تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۱

از الکتاب
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مقصود از ديوارى كه در قیامت، بين منافقان و مؤمنان زده مى شود

«فَضُرِب بَيْنهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب»:

«سور شهر»، به معناى ديوار دور شهر است كه در قديم دور هر شهرى مى كشيدند، و ارتباط شهر را با خارج قطع مى نمودند. و ضمير «هُم» در جملۀ «فَضُرِبَ بَينَهُم بِسُورٍ»، به مؤمنان و منافقان، هر دو بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه: بين مؤمنان و منافقان ديوارى كشيده مى شود كه اين دو طايفه را از هم جدا مى كند، و مانع ارتباط آن دو با يكديگر مى شود.

و در اين كه اين ديوار چيست؟

بعضى از مفسران گفته اند: اعراف است. اين احتمال بعيدى نيست، همچنان كه ما نيز در تفسير آيه شريفه «وَ بَينَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الأعرَافِ رِجَالٌ ...»، اين احتمال را داديم.

و بعضى ديگر، منظور از آن ديوار را غير اعراف دانسته اند.

و معناى اين كه فرمود: «لَهُ بَابٌ» اين است كه: ديوار مذكور درى دارد، و اين، در حقيقت تشبيهى است از حالى كه منافقان در دنيا داشتند. چون منافقان در دنيا با مؤمنان اتصال و ارتباط داشتند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۶

(و مانند كفار يكسره رابطه خود را با مؤمنان قطع نكرده بودند)، و با اين كه با مؤمنان ارتباط داشتند، در عين حال با حجابى، خود را از مؤمنان پنهان كرده بودند، (يعنى واقعيت خود را پنهان كرده بودند، و مؤمنان حتى احتمال هم نمى دادند كه اين افراد ظاهر الصلاح، گرگانى در لباس ميش بوده باشند). و علاوه بر اين كه در و ديوار مذكور، وضع دنيايى منافقان را - ممثّل مى كند، اين فايده را هم دارد كه منافقان از آن در، وضع مؤمنان را مى بينند، و بيشتر حسرت مى خورند، و سر انگشت ندامت مى گزند.

«بَاطِنُهُ فِيهِ الرّحمَةِ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العِذِابِ » - كلمۀ «بَاطِنَهُ» مبتدا، و جمله «فِيهِ الرّحمَة»، مبتدا و خبر، و جملگى خبر است براى «بَاطِنُهُ». و همچنين كلمۀ «ظَاهِرُهُ» مبتدا، و جملۀ «مِن قِبَلِهِ العِذِاب»، مبتدا و خبر و جملگى خبر «ظَاهِرُهُ». و ضمير در «فِيهِ» و در «قِبَلِهِ» به باطن و ظاهر بر مى گردد. و از اين كه فرمود: باطن ديوار در آن رحمت و ظاهر ديوار از ناحيه ديوار عذاب است، چنين بر مى آيد كه ديوار محيط به مؤمنان است، و مؤمنان در داخل ديوار، و منافقان در خارج آن قرار دارند.

و اين كه ديوار مذكور، داخلش كه به طرف مؤمنان است، طورى است كه مشتمل بر رحمت است، و ظاهرش كه به طرف منافقان است، مشتمل بر عذاب است، با وضعى كه ايمان در دنيا دارد، مناسب است. چون ايمان هم در دنيا نظير همان ديوار آخرت، براى اهل اخلاص از مؤمنان نعمت و رحمت بود، و از داشتن آن شادى و مسرّت مى كردند و لذّت مى بردند، و همين ايمان براى اهل نفاق عذاب بود، از پذيرفتنش شانه خالى مى كردند، و اصلا از آن ناراحت و متنفر بودند.

«يُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ ...»:

اين آيه، مطلبى استينافى را به عنوان پاسخ از سؤالى تقديرى بيان مى كند. گويا شخصى بعد از شنيدن آيه قبلى پرسيده: منافقان و منافقات بعد از آن كه با آن ديوار برخورد مى كنند، و آن عذاب را از پشت ديوار مشاهده مى نمايند، چه تدبيرى مى انديشند و چه مى كنند؟

در پاسخ فرموده: «يُنَادُونَهُم - فرياد بر مى آورند».

