تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۶ </center>
<span id='link11'><span>
<span id='link11'><span>
==آيات ۱۹ - ۳۵، سوره معارج ==
==آيات ۱۹ - ۳۵  سوره معارج ==
إِنَّ الانسنَ خُلِقَ هَلُوعاً(۱۹)
إِنَّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً(۱۹)
إِذَا مَسهُ الشرُّ جَزُوعاً(۲۰)
 
وَ إِذَا مَسهُ الخَْيرُ مَنُوعاً(۲۱)
إِذَا مَسّهُ الشرُّ جَزُوعاً(۲۰)
إِلا الْمُصلِّينَ(۲۲)
 
وَ إِذَا مَسّهُ الخَْيرُ مَنُوعاً(۲۱)
 
إِلّا الْمُصلِّينَ(۲۲)
 
الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ دَائمُونَ(۲۳)
الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ دَائمُونَ(۲۳)
وَ الَّذِينَ فى أَمْوَلهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ(۲۴)
 
لِّلسائلِ وَ الْمَحْرُومِ(۲۵)
وَ الَّذِينَ فى أَمْوَالهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ(۲۴)
 
لِلسائلِ وَ الْمَحْرُومِ(۲۵)
 
وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ(۲۶)
وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ(۲۶)
وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ(۲۷)
 
إِنَّ عَذَاب رَبهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸)
وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبّهِم مُّشفِقُونَ(۲۷)
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظونَ(۲۹)
 
إِلا عَلى أَزْوَجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَنهُمْ فَإِنهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰)
إِنَّ عَذَاب رَبّهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸)
 
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ(۲۹)
 
إِلّا عَلى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانهُمْ فَإِنّهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰)
 
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۳۱)
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۳۱)
وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَنَتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ(۳۲)
 
وَ الَّذِينَ هُم بِشهَدَتهِمْ قَائمُونَ(۳۳)
وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(۳۲)
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ(۳۴)
 
أُولَئك فى جَنَّتٍ مُّكْرَمُونَ(۳۵)
وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(۳۳)
 
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يُحَافِظونَ(۳۴)
 
أُولَئك فى جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ(۳۵)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۷ </center>
ترجمه آيات  
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
آرى انسان به منظور رسيدنش به كمال حريص خلق شده (۱۹).
و نيز اينطور خلق شده كه در برابر شر به جزع در مى آيد (۲۰).
آرى، انسان به منظور رسيدنش به كمال، حريص خلق شده (۱۹).
 
و نيز اين طور خلق شده كه در برابر شر، به جزع در مى آيد (۲۰).
 
و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (۲۱).
و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (۲۱).
مگر نمازگزاران (۲۲)
 
مگر نمازگزاران (۲۲).
 
كه بر اين كار خود مداومت دارند (۲۳).
كه بر اين كار خود مداومت دارند (۲۳).
(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند ) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (۲۴).
 
(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (۲۴).
 
براى سائل و محروم (۲۵).
براى سائل و محروم (۲۵).
و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (۲۶).
و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (۲۶).
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (۲۷).
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (۲۷).
چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (۲۸).
چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (۲۸).
و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (۲۹).
و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (۲۹).
مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد ملامت نمى شوند (۳۰).
 
پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانى تجاوزگرند (۳۱).
مگر در مورد همسران و كنيزان خود، كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد، ملامت نمى شوند (۳۰).
و كسانى كه امانتها و پيمان خود را محترم مى شمارند (۳۲).
 
و كسانى كه پاى شهادتهاى خود مى ايستند (۳۳ ).
پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد، باشد، چنين كسانى تجاوزگرند (۳۱).
 
و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند (۳۲).
 
و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند (۳۳ ).
 
و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (۳۴).
و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (۳۴).
چنين كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند (۳۵).
 
بيان آيات  
چنين كسانند كه در باغ هاى بهشت مورد احترامند (۳۵).
اين آيات به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد اشاره مى كند، آتشى كه فرمود: «'''لظى نزاعه للشوى . و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام هلع - شدت حرص كه حكمت الهى اقتضاكرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد هدايت شود، چيزى كه هست اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اينكه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند، و همين مايه سعادت خويش را مايه هلاكت دائمى خود مى كند، مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنات از عزت و احترام برخوردارند.
 
<center> «'''بیان آيات'''» </center>
 
اين آيات، به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيلۀ اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد، اشاره مى كند. آتشى كه فرمود: «لَظى نَزّاعَةً لِلشّوَى». و آن سبب، عبارت است از حالتى در انسان به نام «هلع: شدت حرص»، كه حكمت الهى اقتضا كرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد، هدايت شود.
 
چيزى كه هست، اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را، مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اين كه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند. و همين مايه سعادت خويش را، مايه هلاكت دائمى خود مى كند. مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنّات، از عزت و احترام برخوردارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸ </center>
توضيح راجع به صفت ((حرص '''» و «'''هلع '''» و «'''تقسيم '''» آن به حرص خدادادى كه مفيد و مطلوب است و حرص بشرى كه انحرافى و مذموم مى باشد.
 
إِنَّ الانسنَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسهُ الشرُّ جَزُوعاً وَ إِذَا مَسهُ الخَْيرُ مَنُوعاً
==توضيح صفت «حرص خدادادی» و «حرص بشرى»==
كلمه «'''هلوع '''» صفتى است كه از مصدر «'''هلع '''» - به فتحه هاء و لام - كه به معناى شدت حرص است اشتقاق يافته . و نيز گفته اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده ، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم با آن مناسب است ، چون از سياق دو جمله «'''اذا مسه الشر جزوعا'''» و «'''اذا مسه الخير منوعا'''»
 
پيداست كه مى خواهد هلوع را معناكند.
«'''إِنَّ الإنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسّهُ الشرُّ جَزُوعاً * وَ إِذَا مَسّهُ الخَْيرُ مَنُوعاً'''»:
از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنين كسى است ، چون آن حرصى كه جبلى انسان است حرص بر هر چيزى نيست ، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير و نافع است ، آن هم نه هر خير و نافعى ، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص اين است كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است ، و اضطراب هم خلاف حرص . و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى به خيرى رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته ، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد قدح بگيرد؛ پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است .
 
و اين هلع كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نيست ، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اينكه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اينكه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند، پس حرص به خودى خود بد نيست ، وقتى بد مى شود كه انسان آن را بد كند و درست تدبير نكند، در هر جا كه پيش آمد مصرف كند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق ، و اين انحراف در ساير صفات انسانى نيز هست ، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است ، و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.
كلمه «هَلُوع»، صفتى است كه از مصدر «هَلَع» - به فتحه هاء و لام - كه به معناى شدت حرص است، اشتقاق يافته. و نيز گفته اند كه: اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده. پس «هلوع»، كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد، از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما، اين وجه، بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم، با آن مناسب است. چون از سياق دو جملۀ «إذَا مَسّهُ الشّرُّ جَزُوعاً» و «إذَا مَسّهُ الخَيرُ مَنُوعاً» پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند.
پس انسان در بدو پيدايشش در حالى كه طفل است هر آنچه كه برايش خير و يا شر است مى بيند، و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونيش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اينكه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد از تجاوز او جلو گيرى مى كند.
 
از نظر اعتبار عقلى هم، «هلوع» چنين كسى است. چون آن حرصى كه جبلّى انسان است، حرص بر هر چيزى نيست، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار، نسبت به آن حرص بورزد؛ بلكه تنها حريص بر خير و نافع است. آن هم نه هر خير و نافعى، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد. و لازمۀ اين حرص، اين است كه در هنگام برخورد با شر، مضطرب و متزلزل گردد. چون شر، خلاف خير است و اضطراب هم، خلاف حرص. و نيز لازمۀ اين حرص، آن است كه وقتى به خيرى رسيد، خود را بر ديگران مقدّم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد. مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد، قدح بگيرد. پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن، از لوازم «هَلَع» و شدت حرص است.
 
و اين «هَلَع» كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حبّ ذات است - به خودى خود، از رذائل اخلاقى نيست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد، با اين كه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اين كه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند. پس حرص به خودى خود بد نيست، وقتى بد مى شود كه انسان، آن را بد كند و درست تدبير نكند. در هرجا كه پيش آمد، مصرف كند. چه سزاوار باشد و چه نباشد. چه حق باشد و چه غير حق. و اين انحراف، در ساير صفات انسانى نيز هست. هر صفت نفسانى، اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود، فضيلت است. و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.
 
