تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۰

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بيان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از آيات : «

المنجعل الارض مهادا...» أَ لَمْ نجْعَلِ الاَرْض مِهَداً اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين خبر عظيم است ، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است كه مى فرمود: «كلا سيعلمون » و اينكه به زودى مشاهده مى كنند و مى دانند. بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه نسلا بعد نسل مى آيند و مى روند، و نظام جارى در سراپايش ، و تدبير متقن و دقيقى كه در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۰

و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى اين نظام متحول و متغير و گردنده ، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم ، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت مى كرد، و فسادى كه از آن نهى مى نمود، و ما مى بينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده ، و اين از محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع ، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى بيند. پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار» با اين بيان و اين استدلال ثابت مى شود كه در اين ميان روزى هست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به جزاى آنچه كرده چه خير و چه شر مى رسد، پس مشركين نمى توانند در آن اختلاف نموده ، و يا شك كنند، و يا بعضى ديگرشان آن را بعيد بشمارند، و يا بعضى ديگرشان محال بدانند، و يا بعضى ديگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منكرش شوند، پس آمدن چنين روزى بديهى ، و وقوعش ضرورى است ، و جزاى در آن جاى شك نيست . از بعضى از مفسرين چنين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: اين آيات در مقام اثبات قدرت است ، و اينكه عود - در قيامت - نظير بدء - آغاز - خلقت است ، آن خدايى كه توانست عالم را ابتداء خلق كند، قادر است كه آن را دوباره اعاده دهد. اين استدلال هر چند كه در جاى خودش تمام و صحيح است ، و در كلام خداى تعالى هم به آن تمسك شده و ليكن استدلالى است بر امكان اعاده ، نه بر وقوع آن ، و سياق آيات مورد بحث مى خواهد وقوع آن را اثبات كند نه امكانش را، پس بيان مناسب تر همان بيانى است كه ما ذكر كرديم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۱

و به هر حال اينكه فرمود: «الم نجعل الارض مهادا» استفهامى است انكارى ، و كلمه «مهاد» به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مى شود، و بر فرشى كه روى آن مى نشينند نيز اطلاق مى گردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما قرارگاه كرديم ، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد. معناى اينكه فرمود: «كوه ها را ميخ قرار داديم » و «ازواج خلقتان كرديم ، وَ الجِْبَالَ أَوْتَاداً كلمه ((اوتاد» جمع وتد است ،و «وتد» به معناى ميخ است ، البته بنا به گفته صاحب مجمع ميخ بزرگ را «وتد» گويند (نه ميخهاى معمولى را). و اگر كوهها را ميخ خوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوههايى كه در روى زمين است از عمل آتشفشانهاى تحت الارضى است ، كه يك نقطه از زمين را مى شكافد و مواد مذاب زمينى از آن فوران مى كند، و به اطراف آن نقطه مى ريزد، و به تدريج اطراف آن نقطه بالا مى آيد و مى آيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و باعث سكون و آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين برود. و از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است : مراد از ميخ بودن كوهها اين است كه معاش اهل زمين به وسيله اين كوهها و منافعى كه خدا در آنها به وديعت سپرده تاءمين مى شود، چون اگر كوهها نبودند زمين دائما در زير پاى اهلش در حال نوسان بود، نه كشت و زرعى مى گذاشت ،و نه خانه اى . ولى اين سخن در حقيقت لفظ را بدون جهت از ظاهرش برگرداندن است . وَ خَلَقْنَكمْ أَزْوَجاً يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم ، تا سنت ازدواج و تناسل در بينتان جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقى بماند. بعضى گفته اند: مراد از ازواج ، اشكال است ، يعنى ما شما را شكل هم خلق كرديم . بعضى ديگر گفته اند: يعنى ما شما را اصناف مختلف سفيد و سياه و سرخ و زرد خلق كرديم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۲

