده اند.

شفع حسن و حسين (ع ) و وتر اميرالمؤ منين عليه السلام است

و در تفسير قمى درباره «ليال عشر» آمده كه دهه ذى الحجه است ، و درباره «و الشفع و الوتر» آمده كه دو ركعت شفع و يك ركعت وتر در نماز شب است ، و در حديثى آمده كه شفع ، حسن و حسين ، و وتر امير المؤ منين است ، و درباره «و الليل اذا يسر» آمده كه منظور شب جمع است (يعنى شب عيد قربان كه از عرفات به مشعر كوچ مى كنند). و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در معناى لذى حجر آمده : يعنى صاحب عقل . و در كتاب علل به سند خود از ابان احمر روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى آيه و «فرعون ذى الاوتاد» را پرسيدم ، عرضه داشتم به چه مناسبت فرعون را صاحب ميخها خواندند؟ فرمود به اين جهت كه او هر گاه مى خواست مردى را شكنجه كند روى زمين مى خوابانيد و دست و پايش را از دو طرف مى كشيد و با چهار ميخ به زمين ميخكوب مى كرد، و بسا مى شد كه اين كار را روى تخته خوابيده انجام مى داد و دست و پاى محكوم را با چهار ميخ بدان مى كوبيد و سپس به همان حال رهايش مى كرد تا بميرد، و بدين جهت خداى تعالى او را صاحب ميخ ‌ها خواند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۰

و در مجمع البيان در ذيل آيه «ان ربك لبالمرصاد» آمده كه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: معنايش اين است كه پروردگار تو قادر است جزاى مردم نافرمان را بدهد. مؤ لف : بناى روايت بر اين است كه عبارت آيه را استعاره تمثيلى بگيرد، و نيز در همان كتاب است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: مرصاد پلى است بر صراط كه هيچ بنده اى نمى تواند با داشتن مظلمه اى از ديگرى از آن پل بگذرد. و از غوالى از امام صادق (عليه السلام ) حكايت شده كه در تفسير آيه «و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه » فرمود: يونس ‍ يقين داشت بر اينكه خدا رزقش را تنگ نمى گيرد، و كلمه «ظن » در اين آيه به معناى يقين است ، و «قدر» به معناى تنگ گرفتن رزق است ، مگر نشنيدى كلام خدا را كه فرمود: «و اما اذا ما ابتليه ققدر عليه رزقه »، كه در اينجا نيز معناى «قدر» تنگ گرفتن معيشت است . و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه «كلا اذادكت الارض دكا دكا»، فرمود يعنى وقتى كه زمين زلزله شود. و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آيا تفسير اين آيه را كه مى فرمايد: «كلا اذا دكت الارض ... و جى ء يومئذ بجهنم » را مى دانيد؟ آنگاه فرمود: چون روز قيامت شود جهنم به وسيله هفتاد هزار زمام ، به دست هفتاد هزار ملك رانده مى شود، و او سركشى مى كند، و اگر خداى سبحان او را كنترل نكند آسمانها و زمين را مى سوزاند. مؤ لف : اين حديث از ابى سعيد خدرى و ابن مسعود، و از طرق شيعه در امالى شيخ به سندش از داوود بن سليمان از حضرت رضا از آباى گرامش از على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز روايت شده . و در كتاب عيون در روايات وارده از حضرت رضا در باب توحيد به سند خود از على بن فضال از پدرش ، نقل شده كه گفت : از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيدم : معناى آيه «و جاء ربك و الملك صفا صفا» چيست ؟ فرمود: خداى تعالى به صفت آمدن و رفتن توصيف نمى شود، چون خدا منزه است از انتقال ، منظور آيه از آمدن خدا آمدن امر خدا است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۱

حديثى از امام صادق (ع ) درباره خصوصيات قبض روح مؤ من درذيل (يا ايها النفس المطمئنه ...)

و در كافى به سند خود از سدير صيرفى روايت آورده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ، يا بن رسول اللّه آيا مؤ من از مرگ و قبض روح خود كراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روحش را قبض كند، مؤ من به جزع در مى آيد، و ملك الموت به او مى گويد: جزع مكن ، اى ولى خدا، به آن خدايى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به نبوت مبعوث كرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرى مهربان هستم ، اگر پدرت اينجا بود بيش از من به تو مهر نمى ورزيد، چشم خودت را باز كن و ببين . آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه او در برابرش ممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: اين رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، و اين امير المؤ منين و اين فاطمه ، و اين حسن و اين حسين و اينان امامان از ذريه اويند، كه همه رفقاى تو هستند. فرمود: پس مؤ من چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اى از طرف رب العزه روح او را ندا مى كند و مى گويد: «يا ايتها النفس المطمئنه ...»، اى نفسى كه با ديدن محمد و اهل بيتش (عليهم السلام ) اطمينان يافتى ، به سوى پروردگارت بر گرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى ، پس داخل در بندگان من شو، يعنى در زمزه محمد و اهل بيتش در آى ، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هيچ چيزى در نظرش محبوب تر از مرگ و ملحق شدن به منادى نيست . مؤ لف : اين معنا را قمى هم در تفسيرش و برقى نيز در محاسنش نقل كرده . سوره بلد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۲