پس انسان در بدو پيدايشش، در حالى كه طفل است، هر آنچه كه برايش خير و يا شر است، مى بيند و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده، خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونی اش اشتهاى آن را دارد. اما بدون اين كه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد، دچار جزع مى شود. و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد، از تجاوز او جلوگيرى مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹ </center>
كودك همچنان بر اين حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند اعتراف نمايد، در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطلها و خير و شرها در نظرش بر عكس مى شود، يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.
كودك همچنان بر اين حال هست، تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند، اعتراف نمايد. در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطل ها و خير و شرها، در نظرش بر عكس مى شود. يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطل ها، حق مى شود.
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران كودكيش ‍ كه مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بار احكام عقلش در تعيين حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتيجه به هيچ حقى بر نمى خورد مگر آنكه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنكه به حقش ستم مى كند، و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس ، حرص بر حق طلبى مى شود، چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.
 
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش ، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست ، و اين حرص شديد بر خير صفتى است كمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد، همچنان كه قرآن كريم فرموده : «'''و انه لحب الخير لشديد'''» .
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطل هاى دوران كودكی اش، كه مصادر همه آن ها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بارِ احكام عقلش در تعيين حق و باطل ها نرود، خداى تعالى بر دلش مُهر مى زند. در نتيجه، به هيچ حقى بر نمى خورد، مگر آن كه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد، مگر آن كه به حقش ستم مى كند. و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود. چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.
و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهى ديگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل كه با آن حقائق امور را آنطور كه هست درك مى كند، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدل به حرصى ديگر مى شود، و آن حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است ، و با در نظر گرفتن اينكه خير واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى ، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند،
 
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش، مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير، صفتى است كمالى كه اگر نبود، به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد. همچنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ إنّهُ لِحُبّ الخَيرِ لَشَدِيد».
 
و چون به حد بلوغ و رشد رسيد، به دستگاهى ديگر مجهز مى شود و آن، عبارت است از: «عقل» كه با آن حقائق امور را آن طور كه هست، درك مى كند؛ اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد. آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكی اش، كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدّل به حرصى ديگر مى شود و آن، حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است. و با در نظر گرفتن اين كه خير واقعى عبارت است از: مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد. و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند. در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار، حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰ </center>
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت ، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روى بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش ) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده ، آن صفت غريزيش را كه بر آن غريره خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است .
 
از آنچه گذشت روشن شد كه اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اينكه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسانها نسبت داده ، با «'''احسن '''» بودن خلقت هر چيز كه آيه «'''الذى احسن كل شى ء خلقه '''» از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى كه منسوب به خداست حرص بر خير واقعى است ، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد، روى بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش)، پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده، مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدّل به نقمت نموده، آن صفت غريزی اش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدّل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش، تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد. و اين، معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است.
انسانها است ، اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمتها به سوء اختيار و كج سليقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.
 
زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته : در اين كلام استعاره اى بكار رفته ، و معنايش اين است كه انسان از آنجايى كه هميشه در مقام عمل ، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلى او است ، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده ، و اختيارى خود او نيست . و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلى آدمى است ، نه اينكه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند، دليل اينكه اساس كلام تشبيه است ، اين است كه مؤ منين را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده .
از آنچه گذشت، روشن شد كه: اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اين كه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسان ها نسبت داده، با «احسن» بودن خلقت هر چيز كه آيه «الّذِى أحسَنَ كُلّ شَئ خَلقَهُ»، از آن خبر مى دهد، منافات ندارد. چون حرصى كه منسوب به خداست، حرص بر خير واقعى است، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود، منسوب به خود انسان ها است. اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمت ها، به سوء اختيار و كج سليقه گى خود، به نقمت مبدل مى سازد.
ليكن اين توجيه درست نيست ، چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمه آن است ،
 
زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته: در اين كلام استعاره اى به كار رفته، و معنايش اين است كه: انسان از آن جايى كه هميشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلّى او است، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده، و اختيارى خود او نيست. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلّى آدمى است، نه اين كه بخواهد آن دو را فطرى و جبلّى بداند. چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند، ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد. چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند. دليل اين كه اساس كلام تشبيه است، اين است كه مؤمنان را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده. ليكن اين توجيه درست نيست. چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمۀ آن است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱ </center>
به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادى ، و يا به عبارت ديگر از حرص بشرى شده است ، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده .
به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد. از نعمت بودن خارجش ساخته، به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده، از حرص منحرف شده است، نه حرص خدادادى. و يا به عبارت ديگر، از حرص بشرى شده است، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده.
و استثناى مؤ منين هم نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤ منين حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.
 
مفسرى ديگر براى توجيه اين استثناء گفته است : استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است . و خواننده گرامى خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است .
و استثناى مؤمنان هم، نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤمنان، حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.
اوصاف نمازگزارانى كه از «'''هلوع '''» بودن استثنا شده اند
 
إِلا الْمُصلِّينَ
مفسّرى ديگر، براى توجيه اين استثناء گفته است: استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است. و خواننده گرامى، خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است.
اين استثناء از انسان هلوع است ، و اگر از ميان همه امتيازات مؤ منينى كه در آيات بعد ذكر مى شود نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده ، و بفهماند نماز بهترين اعمال است .
 
علاوه بر اين ، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در آيه «'''ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر'''» نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته .
==اوصاف نمازگزارانى كه از «هلوع» بودن، استثنا شده اند==
الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ دَائمُونَ
 
اينكه كلمه «'''صلاه '''» را به ضمير «'''هم '''» اضافه كرده دلالت دارد بر اينكه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اينكه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز اشاره است به اينكه اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود.
«'''إِلا الْمُصلِّينَ'''»:
وَ الَّذِينَ فى أَمْوَلهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ لِّلسائلِ وَ الْمَحْرُومِ
 
بعضى از مفسرين حق معلوم را به زكات واجب تفسير كرده اند.
اين استثناء، از انسان هلوع است. و اگر از ميان همه امتيازات مؤمنانى كه در آيات بعد ذكر مى شود، نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است.
 
علاوه بر اين، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هَلَع مذموم دارد. چون در آيه: «إنّ الصّلوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر»، نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته.
 
«'''الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ دَائمُونَ'''»:
 
اين كه كلمۀ «صلاة» را به ضمير «هُم» اضافه كرده، دلالت دارد بر اين كه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند. نه اين كه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز، اشاره است به اين كه اثر هر عملى با مداومت در آن، كامل مى شود.
 
«'''وَ الَّذِينَ فى أَمْوَالهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ * لِلسّائلِ وَ الْمَحْرُومِ'''»:
 
بعضى از مفسران، «حقّ معلوم» را به زكات واجب تفسير كرده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲ </center>
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه حق معلوم زكات نيست ، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند، و «'''سائل '''» به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤ ال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تاءييد اين حديث نيست ، براى اينكه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست ، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده : «'''انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل اللّه و ابن السبيل فريضه من الله '''» و ظاهر آيه مورد
و در حديثى از امام صادق «عليه السلام» آمده كه: «حق معلوم»، زكات نيست، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند. و «سَائِل»، به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تأييد اين حديث نيست. براى اين كه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده: «إنّما الصّدَقَاتُ لِلفُقَراءِ وَ المَسَاكِين وَ العَامِلِينَ عَلَيهَا وَ المُؤلّفَة قُلُوبِهِم وَ فِى الرّقَابِ وَ الغَارِمِينَ وَ فِى سَبِيلِ اللّه وَ ابنِ السّبِيلَ فَرِيضَة مِنَ الله»، و ظاهر آيه مورد بحث، انحصار موارد «حق معلوم»
<span id='link14'><span>
<span id='link14'><span>
==بحث انحصار موارد حق معلوم در دو مورد سائل و محروم است . ==
در دو مورد «سائل» و «محروم» است.
وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ
 
آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد اين است كه مراد از «'''تصديق يوم الدين '''» اين است كه مصلين علاوه بر تصديق قلبى روز جزا عملا هم آن را تصديق مى كنند، به اين معنا كه سيره زندگيشان سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد به زودى در مورد آن بازخواست ، و بر طبق آن جزا داده مى شود، حال چه اينكه عملى خير باشد و چه شر، اگر خير باشد جزاى خيرش مى دهند، و اگر شر باشد جزاى شرش مى دهند.
«'''وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ'''»:
و تعبير به جمله «'''يصدقون '''» دلالت دارد بر اينكه تصديقشان استمرار هم دارد، پس دائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند خدا را فراموش نكنند، اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته تركش كنند.
 
