تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۷

از الکتاب
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بعضى از مفسّران، در اين جا گفتارى دارند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد و آن اين است كه: روايات در مكّى بودن و يا مدنى بودن اين سوره مختلف است، و رواياتى كه آن را مكّى مى داند، بر آن دسته ديگر مى چربد؛ بلكه از ظاهر سياق سوره بر مى آيد كه از اولين سوره هاى قرآنى است. يعنى سوره هايى كه در اوائل بعثت در مكه نازل شده.

مؤيّد اين نظريه آن است كه: در اين سوره، به طور مفصل نعمت هاى بهشتى را تصوير نموده، صور عذاب هاى غليظ قيامت را شرح مى دهد. مؤيّد ديگرش اين است كه: در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر به صبر در برابر حكم پروردگار خود مى كند و مى فرمايد: اطاعت هيچ گنهكار و كفورى از ايشان را نكند، و در برابر آنچه از دستورات حقّه كه بر او نازل مى شود، ثبات قدم به خرج دهد، و با مشركان مداهنه و سازش نكند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۷

و اين گونه دستورات، همان دستوراتى است كه در مكّه، در هنگام سختى ها و اذيت هاى مشركان نازل مى شده. نظير اوامرى كه در سوره «قلم» و «مُزّمل» و «مُدّثر» نازل شده. پس نبايد به اين احتمال اعتنا كرد كه سوره مورد بحث، در مدينه نازل شده باشد.

اين گفتار سراپايش فاسد است. اما اين كه گفت: «سوره، مشتمل است بر صور نعمت هاى حسى و مفصل و طولانى و صور عذاب هاى غليظ»؛ جوابش اين است كه اين گونه بيان اختصاص به سوره هاى مكى ندارد، تا دليل شود بر اين كه پس سوره مورد بحث هم در مكه نازل شده. اين سوره «الرحمان» و سوره «حج» است كه به شهادت رواياتى كه ترتيب نزول سوره هاى قرآنى را ذكر مى كنند، هر دو در مدينه نازل شده اند، و هر دو مشتمل اند بر صور نعمت هاى حسى و مفصل و طويل، و بر صور عذاب هاى غليظ، و بلكه در آن دو سوره، اين معانى بيشتر از سوره مورد بحث آمده است.

و اما اين كه گفت: «در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر به صبر كرده، و از اطاعت آثم و كفور، و مداهنه با آنان نهى كرده و دستور داده در برابر آنچه بر او نازل مى شود، ثبات قدم به خرج دهد»؛ در پاسخ مى گوييم:

اين اوامر، در فصل دوم از سوره مورد بحث آمده كه از آيه «إنّا نَحنُ نَزَّلنَا عَلَيكَ القُرآنَ تَنزِيلاً» شروع، و تا آخر سوره ادامه مى يابد. و ما هم به طور جدى احتمال مى دهيم كه اين فصل از آيات كه سياقى مستقل و تام دارند، در مكّه نازل شده باشند، و مؤيّد اين احتمال، مطلبى است كه در بسيارى از روايات گذشته آمده بود كه مى فرمود: آنچه در باره اهل بيت نازل شده، همان فصل اول از آيات است. و بنابراين، بايد گفت: اوّلِ سوره در مدينه و آخرِ آن در مكه نازل شده.

و بر فرض هم كه قبول كنيم كه سوره مورد بحث يك دفعه نازل شده، مى گوييم امر به صبر هم اختصاص به سوره هاى مكى ندارد. به شهادت اين كه مى بينيم همين گونه دستورات در سوره كهف آمده، مى فرمايد: «وَ اصبِر نَفسَكَ مَعَ الّذِينَ يَدعُونَ رَبّهُم بِالغَدوة وَ العَشِىّ يُرِيدُونَ وَجهَهُ وَ لا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحَيوة الدُّنيَا وَ لا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِناَ وَ اتّبَعَ هَويهُ وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً»؛ و اين آيه به حكم روايات در مدينه نازل شده. و درست همان معنايى را خاطرنشان مى سازد كه آيه «فَاصبِر لِحُكمِ رَبّكَ...» در مقام بيان آن است، و سياقش بسيار شبيه به آيات اين سوره است، كه با مراجعه به سوره «كهف» و تأمّل در مضمون آن آيه و آيات آخر اين سوره، مطلب روشن مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۸