آيات ۱ - ۲۰، سوره بلد

سوره بلد مكى است و بيست آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بهَذَا الْبَلَدِ(۱) وَ أَنت حِلُّ بهَذَا الْبَلَدِ(۲) وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ(۳) لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى كَبَدٍ(۴) أَ يحْسب أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ(۵) يَقُولُ أَهْلَكْت مَالاً لُّبَداً(۶) أَ يحْسب أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ(۷) أَ لَمْ نجْعَل لَّهُ عَيْنَينِ(۸) وَ لِساناً وَ شفَتَينِ(۹) وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ(۱۰) فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ(۱۱) وَ مَا أَدْرَاك مَا الْعَقَبَةُ(۱۲) فَك رَقَبَةٍ(۱۳) أَوْ إِطعَمٌ فى يَوْمٍ ذِى مَسغَبَةٍ(۱۴) يَتِيماً ذَا مَقْرَبَةٍ(۱۵) أَوْ مِسكِيناً ذَا مَترَبَةٍ(۱۶) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ وَ تَوَاصوْا بِالْمَرْحَمَةِ(۱۷) أُولَئك أَصحَب المَْيْمَنَةِ(۱۸) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَةِ(۱۹) عَلَيهِمْ نَارٌ مُّؤْصدَةُ(۲۰) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم گو اينكه حاجت به سوگند نيست ولى به اين شهر (مكه ) سوگند مى خورم (۱). شهرى كه تو در آن ساكن هستى (۲). و سوگند به آن پدرى كه اين شهر را بنا نهاد و فرزندى كه پديد آورد (۳). كه ما انسان را در رنج آفريده ايم (۴). آيا گمان مى كند احدى بر او قدرت ندارد؟ (۵). نتيجه اين انكار معادلش اين شد كه وقتى اندك مالى بسيارى را از دست دادم (۶).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۳

آيا پنداشته كه احدى او (و انفاق او) را نمى بيند (۷). آيا براى او دو چشم قرار نداديم ؟ (۸). و يك زبان و دو لب ؟ (۹). و او را به خير و شرش هدايت نموديم (۱۰). پس چرا به مجاهده و كارهاى دشوار اقدام نكرد؟ (۱۱). و تو چه مى دانى كه منظور از كار دشوار چيست ؟ (۱۲). آزاد كردن برده (۱۳). و يا در روز قحطى سير كردن گرسنگان (۱۴). يتيمى از خويشاوندان را (۱۵). يا مسكينى خاك نشين را غذا دادن (۱۶). تا از آن كسانى شود كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر و ترحم سفارش ‍ كردند (۱۷). آنها اصحاب يمين هستند (۱۸). و كسانى كه آيه هاى ما را منكر شده اند اهل شئامت و نحوستند (۱۹). كه آتشى سرپوشيده بر آنان احاطه دارد (۲۰). بيان آيات

حقيقتى درباره خلقت انسان كه سوره مباركه بلد بيان مى كند صفحه

اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است ، هيچ شانى از شوون حيات را نخواهى ديد كه توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد، از آن روزى كه در شكم مادر روح به كالبدش دميده شد، تا روزى كه از اين دنيا رخت بر مى بندد هيچ راحتى و آسايشى كه خالى از تعب و مشقت باشد نمى بيند، و هيچ سعادتى را خالص از شقاوت نمى يابد، تنها خانه آخرت است كه راحتى اش آميخته با تعب نيست . بنا بر اين ، چه بهتر به جاى هر تلخى و ناكامى و رنج ، سنگينى تكاليف الهى را تحمل كند، در برابر آنها صبر نمايد صبر بر اطاعت و بر ترك معصيت ، و در گسترش دادن رحمت بر همه مبتلايان كوشا باشد، كسانى را از قبيل ايتام و فقرا و بيماران و امثال آنها كه دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد، تا جزو «اصحاب ميمنه » شود، وگرنه آخرتش هم مثل دنيايش خواهد شد، و در آخرت از «اصحاب مشئمه » خواهد بود كه «نار موصده » مسلط بر آنان است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۴

و سياق آيات اين سوره شبيه به سياق سوره هاى مكى است ، و همين سياق مكى بودن آن را تاءييد مى كند. و اينكه بعضى آن را مدنى دانسته اند، با سياق آن نمى سازد. بعضى اين احتمال را هم داده اند كه همه سوره به جز چهار آيه اول آن مدنى باشد، و به زودى تفصيل قول در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى . لا أُقْسِمُ بهَذَا الْبَلَدِ مفسرين گفته اند منظور از «هذا البلد» مكه است ، مؤ يد اين احتمال سياق سوره است كه گفتيم سياق سوره هاى مكى را دارد، و نيز آيه بعدى يعنى آيه «و والد و ما ولد» آن را تاءييد مى كند، البته بنا بر اينكه منظور از «والد»، ابراهيم (عليه السلام ) باشد، كه بيانش ‍ مى آيد. وَ أَنت حِلُّ بهَذَا الْبَلَدِ اين جمله حال است از كلمه «بلد» در آيه قبل ، و با اينكه مى توانست به آوردن ضمير آن اكتفا نموده ، بفرمايد: «لا اقسم بهذا البلد و انت حل بها» چنين نكرد، و دوباره خود كلمه بلد را ذكر كرد، براى اين بود كه به عظمت شاءن آن ، و اعتنايى كه به امر آن دارد اشاره كرده باشد، چون بلد مذكور با ساير بلاد فرق دارد، اين بلد حرام است ، و كلمه «حل » مانند كلمه «حلول » به معناى اقامت و استقرار در مكان است ، و مصدر در اينجا به معناى اسم فاعل (حلول كننده ) است . و معناى دو آيه اين است كه (هر چند قسم لازم ندارد ولى ) سوگند مى خورم به اين شهر، شهرى كه تو در آن اقامت دارى ، و اين تعبير توجه مى دهد به اينكه مكه به خاطر اقامت آن جناب در آن و تولدش در آن شرافت يافته .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←