تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۷ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


قطع كردن و نكردن درختان را بنى النضير به اذن خدا بود

مَا قَطعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكتُمُوهَا قَائمَةً عَلى أُصولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِى الْفَسِقِينَ راغب مى گويد: كلمه «لينه » به معناى درخت خرماى خرم و پر بار است ، حال هر نوع خرما كه باشد. روايت هم شده كه رسول خدا دستور داده بودند كه نخلستان بنى النضير را قطع كنند، همين كه دست به قطع چند درخت زدند، يهوديان فرياد زدند: اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مى كردى ، حال اين درختان خر ما چه گناهى دارند كه قطع مى شوند. به دنبال اين جريان بود كه آيه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنين داد كه : هيچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى كنيد، و يا آن را باقى نمى گذاريد مگر به اذن خدا، و خدا در اين فرمانش نتائجى حقه و حكمت هايى بالغه در نظر دارد كه يكى از آنها خوار ساختن فاسقان ، يعنى بنى النضير، است . بنابراين حرف «لام » در جمله «و ليخزى الفاسقين » لام تعليل است . و اين جمله كه حرف عطف «واو» بر سر آن آمده عطف است بر جمله اى محذوف ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۲

و تقدير آن اين است كه : قطع كردن و نكردن درختان بنى النضير به اذن خدا بود، تا چنين و چنان كند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنابر اين ، عطف در اين آيه نظير عطف در آيه «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين » است ، مى فرمايد: و ما اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنان شود، و تا از صاحبان يقين گردد. وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسلِّط رُسلَهُ عَلى مَن يَشاءُ ... مصدر «افائه » كه فعل ماضى «افاء» مشتق از آن است ، به معناى ارجاع است ،چون خود آن مصدر از مصدر ثلاثى مجرد فى ء گرفته شده ، به معناى رجوع است . و ضمير در «منهم » به بنى النضير برمى گردد، كه البته منظور خود آنان نيست ، بلكه اموال ايشان است . و مصدر «ايجاف » كه فعل «اوجفتم » از آن گرفته شده وقتى در مورد حيوانات سوارى استعمال مى شود، معناى راندن حيوان به سرعت و به اجبار است . و كلمه «خيل » به معناى اسبان ، و كلمه «ركاب » به معناى شتران است . و جمله من «خيل و لا ركاب » مفعول فعل «اوجفتم » و كلمه «من » در آن زائده است كه كليت را افاده مى كند. و معناى آيه اين است كه : آنچه خداى تعالى از اموال بنى النضير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردانيد - و ملك آن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اختصاص داد - بدين جهت به آن جناب اختصاص داد و شما مسلمانان را در آن سهيم نكرد كه در گرفتن قلعه آنان مركبى سوار نشديد، و به خاطر اينكه راه قلعه تا مدينه نزديك بود پياده بدانجا رفتيد، و خداى تعالى پيامبران خود را بر هر كس ‍ بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيزى قادر است . و اينك رسول اسلام را بر بنى النضير مسلط ساخته ، در نتيجه فى ء (غنيمت ) و اموالى كه از اين دشمنان به دست آمده خاص آن جناب است ، هر كارى كه بخواهد در آن اموال مى كند. مَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ ... از ظاهر اين آيه برمى آيد كه مى خواهد موارد مصرف فى ء در آيه قبلى را بيان كند. و فى ء در آن آيه را كه خصوص فى ء بنى النضير بود به همه فى ءهاى ديگر عموميت دهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۳