علاوه براين، مگر رنج و محنت و آزارى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در مدينه از منافقان و بيماردلان و جفاكاران سست ايمان ديد، كمتر و آسانتر از محنت هايى بود كه در مكه از مشركان ديد؟ مراجعه به اخبار راجع به زندگى آن جناب ثابت مى كند كه اگر دشوارتر نبوده، كمتر هم نبوده است. عنوان «آثم» و «كَفُور» هم، تنها شامل كفار مكه نيست، در مدينه هم «كفّار» و «آثم» بودند، و اصولا قرآن كريم در آياتى چند، «آثم» را براى جمعى از مسلمانان اثبات كرده. نظير آيه: «لِكُلّ امرئٍ مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الإثم»، و آيه «وَ مَن يَكسِب خَطِيئَةً أو إثماً ثُمّ يَرمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَد احتَمَلَ بُهتَاناً وَ إثماً مُبِيناً».

رواياتى در بيان معناى جمله: «لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً»

و در مجمع البيان است كه عياشى، به سند خود، از عبداللّه بن بُكَير، از «زراره» روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام» از معناى آيه «لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً» پرسيدم. فرمود: يعنى چيزى بود، ولى مذكور نبود.

مؤلّف: در آن كتاب، از عبدالاعلى، مولاى آل سام هم روايت كرده كه وى، نظير اين معنا را از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده.

باز در همان كتاب، از عياشى نقل كرده كه او، به سند خود، از سعيد حذّاء، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: يعنى در علم خدا مذكور بود، ولى در خلق مذكور نبود.

مؤلّف: يعنى انسان قبل از خلقتش در علم خدا ثبوتى داشت، و سپس مخلوقى بالفعل شد و جزو خلائق مذكور شد.

و در كافى، به سند خود، از مالك جُهَنى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير اين جمله فرمود: مقدّر بود، ولى مذكور نبود.

مؤلّف: اين معنا، همان معناى حديث سابق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۹

و در تفسير قمى، در ذيل آيه مذكور آمده: يعنى نه در علم بود و نه در ذكر. و در حديثى ديگر آمده كه: در علم بود، ولى در ذكر نبود.

مؤلّف: معناى حديث اول اين است كه نه در علم مردم بود، و نه در بين آنان مذكور مى شد. و معناى حديث دوم اين است كه در علم خدا بود، ولى نزد مردم مذكور نبود.

و نيز در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در معناى جمله «أمشَاجٍ نَبتَلِيه» فرمود: نطفه مرد و نطفه زن، هر دو با هم مخلوط مى شوند.

و در كافى، به سند خود، از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از اين كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «إنّا هَدَينَاهُ السّبِيلَ إمّا شَاكِراً وَ إمّا كَفُوراً» فرمود: يعنى ما راه را به او نشان داديم؛ يا اين است كه هدايت ما را مى گيرد كه در اين صورت «شاكر» است، و يا تارك آن است، كه آن را «كفران» نموده.

مؤلّف: مثل اين روايت را، قمى، در تفسيرش، به اسناد خود، از ابى عُمَير، از حضرت باقر «عليه السلام» روايت كرده. و در توحيد، به اسناد خود، تا حمزة بن طيّار، از حضرت صادق «عليه السلام» قريب به اين روايت را ذكر كرده، كه عبارتش چنين است: «ما (راه را) به او شناسانديم، مى خواهد بگيرد و مى خواهد ترك كند».

و در الدرّ المنثور است كه احمد و ابن منذر، از جابر بن عبداللّه روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: هر مولودى بر فطرت متولد مى شود، و اين فطرتش همچنان محفوظ هست، تا زمانى كه زبانش بخواهد از آن تعبير كند، كه در هنگام تعبير كردن، يا شاكر است (و بر طبق فطرت حكم مى كند) و يا كفور است (و فطرت خود را انكار مى نمايد)، و خداى تعالى داناتر است.