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خلقت هر يك نفر از شما از دو منى يعنى منى مرد و منى زن بوده . ولى اين وجوه ضعيفند. و بعضى گفته اند: التفاتى كه در آيه از غيبت - سيعلمون - به خطاب - خلقناكم - به كار رفته ، به منظور مبالغه در الزام و اسكات خصم بوده . معناى اينكه فرمود «خوابتان را سبات قرار داده ايم و شب را لباس و روز را معاش قرارداديم . وَ جَعَلْنَا نَوْمَكمْ سبَاتاً كلمه ((سبات » به معناى راحتى و فراغت است ، چون خوابيدن باعث آرامش و تجديد قواى حيوانى و بدنى مى شود، و خستگى ناشى از بيدارى و تصرفات نفس در بدن از بين مى رود. بعضى گفته اند: كلمه «سبات » به معناى قطع است ، و اگر خواب را قطع خوانده ، بدين جهت بوده كه در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى شود. اين وجه هم نزديك به همان وجه قبلى است . بعضى ديگر گفته اند: «سبات » به معناى مرگ است ، و اگر خداى سبحان خواب را جزو مرگ دانسته ، تنها در اين آيه نبوده ، در آيه ديگر نيز آن را مرگ خوانده و فرموده : «هو الذى يتوفيكم بالليل »، ليكن اين معنا بعيد است ، و آيه اى كه شاهد آورده ، خداى تعالى در آن خوابيدن را توفى - تحويل گرفتن - خوانده ، نه ميراندن ، بلكه قرآن كريم تصريح دارد بر اينكه خوابيدن مردن نيست ، و فرموده : «اللّه يتوفى الانفس ‍ حين موتها و التى لم تمت فى منامها». وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنى ها را مى پوشاند، همانطور كه لباس بدن را مى پوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردم را به دست كشيدن از كار و حركت مى خواند، و متمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مى سازد. و از بعضى حكايت شده كه گفته اند: مراد از لباس بودن شب اين است كه چون لباس است براى روز، كه روز به آسانى از آن بيرون مى شود. ولى انصافااين وجه وجه درستى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۳

وَ جَعَلْنَا النهَارَ مَعَاشاً كلمه عيش - به طورى كه راغب گفته - به معناى زندگى است ، چيزى كه هست كلمه عيش مختص به زندگى حيوان است ، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيش گفته نمى شود، ولى حيات خدا وحيات ملائكه گفته مى شود، و كلمه معاش مصدر ميمى و هم اسم زمان و مكان از عيش است ، و در آيه مورد بحث به يكى از دو معناى اخير است ، يعنى زمان و يا مكان عيش . و معناى آيه اين است كه : ما روز را زمان زندگى شما و يا محل زندگى شما قرار داديم ، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب كنيد. و بعضى گفته اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است ، چيزى كه هست مضافى از آن حذف شده ، و تقدير كلام «و جعل نا النهار طلب معاش » است ، يعنى ما روز را طلب معاش قرار داديم . وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سبْعاً شِدَاداً يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم . وَ جَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً كلمه «وهاج » به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور از چراغ وهاج خورشيد است . وَ أَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَتِ مَاءً ثجَّاجاً كلمه «معصرات » به معناى ابرهاى بارنده است . و بعضى گفته اند: به معناى بادهايى است كه ابرها را مى فشارد تا ببارد، و كلمه «ثجاج » به معناى ابرى است كه بسيار آب بريزد. و بنابر اين ، بهتر آن است كه كلمه «من » را به معناى باء بگيريم ، و معنا چنين شود «ما به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزان نازل كرديم ». لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبَاتاً يعنى اين كار را كرديم تا دانه ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است بيرون آوريم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۴

وَ جَنَّتٍ أَلْفَافاً اين جمله عطف است بركلمه «حبا»، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است . بعضى گفته اند: كلمه «الفاف » جمعى است كه از ماده خودش مفرد ندارد. بحث روائى

(رواياتى در بيان برخى آيات گذشته )

در بعضى از روايات آمده كه منظور از «نبا عظيم » على (عليه السلام ) است . ولى اين از باب بطن قرآن است ، نه تفسير لفظ آيه . و از خصال از عكرمه از ابن عباس روايت شده كه گفت : (روزى ) ابو بكر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشت يا رسول الله ! چقدر زود مويت سپيد شد؟ فرمود: موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عم يتسائلون سپيد كرد. و در تفسير قمى در ذيل آيه «الم نجعل الارض مهادا» آمده كه : زمين گهواره اى است كه بشريت در آن پرورش مى يابد، «و الجبال اوتادا» يعنى ميخ ‌هاى زمين . و در نهج البلاغه فرموده : «وتد بالصخور ميدان ارضه ». و در تفسير قمى در ذيل آيه «و جعلنا الليل لباسا» آمده كه شب جامه اى است بر روى روز. مؤ لف : شايد مراد اين باشد كه شب جامه اى است بر روى آنچه در روز پيدا است و آن را مى پوشاند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۵