و معناى آيه اين است كه: منافقان و منافقات، مؤمنان و مؤمنات را بانگ مى زنند كه مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۷

و منظورشان از اين سخن، اين است كه: در دنيا در ظاهر دين با مؤمنان و مؤمنات بودند، (آنان نماز مى خواندند و اينان نيز مى خواندند، و هر كار ديگرى كه مؤمنان مى كردند، اينان نيز مى كردند، با اين تفاوت كه مؤمنان و مؤمنات هرچه مى كردند، براى رضاى خدا و تقرّب بدو مى كردند، و اينان هرچه مى كردند، به اين انگيزه مى كردند كه با زبان شكار، سخن گفته باشند، تا زودتر شكار را در دام خود بيفكنند).

و جملۀ «قَالُوا بَلَى» تا آخر آيه، پاسخ مؤمنان و مؤمنات است به ايشان، كه بله، شما با ما بوديد، «وَلَكِنّكُم فَتَنتُم»: وليكن شما در امتحان به هلاكت افكنديد «أنفُسَكُم» خود را، «وَ تَرَبّصتُم»: و همواره منتظر بوديد و آرزو داشتيد دعوت دينى و متدينين گرفتار بلا و مصيبتى شوند، «وَ ارتَبتُم»: و در دين خود در شك و ترديد بوديد، «وَ غُرّتكُمُ الأمَانِىّ»: و آرزوهاى گوناگون و از آن جمله آرزوى خاموش شدن نور دين و برگشتن متدينين از دين، شما را مغرور كرد، «حَتّى جَاءَ أمرُ اللّه»: تا آن كه امر خدا، يعنى مرگ فرا رسيد، «وَ غَرّكُم بِاللهِ الغَرُورُ». كلمۀ «غَرور» - به فتحه غين - به معناى شيطان است، و معناى جمله است كه: شيطان شما را به خدا مغرور ساخت.

و اين آيه شريفه، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، اين معنا را افاده مى كند كه زنان و مردان منافق در روز قيامت، از زنان و مردان مؤمن كمك مى طلبند، تا شايد به كمك آنان، از ظلمتى كه در آن اند، نجات يابند، و دستآويز و بهانه شان اين است كه آخر ما در دنيا با شما بوديم.

و سپس مى فهماند كه: مردان و زنان مؤمن در پاسخشان مى گويند: درست است كه با ما بوديد، ولى دل هايتان مطابق با ظاهر حالتان نبود. چون شما دل هاى خود را گمراه و مفتون كرده بوديد و همواره در انتظار بلا و گرفتارى براى مسلمانان بوديد، و در دينى كه اظهارش مى داشتيد، شك و ترديد داشتيد. آرزوهاى خام و شيطان، شما را فريب داد، و اين صفات خبيثه، همه آفات قلب است. پس دل هاى شما سالم نبود، و در امروز كه روز قيامت است، تنها كسانى سود مى برند كه از دنيا با قلبى سالم آمده باشند، همچنان كه قرآن كريم فرمود: «يَومَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إلّا مَن أتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ».

«فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ...»:

اين آيه، تتمه گفتار مردان و زنان با ايمان است، كه در خطاب به منافقان و منافقات مى گويند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۸

و در اين خطاب خود، كفّار را هم اضافه مى كنند. چون منافقان هم در واقع كافرند، و تنها فرقى كه كفار با ايشان دارند، اين است كفر خود را علنى و اظهار مى كنند، و مؤمنان در اين خطاب مى گويند: امروز، هر كسى در گروِ عمل خويش است، همچنان كه در قرآن كريم فرموده بود: «كُلّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت رَهِينَةٌ».

اين جا، مثل دنيا نيست كه بتوانيد با دادن رشوه جرم خود را بخريد. امروز از كسى فديه و عوض نمى گيرند، و شما نمى توانيد از اين راه، خود را از عذاب خلاص كنيد. چون راه نجات يافتن از هر گرفتارى يا دادن عوض است، كه انسان بدهد و خود را از گرو آن عذاب درآورد، و يا پارتى و يارى ياوران است كه شما هيچ يك را نداريد. اولى را با جملۀ «فَاليَومَ لَا يُؤخَذُ مِنكُم فِديَةٌ ...» نفى كردند، و دومى را با جملۀ «مَاوَيكُمُ النّار».