و در امالى صدوق، به سند خود، از امام صادق، از پدر بزرگوارش «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى، در تفسير آيه «عَيناً يَشرَبُ بِهَا عِبَادُ اللّه يُفَجّرُونَهَا تَفجِيراً» فرمود: اين چشمه در خانه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، كه از آن جا به سوى خانه هاى انبيا و مؤمنان جارى مى شود. «يُوفُونَ بِالنّذرِ» يعنى على و فاطمه و حسن و حسين و كنيزشان، به نذر خود وفا كردند. «وَ يَخَافُونَ يَوماً كَانَ شَرُّهُ مَستَطِيراً»، امام باقر مى فرمود: يعنى روزى كه صورت ها عبوس مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۰

«وَ يُطعِمُونَ الطّعَامَ عَلى حُبِّهِ»، يعنى با اين كه اشتهاى آن طعام را داشتند، ولى ايثار كردند. «مِسكِيناً» به مسكينان مسلمين، و «يَتِيماً» به ايتام مسلمين، و «أسِيراً» به اسراى مشركان.

و وقتى داشتند إطعام مى كردند، مى گفتند: «إنّمَا نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّه لا نُرِيدُ مِنكُم جَزَاءً وَ لا شُكُوراً»، امام فرمود: به خدا سوگند اين سخن را به زبان نگفتند، بلكه اين زبان دل و ضمير ايشان بود، و خدا از باطن آنان خبر داده كه در باطن، چشمداشت تلافى ندارند و حتى انتظار تشكر و ثنا هم ندارند، و تنها هدفشان وجه اللّه و رضاى او و به دست آوردن ثواب اوست.

و در الدرّ المنثور است كه: سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، ابن منذر و ابن مردويه، از حسن روايت آورده اند كه گفت: روزى كه آيه «وَ يُطعِمُونَ الطّعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً» نازل شد، اسيرانى از مشركان در مدينه بودند.

مؤلّف: از مدلول روايت استفاده مى شود كه آيه مذكور در مدينه نازل شده. و نظير اين روايت، روايت ديگرى است كه در همان كتاب، از عبد بن حميد، از قتاده آورده. و روايت ديگرى كه از ابن منذر، از ابن جريح آورده، و روايت ديگرى كه از عبدالرزاق و ابن منذر، از ابن عباس آورده.

و در همان كتاب است كه: ابن مردويه، از انس بن مالك، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً» فرمود: يعنى مابين چشم ها را در هم مى كند.

و كلينى در روضه كافى، به سند خود، از محمد بن اسحاق مدنى، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه در صفت بهشت فرمود: و ميوه هاى آن «دَانيه» است، يعنى در دسترس اهل بهشت است، چنان كه فرمود: «وَ دَانِيَةً عَلَيهِم ظِلَالُهَا وَ ذُلّلَت قُطُوفُها تَذلِيلاً»، و «تذليل بودن آن»، همان رام بودن و در دسترس بودن آن است. مؤمن از هر يك آن ها كه اشتها داشته باشد، ميوه، خودش از درخت خم شده، در دهان او قرار مى گيرد، در حالى كه او همچنان تكيه داده است. و نيز انواع ميوه ها، به مؤمن و ولىّ خدا مى گويند: اى ولىّ خدا! مرا اول بخور قبل از آن كه آن ديگرى را بخورى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۱

و در تفسير قمى، در ذيل كلمه «مُخَلّدُون» فرموده: يعنى خدمتگزارانى كه دستبند به دست دارند.

و در كتاب معانى، به سند خود، از عباس بن يزيد روايت كرده كه به امام صادق «عليه السلام»، در روزى كه در حضورش بودم، عرضه داشتم: مرا از معناى كلام خدا كه مى فرمايد: «وَ إذَا رَأيتَ ثَمّ رَأيتَ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً» خبر بده و بفرما اين مُلكى كه خداى تعالى بزرگش دانسته، تا آنجا كه «مُلك كبيرش» خوانده، چه مُلكى است؟

فرمود: وقتى خداى تعالى اهل بهشت را داخل بهشت مى كند، اگر فرستاده اى را پيش يكى از آن اولياى خود بفرستد، رسول مى بيند پرده داران جلو در ايستاده، مى گويند: بايست تا برايت اذن بگيريم. آن قدر مُلك ولىّ خدا كبير است كه حتى فرستاده خدا، بدون اجازۀ او، بر او وارد نمى شود. اين است معناى اين كه فرمود: «وَ إذَا رَأيتَ ثَمَّ رَأيتَ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً».