توضيحى راجع به توصيف مؤ منين به اينكه از عذاب پروردگارشان بيمنا كند.
آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد، اين است كه مراد از «تصديق يومُ الدين»، اين است كه مصلّين، علاوه بر تصديق قلبى روز جزا، عملا هم آن را تصديق مى كنند. به اين معنا كه سيره زندگيشان، سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد، به زودى در مورد آن بازخواست، و بر طبق آن جزا داده مى شود. حال چه اين كه عملى خير باشد و چه شر. اگر خير باشد، جزاى خيرش مى دهند، و اگر شر باشد، جزاى شرش مى دهند.
وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ
 
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه درباره تصديق به يوم الدين گفتيم ، در اينجا نيز مى آيد، پس هم ترس درونى دارند، و هم عملشان عملى است كه از اين ترس خبر مى دهد.
و تعبير به جملۀ «يُصَدّقُونَ» دلالت دارد بر اين كه تصديقشان استمرار هم دارد. پس دائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند، خدا را فراموش نكنند. اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته، تركش كنند.
و لازمه اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند، چون ايمنى از عذاب با خوف و اشفاق نمى سازد.
 
و سبب و علت اشفاق از عذاب اين است كه عذاب در مقابل مخالفت است ، پس بجز اطاعت درونى چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد. از سوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست ، چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد،
==توصيف مؤمنانی كه از عذاب پروردگارشان، بيمناك اند==
 
«'''وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ'''»:
 
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه درباره تصديق به يومُ الدين گفتيم، در اين جا نيز مى آيد. پس هم ترس درونى دارند و هم عملشان، عملى است كه از اين ترس خبر مى دهد.
 
و لازمۀ اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند. چون ايمنى از عذاب، با خوف و اشفاق نمى سازد.
 
و سبب و علت اشفاق از عذاب، اين است كه عذاب در مقابل مخالفت است. پس به جز اطاعت درونى، چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد. از سوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست. چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۳ </center>
مگر به آن مقدار توانايى كه خداى سبحان به ما داده ، خدايى كه مالك هر چيز است ، و مملوك چيزى نيست همچنان كه خودش فرمود: «'''قل فمن يملك من اللّه شيئا'''».
مگر به آن مقدار توانايى كه خداى سبحان به ما داده. خدايى كه مالك هر چيز است، و مملوك چيزى نيست، همچنان كه خودش فرمود: «قُل فَمَن يَملِكُ مِنَ اللّه شَيئاً».
علاوه بر اين خداى سبحان هر چند اهل اطاعت را وعده نجات داده ، و هر چند خودش فرموده : خدا خلف وعده نمى كند، ليكن اين هم هست كه وعده ، اطلاق قدرت او را مقيد نمى كند، پس او در عين اينكه خلف وعده نمى كند به هر چه بخواهد قادر است ، و مشيتش نافذ، در نتيجه در هيچ حالى نمى توان از او ايمن بود، به اين معنا كه چنين نيست كه نسبت به خلف وعده اش قادر نباشد، و به همين جهت است كه مى بينيم با اينكه ملائكه خود را به عصمت معرفى كرده به خوف هم توصيفشان نموده ، مى فرمايد: «'''يخافون ربهم '''»، و با اينكه انبياى خود را معصوم معرفى نموده در باره آنان فرموده : «'''و يخشونه و لا يخشون احداالا الله '''»همينطور در عين اينكه در آخر آيات مورد بحث به طور جزم در باره مؤ منين فرموده «'''اولئك فى جنات مكرمون '''»، در عين حال در آيه مورد بحث مى فرمايد از عذاب خدا اشفاق و ترس دارند.
 
إِنَّ عَذَاب رَبهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ
علاوه بر اين، خداى سبحان، هرچند اهل اطاعت را وعده نجات داده، و هرچند خودش فرموده: «خدا، خُلف وعده نمى كند»، ليكن اين هم هست كه وعده، اطلاق قدرت او را مقيد نمى كند. پس او در عين اين كه خُلف وعده نمى كند، به هرچه بخواهد قادر است، و مشيتش نافذ. در نتيجه، در هيچ حالى نمى توان از او ايمن بود. به اين معنا كه چنين نيست كه نسبت به خُلف وعده اش قادر نباشد، و به همين جهت است كه مى بينيم با اين كه ملائكه خود را به عصمت معرفى كرده، به خوف هم توصيفشان نموده، مى فرمايد: «يَخَافُونَ رَبّهُم». و با اين كه انبياى خود را معصوم معرفى نموده، در باره آنان فرموده: «وَ يَخشَونَهُ وَ لا يَخشَونَ أحداً إلّا الله». همين طور در عين اين كه در آخر آيات مورد بحث به طور جزم در باره مؤمنان فرموده: «أُولئكَ فِى جَنّاتٍ مُكرَمُون»، در عين حال، در آيه مورد بحث مى فرمايد: از عذاب خدا، اشفاق و ترس دارند.
اين جمله علت ترس مؤ منين از عذاب پروردگارشان را بيان نموده ، روشن مى سازد كه مؤ منين در ترسيدن از عذاب مصابند، و وجه آن را بيان كرديم .
 
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظونَ ... هُمُ الْعَادُونَ
«'''إِنَّ عَذَابَ رَبّهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ'''»:
تفسير اين سه آيه در اول سوره مؤ منون گذشت .
 
اين جمله، علت ترس مؤمنان از عذاب پروردگارشان را بيان نموده، روشن مى سازد كه مؤمنان در ترسيدن از عذاب مصاب اند، و وجه آن را بيان كرديم.
 
«'''وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ ... هُمُ الْعَادُونَ'''»:
 
تفسير اين سه آيه، در اول سوره مؤمنون گذشت.
<span id='link15'><span>
<span id='link15'><span>
==مقصود از مراعات امانات و عهد و مراد از محافظت بر صلوة ==
 
وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَنَتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ
==مقصود از مراعات «امانات» و «عهد»، و «محافظت» بر نماز ==
آنچه از كلمه «'''امانات '''» زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانتهايى است كه مردم به يكديگر اعتماد نموده ، و هر يك به ديگرى مى سپارد، از قبيل مال و جان و عرض ، و شخص امين رعايت آن را نموده در حفظش مى كوشد و به آن خيانت نمى كند، و به قول بعضى از مفسرين به صيغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است ، به خلاف عهد كه چون انواع مختلفى ندارد مفرد آمده .
«'''وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ'''»:
ولى بعضى گفته اند: منظور تنها مال و جان و عرض نيست ، بلكه مطلق وظايف اعتقادى و عملى است ،
 
آنچه از كلمه «امانات» زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانت هايى است كه مردم به يكديگر اعتماد نموده، و هر يك به ديگرى مى سپارد. از قبيل: مال و جان و عِرض، و شخص امين رعايت آن را نموده، در حفظش مى كوشد و به آن خيانت نمى كند. و به قول بعضى از مفسران، به صيغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است، به خلاف عهد كه چون انواع مختلفى ندارد، مفرد آمده.
 
ولى بعضى گفته اند: منظور تنها مال و جان و عِرض نيست، بلكه مطلق وظايف اعتقادى و عملى است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴ </center>
كه خدا به عهده آنان گذاشته ، در نتيجه آيه شريفه شامل همه حقوق چه حق اللّه و چه حق الناس مى شود، و اگر يكى از آن حقوق را تضييع كنند، به خداى تعالى خيانت كرده اند.
كه خدا به عهده آنان گذاشته. در نتيجه، آيه شريفه شامل همه حقوق، چه حقّ اللّه و چه حقّ الناس مى شود، و اگر يكى از آن حقوق را تضييع كنند، به خداى تعالى خيانت كرده اند.
بعضى ديگر گفته اند: هر نعمتى كه خداى تعالى در اختيار بنده اش قرار داده ، امانت خدا به دست اوست ، چه اعضاى بدنش ، و چه چيرهاى ديگر، در نتيجه اگر كسى اين نعمتها را در غير آن مواردى كه خدا براى آنها خلق كرده ، و اجازه مصرف در آن را داده استعمال كند، به خدا كه صاحب نعمت و امانت است خيانت كرده است .
 