«مَاوَيكُمُ النّارُ هِىَ مَولَيكُم وَ بِئسَ المَصِيرُ» - در اين جمله، به طور كلى هر نوع ناصرى كه بتواند منافقان و كفار را يارى دهد و از آتش برهاند، نفى كرده، مگر يك ياور را، آن هم خود آتش است، كه مى فرمايد: «هِىَ مَولَيكُم - تنها آتش ياور شما است». چون جمله مذكور انحصار را مى رساند، و منظور از «مَولَى»، همان ناصر است، و جمله مذكور، نوعى طعنه زدن است. (مثل اين به جنايتكارى بگويند: راه نجات و تنها ياورت، چوبۀ دار است).

ممكن هم هست كلمۀ «مَولَى» در اين جا، به معناى متصدى امر باشد. چون كفار در دنيا براى برآوردن حوايج زندگی شان از خوردنى و نوشيدنى و جامه و همسر و مسكن، غير خدا را مى خواندند، و حقيقت غيرخدا، همان آتش است. پس همان طور كه مولاى ايشان در دنيا غير خدا بود، در آخرت هم مولايشان آتش خواهد بود. چون همين آتش است كه حوائج آنان را بر مى آورد. طعامى از زقّوم، و شرابى از حميم، و جامه اى بريده از آتش، و همسرانى از شيطان ها، و مسكنى در درون دوزخ برايشان فراهم مى كند، و خداى سبحان در جاهاى ديگر كلامش، در آياتى بسيار از آن خبر داده.

بحث روایتی

در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و ابونعيم (در كتاب دلائل)، از طريق زيد بن اسلم، از عطاء بن يسار، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۹

در سال حديبيّه، در ركاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از مدينه بيرون شديم تا به عسفان رسيديم. در آن جا، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: ممكن است مردمى بيايند كه شما وقتى اعمال خود را با اعمال آنان مقايسه كنيد، اعمال خود را ناچيز بشماريد.

پرسيديم: يا رسول اللّه! آن مردم چه كسانی اند، آيا از قريش اند؟ فرمود: نه، وليكن اهل يمن اند، كه دل هايى رقيق تر و قلوبى نرم تر دارند. پرسيديم: آيا آن ها بهتر از ما هستند، يا رسول اللّه؟ فرمود: اگر هر يك از آنان كوهى از طلا در راه خدا انفاق كنند، هرگز به يك چهارم اجر شما و بلكه نصف آن هم نمى رسند، و همين فصل مميّز ميان ما و ساير مسلمانان آينده است، كه ما قبل از فتح مكّه در راه خدا انفاق كرديم. «لَا يَستَوِى مِنكُم مَن أنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وَ قَاتَلَ ...».

مؤلف: اين معنا به چند طريق و با عبارتى قريب به هم روايت شده، ولى این اشكال متوجه آن هست كه از سياق آيات مورد بحث، بر مى آيد كه بعد از فتح نازل شده كه منظور از آن فتح، فتح «حُدَيبيّه» است و يا فتح مكّه است، و اين روايات مى گويند: آيه قبل از فتح نازل شده، پس با آيه انطباق ندارد.

و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن منذر، از عكرمه روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه شريفه «لَا يَستَوِى مِنكُم مَن أنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وَ قَاتَلَ» نازل شد، ابودحداح گفت: به خدا سوگند، امروز مبالغ هنگفتى انفاق مى كنم، تا درجه آن كسانى را دريابم قبل از فتح انفاق كرده بودند، و بعد از من هم كسى نتواند اين ركورد مرا بشكند. آنگاه گفت: بارالها! هرچه را كه ابودحداح مالك است، نصفش در راه تو باشد، و تمامى اموالش را نصف كرد، تا رسيد به لنگه كفشش گفت: حتى اين هم.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «يَومَ تَرَى المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم» مى گويد:

در روز قيامت، نور در بين مردم، طبق درجات ايمانشان تقسيم مى شود، و نورى كه به منافق مى رسد، تنها بين انگشت ابهام پاى چپش را فرا مى گيرد. منافق به نور خود مى نگرد، و سپس به مؤمنان مى گويد: بايستيد تا من از نور شما اقتباس كنم. مؤمنان به ايشان مى گويند: به عقب برگرديد و در آن جا، براى خود كسب نور كنيد. دراین هنگام است كه بين اين دو طايفه ديوارى زده مى شود. ديوارى كه داراى درى است، از پشت ديوار مؤمنان را صدا مى زنند كه: مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟ مى گويند: بله بوديد، وليكن شما خود را مفتون و هلاك كرديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۰

امام فرمود: يعنى با نافرمانى خدا، خود را هلاك كرديد. «وَ تَرَبّصتُم وَ ارتَبتُم». فرمود: يعنى همواره در انتظار بوديد و شك داشتيد.