و بفرمايد حكم فى ء مخصوص فى ء بنى النضير نيست ، بلكه همه فى ءها همين حكم را دارد. موارد مصرف «فيى ء» «فلله و للرسول » - يعنى قسمتى از فى ء مخصوص خدا و قسمتى از آن مخصوص رسول خدا است . و منظور از اينكه گفتيم مخصوص ‍ خداست ، اين است كه بايد زير نظر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در راه رضاى خدا صرف شود، و آنچه سهم رسول خدا است در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود. پس اينكه بعضى گفته اند: «ذكر نام خدا در بين صاحبان سهم تنها به منظور تبرك بوده سخن درستى نيست »، و نبايد بدان توجه كرد. «و لذى القربى » - منظور از ذى القربى ، ذى القرباى رسول خدا و دودمان آن جناب است ، و معنا ندارد كه ما آن را به قرابت عموم مومنين حمل كنيم - دقت فرماييد -. و مراد از كلمه يتامى ايتام فقيرند، نه مطلق هر كودكى كه پدرش را از دست داده باشد. خواهى گفت : اگر منظور اين بود كافى بودتنها مساكين را ذكر كنند، چون يتيم فقير هم مسكين است ، جواب اين است كه : بله اين سخن درست است ، ليكن اين كه ايتام را جداگانه ذكر كرد براى اين بوده كه اهميت رسيدگى به طايفه را برساند. و از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده فرموده اند: منظور از ذى القربى ، اهل بيت ، و مراد از يتامى و مساكين و ابن السبيل هم يتيمان و مساكين و ابن السبيل آنها است . «كى لا يكون دوله بين الاغن ياء منكم » - يعنى حكمى كه ما درباره مساءله فى ء كرديم ، تنها براى اين بود اين گونه درآمدها «دوله » ميان اغنياء نشود، و «دوله » چيزى را گويند كه در بين مردم متداول است و دست به دست مى گردد. «و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» - يعنى آنچه را كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از فى ء به شما مى دهد - همچنان كه به هر يك از مهاجرين و بعضى از اصحاب مقدارى داد - بگيريد، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود شما هم دست برداريد، و مطالبه نكنيد، پس هرگز پيشنهاد نكنيد كه همه فى ء را در بين همه مؤ منان تقسيم كند. پس روشن شد كه چرا اينگونه غنيمت ها را فى ء ناميد و چرا در آيه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن اين شد كه بايد زير نظر آن جناب مصرف شود. و اين آيه با صرفنظر از سياقى كه دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى شود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فى ء نيست ، بلكه شامل همه او امرى كه مى كند و نواهيى كه صادر مى فرمايد هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۴

«و اتقوااللّه ان اللّه شديد العقاب » - اين جمله مسلمانان را از مخالفت دستورات آن جناب برحذر مى دارد و در عين حال ، جمله «ما اتيكم الرسول ...» را تاءكيد مى كند.

فقراى مهاجرين يكى از مصاديق فى در راه خدا

لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ أَمْوَلِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَناً ... بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «للفقراء» بدل است از جمله «ذى القربى » و جملات بعدى اش . و آوردن نام «اللّه » صرفا به منظور تبرك است ، در نتيجه هر فى ء در اسلام آن روز به دست مى آمده ، مخصوص رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و فقراى مهاجرين بوده . در روايت هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را بين مهاجران تقسيم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و يا سه نفر از فقراى ايشان . بعضى ديگر گفته اند: بدل است از يتامى و مساكين و ابن سبيل ، در نتيجه صاحبان سهم عبارت بوده اند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ذى القربى - چه اين كه فقير باشند و يا غنى - و فقراى مهاجرين و ايتام و مساكين آنان ، و در راه ماند گان ايشان . و شايد مراد از قول آن كس كه گفته : جمله «للفقراء المهاجرين » بيان مساكين در آيه قبلى است ، نيز همين باشد. ولى آنچه با رواياتى كه ما قبلا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم مناسب تر است ، اين است كه بگوييم جمله «للفقراء المهاجرين ...»، بيان مصداق و موارد فى ء در راه خداست ، كه كلمه «فلله » بدان اشاره است ، نه اينكه فقراى مهاجرين يكى از سهامداران فى ء باشند، بلكه به اين معنا است كه اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است . در اين صورت حاصل معناى آيه چنين مى شود: خداى عزوجل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو كه بخواهد مى تواند مصرف كند - آنگاه به عنوان راهنمايى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده : يكى از موارد آن راه خدا است ، و يكى هم سهم رسول است ، و يكى ذى القربى ، و چهارم يتامى ، و پنجم مساكين ، و ششم ابن السبيل . و سپس موارد راه خدا و يا بعضى از آن موارد را نام برده ، مى فرمايد: يكى از موارد سبيل الله فقراى مهاجرين است كه رسول هر مقدار كه مصلحت بداند به آنان مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۵