و ظاهرا مراد از كلمه «'''عهد'''» در آيه مورد بحث قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسان با غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوز آن قرارداد را نقض ننمايد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد تنها اين نيست ، بلكه تمامى قرارهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد، حتى ايمان بنده خدا به خدا هم عهدى است كه او با پروردگارش بسته ، و قرار گذاشته آنچه خدا تكليفش ‍ مى كند اطاعت نمايد، پس اگر بنده اى به يكى از اوامر و يا نواهى خدا عمل نكند، و خدا را در آن نافرمانى كند، عهد خدا را شكسته است .
بعضى ديگر گفته اند: هر نعمتى كه خداى تعالى در اختيار بنده اش قرار داده، امانت خدا به دست اوست. چه اعضاى بدنش، و چه چيزهاى ديگر. در نتيجه، اگر كسى اين نعمت ها را در غير آن مواردى كه خدا براى آن ها خلق كرده، و اجازه مصرف در آن را داده استعمال كند، به خدا - كه صاحب نعمت و امانت است - خيانت كرده است.
وَ الَّذِينَ هُم بِشهَدَتهِمْ قَائمُونَ
 
معناى شهادت معلوم و معروف است و قائم بودن به شهادت به معناى اين است كه از تحمل و اداى آنچه تحمل كرده استنكاف نورزد، اولا وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت را تحمل كند، و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد، و بدون هيچ كم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است .
و ظاهرا مراد از كلمه «عَهد» در آيه مورد بحث، قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسان با غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوز، آن قرارداد را نقض ننمايد.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ
 
منظور از «'''محافظت بر صلاه '''» اين است كه صفات كمال نماز را رعايت كند، و آنطور كه شرع دستور داده نماز بخواند. بعضى از مفسرين گفته اند: محافظت بر نماز، غير مداومت بر آن است ، چون دوام مربوط به خود نماز و نفس عمل است ، و اما محافظت مربوط به كيفيت آن است ، پس آيه «'''الذين هم على صلاتهم يحافظون '''» بعد از آيه «'''الذين هم على صلاتهم دائمون '''» تكرار يك مطلب نيست .
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «عهد» تنها اين نيست، بلكه تمامى قرارهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد. حتى ايمان بنده خدا به خدا هم، عهدى است كه او با پروردگارش بسته، و قرار گذاشته آنچه خدا تكليفش ‍مى كند، اطاعت نمايد. پس اگر بنده اى به يكى از اوامر و يا نواهى خدا عمل نكند، و خدا را در آن نافرمانى كند، عهد خدا را شكسته است.
 
«'''وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ'''»:
 
معناى شهادت معلوم و معروف است، و قائم بودن به شهادت، به معناى اين است كه از تحمل و اداى آنچه تحمل كرده، استنكاف نورزد. اوّلا وقتى او را شاهد مى گيرند، شهادت را تحمل كند. و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود، استنكاف نورزد، و بدون هيچ كم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است.
 
«'''وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ يُحَافِظونَ'''»:
 
منظور از «محافظت بر صلاة»، اين است كه صفات كمال نماز را رعايت كند، و آن طور كه شرع دستور داده، نماز بخواند. بعضى از مفسران گفته اند: محافظت بر نماز، غير مداومت بر آن است. چون «دوام» مربوط به خود نماز و نفسِ عمل است، و اما «محافظت»، مربوط به كيفيت آن است. پس آيه: «الّذِين هُم عَلى صَلاتِهِم يُحافِظُون» بعد از آيه: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون»، تكرار يك مطلب نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵ </center>
أُولَئك فى جَنَّتٍ مُّكْرَمُونَ
«'''أُولَئك فى جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ'''»:
كلمه «'''اولئك '''» اشاره است به «'''المصلين '''»، و اگر كلمه «'''جنات '''» را نكره و بدون الف و لام آورده براى بزرگداشت آن جنات است ، و جمله «'''فى جنات '''» خبر، و جمله «'''مكرمون '''» خبر بعد از خبر است ، و يا جمله «'''فى جنات '''» ظرف است براى «'''مكرمون '''». بنابر احتمال اول معنا چنين مى شود: «'''ايشان در بهشتهايند و محترمند'''»، و بنا بر احتمال دوم چنين مى شود: «'''ايشان در بهشتها محترمند'''».
 
بحث روائى
كلمه «أُولئكَ» اشاره است به «المُصَلّين». و اگر كلمۀ «جَنّات» را نكره و بدون الف و لام آورده، براى بزرگداشت آن جنّات است. و جملۀ «فِى جَنّات» خبر، و جملۀ «مُكرَمُون»، خبر بعد از خبر است؛ و يا جمله «فِى جَنّات» ظرف است براى «مُكرَمُون». بنابر احتمال اول، معنا چنين مى شود: «ايشان در بهشت هايند و محترم اند». و بنابر احتمال دوم، چنين مى شود: «ايشان در بهشت ها، محترم اند».
 
<span id='link16'><span>
<span id='link16'><span>
==(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته راجع به نماز، حقسائل و محروم و...) ==
 
در تفسير قمى در ذيل آيه «'''اذا مسه الشر جزوعا'''»، فرموده : شر عبارت است از فقر و فاقه ، و خير در جمله «'''و اذا مسه الخير منوعا'''» عبارت است از غنا و وسعت .
==بحث روایی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)==
و در روايت ابى الجارود از ابو جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: سپس ‍ با جمله «'''الا المصلين '''» نمازگزاران را استثنا كرد و آنان را به بهترين اعمالشان كه همان مداومت در نماز است ستود و فرمود: «'''الذين هم على صلاتهم دائمون '''»، مى فرمايد: وقتى نمازى مستحبى را بر خود واجب مى كنند، بر آن مداومتدارند.
در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إذَا مَسّهُ الشَّرّ جَزُوعاً» فرموده: «شرّ»، عبارت است از فقر و فاقه، و «خير» در جمله: «وَ إذَا مَسّهُ الخَيرُ مَنُوعاً» عبارت است از غنا و وسعت.
مؤ لف : امام (عليه السلام ) مساءله نذر و واجب كردن نماز مستحبى بر خود را از اضافه «'''صلاه '''» بر «'''هم '''» - نمازشان - استفاده كرده كه در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم .
 
و در كافى به سند خود از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت : از امام ابو جعفر (عليه السلام ) از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: «'''والذين هم على صلاتهم يحافظون '''»، فرمود: منظور نمازهاى واجب است . عرضه داشتم : در آيه «'''الذين هم على صلاتهم دائمون '''» چطور؟ فرمود: نماز نافله است .
و در روايت ابى الجارود، از ابوجعفر «عليه السلام» آمده كه فرمود: سپس ‍ با جمله «إلّا المُصَلّين»، نمازگزاران را استثنا كرد و آنان را به بهترين اعمالشان، كه همان مداومت در نماز است، ستود و فرمود: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون»، مى فرمايد: وقتى نمازى مستحبى را بر خود واجب مى كنند، بر آن مداومت دارند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه «'''والذين فى اموالهم حق معلوم '''» مى گويد: از ابو عبد اللّه (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: حق معلوم زكات واجب نيست ، بلكه آن مقدار صدقه اى است كه يا جمعه به جمعه از مالت بيرون مى كنى ، و يا همه روزه كه هر صاحب فضيلتى فضل خود را دارد.
 
آنگاه مى گويد: و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: وقتى در اموالت حق معلومى دارى كه صله خويشاوندان كنى ،
مؤلف: امام «عليه السلام»، مسأله نذر و واجب كردن نماز مستحبى بر خود را، از اضافۀ «صَلاة» بر «هُم» - نمازشان - استفاده كرده، كه در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم.
 
و در كافى، به سند خود، از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت: از امام ابوجعفر «عليه السلام»، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم يُحَافِظُون» فرمود: منظور نمازهاى واجب است. عرضه داشتم: در آيه: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون» چطور؟ فرمود: نماز نافله است.
 
و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ الّذِينَ فِى أموَالِهِم حَقٌّ مَعلُوم» مى گويد: از ابوعبد اللّه «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: حق معلوم، زكات واجب نيست، بلكه آن مقدار صدقه اى است كه يا جمعه به جمعه از مالت بيرون مى كنى، و يا همه روزه كه هر صاحب فضيلتى، فضل خود را دارد.
آنگاه مى گويد: و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: وقتى در اموالت حقّ معلومى دارى كه صلۀ خويشاوندان كنى،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶ </center>
و به كسى كه محرومت كرد عطا كنى ، و با كسى كه در حقت دشمنى كرد دوستى كنى .
و به كسى كه محرومت كرد، عطا كنى، و با كسى كه در حقت دشمنى كرد، دوستى كنى.
مؤ لف : اين معنا را صاحب كافى هم از امام ابو جعفر و ابو عبد اللّه (عليه السلام ) به چند طريق نقل كرده ، صاحب محاسن هم آن را از امام ابو جعفر (عليه السلام ) روايت كرده است .
 