و سپس درباره جملۀ «فَاليَومَ لَا يُؤخَذُ مِنكُم فِديَةٌ» فرمود: به خدا سوگند منظور يهود و نصارا نيست، بلكه همين مسلمان اهل قبله است: «مَاوَيكُمُ النّارُ هِىَ مَولَيكُم». فرمود: يعنى آتش اولى و سزاوارتر است براى شما.

مؤلف: منظور امام از اهل قبله، منافقان از مسلمانان هستند.

و در كتاب كافى، به سند خود، از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: زنهار، از آرزوى (دور و دراز) بپرهيزيد، كه خرّمى زندگى شما را مى برد، و ديگر هيچ يك از نعمت هايى كه به شما داده اند، در نظرتان خرّم و قانع كننده نمى شود. همين آرزوها باعث مى شود آنچه موهبت و عطا كه خداى عزّوجلّ به شما ارزانى داشته، در نظرتان كوچك و بى ارزش شود، و چون آنچه داريد، ناچيز و بى ارزش شد، و آنچه نداريد و آرزويش را مى پرورانيد، به دست نمى آوريد، سراسر عمرتان به حسرت مى گذرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۱

آيات ۱۶ - ۲۴ سوره حديد

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَن تخْشعَ قُلُوبهُمْ لِذِكرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ وَ لا يَكُونُوا كالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب مِن قَبْلُ فَطالَ عَلَيهِمُ الاَمَدُ فَقَست قُلُوبهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ فَاسِقُونَ(۱۶) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۱۷) إِنَّ الْمُصدِّقِينَ وَ الْمُصدِّقَاتِ وَ أَقْرَضوا اللَّهَ قَرْضاً حَسناً يُضاعَف لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ(۱۸) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ أُولَئك هُمُ الصدِّيقُونَ وَ الشهَدَاءُ عِندَ رَبهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا أُولَئك أَصحَاب الجَْحِيمِ(۱۹) اعْلَمُوا أَنَّمَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لهَْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعجَب الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثمَّ يهِيجُ فَترَاهُ مُصفَرًّا ثمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ شدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَانٌ وَ مَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ(۲۰) سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا كَعَرْضِ السمَاءِ وَ الاَرْضِ أُعِدَّت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ ذَلِك فَضلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(۲۱) مَا أَصاب مِن مُّصِيبَةٍ فى الاَرْضِ وَ لا فى أَنفُسِكُمْ إِلا فى كتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبرَأَهَا إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(۲۲) لِّكَيْلا تَأْسوْا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا ءَاتَامْ وَ اللَّهُ لا يحِب كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ(۲۳) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبُخْلِ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىُّ الحَْمِيدُ(۲۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۲
«ترجمه آیات»

آيا وقت آن نشده آنان كه ايمان آورده اند، دل هايشان به ذكر خدا و معارف حقى كه نازل كرده، نرم شود؟ و مانند اهل كتاب كه پيش از اين مى زيستند، نباشند. ايشان در اثر مهلت زياد، دچار قساوت قلب شده، بيشترشان فاسق شدند (۱۶).

بدانيد كه خدا است كه زمين را بعد از مُردنش زنده مى كند، ما آيات را برايتان بيان كرديم، تا شايد تعقل كنيد (۱۷).

به درستى مردان و زنانى كه صدقه مى دهند و به خدا قرضى نيكو مى دهند، پاداششان مضاعف خواهد شد، و اجرى ارجمند دارند (۱۸).

و كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند، ايشان نزد پروردگارشان همان صديقيّن و شهدا هستند، و اجر و نور آنان را دارند، و كسانى كه كافر شده، آيات ما را تكذيب كردند، ايشان اصحاب دوزخ اند (۱۹).

بدانيد كه دنيا بازيچه و لهو و زينت و تفاخر بين شما و تكاثر در اموال و اولاد است، مثل آن بارانى است كه كفار از روييدن گياهانش به شگفت درآيند، و گياهان به منتها درجه رشد برسند، در آن هنگام به زردى گراييده، خشك مى شوند. دنياى كفار نيز چنين است، البته در آخرت عذاب شديدى است، و هم مغفرت و رضوانى از ناحيه خداست، و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نمى باشد (۲۰).

به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن چون عرض آسمان و زمين است، بشتابيد، كه براى كسانى آماده شده كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند، و اين فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد، مى دهد، و خدا داراى فضلى عظيم است (۲۱).