بنابراين ، مناسب آن است كه آن رواياتى را هم كه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيم كرد، و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان : ابو دجانه سماك ابن خرشه ، و سهل بن حنيف ، و حارث ابن صمه ، به اين وجه حمل نموده ، بگوييم اگر در بين مهاجرين تقسيم كردند نه از اين باب بوده كه مهاجرين سهمى از فى ء داشتند، بلكه از اين باب بود كه صرف در بين آنان مورد رضاى خدا بوده ، و از مصاديق سبيل الله بوده است . و به هر حال منظور از فقراى مهاجرين كه مى فرمايد: «للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم » مسلمانانى هستند كه قبل از فتح از مكه به مدينه هجرت كردند، و آنان تنها كسانى هستند كه كفارمجبورشان كردند از شهر و وطن خود بيرون شده خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدينه الرسول كوچ كنند. «يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا» - كلمه فضل به معناى رزق است ، مى فرمايد از خا نه و ديار خود بيرون شدند تا از خدا رزقى براى دنيا و رضوانى براى آخرتشان طلب كنند. «و ينصرون اللّه و رسوله » - يعنى خدا و رسولش را با آن اموال و با جانهايشان يارى كنند. «اولئك هم الصادقون » - اينهايند راستگويان . اين جمله راستگويى مهاجرى نى را كه چنين صفاتى داشته اند تصديق مى كند. شرح آيه : «و الذين تبوؤ ا الدار و الايمان ...» كه متضمن مدح انصار در چشمنداشتنشان به اموالى كه بين مهاجران تقسيم شده مى باشد وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الايمَنَ مِن قَبْلِهِمْ يحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيهِمْ ... بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه مطلبى جديد را بيان مى كند، مى خواهد انصار را كه از فى ء سهم نخواستند مدح فرمايد، تا دلگرم شوند. و جمله «الذين تبووا الدار» مبتداء است ، و خبر آن جمله «يحبون » مى باشد، و منظور ازاين كسان همان انصارند، و مراد از «تبوى دار» تعمير خانه گلى نيست ، بلكه كنايه است از تعمير بناى مجتمع دينى ، به طورى كه همه صاحبان ايمان در آن مجتمع گرد آى ند. و كلمه «ايمان » عطف است بر كلمه «الدار». و منظور از «تبوى ايمان » و تعمير آن ، رفع نواقص ايمان از حيث عمل است ، چون ايمان دعوت به سوى عمل صالح مى كند، و اگر جوجوى باشد كه صاحب ايمان نتواند عمل صالح كند، چنين ايمانى در حقى قت ناقص ‍ است ، و وقتى كامل مى شود كه قبلا جوى درست شده باشد كه هر صاحب ايمانى بتواند دعوت ايمان خود را لبيك گويد، و مانعى بر سر راهش نباشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۶

بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه ايمان عطف بر كلمه «دار» نباشد، بلكه عطف باشد بر مساءله تبوى دار، و فعلى كه عامل در آن است حذف شده ، و تقدير آيه چنين باشد: «و الذين تبوؤ ا الدار و آثروا الايمان ». بعضى ديگر گفته اند: جمله «و الذين تبوؤ ا...» عطف است بر كلمه «مهاجرين ». بنابراين نظريه ، انصار هم در فى ء شريك مهاجرين خواهند بود. اين مفسر سپس گفته اگر كسى اشكال كند در روايت آمده ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را تنها به مهاجرين داد، و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراى ايشان )) در پاسخ مى گوييم اين روايت خود دليل بر عطف است ، نه استيناف ، براى اينكه اگر جائز نبوده به انصار بدهد، به آن سه نفر هم نمى داد، و حتى به يك نفر هم نمى داد، پس اينكه به بعضى داده خود دليل بر شركت انصار با مهاجرين است . چيزى كه هست از آنجا كه امر فى ء ارجاع به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده ، او مى توانسته به هر نحو كه صلاح بداند به مصرف برساند، و آن روز و در شرايط آن روز مصلحت ديده آن طور تقسيم كند. از نظر ما هم مناسب تر آن است كه جمله «و الذين تبووا...» و همچنين جمله بعدى را كه مى فرمايد: «و الذين جاءوا من بعدهم » عطف بر كلمه «المهاجرين » بگيريم ، نه استيناف ، براى اينكه كلمه «للفقراء» بيان مصاديق سهم سبيل اللّه است . بلكه روا يتى هم كه مى فرمايد: «به سه نفر از انصار سهم داد» همان طور كه آن مفسر گفت خود مؤ يد اين نظريه است ، براى اينكه اگر سهيم در فى ء تنها مهاجرين بودند و بس ، به سه نفر از انصار سهم نمى داد، و اگر فقراى انصار هم مانند مهاجرين سهم مى بردند، با در نظر گرفتن اينكه به شهادت تاريخ بسيارى از انصار فقير بودند بايد به همه فقراى انصار سهم مى داد، نه فقط به سه نفر، و همان طور كه ديديم به تمامى مهاجرين سهم داد، (و خلاصه كلام اين شد كه اولا اختيار فى ء به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سپرده شد، و در ثانى ذكر مهاجرين صرفا به منظور بيان مصداق بوده ، نه اينكه مهاجرين سهم داشته اند، و ثالثا جمله «و الذين ...» عطف به ما قبل است ، و جمله اى جديد نيست ). پس بنا بر اين ، ضمير «هم » در جمله «و الذين تبووا الدار و الايمان من قبلهم » به مهاجرين برمى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۷