و در كافى به سند خود از صفوان جمال ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله للسائل و المحروم فرمود: محروم كاسبى است كه خريد و فروش ندارد، او مى خواهد از دسترنج خود استفاده كند، اما كسى به او مراجعه نمى كند.
مؤلف: اين معنا را صاحب كافى هم، از امام ابوجعفر و ابوعبد اللّه «عليهما السلام» به چند طريق نقل كرده. صاحب محاسن هم، آن را از امام ابوجعفر «عليه السلام» روايت كرده است.
كلينى مى گويد در روايتى ديگر از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كه فرمودند: محروم مردى است كه عقلش به جاست ، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگ گرفته است .
 
و در مجمع البيان در ذيل آيه «'''والذين هم على صلاتهم يحافظون '''» مى گويد: محمد بن فضيل از حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اينان آن افراد از شيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند.
و در كافى، به سند خود، از صفوان جمال، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «لِلسّائِلِ وَ المَحرُوم» فرمود: محروم، كاسبى است كه خريد و فروش ندارد، او مى خواهد از دسترنج خود استفاده كند، اما كسى به او مراجعه نمى كند.
مؤ لف : شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده كه فرموده اند: تشريع نافله هاى يوميه به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است .
 
كلينى مى گويد: در روايتى ديگر، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» آمده كه فرمودند: محروم، مردى است كه عقلش به جاست، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگ گرفته است.
 
و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم يُحَافِظُون» مى گويد: محمد بن فضيل، از حضرت ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اينان، آن افراد از شيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند.
 
مؤلف: شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده، كه فرموده اند: تشريع نافله هاى يوميه، به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷ </center>
<span id='link17'><span>
<span id='link17'><span>
==آيات ۳۶ - ۴۴، سوره معارج ==
 
فَمَا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ(۳۶)
==آيات ۳۶ - ۴۴  سوره معارج ==
فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ(۳۶)
 
عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ(۳۷)
عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ(۳۷)
أَ يَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ(۳۸)
 
َكلا إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ(۳۹)
أَيَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ(۳۸)
فَلا أُقْسِمُ بِرَب المَْشرِقِ وَ المَْغَرِبِ إِنَّا لَقَدِرُونَ(۴۰)
 
كَلا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ(۳۹)
 
فَلا أُقْسِمُ بِرَب المَْشارِقِ وَ المَْغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ(۴۰)
 
عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ(۴۱)
عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ(۴۱)
فَذَرْهُمْ يخُوضوا وَ يَلْعَبُوا حَتى يُلَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ(۴۲)
 
يَوْمَ يخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنهُمْ إِلى نُصبٍ يُوفِضونَ(۴۳)
فَذَرْهُمْ يَخُوضوا وَ يَلْعَبُوا حَتى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ(۴۲)
خَشِعَةً أَبْصرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِك الْيَوْمُ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ(۴۴)
 
ترجمه آيات  
يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضونَ(۴۳)
(با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد ) اين كفار را كه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (۳۶).
 
(و در عين اينكه باهمند ) از چپ و راستت متفرق مى شوند (۳۷).
خَاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِك الْيَوْمُ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ(۴۴)
آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده داخل بهشت نعيم شوند؟ (۳۸).
 
نه ، حاشا كه كوچكتر از اينند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (۳۹).
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
پس (گو اينكه قسم لازم ندارد ولى ) به پروردگار همه مشرقها و مغربها سوگند كه ما قادريم (۴۰).
 
بر اينكه اينان را منقرض نموده خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با اراده خود اراده ما را از كار بيندازد (۴۱).
(با اين كه خداى تعالى مقدّر فرمود كه كفّار را با بهشت خود گرامى ندارد) اين كفار را كه در پيرامون تو اند، چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (۳۶).
 
(و در عين اين كه با هم اند)، از چپ و راستت متفرق مى شوند (۳۷).
 
آيا هر يك از آن ها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده، داخل بهشت نعيم شوند؟ (۳۸)
 
نه، حاشا كه كوچكتر از اين اند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (۳۹).
 
پس (گو اين كه قسم لازم ندارد، ولى) به پروردگار همه مشرق ها و مغرب ها سوگند كه ما قادريم (۴۰).
 
بر اين كه اينان را منقرض نموده، خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با اراده خود، اراده ما را از كار بيندازد (۴۱).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۸ </center>
بنابر اين تو هم اى پيامبر رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند تا ناگهان و تهى دست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (۴۲).
بنابراين، تو هم اى پيامبر، رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند، تا ناگهان و تهىدست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (۴۲).
روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند گويى در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند (۴۳).
 
اما در حالتى كه چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده ذلت از سراپايشان مى بارد و به ايشان گفته مى شود اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (۴۴).
روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند، گويى در آن جا به سوى علامتى روان مى شوند (۴۳).
بيان آيات  
 
بعد از آنكه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست ، و آن عذاب آتشى است متلظى ، و نزاعه للشوى ، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد به سوى خود مى كشد.
اما در حالتى كه چشم هايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده، ذلت از سراپايشان مى بارد و به ايشان گفته مى شود: اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (۴۴).
و نيز بعد از آنكه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر كرد و فرمود كه : ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزه حب خير براى خويش است ، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش مبتلا مى كند، آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.
 
اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نموده مثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده ، سخن مى گويد، چون ايشان دورادور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، واز او جدا نمى شوند، اما با دلهايى متفرق . و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى دلهايشان از آن جناب اعراض دارد، لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: چرا اينان اينطورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اينكه كافرند داخل در جنت نعيم شوند؟ با اينكه خداى سبحان مقدر فرموده با جنت خود به جز افراد مؤ من را كه خود استثنا كرده كسى را گرامى ندارد، آيا اينها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده كسانى بهتر از ايشان بيافريند،
<center> «'''بیان آيات'''» </center>
 
بعد از آن كه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست و آن، عذاب آتشى است مُتلظّى و نَزّاعَةً لِلشَّوى، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد، به سوى خود مى كشد.
 
و نيز بعد از آن كه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر كرد و فرمود كه: ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزۀ حبّ خير براى خويش است، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود، استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش مبتلا مى كند. آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.
 
اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نموده، مثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده، سخن مى گويد. چون ايشان دورادور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، واز او جدا نمى شوند، اما با دل هايى متفرق. و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى دل هايشان از آن جناب اعراض دارد. لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد:  
 
چرا اينان اين طورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اين كه كافرند، داخل در جنّت نعيم شوند؟ با اين كه خداى سبحان مقدّر فرموده با جنت خود، به جز افراد مؤمن را كه خود استثنا كرده، كسى را گرامى ندارد، آيا اين ها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده، قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده، كسانى بهتر از ايشان بيافريند، کسانی که او را بپرستند و داخل جنتش شوند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۹ </center>
كسانى كه او را بپرستند و داخل جنتش شوند.
 
و در آخر اين فصل رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه خصام و بگومگوى با آنان را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خود مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.
و در آخر اين فصل، رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اين كه خصام و بگومگوى با آنان را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خود مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.
توضيح معناى آيه : «'''فمال الذين كفروا قبلك مهطعين ....'''»
 
فَمَا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ
==توضيح معناى آيه: «فَمَالِ الّذِين كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهطِعين...»==
در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه گفته : كلمه «'''مهطع '''» به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است ، و از ابو عبيده نقل كرده كه گفته : «'''اهطاع '''»به معناى سرعت دادن است ، و كلمه «'''عزين '''» به معناى جماعات متفرق است ، كه به واحد آنان «'''عزه '''» گفته مى شود.
 
و كلمه «'''قبل '''» - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه فصيحه است .
«'''فَمَا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ'''»:
و معناى آيه اين است كه : وقتى بازگشت انسانهاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به سوى آتش است ، پس اين كفار را كه نزد تواند چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنت شوند و خدا را عاجز ساخته از آنچه او قضايش را رانده سبقت گيرند، با اينكه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤ منين داخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده ، با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟!
 