هيچ مصيبتى در زمين و نه در نفس خود شما به شما نمى رسد، مگر آن كه قبل از اين كه آن را حتمى و عملى كنيم، در كتابى نوشته شده بود، اين براى خدا آسان است (۲۲).

اين را بدان جهت خاطر نشان ساختيم تا ديگر از آنچه از دستتان مى رود، غمگين نشويد، و به آنچه به شما عايد مى گردد، خوشحالى مكنيد، كه خدا هيچ متكبر و فخر فروش را دوست نمى دارد (۲۳).

همان هايى كه بخل مى ورزند، و مردم را هم به بخل وا مى دارند، و كسى كه از انفاق اعراض كند، بايد بداند كه خداى تعالى بى نيازى است كه تمامى اعمالش ستوده است (۲۴).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۳
«بیان آیات»

اين قسمت از آيات سوره، همان هدف و غرضى را دنبال مى كند كه قسمت قبلى دنبال مى كرد، و آن تشويق و ترغيب به ايمان به خدا و رسول او و انفاق در راه خدا بود. البته در ضمن، مؤمنان را عتاب مى كند كه چرا بايد علائم و نشانه هايى از قساوت قلب از ايشان بروز كند. و به منظور تأكيد در تحريك و تشويق به انفاق، درجه انفاقگران نزد خدا را بيان نموده، و با اين لحن دستور به انفاق مى دهد كه:

هان! بشتابيد به مغفرت و جنت. و نيز دنيا و اهل دنيا را که بخل مى ورزند، و مردم را هم به بخل مى خوانند، مذمت مى كند. و در خلال آيات، ناگهان سياق را كه مخصوص مسلمانان بود، به سياقى تغيير داده شامل مسلمين و اهل كتاب هر دو بشود، و به زودى توضيحش خواهد آمد.

چرا دل های مؤمنان را قساوت گرفته و در برابر «ذكر خدا»، خاشع نمى شود

«أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَن تخْشعَ قُلُوبهُمْ لِذِكرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ ...»:

كلمه «يَأنِ»، در اصل «يأنى» (مضارع أنَى) بوده، به خاطر حرف «لَم» - كه كارش جزم دادن است - حرف «ياء» از آن افتاده، و اين ماده به معناى رسيدن وقت هر چيز است. و «خشوع قلب»، آن تأثيرى است كه قلب آدمى در قبال مشاهده عظمت و كبريايى عظيمى به خود مى گيرد. و منظور از «ذكر خدا»، هر چيزى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد. و منظور از «مَا نَزَلَ مِنَ الحَقّ»، قرآن است، كه از ناحيه خداى تعالى نازل شد، و كلمۀ «مِنَ الحَقّ» براى بيان آن نازل شده است.

و آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: شأن ياد خدا چنين شأنى است، كه هرگاه نزد مؤمن به ميان آيد، بلادرنگ دنبالش خشوعى در دل مؤمن مى آيد، همچنان كه حق نازل از ناحيه خدا هم، چنين شأنى دارد، كه در دل كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان دارند، ايجاد خشوع مى كند.

بعضى گفته اند: مراد از ذكر خدا و آن حقى كه نازل شده، قرآن است، و بنابه گفته وى، بردن نام قرآن با وصف حق بودنش و ذكر خدا بودنش، اشاره به این است كه هر يك از اين دو وصف قرآن، كافى است كه مؤمن را به خشوع وادارد. پس قرآن بدين جهت كه ذكر خداست، مقتضى خشوع است، همچنان كه بدين جهت كه حق است و از ناحيه خدا نازل شده، مقتضى خشوع است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۴

و در اين آيه شريفه، عتابى است به مؤمنان به خاطر قساوتى كه دل هايشان را گرفته، و در مقابل ذكر خدا خاشع نمى شود. حقى هم كه از ناحيه او نازل شده، آن را نرم نمى كند، و در آخر، حال ايشان را به حال اهل كتاب تشبيه مى كند، كه كتاب خدا بر آنان نازل شد، و در اثر آرزوهاى طولانى، دل هايشان دچار قساوت گرديد.

«وَ لَا يَكُونُوا كَالّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَيهِمُ الأمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم » - اين قسمت از آيه، عطف است بر جملۀ «أن تَخشَعَ...»، و معناى آيه اين است كه: آيا وقت آن نرسيده كه «تَخشَعَ قُلُوبُهُم» دل هايشان خاشع شود، «وَ لَا يَكُونُوا» و مانند اهل كتاب نباشند... و كلمۀ «أمَد»، به معناى زمان است.