و مراد، قبل از آمدنشان و هجرتشان به مدينه است .

جملات ديگرى از كلام خدا در مدح انصار

«يحبون من هاجر اليهم » - يعنى مردم مدينه كسانى را كه از مكّه به سويشان هجرت مى كنند به خاطر اينكه از دار كفر به دار ايمان و به مجتمع مسلمين هجرت مى كنند دوست مى دارند. «و لا يجدون فى صدورهم حاجه مما اوتوا» - ضمير در «لا يجدون » و در «صدورهم » به انصار برمى گردد، مى فرمايد: انصار در باطن خود حاجتى نمى يابند. و ضمير «اوتوا» به مهاجرين برمى گردد، و منظور از حاجت بدانچه به مهاجرين دادند، اين است كه چشم داشتى به فى ء بنى النضير نداشتند. و كلمه «من » در «مما اوتوا» به قول بعضى بيانيه ، و به قول بعضى ديگر تبعيضى است . و معناى جمله اين است كه : انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت چرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از فى ء بنى النضير به مهاجرين داد و به ايشان نداد، و از اين بابت نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزيدند. بعضى هم گفته اند: مراد از حاجت ، معلول حاجت است و آن حالتى است كه حاجت انسان را دچار آن مى سازد، يعنى حالت غيظ. و معناى جمله اين است كه : انصار در دل خود از اين بابت خشمى احساس ‍ نمى كنند. «و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه » - «ايثار» به معناى اختيار و انتخاب چيزى بر غير آن است . و كلمه «خصاصه » به معناى فقر و حاجت است . راغب گفته : كلمه «خصاص البيت » به معناى شكاف خانه است ، و اگر فقر را خصاصه خوانده است ، بدين جهت است كه فقر نمى تواند شكاف حاجت را پر كند، و به همين جهت است كه از آن به كلمه «خلة » نيز تعبير مى كنند. و معناى آيه اين است كه : انصار، مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه خود مبتلا به فقر و حاجت باشند. وتوصيف از توصيف سابق در مدح رساتر، و گرانقدرتر از آن است . پس در حقيقت اين آيه در معناى اين است كه بفرمايد: «نه تنها چشمداشتى ندارند». بلكه مهاجرين را مقدم بر خود مى دارند. «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون » - راغب مى گويد: كلمه «شح » به معناى بخل توام با حرص است ، البته نه در يك مورد، بلكه در صورتى كه عادت شده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۸