و در مجمع البيان، در ذيل همين آيه آمده كه آن مُلك، مُلكى است زوال و فناناپذير (نقل از امام صادق «عليه السلام»)، و در ذيل آيه «عَالِيَهُم ثِيَابُ سُنُدسٍ خُضرٍ» مى گويد: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه در معناى آن فرمود: جامه بهشتى، خودش بالاى سرِ اولياى خدا قرار مى گيرد، پس آن را در تن خود مى كنند.

گفتارى پيرامون هويت انسان، از نظر قرآن كريم

شكى نيست در اين كه در داخل اين هيكل محسوس - كه ما آن را انسان مى ناميم - مبدئى براى حيات است كه شعور و اراده آدمى مستند بدان است، و خداى تعالى، در آن جا كه سخن از خلقت انسان - به عنوان آدم - دارد، از اين مبداء تعبير به «روح»، و در بعضى موارد تعبير به «نفس» نموده. نظير آيه: «فَإذَا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى فَقَعوا لَهُ سَاجِدِينَ»، و آيه: «ثُمَّ سَوَّيهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۲

و آنچه در بدو نظر از دو آيه به ذهن مى رسد، اين است كه «روح» و «بدن» دو حقيقت قرين يكديگرند، نظير خميرى كه مركّب از آرد و آب است، و انسان مجموع هر دو حقيقت است. وقتى روح قرين جسد قرار گرفت، آن انسان زنده است و وقتى از هم جدا شد، همين جدا شدن مرگ است.

وليكن آيه: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكِّلَ بِكُم» اين معنا را تفسير مى كند. چون مى فهماند آن روحى كه در هنگام مرگ و به حكم اين آيه قابض الارواح آن را مى گيرد، عبارت است از آن حقيقتى كه يك عمر به او مى گفتيم تو، شما، جناب عالى و امثال اين ها، و آن عبارت است از: «انسان به تمام حقيقتش، نه يك جزء از مجموعش». پس مراد از نفخ روح در جسد اين است كه جسد را بعينه انسان كند، نه اين كه واحدى را ضميمه واحد ديگرى سازد، كه هم ذاتش غير آن باشد و هم آثار ذاتش غير آثار ذات آن باشد. پس انسان بعد از آن كه روح به بدنش ‍ تعلق مى گيرد، و بعد از آن كه روحش از بدنش مفارقت مى كند، در هر دو حال، يك حقيقت است و از آيه شريفه زير هم، همين معنا استفاده مى شود:

«وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلنَاهُ نَطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَكَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». پس آن چيزى كه خلقتى ديگر مى شود، عينا همان نطفه اى است كه مراحل «عَلَقَه» و «مُضغه» و «استخوانى بودن» را پيموده است.

و در معناى اين آيه شريفه است آيه زير كه مى فرمايد: «هَل أتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدّهرِ لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً» كه شئ نبودن انسان را مقيّد مى كند به قيد مذكور، و مى فهماند انسان چيز بوده، ليكن چيز مذكور نبوده. و همينطور هم هست، چون انسان زمين بوده، نطفه بوده، ليكن در آن مراحل قبلى انسان به شمار نمى رفته، و نمى گفتند فلان مواد عينا فلان شخص است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۳

پس مفاد كلام خداى تعالى اين است كه: انسان يك واحد حقيقى است، كه همان واحد حقيقى يگانه مبدأ است براى تمامى آثار بدنى طبيعى، و آثار روحى، همچنان كه همين واحد حقيقى فى نفسه مجرد از ماده است. به شهادت اين كه به حكم آيه: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوت»، و آيه: «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا»، و آيه: «ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر» كه گذشت. در دمِ مرگ انسان مجرّد از بدن مادى رها مى شود و خدا انسان را مى گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۴

آيات ۲۳ - ۳۱ سوره دهر

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْقُرْءَانَ تَنزِيلاً(۲۳)

فَاصبرْ لِحُكمِ رَبِّك وَ لا تُطِعْ مِنهُمْ ءَاثِماً أَوْ كَفُوراً(۲۴)

وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك بُكْرَةً وَ أَصِيلاً(۲۵)

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسجُدْ لَهُ وَ سبِّحْهُ لَيْلاً طوِيلاً(۲۶)

إِنَّ هَؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً(۲۷)

نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَ شَدَدْنَا أَسرَهُمْ وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلاً(۲۸)

إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاءَ اتّخَذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً(۲۹)

وَ مَا تَشاءُونَ إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانََ عَلِيماً حَكِيماً(۳۰)

يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظالِمِينَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَاباً أَلِيمَا(۳۱)

«ترجمه آیات»

(اى رسول!) محققا ما اين قرآن عظيم الشأن را بر تو فرستاديم(۲۳).

به شكرانه آن، بر اطاعت حكم پروردگار صبور و شكيبا باش و هيچ از مردم بدكار و كفر پيشه از آنان اطاعت مكن(۲۴).

و نام خدا را صبح و شام (به عظمت) ياد كن(۲۵).

و در شبانگاه به سجده خدا پرداز و مقدارى طولانى از شب را به تسبيح و ستايش او صبح گردان(۲۶).

اين مردم (كافر غافل)، زندگى زودگذر دنيا را دوست مى دارند و آن روز (قيامت) سخت سنگين را به كلّى از ياد مى برند(۳۷).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۵

ما اينان را آفريديم و محكم بنيان ساختيم و هرگاه بخواهيم همه را فانى ساخته و مانندشان، قومى ديگر خلق مى كنيم(۲۸).

اين آيات، پند و تذكرى است تا هر كه بخواهد، راهى به سوى خداى خود پيش گيرد(۲۹).

و شما (اولياى حق) چيزى جز آنچه خدا بخواهد، نمى خواهيد (و كار را به او تفويض مى كنيد كه) البته خدا به احوال خلق دانا و به صلاح بندگان آگاه است(۳۰).

خدا هر كه را بخواهد، در (بهشت) رحمت خود داخل مى كند، و براى ستمكاران عالَم، عذابى دردناك مهيا ساخته است(۳۱).

«بیان آیات»

بعد از آن كه خداى سبحان، جزاى «ابرار» را بيان كرد و فرمود كه در برابر صبرى كه در راه خدا كردند، چه پاداش ها از نعيم مقيم ابدى و مُلك عظيم برايشان تهيه ديده؛ اينك در اين فصل از سوره، خطاب را متوجه رسول گرامى خود نموده. او را امر مى كند به اين كه باز هم در برابر حكم پروردگارش صبر كند، و اين گنهكاران كافر و علاقه مندان به زندگى زودگذر دنيا را - كه از آخرت روى گردانده، به دنيا چسبيده اند - اطاعت نكند. نه مشركان را، و نه ساير كفار را، و نه منافقان و هواپرستان را. و اين كه همواره به ياد نام پروردگارش باشد و براى او سجده كند و مستمرا او را تسبيح گويد. آنگاه همين فرمان را براى همه امت عموميت داده، مى فرمايد: «إنّ هذِهِ تَذكِرَةٌ فَمَن شَاء اتّخَذَ إلى رَبِّهِ سَبِيلاً».

با اين بيان، اتصال اين فصل از آيات سوره با فصل قبلش روشن شد، و در عين حال، سياق اين آيات بى شباهت به سياق آيات مكّى نيست، و بر فرض كه در مكّه نازل شده باشد، بايد بگوييم صدر آن در مدينه و ذيلش در مكه نازل شده است.

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْقُرْآنَ تَنزِيلاً»:

در اين آيه، مطلب از چند راه تأكيد شده: اول اين كه در آغاز كلام، حرف «إنّ» آمده. دوم اين كه ضمير متكلّم مع الغير در آن تكرار شده: «إنّا، نَحنُ». سوم اين كه مفعول مطلقِ «نَزّلنَا» را در كلام آورده و فرموده: «تَنزِيلاً»، تا هم مطلب را تأكيد كند و هم مسجّل نمايد كه اگر قرآن به تدريج نازل شده، احتمال مداخله شيطان و هواهاى نفسانى در آن نمى رود. چون نازل كنندۀ آن، خداى تعالى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۶