و باز در همان كتاب است كه در معناى آيه «و جعلنا سراجا وهاجا» فرموده : منظور خورشيد نورانى است «و انزلنا من المصرات » فرمود: يعنى از ابرها «ماء ثجاجا» فرمود: يعنى با ريزشى پى در پى . و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كلمه «يعصرون » در آيه «عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون » با ياء به معناى يمطرون است ، يعنى باران به ايشان مى بارد، آنگاه به عنوان استشهاد فرمود مگر نشنيده اى كه در سوره نبا فرموده : «و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا». مؤ لف : مراد اين است كه كلمه «يعصرون » بايد با ضمه ياء و به صيغه مجهول خوانده شود، چون معنايش اين است كه مردم در آن سال «يمطرون - باران داده مى شوند»، به شهادت اينكه در سوره نبا اسم فاعل همين فعل بكار رفته ابرها را «معصرات » و مردم را معصر - باران داده شده - خوانده است ، پس «سحاب معصر» - با كسره صاد - به معناى ابر ممطر است . و عياشى مثل اين حديث را از على بن معمر از پدرش از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده . و قمى در تفسير خود نظير آن را از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۶

آيات ۱۷ - ۴۰، سوره نباء

إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ كانَ مِيقَتاً(۱۷) يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً(۱۸) وَ فُتِحَتِ السمَاءُ فَكانَت أَبْوَباً(۱۹) وَ سيرَتِ الجِْبَالُ فَكانَت سرَاباً(۲۰) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَت مِرْصاداً(۲۱) لِّلطغِينَ مَئَاباً(۲۲) لَّبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً(۲۳) لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَ لا شرَاباً(۲۴) إِلا حَمِيماً وَ غَساقاً(۲۵) جَزَاءً وِفَاقاً(۲۶) إِنهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً(۲۷) وَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا كِذَّاباً(۲۸) وَ كلَّ شىْءٍ أَحْصيْنَهُ كتَباً(۲۹) فَذُوقُوا فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلا عَذَاباً(۳۰) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً(۳۱) حَدَائقَ وَ أَعْنَباً(۳۲) وَ كَوَاعِب أَتْرَاباً(۳۳) وَ كَأْساً دِهَاقاً(۳۴) لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لا كِذَّباً(۳۵) جَزَاءً مِّن رَّبِّك عَطاءً حِساباً(۳۶) رَّب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا الرَّحْمَنِ لا يمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً(۳۷) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَئكَةُ صفًّا لا يَتَكلَّمُونَ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صوَاباً(۳۸) ذَلِك الْيَوْمُ الحَْقُّ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ مَئَاباً(۳۹) إِنَّا أَنذَرْنَكُمْ عَذَاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنظرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يَلَيْتَنى كُنت تُرَبَا(۴۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۷

ترجمه آيات همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده گاه خلق است (۱۷). آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج به محشر وارد شويد (۱۸). و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند) (۱۹). و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (۲۰). همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (۲۱). آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (۲۲). كه در آن دوران هاى متمادى عذاب كشند (۲۳). هرگز در آنجا قطره اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنانكه در دنيا از علوم انبيا بهره نيافتند) (۲۴). مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (۲۵). كه با كيفر اعمال آنها موافق است (۲۶). زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (۲۷). و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (۲۸). و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده ايم (۲۹). پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ نيفزاييم (چنانكه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (۳۰). براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (۳۱). باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (۳۲). و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (۳۳). و جامهايى پر (از شراب طهور) (۳۴). هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (۳۵). اين (نعمتهاى ابدى ) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (۳۶). خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود (۳۷). روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش ‍ اذن دهد و او سخن به صواب گويد (۳۸). چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتى يابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (۳۹). ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه (از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب ) آرزو مى كند كه ايكاش خاك بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى سوخت ) (۴۰).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۸

بيان آيات اين آيات يوم الفصل را كه در جمله «كلا سيعلمون » به طور اجمال بدان اشاره كرده بود توصيف نموده ، شرح مى دهد كه در آن روز به طاغيان و متقيان چه مى گذرد، و در آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى كند. إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ كانَ مِيقَتاً در مجمع البيان مى گويد: كلمه «ميقات » به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده و اين كلمه از ماده وقت است همچنان كه كلمه ميعاد از ماده وعد و كلمه «مقدار» از قدر گرفته شده اند.