أَ يَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ
در مجمع البيان، از زجاج نقل كرده كه گفته: كلمه «مُهطِع» به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است. و از ابوعبيده نقل كرده كه گفته: «إهطاع»، به معناى سرعت دادن است، و كلمۀ «عِزين»، به معناى جماعات متفرق است، كه به واحد آنان، «عِزة» گفته مى شود.
اين استفهام انكارى است ، مى پرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟ نه ، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.
 
در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده ، نه به جماعت آنان ، و نفرموده : «'''ايطمعون ان يدخلوا - آيا طمع دارند كه داخل شوند؟'''» ولى مساءله اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود: «'''مهطعين '''»، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى وقتى نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح ، نه طمع قائم به جماعت ، بدان جهت كه جماعت است ، پس طمع مجموع من حيث المجموع در سعادت تك تك افراد كافى نيست .
و كلمه «قِبَل» - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه، فصيحه است.
 
و معناى آيه اين است كه: وقتى بازگشت انسان هاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به سوى آتش است، پس اين كفار را كه نزد تو اند، چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنّت شوند و خدا را عاجز ساخته، از آنچه او قضايش را رانده سبقت گيرند، با اين كه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤمنين داخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده، با اين كه كافرند، داخل بهشت شوند؟!
 
«'''أَ يَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ'''»:
 
اين استفهام انكارى است. مى پرسد: چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اين كه كافرند، داخل بهشت شوند؟ نه، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.
 
در اين جمله، طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده، نه به جماعت آنان، و نفرموده: «أيَطمَعُون أن يَدخُلُوا = آيا طمع دارند كه داخل شوند؟» ولى مسأله «إهطاع» را به همه نسبت داد و فرمود: «مُهطِعِين»، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى، وقتى نافع است كه در دل فرد طمعكار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح. نه طمع قائم به جماعت، بدان جهت كه جماعت است. پس طمع مجموع من حيث المجموع، در سعادت تك تك افراد كافى نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۰ </center>
و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از باب افعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اينكه داخل شدنشان در بهشت به اختيار و خواست خودشان نيست ، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است ، كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه كفار داخل بهشت نشوند.
و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغۀ مجهول از باب إفعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه داخل شدنشان در بهشت، به اختيار و خواست خودشان نيست، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد، كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است، كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد. چون خود او چنين مقدّر كرده كه كفّار داخل بهشت نشوند.
بيان مراد از اينكه (الذين كفروا)...





نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۳

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۶

آيات ۱۹ - ۳۵ سوره معارج

إِنَّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً(۱۹)

إِذَا مَسّهُ الشرُّ جَزُوعاً(۲۰)

وَ إِذَا مَسّهُ الخَْيرُ مَنُوعاً(۲۱)

إِلّا الْمُصلِّينَ(۲۲)

الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ دَائمُونَ(۲۳)

وَ الَّذِينَ فى أَمْوَالهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ(۲۴)

لِلسائلِ وَ الْمَحْرُومِ(۲۵)

وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ(۲۶)

وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبّهِم مُّشفِقُونَ(۲۷)

إِنَّ عَذَاب رَبّهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ(۲۹)

إِلّا عَلى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانهُمْ فَإِنّهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰)

فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۳۱)

وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(۳۲)

وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(۳۳)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يُحَافِظونَ(۳۴)

أُولَئك فى جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ(۳۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۷
«ترجمه آيات»

آرى، انسان به منظور رسيدنش به كمال، حريص خلق شده (۱۹).

و نيز اين طور خلق شده كه در برابر شر، به جزع در مى آيد (۲۰).

و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (۲۱).

مگر نمازگزاران (۲۲).

كه بر اين كار خود مداومت دارند (۲۳).

(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (۲۴).

براى سائل و محروم (۲۵).

و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (۲۶).

و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (۲۷).

چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (۲۸).

و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (۲۹).

مگر در مورد همسران و كنيزان خود، كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد، ملامت نمى شوند (۳۰).

پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد، باشد، چنين كسانى تجاوزگرند (۳۱).

و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند (۳۲).

و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند (۳۳ ).

و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (۳۴).

چنين كسانند كه در باغ هاى بهشت مورد احترامند (۳۵).

«بیان آيات»

اين آيات، به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيلۀ اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد، اشاره مى كند. آتشى كه فرمود: «لَظى نَزّاعَةً لِلشّوَى». و آن سبب، عبارت است از حالتى در انسان به نام «هلع: شدت حرص»، كه حكمت الهى اقتضا كرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد، هدايت شود.

چيزى كه هست، اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را، مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اين كه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند. و همين مايه سعادت خويش را، مايه هلاكت دائمى خود مى كند. مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنّات، از عزت و احترام برخوردارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸

توضيح صفت «حرص خدادادی» و «حرص بشرى»

«إِنَّ الإنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسّهُ الشرُّ جَزُوعاً * وَ إِذَا مَسّهُ الخَْيرُ مَنُوعاً»:

كلمه «هَلُوع»، صفتى است كه از مصدر «هَلَع» - به فتحه هاء و لام - كه به معناى شدت حرص است، اشتقاق يافته. و نيز گفته اند كه: اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده. پس «هلوع»، كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد، از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما، اين وجه، بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم، با آن مناسب است. چون از سياق دو جملۀ «إذَا مَسّهُ الشّرُّ جَزُوعاً» و «إذَا مَسّهُ الخَيرُ مَنُوعاً» پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند.

از نظر اعتبار عقلى هم، «هلوع» چنين كسى است. چون آن حرصى كه جبلّى انسان است، حرص بر هر چيزى نيست، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار، نسبت به آن حرص بورزد؛ بلكه تنها حريص بر خير و نافع است. آن هم نه هر خير و نافعى، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد. و لازمۀ اين حرص، اين است كه در هنگام برخورد با شر، مضطرب و متزلزل گردد. چون شر، خلاف خير است و اضطراب هم، خلاف حرص. و نيز لازمۀ اين حرص، آن است كه وقتى به خيرى رسيد، خود را بر ديگران مقدّم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد. مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد، قدح بگيرد. پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن، از لوازم «هَلَع» و شدت حرص است.

و اين «هَلَع» كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حبّ ذات است - به خودى خود، از رذائل اخلاقى نيست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد، با اين كه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اين كه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند. پس حرص به خودى خود بد نيست، وقتى بد مى شود كه انسان، آن را بد كند و درست تدبير نكند. در هرجا كه پيش آمد، مصرف كند. چه سزاوار باشد و چه نباشد. چه حق باشد و چه غير حق. و اين انحراف، در ساير صفات انسانى نيز هست. هر صفت نفسانى، اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود، فضيلت است. و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.

پس انسان در بدو پيدايشش، در حالى كه طفل است، هر آنچه كه برايش خير و يا شر است، مى بيند و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده، خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونی اش اشتهاى آن را دارد. اما بدون اين كه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد، دچار جزع مى شود. و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد، از تجاوز او جلوگيرى مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹

كودك همچنان بر اين حال هست، تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند، اعتراف نمايد. در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطل ها و خير و شرها، در نظرش بر عكس مى شود. يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطل ها، حق مى شود.

حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطل هاى دوران كودكی اش، كه مصادر همه آن ها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بارِ احكام عقلش در تعيين حق و باطل ها نرود، خداى تعالى بر دلش مُهر مى زند. در نتيجه، به هيچ حقى بر نمى خورد، مگر آن كه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد، مگر آن كه به حقش ستم مى كند. و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود. چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.

پس هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش، مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير، صفتى است كمالى كه اگر نبود، به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد. همچنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ إنّهُ لِحُبّ الخَيرِ لَشَدِيد».

و چون به حد بلوغ و رشد رسيد، به دستگاهى ديگر مجهز مى شود و آن، عبارت است از: «عقل» كه با آن حقائق امور را آن طور كه هست، درك مى كند؛ اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد. آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكی اش، كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدّل به حرصى ديگر مى شود و آن، حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است. و با در نظر گرفتن اين كه خير واقعى عبارت است از: مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد. و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند. در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار، حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰

و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.

و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد، روى بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش)، پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده، مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدّل به نقمت نموده، آن صفت غريزی اش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدّل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش، تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد. و اين، معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است.