امر به صبر و نهى از اطاعت از فسّاق و كُفّار

«فَاصبرْ لِحُكمِ رَبِّك وَ لا تُطِعْ مِنهُمْ ءَاثِماً أَوْ كَفُوراً»:

حرف «فاء» در اول آيه مى فهماند كه مطلب آن، نتيجه گيرى از مضمون آيه قبلى است، و همين طور هم هست. چون لازمۀ اين كه نازل كنندۀ قرآن خدا باشد، اين است كه آنچه از احكام و فرامين كه در قرآن است، حكم خداى تعالى باشد، و بر پيامبر واجب باشد آن را اطاعت كند. در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود: حال كه معلوم شد نازل كردن قرآن از ناحيه ماست، پس احكامى هم كه در آن است، حكم پروردگار تو است. پس بر تو واجب است در برابر آن حكم صبر كنى.

و اين كه در جمله: «وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أو كَفُوراً» - كه سياق نهى است - ترديد آمده، خود دليل بر اين است كه حكم نهى عموميت دارد، و از اطاعت «آثم» و «كَفُور» در هر حال نهى مى كند. چه آن موردى كه طرف، هم آثم است و هم كفور. و چه آن جايى كه طرف آثم هست، ولى كفور نيست. و چه به عكسش. و ظاهرا مراد از «آثم»، مسلمان متصف به معصيت باشد، و مراد از «كَفُور» افرادى از كفار باشد كه در كفر مبالغه مى كنند. پس آيه شريفه، هم شامل كفّار است و هم فسّاق.

و از اين كه قبل از نهى از اطاعت اين دو طايفه، امر به صبر در برابر حكم خدا را آورده، فهميده مى شود كه نهى مذكور، تفسير همان امر است.

و مفاد نهى اين است كه: وقتى «آثم» تو را به اثم خود دعوت مى كند، اطاعتش مكن. «كفور» هم، وقتى تو را به كفر خود مى خوانَد، اجابتش مكن. چون اثم آثم از مسلمانان، و كفر كافر، هر دو مخالف حكم پروردگار تو است. اين معنا از سياق نهى - كه بعد از امر واقع شده - استفاده مى شود. نه از تعليق حكم بر وصف كه مُشعر بر علّيت است. چون تعليق حكم نهى بر دو وصف «آثم» و «كفور»، مُشعِر بر علّيت «اثم» و «كفر» براى نهى از هر اطاعت است. نه عليت براى نهى از خصوص اثمى كه «آثم» و كفرى كه «كافر» بدان دعوت مى كند.

«وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك بُكْرَةً وَ أَصِيلاً»:

يعنى مداومت كن بر ذكر پروردگارت، كه همان نماز در «بُكرَة» و «أصِيل» يعنى صبح و عصر باشد.

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسجُدْ لَهُ وَ سبِّحْهُ لَيْلاً طوِيلاً»:

كلمۀ «مِن» براى تبعيض است. و مراد از «سجود براى خدا»، نماز خواندن است. و مضمون اين دو آيه - كه همان ذكر نام خدا در بُكره و اصيل و سجده براى او در پاسى از شب باشد - با نماز صبح و عصر و مغرب و عشا تطبيق مى شود. و همين مؤيّد آن احتمال است كه گفتيم اين آيات در مكه، يعنى قبل از واجب شدن نمازهاى پنجگانه نازل شده باشد. چون آيه اى كه مشتمل بر نمازهاى پنجگانه است، آيه: «أقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشّمسِ إلى غَسَقِ اللّيلِ وَ قُرآنَ الفَجر» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۷

پس در حقيقت، دو آيه مورد بحث، نظير آيه: «وَ أقِم الصّلوةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللّيل»، و آيه: «وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشّمسِ وَ قَبلَ غُرُوبِهَا وَ مِن آنَاءِ اللّيلِ فَسَبِّح وَ أطرَافَ النّهَار» است.

بعضى ها گفته اند كه: كلمۀ «أصيل»، به بعد از ظهر اطلاق مى شود. در نتيجه شامل وقت نماز ظهر و عصر، هر دو مى گردد؛ و اين سخن بدى نيست.