و كلمه «يوق » كه در اصل «يوقى » بوده ، مضارع مجهول از مصدر «وقايه » است كه به معناى حفظ كردن است . و معناى آيه چنين است : هر كس كه خدا او را از شر تنگ چشمى و بخل حفظ فرموده ، در نتيجه نه خودش از بذل مال مضايقه دارد، و نه از اينكه ديگران مالدار شوند ناراحت مى شود، چنين كسانى رستگارند. وَ الَّذِينَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَنِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمَنِ اين آيه هم مى تواند عطف به آيه قبل باشد، و هم استينافى و جديد، همان طور كه آيه «و الذين تبووا الدار و الايمان يحبون » دو احتمال داشت . و بنابراين كه استينافى باشد موصول «الذين » مبتداء، و جمله «يقولون ربنا...» خبر آن خواهد بود، و منظور از آمدن اين طايفه بعد از آمدن آن طايفه ، اين است كه اين طايفه ، يعنى انصار، بعد از مهاجرين و بعد از پايان يافتن دوران هجرت ، يعنى بعد از فتح مكّه به اسلام در آمدند. بعضى هم گفته اند: مراد مردمى است كه بعد از مسلمانان صدر اول مى آيند. و جمله «ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان » دعايى است به جان خودشان ، و به جان مؤ منينى كه قبل از ايشان بودند، دعائى است به مغفرت . و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبير كردند به اخوان براى اين بود كه اشاره كنند به اينكه ايشان را از خود مى دانند، همچنان كه قرآن درباره همه مسلمانان فرموده : «بعضكم من بعض » پس ‍ مسلمانان يكديگر را دوست مى دارند، همان طور كه خود را دوست مى دارند، و براى يكديگر دوست مى دارند، آنچه را كه براى خود دوست مى دارند. و به همين انصار بعد از آن دعاى خود گفتند: «و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انك روف رحيم » از خدا خواستند كه هيچ غلى ، يعنى عداوتى ، از مؤ منين در دلشان قرار ندهد. و در جمله «للذين امنوا» همه مساءله را نسبت به همه مؤ منين تعميم دادند، چه مؤ منين از بين خودشان ، يعنى انصار، و چه از مهاجرين ، كه قبل از ايشان ايمان آورده بودند. و هم اشاره كردند كه به جز ايمان هيچ غرض و هدفى ندارند. بحث روايتى

رواياتى درباره ماجراى اخراج و تبعيد بنى النضير

در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه ((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم گفته : سبب نزول اين آيه چنين بود كه در مدينه سه طايفه و دودمان از يهوديان زندگى مى كردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۹

يكى بنى النضير بود، و يكى بنى قريظه ، و يكى بنى قينقاع . و اين سه طايفه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عهدى داشتند كه تا مدتى مورد احترام بود، و بعدا يهوديان آن عهد را شكستند. و سبب اين عهدشكنى در بنى النضير بود كه مردى از اصحاب آن جناب دو نفر را ترور كرده بود، و قرار شد كه به صاحبان خون ، ديه و خونبها بپردازند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به ميان بنى النضير آمد تا از آنان مقدارى پول براى اين منظور قرض كند. در بين افراد بنى النضير كعب بن اشرف بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر وى در آمد. كعب گفت : مرحبا اى ابو القاسم ، خوش آمدى . و برخاست و چنين وانمود كرد كه مى خواهد طعامى درست كند، ولى در دل نقشه كشتن آن جناب را مى ريخت ، و در سر مى پروراند كه بعد از كشتن آن جناب بر سر اصحابش بتازد. در همين حال جبرئيل نازل و جريان را به آن جناب اطلاع داد. حضرت برخاست و به مدينه برگشت ، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود: برو در قبيله بنى النضير، و به مردم آنجا بگو كه خداى عزوجل توطئه شما را به من خبر داد، يا از سرزمين ما بيرون شويد، و يا آماده جنگ باشيد. آنان گفتند از بلاد تو بيرون مى شويم . از سوى ديگر عبداللّه بن ابى شخصى را نزد ايشان فرستاد كه بيرون نرويد، و همچنان در محل خود بمانيد، و با محمد جنگ كنيد كه اگر چنين كنيد من با قوم خود و هم سوگندانم شما را يارى خواهم كرد، و اگر هم بيرون برويد من نيز با شما بيرون مى آيم ، و اگر قتال كنيد با شما در قتال همدست مى شوم . قبيله بنى النضير چون اين وعده را شنيدند دلگرم شده ، تصميم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه ها پرداخته آماده جنگ شدند، و شخصى را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرستادند كه ما از ديار خود بيرون نمى رويم ، هر كارى كه مى خواهى بكن . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برخاست و تكبير گفت ، اصحابش يكصدا تكبير گفتند. به فرمود: تو پيشاپيش لشكر به قبيله بنى النضير برو. اميرالمؤ منين بيرق جنگ را برداشت ، و به راه افتاد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قلعه آنان را محاصره كرد، و عبداللّه بن ابى به كمك آنان نيامد، و بدينسان ايشان را فريب داد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به هر يك از قلعه هاى ايشان كه نزديك مى شد آن قلعه را خراب مى كردند، و به قلعه بعدى منتقل مى شدند. و با اينكه بعضى از يهوديان خانه هاى گرانبها داشتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور داد درختان خرماى آنان را قطع كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۰