اوصاف قيامت ، نباء عظيمى كه واقع خواهد شد

از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود: «كلا سيعلمون » آنگاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه «الم نجعل الارض مهادا... - مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره كرديم ...» و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى شود و هر طايفه اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى رسد، پس يوم الفصل ، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ «كان » كه مخصوص رساندن ثبوت است مى فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه «ان » موكد كرد. و معناى جمله اين است كه : محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مى كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمى شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى دانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمه اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند. يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً در سابق گفتار در معناى «نفخ صور» مكررا گذشت . و كلمه «افواج » جمع فوج است كه - به گفته راغب - به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى ما بگذرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۶۹

و در جمله «فتاتون افواجا» سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد و تهديدى كه جمله «كلا سيعلمون » متضمن آن است را ادا كرده باشد، و مثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه «يوم ندعوا كل اناس بامامهم » دارد، كه آن نيز دلالت مى كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوج مى آيند. وَ فُتِحَتِ السمَاءُ فَكانَت أَبْوَباً و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى شود. بعضى گفته اند: در اين آيه چيزى در تقدير است ، و تقدير كلام «فكانت ذات ابواب » است ، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى ديگر گفته اند: در آسمان راههايى پيدا مى شود، در حالى كه قبلا چنين راههايى وجود نداشت . ليكن اين دو وجه به بى دليل حرف زدن شبيه تر است تا تفسير (دقت بفرماييد). وَ سيرَتِ الجِْبَالُ فَكانَت سرَاباً كلمه «سراب » به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى زند و انسان خيال مى كند آنجا آب است ، و هر امر بى حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب مى گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد.

توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب شدنشان (و سيرتالجبال فكانت سراباء)

توضيح اينكه به راه انداختن كوهها و متلاشى كردنشان ، بالاخره طبعا به اينجا منتهى مى شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش ‍ متفرق شود، همچنان كه در چند جا از كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوهها هم خبر داده مى فرمايد: «و تسير الجبال سيرا» و نيز مى فرمايد: «و حملت الارض و الجبال فدكتا دكه واحده »، و نيز مى فرمايد: «و كانت الجبال كثيبا مهيلا» و نيز مى فرمايد: «و تكون الجبال كالعهن المنفوش » و نيز مى فرمايد: «و بست الجبال بسا» و نيز فرموده : «و اذا الجبال نسفت ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۰

پس به راه انداختن كوهها و خرد كردن آنها بالاخره منتهى مى شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى شده ساختن شان . و اما سراب شدنشان به چه معنا است ؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن كوهها ندارد. بله اين را مى توان گفت كه وقتى كوهها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن «جبال را سيات » كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى داد با به حركت در آمدن و باطل شدن ، سرابى مى شود خالى از حقيقت ، پس به اين اعتبار مى توان گفت : «و سيرت الجبال فكانت سرابا» و نظير اين بيان در كلام خداى تعالى آمده ، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى فرمايد: «فجعلناهم احاديث »، و يا مى فرمايد: «فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث » و يا در باره بت ها مى فرمايد: «ان هى الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ». پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى فرمايد: «و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب »، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است ، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت . إِنَّ جَهَنَّمَ كانَت مِرْصاداً راغب در مفردات گفته : كلمه «رصد» به معناى آماده شدن براى مراقبت است ، - تا آنجا كه مى گويد - و «مرصد» به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى ، و اين كلمه در قرآن آمده . تا آنجا كه مى فرمايد: «و اقعدوا لهم كل مرصد - براى دستگيرى آنان در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد». كلمه «مرصاد» هم شبيه به مرصد است ، اما مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۱