«وَ سَبّحهُ لَيلاً طَوِيلاً» - يعنى در شب طولانى، و توصيف «ليل» به «طويل» توضيحى است، نه احترازى. نمى خواهد بفرمايد: در شب هاى كوتاه خدا را تسبيح مكن. و منظور از تسبيح، همان نماز شب است. احتمال هم دارد كه كلمۀ «طويل» صفت باشد براى مفعول مطلقى كه حذف شده، و تقدير كلام «وَ سَبّحهُ فِى اللّيلِ تَسبِيحاً طَوِيلاً» باشد. يعنى در شب خدا را تسبيح كن، تسبيحى طولانى.

«إِنَّ هَؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً»:

اين آيه، علت امر و نهى قبل را بيان مى كند، و اشاره با «هؤلاء»، اشاره به جمعيت آثم و كفور است. چون اين دو كلمه در سياق نهى بدون الف و لام آمده بودند، و نكره در سياق نهى جمعيت و عموميت را مى رساند. و مراد از كلمۀ «عَاجِله»، زندگى نقد دنيا است. و اگر خود روز را «روز ثقيل» خوانده، از باب استعاره است. گويا شدت آن روز، بارِ بسيار سنگينى است كه نمى توان به دوشش كشيد. و منظور از «يَوم ثقيل»، همان روز قيامت است.

و اما اين كه چرا روز قيامت را «وراء» آثمين و كفار خواند، با اين كه تحقق آن در پيش رو و آينده ايشان است، يا به خاطر اين است كه كلمۀ «وَرَاء» معناى احاطه را مى رساند و شامل همه جهات مى شود. و يا به خاطر اين است كه هرچند قيامت در پيش روى آنان است، ولى ايشان آن را پشت سر مى اندازند. چون كلمۀ «تَذَرُونَ» معناى اعراض مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۸

و معناى آيه اين است كه: در برابر حكم پروردگارت صبر كن و نماز به پا دار و آثمين و كفار از ايشان را اطاعت مكن. براى اين كه اين آثمين و كفار زندگى دنيا را دوست مى دارند و جز براى آن، عمل نمى كنند، و روز شديدى را كه در پيش دارند، رها مى سازند. و يا از آن روز كه حتما ديدارش خواهند كرد، اعراض نموده، پشت سر خود مى اندازند.

«نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَ شدَدْنَا أَسرَهُمْ وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلاً»:

كلمه «شَدّ» - بستن - بر خلاف كلمۀ «فَكّ» - باز كردن - است. و كلمۀ «أسر» در اصل به معناى بستن و طناب پيچ كردن است، و بر خود طناب و زنجير و امثال آن نيز اطلاق مى شود. پس معناى اين كه فرمود: «شَدَدنَا أسرَهُم» اين است كه ما مفاصل آنان را با رشته هاى اعصاب و بافت هاى عضلانى محكم به هم پيوستيم.

و ممكن هم هست كلمۀ «أسر» به معناى «مَأسُور» و معناى آيه اين باشد كه: ما پيوند اعضاى مختلف و به هم پيوسته آنان را محكم كرديم، به طورى كه از شدت به هم پيوستگى، انسان واحدى شدند.

«وَ إذَا شِئنَا بَدّلنَا أمثَالَهُم تَبدِيلاً» - يعنى هرگاه بخواهيم امثال آنان را مبدّل مى كنيم. يعنى آنان را از بين مى بريم و امثال آنان را به جاى آنان مى آوريم و اين، همان منقرض كردن يك نسل و پديد آوردن نسلى ديگر است.

بعضى از مفسّران گفته اند: مراد تبديل نشئه دنيايى آنان، به نشئه آخرتى ايشان است، ولى اين معنا از سياق به دور است.

و آيه شريفه، در معناى دفع توهّمى است كه ممكن است به ذهن كسى بيايد و توهّم كند كه آثمين و كفرانگران با دنيا دوستى و اعراضشان از آخرت مى توانند خدا را به ستوه آورند و نگذارند اراده او در عالَم به كرسى بنشيند. او اراده كرده كه اينان ايمان بياورند و اطاعتش كنند، ولى چنين نمى كنند.