يهوديان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد كرده ، اگر درختان از تو شد بگذار سالم از آن تو باشد، و اگر از ما است چرا قطع مى كنى . يهوديان وقتى چنين ديدند گفتند: اى محمد! ما حاضريم از سرزمين تو بيرون شويم ، به شرطى كه اموال ما را به ما بدهى . حضرت فرمود: اين كار را نمى كنم ، و ليكن به شما اجازه مى دهم از اموالتان آن مقدار را كه شتران شما حمل كند با خود ببريد. يهوديان قبول نكردند، و چند روزى هم ماندند، آنگاه گفتند مى رويم ، و به مقدار بار شتران از اموال خود مى بريم . فرمود: نه بايد برويد و هيچ چيز با خود نبريد، هر كس از شما راببينيم كه با خود چيزى مى برد او را خواهيم كشت . يهوديان از قلعه هاى خود بيرون شده ، جمعى از ايشان به فدك ، و جمعى به وادى القرى ، و گروهى به شام رفتند. در اين باره بود كه آيات زير نازل شد: «هو الذى اخرج الذين كفروا... فان اللّه شديد العقاب ». و درباره اعتراضى كه يهوديان به آن جناب در مورد قطع اشجار كرده بودند، فرمود: «ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه على اصولها فباذن اللّه ... ربنا انك روف رحيم ». و درباره عبداللّه بن ابى ، و همفكرانش اين آيه نازل شد: «الم تر الى الذين نافقوا... ثم لا ينصرون ». و در مجمع البيان از ابن عباس روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردم بنى النضير را محاصره كرد، به طورى كه كاملا در چنگال او قرار گرفتند، و به ناچار حاضر شدند هر چه آن جناب خواست بدهند، و در آخر اين طور با ايشان مصالحه كرد كه جان خود را سالم برگرفته از سرزمين و وطن خود بيرون شوند، و ايشان را به اذرعات شام گسيل بدارد. و براى هر سه نفر از ايشان يك شتر و يك مشك آب داد. يهوديان به اذرعات شام ، و به اريحا رفتند، مگر دو خانواده از آنان يكى خانواده ابى الحقيق ، و يكى خانواده حى بن اخطب ، كه به خيبر رفتند. و طايفه اى هم خود را به حيره رساندند. و نيزدر همان كتاب از محمد بن مسلمه روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۱

مرا به سوى طايفه بنى النضير فرستاد و دستور داد تا به ايشان سه شب مهلت دهم تا در اين سه شب از سرزمين خود كوچ كنند. و نيز از محمد بن اسحاق روايت آورده كه گفت : بيرون كردن بنى النضير از قلعه هايشان بعد از مراجعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از جنگ احد اتفاق افتاد، و فتح بنى قريظه بعد از مراجعتش از جنگ احزاب رخ داد، ولى نظر زهرى اين است كه اخراج بنى النضير شش ماه بعد از واقعه بدر، و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ احد واقع نشده بود. باز از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه شريفه «ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى ...» درباره اموال كفار «اهل قرى » نازل شد. و اهل قرى عبارت بودند از بنى النضير و بنى قريظه كه در مدينه بودند، و اهل فدك كه سرزمينى در سه ميلى مدينه ، و اهل خيبر و دهات عرينه و ينبع كه خداى تعالى اختيار اموال اينان را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) سپرد، تا به هر نحوى كه خواست در آن حكم كند، و خبر داد كه تمامى اين اموال ملك شخصى او است ، و لذا عده اى اعتراض ‍ كردند كه چرا اين اموال را تقسيم نمى كند، در پاسخشان آيه مذكور نازل شد.

روايتى در چشم پوشى انصار از غنائم آنان براى تقسيم بين مهاجرين

و نيز در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در حادثه بنى النضير به انصار فرمود: اگر ميل داريد آنچه از مال و خانه و زمين داريد با مهاجرين تقسيم كنيد، و در غنائم بنى النضير هم با آنان شريك باشيد، و اگر بخواهيد مى توانيد مال و خانه و زمين شما مال خودتان باشد، و غنائم بنى النضير تنها در بين مهاجرين تقسيم گردد. انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و زمين هاى خود را با آنان تقسيم مى كنيم ، و هم غنائم بنى النضير را به آنان واگذار مى نماييم ، و از آن سهم نمى خواهيم . در اين مورد بود كه آيه شريفه «و يوثرون على انفسهم ...» نازل گرديد. مؤ لف : در ايثار انصار و اينكه آيه شريفه درباره آن نازل شده داستانهايى ديگر روايت شده . و ظاهرا همه اين روايات از باب تطبيق آيه بر يك واقعه و داستان بوده ، نه اينكه آيه تنها درباره فلان قصه نازل شده باشد. معانى سابق در الدر المنثور به طرق بسيار مختلف نيز نقل شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۲

و در كتاب توحيد از على (عليه السلام ) روايت شده كه در پاسخش خصى كه آياتى از قرآن برايش مشتبه شده بود در مورد آيه «فاتيهم اللّه من حيث له يحتسبوا» كه معناى آمدن خدا چيست ؟ فرمود: يعنى عذابى بر آنان فرستاد.