راغب مى گويد: فرق بين «زمان» و «أمَد»، اين است كه «زمان» عام است، ولى «أمد» به معناى زمان خاصى است. «أمد» عبارت است از لحظه اى كه عمر و مهلت چيزى به سر مى رسد، ولى «زمان»، به معناى از آغاز تا انجام عمر آن است. و لذا بعضى گفته اند: كه دو كلمه «مدى» و «أمد»، معنايى نزديك به هم دارند.

خداى تعالى با اين كلام خود، به اين حقيقت اشاره نموده كه دل هاى مسلمانان، مانند دل هاى اهل كتاب، دچار قساوت شده، و قلب قاسى از آن جا كه در مقابل حق خشوع و تأثّر و انعطاف ندارد، از زىّ عبوديت خارج است، و در نتيجه، از مناهى الهى متأثّر نمى شود، و با بى باكى مرتكب گناه و فسق مى شود، و به همين مناسبت در آيه شريفه، در رديف جملۀ «فَقَسَت قُلُوبُهُم»، جملۀ «وَ كَثِيرٌ مِنهُم فَاسِقُون» را آورد.

«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا ...»:

در اين كه دنبال آن عتاب كه به مؤمنان كرد و بر قساوت قلب ملامتشان نمود، اين تمثيل را آورده كه خدا زمين مُرده را زنده مى كند، تقويتى است از حس اميد مؤمنان و ترغيبى است به خشوع.

ممكن هم هست اين جمله را تتمۀ همان عتاب سابق گرفت و گفت: اين جمله مى خواهد مؤمنان را متوجه كند به اين که خداى تعالى، اين دين را به حال خود وا نمى گذارد، كه مردم هر عكس العملى نشان دادند، خداى تعالى عكس العملى نشان ندهد، بلكه همواره مراقب آن است. اگر ببيند جمعى از مؤمنان دچار قساوت قلب شده اند، و ديگر در برابر اوامر او خاشع و تسليم نيستند، دل هايى زنده و خاشع پديد مى آورد تا او را آن طور كه خودش مى خواهد، بپرستند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۵

(و در برابر اوامرش خاشع باشند. آرى، اين همان خدايى است زمين مُرده را زنده مى كند، براى او آوردن دل هايى زنده كارى ندارد).

در نتيجه، آيه شريفه در معناى آيه زير مى باشد: «هَا أنتُم هَؤُلَاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللّه فَمِنكُم مَن يَبخَل وَ مَن يَبخَل فَإنّمَا يَبخَلُ عَن نَفسِهِ وَ اللهُ الغَنِىّ وَ أنتُمُ الفُقَرَاءُ وَ إن تَتَوَلّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم ثُمّ لَا يَكُونُوا أمثَالَكُم».

و باز به همين مناسبت كه قبلا چنين آيه اى نازل شده بود، در ذيل آيه فرمود: «قَد بَيّنَا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلّكُم تَعقِلُونَ - ما آيات را برايتان بيان كرديم، تا شايد تعقل كنيد».

«إِنَّ الْمُصدِّقِينَ وَ الْمُصدِّقَاتِ وَ أَقْرَضوا اللَّهَ قَرْضاً حَسناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ»:

اين آيه شريفه، داستان «أجر كريم» و «مضاعف» را دوباره خاطر نشان كرد، تا به اين وسيله نيز ترغيب در انفاق در راه خدا كرده باشد. در سابق، انفاقگران را قرض دهندگان به خدا مى خواند و در اين آيه، صدقه دهندگان را نيز (قرض دهندگان به خدا) خوانده. و اصل دو كلمۀ «مُصَدّقِين» و «مُصَدّقَات» - كه هم حرف صاد در آن ها تشديد دارد، و هم حرف دال - در اصل، «متصدّقين» و «متصدّقات» و از باب تفعّل هستند، و بر حسب يك قاعده صرفى، حرف «تاء» مبدل به «صاد» شده. و جملۀ «وَ أقرَضُوا اللّه»، عطف است بر مدخول الف و لام در «المُصدّقين»، و اين كه گفتيم مدخول الف و لام براى اين بود كه الف و لامى كه بر سرِ اسم فاعل در مى آيد، معناى «الّذى» را مى دهد.