از آنچه گذشت، روشن شد كه: اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اين كه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسان ها نسبت داده، با «احسن» بودن خلقت هر چيز كه آيه «الّذِى أحسَنَ كُلّ شَئ خَلقَهُ»، از آن خبر مى دهد، منافات ندارد. چون حرصى كه منسوب به خداست، حرص بر خير واقعى است، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود، منسوب به خود انسان ها است. اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمت ها، به سوء اختيار و كج سليقه گى خود، به نقمت مبدل مى سازد.

زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته: در اين كلام استعاره اى به كار رفته، و معنايش اين است كه: انسان از آن جايى كه هميشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلّى او است، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده، و اختيارى خود او نيست. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلّى آدمى است، نه اين كه بخواهد آن دو را فطرى و جبلّى بداند. چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند، ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد. چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند. دليل اين كه اساس كلام تشبيه است، اين است كه مؤمنان را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده. ليكن اين توجيه درست نيست. چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمۀ آن است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱

به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد. از نعمت بودن خارجش ساخته، به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده، از حرص منحرف شده است، نه حرص خدادادى. و يا به عبارت ديگر، از حرص بشرى شده است، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده.

و استثناى مؤمنان هم، نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤمنان، حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.

مفسّرى ديگر، براى توجيه اين استثناء گفته است: استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است. و خواننده گرامى، خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است.

اوصاف نمازگزارانى كه از «هلوع» بودن، استثنا شده اند

«إِلا الْمُصلِّينَ»:

اين استثناء، از انسان هلوع است. و اگر از ميان همه امتيازات مؤمنانى كه در آيات بعد ذكر مى شود، نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است.

علاوه بر اين، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هَلَع مذموم دارد. چون در آيه: «إنّ الصّلوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر»، نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته.

«الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ دَائمُونَ»:

اين كه كلمۀ «صلاة» را به ضمير «هُم» اضافه كرده، دلالت دارد بر اين كه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند. نه اين كه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز، اشاره است به اين كه اثر هر عملى با مداومت در آن، كامل مى شود.

«وَ الَّذِينَ فى أَمْوَالهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ * لِلسّائلِ وَ الْمَحْرُومِ»:

بعضى از مفسران، «حقّ معلوم» را به زكات واجب تفسير كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲

و در حديثى از امام صادق «عليه السلام» آمده كه: «حق معلوم»، زكات نيست، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند. و «سَائِل»، به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تأييد اين حديث نيست. براى اين كه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده: «إنّما الصّدَقَاتُ لِلفُقَراءِ وَ المَسَاكِين وَ العَامِلِينَ عَلَيهَا وَ المُؤلّفَة قُلُوبِهِم وَ فِى الرّقَابِ وَ الغَارِمِينَ وَ فِى سَبِيلِ اللّه وَ ابنِ السّبِيلَ فَرِيضَة مِنَ الله»، و ظاهر آيه مورد بحث، انحصار موارد «حق معلوم» در دو مورد «سائل» و «محروم» است.

«وَ الَّذِينَ يُصدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ»:

آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد، اين است كه مراد از «تصديق يومُ الدين»، اين است كه مصلّين، علاوه بر تصديق قلبى روز جزا، عملا هم آن را تصديق مى كنند. به اين معنا كه سيره زندگيشان، سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد، به زودى در مورد آن بازخواست، و بر طبق آن جزا داده مى شود. حال چه اين كه عملى خير باشد و چه شر. اگر خير باشد، جزاى خيرش مى دهند، و اگر شر باشد، جزاى شرش مى دهند.

و تعبير به جملۀ «يُصَدّقُونَ» دلالت دارد بر اين كه تصديقشان استمرار هم دارد. پس دائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند، خدا را فراموش نكنند. اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته، تركش كنند.

توصيف مؤمنانی كه از عذاب پروردگارشان، بيمناك اند

«وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ»:

و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه درباره تصديق به يومُ الدين گفتيم، در اين جا نيز مى آيد. پس هم ترس درونى دارند و هم عملشان، عملى است كه از اين ترس خبر مى دهد.

و لازمۀ اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند. چون ايمنى از عذاب، با خوف و اشفاق نمى سازد.

و سبب و علت اشفاق از عذاب، اين است كه عذاب در مقابل مخالفت است. پس به جز اطاعت درونى، چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد. از سوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست. چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۳

مگر به آن مقدار توانايى كه خداى سبحان به ما داده. خدايى كه مالك هر چيز است، و مملوك چيزى نيست، همچنان كه خودش فرمود: «قُل فَمَن يَملِكُ مِنَ اللّه شَيئاً».

علاوه بر اين، خداى سبحان، هرچند اهل اطاعت را وعده نجات داده، و هرچند خودش فرموده: «خدا، خُلف وعده نمى كند»، ليكن اين هم هست كه وعده، اطلاق قدرت او را مقيد نمى كند. پس او در عين اين كه خُلف وعده نمى كند، به هرچه بخواهد قادر است، و مشيتش نافذ. در نتيجه، در هيچ حالى نمى توان از او ايمن بود. به اين معنا كه چنين نيست كه نسبت به خُلف وعده اش قادر نباشد، و به همين جهت است كه مى بينيم با اين كه ملائكه خود را به عصمت معرفى كرده، به خوف هم توصيفشان نموده، مى فرمايد: «يَخَافُونَ رَبّهُم». و با اين كه انبياى خود را معصوم معرفى نموده، در باره آنان فرموده: «وَ يَخشَونَهُ وَ لا يَخشَونَ أحداً إلّا الله». همين طور در عين اين كه در آخر آيات مورد بحث به طور جزم در باره مؤمنان فرموده: «أُولئكَ فِى جَنّاتٍ مُكرَمُون»، در عين حال، در آيه مورد بحث مى فرمايد: از عذاب خدا، اشفاق و ترس دارند.

«إِنَّ عَذَابَ رَبّهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ»:

اين جمله، علت ترس مؤمنان از عذاب پروردگارشان را بيان نموده، روشن مى سازد كه مؤمنان در ترسيدن از عذاب مصاب اند، و وجه آن را بيان كرديم.

«وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ ... هُمُ الْعَادُونَ»:

تفسير اين سه آيه، در اول سوره مؤمنون گذشت.

مقصود از مراعات «امانات» و «عهد»، و «محافظت» بر نماز

«وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ»:

آنچه از كلمه «امانات» زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانت هايى است كه مردم به يكديگر اعتماد نموده، و هر يك به ديگرى مى سپارد. از قبيل: مال و جان و عِرض، و شخص امين رعايت آن را نموده، در حفظش مى كوشد و به آن خيانت نمى كند. و به قول بعضى از مفسران، به صيغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است، به خلاف عهد كه چون انواع مختلفى ندارد، مفرد آمده.

ولى بعضى گفته اند: منظور تنها مال و جان و عِرض نيست، بلكه مطلق وظايف اعتقادى و عملى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴

كه خدا به عهده آنان گذاشته. در نتيجه، آيه شريفه شامل همه حقوق، چه حقّ اللّه و چه حقّ الناس مى شود، و اگر يكى از آن حقوق را تضييع كنند، به خداى تعالى خيانت كرده اند.

بعضى ديگر گفته اند: هر نعمتى كه خداى تعالى در اختيار بنده اش قرار داده، امانت خدا به دست اوست. چه اعضاى بدنش، و چه چيزهاى ديگر. در نتيجه، اگر كسى اين نعمت ها را در غير آن مواردى كه خدا براى آن ها خلق كرده، و اجازه مصرف در آن را داده استعمال كند، به خدا - كه صاحب نعمت و امانت است - خيانت كرده است.

و ظاهرا مراد از كلمه «عَهد» در آيه مورد بحث، قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسان با غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوز، آن قرارداد را نقض ننمايد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «عهد» تنها اين نيست، بلكه تمامى قرارهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد. حتى ايمان بنده خدا به خدا هم، عهدى است كه او با پروردگارش بسته، و قرار گذاشته آنچه خدا تكليفش ‍مى كند، اطاعت نمايد. پس اگر بنده اى به يكى از اوامر و يا نواهى خدا عمل نكند، و خدا را در آن نافرمانى كند، عهد خدا را شكسته است.

«وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ»:

معناى شهادت معلوم و معروف است، و قائم بودن به شهادت، به معناى اين است كه از تحمل و اداى آنچه تحمل كرده، استنكاف نورزد. اوّلا وقتى او را شاهد مى گيرند، شهادت را تحمل كند. و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود، استنكاف نورزد، و بدون هيچ كم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است.

«وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ يُحَافِظونَ»:

منظور از «محافظت بر صلاة»، اين است كه صفات كمال نماز را رعايت كند، و آن طور كه شرع دستور داده، نماز بخواند. بعضى از مفسران گفته اند: محافظت بر نماز، غير مداومت بر آن است. چون «دوام» مربوط به خود نماز و نفسِ عمل است، و اما «محافظت»، مربوط به كيفيت آن است. پس آيه: «الّذِين هُم عَلى صَلاتِهِم يُحافِظُون» بعد از آيه: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون»، تكرار يك مطلب نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵

«أُولَئك فى جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ»:

كلمه «أُولئكَ» اشاره است به «المُصَلّين». و اگر كلمۀ «جَنّات» را نكره و بدون الف و لام آورده، براى بزرگداشت آن جنّات است. و جملۀ «فِى جَنّات» خبر، و جملۀ «مُكرَمُون»، خبر بعد از خبر است؛ و يا جمله «فِى جَنّات» ظرف است براى «مُكرَمُون». بنابر احتمال اول، معنا چنين مى شود: «ايشان در بهشت هايند و محترم اند». و بنابر احتمال دوم، چنين مى شود: «ايشان در بهشت ها، محترم اند».

بحث روایی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إذَا مَسّهُ الشَّرّ جَزُوعاً» فرموده: «شرّ»، عبارت است از فقر و فاقه، و «خير» در جمله: «وَ إذَا مَسّهُ الخَيرُ مَنُوعاً» عبارت است از غنا و وسعت.

و در روايت ابى الجارود، از ابوجعفر «عليه السلام» آمده كه فرمود: سپس ‍ با جمله «إلّا المُصَلّين»، نمازگزاران را استثنا كرد و آنان را به بهترين اعمالشان، كه همان مداومت در نماز است، ستود و فرمود: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون»، مى فرمايد: وقتى نمازى مستحبى را بر خود واجب مى كنند، بر آن مداومت دارند.

مؤلف: امام «عليه السلام»، مسأله نذر و واجب كردن نماز مستحبى بر خود را، از اضافۀ «صَلاة» بر «هُم» - نمازشان - استفاده كرده، كه در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم.

و در كافى، به سند خود، از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت: از امام ابوجعفر «عليه السلام»، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم يُحَافِظُون» فرمود: منظور نمازهاى واجب است. عرضه داشتم: در آيه: «الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم دَائِمُون» چطور؟ فرمود: نماز نافله است.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ الّذِينَ فِى أموَالِهِم حَقٌّ مَعلُوم» مى گويد: از ابوعبد اللّه «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: حق معلوم، زكات واجب نيست، بلكه آن مقدار صدقه اى است كه يا جمعه به جمعه از مالت بيرون مى كنى، و يا همه روزه كه هر صاحب فضيلتى، فضل خود را دارد. آنگاه مى گويد: و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: وقتى در اموالت حقّ معلومى دارى كه صلۀ خويشاوندان كنى،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶

و به كسى كه محرومت كرد، عطا كنى، و با كسى كه در حقت دشمنى كرد، دوستى كنى.

مؤلف: اين معنا را صاحب كافى هم، از امام ابوجعفر و ابوعبد اللّه «عليهما السلام» به چند طريق نقل كرده. صاحب محاسن هم، آن را از امام ابوجعفر «عليه السلام» روايت كرده است.

و در كافى، به سند خود، از صفوان جمال، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «لِلسّائِلِ وَ المَحرُوم» فرمود: محروم، كاسبى است كه خريد و فروش ندارد، او مى خواهد از دسترنج خود استفاده كند، اما كسى به او مراجعه نمى كند.

كلينى مى گويد: در روايتى ديگر، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» آمده كه فرمودند: محروم، مردى است كه عقلش به جاست، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگ گرفته است.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ الّذِينَ هُم عَلى صَلاتِهِم يُحَافِظُون» مى گويد: محمد بن فضيل، از حضرت ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اينان، آن افراد از شيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند.

مؤلف: شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده، كه فرموده اند: تشريع نافله هاى يوميه، به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷

آيات ۳۶ - ۴۴ سوره معارج

فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ(۳۶)

عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ(۳۷)

أَيَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ(۳۸)

كَلا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ(۳۹)

فَلا أُقْسِمُ بِرَب المَْشارِقِ وَ المَْغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ(۴۰)

عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ(۴۱)

فَذَرْهُمْ يَخُوضوا وَ يَلْعَبُوا حَتى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ(۴۲)

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضونَ(۴۳)

خَاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِك الْيَوْمُ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ(۴۴)

«ترجمه آيات»

(با اين كه خداى تعالى مقدّر فرمود كه كفّار را با بهشت خود گرامى ندارد) اين كفار را كه در پيرامون تو اند، چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (۳۶).

(و در عين اين كه با هم اند)، از چپ و راستت متفرق مى شوند (۳۷).

آيا هر يك از آن ها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده، داخل بهشت نعيم شوند؟ (۳۸)

نه، حاشا كه كوچكتر از اين اند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (۳۹).

پس (گو اين كه قسم لازم ندارد، ولى) به پروردگار همه مشرق ها و مغرب ها سوگند كه ما قادريم (۴۰).

بر اين كه اينان را منقرض نموده، خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با اراده خود، اراده ما را از كار بيندازد (۴۱).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۸

بنابراين، تو هم اى پيامبر، رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند، تا ناگهان و تهىدست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (۴۲).

روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند، گويى در آن جا به سوى علامتى روان مى شوند (۴۳).

اما در حالتى كه چشم هايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده، ذلت از سراپايشان مى بارد و به ايشان گفته مى شود: اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (۴۴).

«بیان آيات»

بعد از آن كه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست و آن، عذاب آتشى است مُتلظّى و نَزّاعَةً لِلشَّوى، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد، به سوى خود مى كشد.

و نيز بعد از آن كه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر كرد و فرمود كه: ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزۀ حبّ خير براى خويش است، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود، استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش مبتلا مى كند. آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.

اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نموده، مثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده، سخن مى گويد. چون ايشان دورادور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، واز او جدا نمى شوند، اما با دل هايى متفرق. و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى دل هايشان از آن جناب اعراض دارد. لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد:

چرا اينان اين طورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اين كه كافرند، داخل در جنّت نعيم شوند؟ با اين كه خداى سبحان مقدّر فرموده با جنت خود، به جز افراد مؤمن را كه خود استثنا كرده، كسى را گرامى ندارد، آيا اين ها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده، قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده، كسانى بهتر از ايشان بيافريند، کسانی که او را بپرستند و داخل جنتش شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۹

و در آخر اين فصل، رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اين كه خصام و بگومگوى با آنان را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خود مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.

توضيح معناى آيه: «فَمَالِ الّذِين كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهطِعين...»

«فَمَا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ»:

در مجمع البيان، از زجاج نقل كرده كه گفته: كلمه «مُهطِع» به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است. و از ابوعبيده نقل كرده كه گفته: «إهطاع»، به معناى سرعت دادن است، و كلمۀ «عِزين»، به معناى جماعات متفرق است، كه به واحد آنان، «عِزة» گفته مى شود.

و كلمه «قِبَل» - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه، فصيحه است.

و معناى آيه اين است كه: وقتى بازگشت انسان هاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به سوى آتش است، پس اين كفار را كه نزد تو اند، چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنّت شوند و خدا را عاجز ساخته، از آنچه او قضايش را رانده سبقت گيرند، با اين كه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤمنين داخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده، با اين كه كافرند، داخل بهشت شوند؟!

«أَ يَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ»:

اين استفهام انكارى است. مى پرسد: چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اين كه كافرند، داخل بهشت شوند؟ نه، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.

در اين جمله، طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده، نه به جماعت آنان، و نفرموده: «أيَطمَعُون أن يَدخُلُوا = آيا طمع دارند كه داخل شوند؟» ولى مسأله «إهطاع» را به همه نسبت داد و فرمود: «مُهطِعِين»، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى، وقتى نافع است كه در دل فرد طمعكار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح. نه طمع قائم به جماعت، بدان جهت كه جماعت است. پس طمع مجموع من حيث المجموع، در سعادت تك تك افراد كافى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۰

و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغۀ مجهول از باب إفعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه داخل شدنشان در بهشت، به اختيار و خواست خودشان نيست، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد، كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است، كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد. چون خود او چنين مقدّر كرده كه كفّار داخل بهشت نشوند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←