چند روايت درباره فيى و موارد مصرف آن ، و درذيل آيه «

ما آتيكم الرسول فخذوه ...» و در تهذيب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: فى ء در آيه شريفه «ما افاء اللّه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه » عبارت است از آن اموالى كه بدون جنگ و خونريزى از دشمن گرفته شده باشد. و كلمه «انفال » شامل اين قسم غنيمت هم مى شود، و در حقيقت فى ء به منزله انفال است . و در مجمع البيان آمده كه منهال بن عمر از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: منظور از ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن السبيل در آيه و «لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل » قرباى ما، و مسكينان ما، و ابن السبيل ما است . مؤ لف : اين معنا در تهذيب از سليم بن قيس از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز روايت شده . و در مجمع البيان بعد از نقل روايت منهال گفته است : همه فقهاء گفته اند كه منظور آيه ، يتاماى عموم مردم است ، و همچنين مساكين و ابناى سبيل . و اين معنا از ائمه (عليهم السلام ) هم روايت شده . و در كافى به سند خود از زراره نقل كرده كه از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام ) شنيده كه فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پيامبرش تفويض نموده تا معلوم كند اطاعتشان چگونه است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا». مؤ لف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار وارد شده ، و مراد از «واگذار نمودن امور خلق » به طورى كه از روايات برمى آيد، امضايى است كه خداى تعالى از تشريعات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نموده ، و اطاعت آن جناب را در آن تشريعات واجب ساخته ، و ولايت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده . اين است معناى تفويض ‍ نه اينكه از خود سلب اختيار نموده ، و امور را به كلى به آن جناب واگذار كرده باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۳

چون چنين چيزى عقلا محال است . و نيز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: ايمان اجزايى دارد كه به هم متصلند، پس ايمان خود يك خانه است ، همچنان اسلام يك خانه ، و كفر يك خانه است (و لذا مى گويند: فلانجا دار الايمان است ، يا دار الكفر است ). چند روايت درباره ايماان و اينكه دين حب ، و حب دين است و درباره صفت رذيله «شرح » و در كتاب محاسن به سند خود از ابى عبيده از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: اى زياد! واى بر تو، مگر دين بجز حب چيز ديگرى است . مگر نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد: «ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم ». آيا به كلام خدا نظر نمى كنيد كه به محمد (صلوات اللّه عليه ) فرموده : «حبب لكم الايمان و زينه فى قلوبكم - ايمان را محبوب دلهايتان كرد، و آن را در دلهايتان بياراست ». و نيز فرموده : «يحبون من هاجر اليهم - دوست مى دارند مسلمانانى را كه به سويشان هجرت مى كنند». آنگاه فرمود: پس دين همان حب است ، و حب هم دين است . و در مجمع البيان مى گويد: در حديثى آمده كه بخل و ايمان در قلب هيچ مسلمانى جمع نمى شود، و همچنين غبار در راه خدا و دود جهنم در جوف مرد مسلمانى جمع نمى شود. و در كتاب فقيه آمده كه : فضل بن ابى قره سمندى گفته است : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: آيا مى دانى «شحيح » كيست ؟ عرضه داشتم : شحيح همان بخيل است . فرمود: نه ، شحيح از بخيل بدتر است ، براى اينكه بخيل به معناى كسى است كه از آنچه خودش دارد بخل مى ورزد، و در راه خدا نمى دهد، ولى شحيح كسى است كه حتى از آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد، نه خودش به كسى چيزى مى دهد، و نه مى گذارد ديگران بدهند، و حتى هيچ چيزى در دست مردم نمى بيند، مگر اينكه آرزو مى كند از آن او مى بود، چه از حلال و چه از حرام ، و به هيچ رزقى از خداى عزوجل قانع نمى شود.