پس معناى آيه چنين است: آن كسانى كه صدقه مى دهند و به خدا قرضى نيكو مى پردازند، خداوند آنچه را كه داده اند، چند برابر نموده، اجرى كريم هم دارند.

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَئك هُمُ الصدِّيقُونَ وَ الشُهَدَاءُ عِندَ رَبهِمْ ...»:

در اين آيه شريفه نفرمود: «آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ»، همان طور كه در اول سوره مى فرمود: «آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أنفَقُوا»، و همان طور كه در آخر سوره مى فرمايد: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللّهَ وَ آمِنَوا بِرَسُولِهِ»، بلكه كلمه «رسول» را جمع آورده، فرمود: «وَ رُسُلِهِ»، و اين به خاطر آن بود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۶

كه قبل از آيه مورد بحث، پاى اهل كتاب هم به ميان آمده بود و مى فرمود: «وَ لَا تَكُونُوا كَالّذِينَ أوتُوا الكِتَابَ مِن قَبلُ»، ناگزير به سياق سابق كه سياقى عمومى بود، هم مسلمين مورد گفتگو بودند و هم اهل كتاب برگشته، در آيه مورد بحث فرمود: «آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ»، و در آيات بعد از آن نيز، همه جا سخن از رسولان مى گويد. (يك جا مى فرمايد: «أعِدّت لِلّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ»، و جاى ديگر يعنى در اولين آيه فصل بعدى) مى فرمايد: «لَقُد أرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبِيّنَاتِ» و «مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ»، و اما دو آيه اول و آخر سوره كه كلمه «رسول» را مفرد آورده، بدين جهت بوده كه خطاب در آن دو، به خصوص مؤمنان اين امت بود.

و مراد از ايمان به خدا و پيامبران خدا، ايمان خالص است كه طبيعتا جداى از اطاعت و پيروى نيست، همان طور كه در آيه «آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ» نيز اشاره كرديم. و مراد از جملۀ «أولئِكَ هُمُ الصّدّيقُونَ وَ الشّهَدَاءُ» این است كه مؤمنان را به «صديقين» و «شهداء» ملحق سازد و بفرمايد: اينان نيز به آنان مى پيوندند، به قرينه اين كه فرمود: «عِندَ رَبّهِم». يعنى اينان نزد پروردگارشان صديق و شهيدند. و نيز فرمود: «لَهُم أجرُهُم وَ نُورُهُم». يعنى اينان نيز اجر و نور آنان را دارند.

پس معلوم مى شود هرچند در ظاهر آيه، مؤمنان را «صدّيق» و «شهيد» خواند، ولى به قرينه دو جمله مذكور، مى فهميم كه منظور اين است كه ملحق به صديقان و شهداء هستند، و با ايشان معامله آنان را مى كنند، و نور و اجرى كه به آنان مى دهند، به اينان نيز مى دهند.

و ظاهرا مراد از «صدّيقين» و «شهدا»، همان هايى باشند كه در آيه شريفه: «وَ مَن يُطِعِ اللهَ وَ الرّسُولَ فَأولئِكَ مَعَ الّذِينَ أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النّبِيّينَ وَ الصّدّيقِينَ وَ الشّهَدَاءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أولئِكَ رَفِيقاً» ذكر شده اند، و ما در تفسير آن گفتيم:

مراد از «صدّيقين»، كسانى هستند كه ملكۀ «صدق» در گفتار و كردارشان سرايت كرده، در نتيجه آنچه مى گويند، انجام هم مى دهند، و آنچه مى كنند، مى گويند. و «شهدا»، عبارتند از كسانى كه گواهان اعمال مردم در روز قيامت اند، نه كشته شدگان در راه خدا.

در نتيجه، مى فهميم كسانى که ايمان به خدا و رسولان خدا دارند، به صدّيقان و شهدا مى پيوندند، و نزد خدا منزلتى چون منزلت آنان به ايشان مى دهند، و به حكم خدا (نه اين كه خودشان از نظر مقام با آنان برابر باشند، بلكه به حكم خدا) پاداش و نورى نظير پاداش و نور آنان خواهند داشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۷

«لَهُم أجرُهُم وَ نُورُهُم » - ضمير در «لَهُم» به مؤمنان، و دو ضمير «أجرُهُم» و «نُورُهُم»، به صديقين و شهدا بر مى گردد، و معناى جمله اين است: «براى مؤمنان است اجر و نورى از نوع اجر و نور صديقين و شهداء». و همين معنا منظور كسى است كه آيه را معنا كرده به اين كه مؤمنان اجر و نورى دارند، نظير اجر و نور آنان.