و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى فرمايد: «ان جهنم كانت مرصادا»، و اين آيه اين نكته را مى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است ، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد «و ان منكم الا واردها - هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد». لِّلطغِينَ مَئَاباً طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه «ماب » اسم مكان از ماده «اوب » است ، كه به معناى رجوع است ، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده ، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى گردند. معناى «احقاب » كه درباره ماندن طاغيان در جهنم فرمود: «لا بثين فيها احقابا» لَّبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً كلمه «احقاب » به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد. و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست ؟ آيا حقب - به ضمه اول و سكون دوم است - و يا حقب - به دو ضمه - است ، اختلاف كرده اند، و حقب - به دو ضمه - در قرآن كريم آمده ، مى فرمايد: «او امضى حقبا». بعضى هم گفته اند: مفردش ‍ «حقب » - به فتح اول و سكون دوم - است ، و واحد حقب هم حقبه - به كسر اول و سكون دوم - است . راغب گفته : حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان است . بعضى هم كلمه «حقب » را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده اند. و بعضى ديگر اضافه كرده اند كه : هر سال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است . و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حقب به معناى چهل سال است . و از بعضى ديگر آمده كه گفته اند: هفتاد سال است . و اقوالى ديگر در معناى حقب گفته اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده ، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۲

و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان ، معاندين از كفار هستند، مؤ يد اين ظهور ذيل سوره است كه مى فرمايد: «انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا» و مفسرين كلمه «احقاب » در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده اند، كه در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است ، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقب ديگر مى مانند، بدون اينكه اين حقب ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد. بعضى گفته اند: آيه «لا يذوقون فيها...» صفت احقاب است ، و معناى آيه اين است كه طاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست ، مگر حميم و غساق ، و آنگاه بعد از اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت ، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى خوبى است . لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَ لا شرَاباً در اين آيه بين «برد» و «شراب » مقابله افتاده ، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه اى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است ، نه خصوص ‍ چشيدنيهاى آن . إِلا حَمِيماً وَ غَساقاً كلمه «حميم » به معناى آب بسيار داغ است ، و كلمه «غساق » به معناى چرك و خون اهل دوزخ است .

اشاره به مطابقت جزا با اعمال ، اعمالى كه ثبت و ضبط شده اند

جَزَاءً وِفَاقاً ... كتَباً كلمه «وفاقا» مصدرى است به معناى اسم فاعل . و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى شوند جزايى موافق با اعمالى كه كردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم : تقدير آيه «جزاء ذاوفاق » است ، يعنى جزايى داراى وفاق . و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است ، مثل اينكه وقتى مى خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى گوييم زيد عدل است «انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا» - كلمه «كذابا» مفعول مطلق است ، براى «كذبوا»، در نتيجه معناى آيه «و كذبوا باياتنا تكذيبا عجيبا» مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۳

يعنى كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى كنند، چون بر تكذيب خود اصرار مى ورزند. و اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده ، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى ك نند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت ، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى يابند، و جز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى شوند، و همين است معناى اينكه فرمود «فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا». و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: «جزاء وفاقا» دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا و عمل ، پس انسان با عمل خود نمى جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است ، همچنان كه فرمود: «يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ». «و كل شى ء احصيناه كتابا» - يعنى هر چيزى را - كه اعمال شما هم از آن جمله است - ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نموده ايم ، بنابراين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ». ممكن هم هست مراد «و كل شى ء حفظناه مكتوبا» باشد، يعنى هر چيزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده ايم . اين هم جائز است كه احصا به معناى كتابت باشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند، و معناى آيه يا «كل شى ء احصيناه احصائا» باشد، «و يا كل شى ء كتبناه كتابا». و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق را تكميل مى كند، و معناى آن با آيه قبل چنين مى شود: جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است ، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم ، و جزايى موافق با آن به ايشان مى دهيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۴

فَذُوقُوا فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلا عَذَاباً فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده ، آن را نتيجه مطلب قبل كرده ، كه عذاب كفار را تفصيل مى داد، و مى خواهد ايشان را از اين اميد ماءيوس ‍ كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت «انهم » به خطاب «نزيدكم » بكار رفته اين نكته را مى رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضر فرض كرد تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود. و مراد از جمله «فلن نزيدكم الا عذابا»، اين است كه آنچه مى چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب ، عذابى است بعد از عذاب ، و عذابى است روى عذاب ، و همچنان عذابها دو چندان مى شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد ماءيوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله «لابثين فيها احقابا» خلود در آتش است ، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←