براى دفع اين توهّم جواب داده كه: آن ها هرچه باشند، مخلوق خدايند، و اين خداى تعالى است كه با سلسله اعصاب و عضلات، اعضايشان را به هم پيوسته، و هر وقت بخواهد اين پيوند را از هم مى گسلد و از بينشان مى برد و مردمى ديگر به جاى آنان مى آورد. پس اینان چگونه مى توانند خدا را عاجز كنند، با اين كه خلقت و تدبير امرشان و زندگى و مرگشان، به دست اوست؟

«إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً»:

تفسير اين آيه در سوره مُزّمل گذشت. و كلمۀ «هذه» اشاره به مطالبى است كه در سوره آمده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲۹

مشيّت بنده، موقوف بر مشيّت خداست

«وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً»:

در اين آيه، استثنايى آمده كه از آن به دست مى آيد كه تحقق يافتن مشيّت بنده، موقوف برخواست خداى تعالى است. معلوم مى شود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل بنده اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از بنده سر بزند، نخست در او مشيّت و خواست ايجاد مى كند. پس مشيّت خدا به مشيّت عبد تعلق مى گيرد، نه به فعل عبد.

و به عبارت ديگر: مستقلا و بدون واسطه به مشيّت عبد تعلق مى گيرد و با واسطه به فعل او تعلق مى گيرد. پس تأثير مشيّت خدا طورى نيست كه مستلزم جبر در بنده بشود، و چنان هم نيست كه بنده در اراده خود مستقل باشد و هر كارى خواست بكند، هرچند كه خدا نخواسته باشد. پس فعل بنده اختيارى است، چون مستند به اختيار و ارادۀ خود اوست. و اما اختيار بنده، مستند به اختيار ديگرى نيست، كه توضيح اين بحث در چند مورد در سابق گذشت.

و اين آيه، در مقام دفع توهمى است و آن، اين است كه: كُفّار توهم كرده بودند كه در مشيّت خود مستقل اند و خواستشان وابسته به خواست پروردگارشان نيست، و شايد توجه دادن آنان به اين حقيقت باعث شد كه در آيه شريفه، از غيبت «فَمَن شَاءَ...» به خطاب التفات نموده، بفرمايد: «وَ مَا تَشَاؤُن...»، همچنان كه علت التفات از تكلّم مع الغير در آيه «نَحنُ خَلَقنَاهُم...» - كه خداى تعالى گوينده فرض شده بود - به غيبت در جملۀ «يَشَاءَ الله...» - كه خداى تعالى غايب فرض شده - اشاره به علت حكم بوده. خواسته است بفهماند آن كسى كه به نام جليل «الله» ناميده مى شود، كسى است كه هر موجودى از ساحت او صادر مى شود، و هر چيزى به سوى او منتهى مى گردد. پس هيچ مشيّتى بدون مشيّت او نخواهد بود، و بدون خواست او مؤثر واقع نمى شود، و جملۀ «إنّ اللّه كَانَ عَلِيماً حَكِيماً» زمينه چينى است براى مضمون آيه بعدى.

«يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظالِمِينَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَاباً أَلِيمَا»:

مفعول فعل «يَشَاءُ» حذف شده. چون گفتار آيه مى فهماند كه آن چيست، و تقدير آيه چنين است: «يُدخِلُ فِى رَحمَتِهِ مَن يَشَاءُ دُخُولَهُ فِى رَحمَتِهِ»: داخل در رحمت خود مى كند هر كسى را كه بخواهد داخل آن كند، و نمى خواهد مگر داخل كردن كسى را كه ايمان آورد و تقوا پيشه كند. و اما غير اينان، يعنى اهل اثم و كفر را در جملۀ «وَ الظّالِمِينَ أعَدّ لَهُم عَذَاباً ألِيماً» وضعشان را بيان فرمود.

و اين آيه، سنت خداى تعالى را كه در بندگانش از حيث سعادت و شقاوت جارى است، بيان نموده، و اين بيان را با ذيل آيه قبلى كه گفتيم زمينه چينى براى اين آيه است، تعليل مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۳۰

در نتيجه مى فهماند كه سنّت خداى تعالى در بندگانش، يك سنت بى حساب و ناشى از جهالت نيست، بلكه او با هر يك از دو طايفه طورى عمل مى كند كه شايسته آن هستند، و به زودى هر دو طايفه را به حقيقت آنچه مى كردند، آگاه مى سازد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←