و چه بسا گفته باشند كه: آيه شريفه مى خواهد اين معنا را بيان كند كه مؤمنان، همان صدّيقين و شهداى حقيقى هستند، نه اين ملحق به آنان باشند، و معامله آنان را با ايشان بكنند. پس مؤمنان، خود صدّيقين و شهدايند، و اجر و نور خودشان را دارند، ولى بعيد نيست بگوييم سياق با اين معنا مساعدت ندارد.

و چه بسا بعضى ديگر گفته باشند: كلمۀ «شهدا» عطف بر كلمۀ «صدّيقون» نيست، بلكه مطلبى نو را مى فهماند. مبتدايى است كه يك خبرش جمله «عِندَ اللّه» و خبر ديگرش «لَهُم أجرُهُم» است. پس در جملۀ «وَ الّذِينَ أمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أولئِكَ هُمُ الصّدّيقُونَ»، مطلب تمام مى شود، و مطلبى از نو از كلمۀ «شهدا» آغاز كرده مى فرمايد: «وَ الشّهَدَاءُ عِندَ رَبّهِم لَهُم أجرُهُم وَ نُورُهُم - شهدا نزد پروردگارشان هستند...»، همان طور كه در جاى ديگر فرموده: «بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبّهِم»، و در نتيجه منظور از «شهدا»، همان كشتگان در راه خدا خواهند بود، و آنگاه كلام را با جملۀ «لَهُم أجرُهُم وَ نُورُهُم» تمام كرده است.

«وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِآيَاتِنَا أولئِكَ أصحَابُ الجَحِيم » - يعنى: و آن هايى كه كفر ورزيدند و آيات ما را تكذيب كردند، اصحاب دوزخ مى باشند، و منظور از «اصحاب دوزخ» بودن، اين است كه از آن جدا نخواهند شد، و دائما در آن هستند.

خداى سبحان در آيه مورد بحث، متعرض حال دو طايفه از مردم شده. يكى آنان كه ملحق به صديقين و شهدا هستند. يعنى برجستگان از مردم، و به طور قطع اهل نجات اند. و يكى ديگر، كفارى كه آيات او را تكذيب كرده، و به طور قطع اهل هلاكت اند و آنان، عبارتند از: شرار مردم كه به هيچ وجه به راه خدا نمى آيند. باقى مى ماند طايفه سومى كه نه نجاتشان قطعى است و نه هلاكتشان، و آن طايفه عبارتند از: مردمى كه ايمان دارند، و در عين حال مرتكب گناهانى هم مى شوند، كه البته اينان هم در بين خود طبقاتى هستند و درجۀ گناهكارى و تمردشان از اطاعت خدا و رسول او مختلف است. و اين كه دو طايفه را نام برد و وضع آنان را بيان كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۸۸

و طايفه سوم را نام نبرد، دأب قرآن و رسم آن است، كه در بسيارى از مواردى كه متعرض بيان حال مردم در قيامت مى شود، طبقه سوم را نام نمى برد و بيان نمى كند، كه اين طبقه چه وضعى دارند.

چون مى خواهد اين طايفه را در ميان خوف و رجا نگه دارد، و خوف و رجاى آنان را تحريك كند، تا به اين وسيله، تشويق و تحريك شوند به اطاعت از خدا و رسول و به دست آوردن سعادت خود، و اجتناب بورزند از تمرد، و در نتيجه از هلاكت.

و به همين جهت، دنبال آيه مورد بحث به مذمت زندگى دنيا پرداخته، دنيايى كه عده اى را وادار كرد از انفاق در راه خدا امتناع بورزند، و بعد از مذمت دنيا دعوتشان كرده به اين كه به سوى مغفرت و جنت سبقت گيرند. و سپس اشاره كرده به اين كه آنچه مصيبت بر سرشان مى آيد، چه مصيبت هاى مالى و چه جانى، همه در كتابى از سابق نوشته شده، و قضايش رانده شده بود. پس جا دارد كه هيچگاه از فقر نترسند، و ترس از فقر، ايشان را از انفاق در راه خدا باز ندارد، و به بخل و امساك واندارد، و نيز از مرگ و كشته شدن در راه خدا نهراسند، و ترس از آن، ايشان را به تخلف از جنگ و تقاعد ورزيدن از پيكار واندارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←