۱۳٬۷۸۱
ویرایش
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
==روايتى درباره شأن نزول آيه: «إن جَائَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا»== | ==روايتى درباره شأن نزول آيه: «إن جَائَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا»== | ||
و نيز در همان كتاب است كه احمد، ابن ابى | و نيز در همان كتاب است كه احمد، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابن منده و ابن مردويه، به سند خود، از حارث بن ضرار خزاعى روايت كرده كه گفت: من بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وارد شدم، مرا به اسلام دعوت فرمود. پس به حضورش رفتم، و اسلام آوردم. مرا دعوت كرد به دادن زكات. آن را هم پذيرفتم و عرضه داشتم: يا رسول اللّه! به سوى قوم و قبيله ام بر مى گردم، و ايشان را به اسلام و دادن زكات مى خوانم. هر كس اجابتم كرد، زكاتش را مى گيرم، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستيد تا هرچه زكات جمع آورى كرده ام، بدهم بياورد. | ||
حارث بين قوم خود رفت و دعوتش پذيرفته شد، و | حارث بين قوم خود رفت و دعوتش پذيرفته شد، و زكات ها را از آنان كه مسلمان شدند جمع كرد، ولى در آن تاريخى كه معين كرده بود، فرستاده اى از ناحيه رسول خدا نرسيد. حارث پيش خود فكر كرد حتما حادثه اى رخ داده و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از دست او خشمگين شده، لذا محترمين از قوم خود را خواست و به ايشان گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تاريخى معين كرد كه در آن تاريخ، فرستاده اى براى گرفتن زكات نزد من مى فرستد، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هرگز خُلف وعده نمى كند، و من خيال مى كنم اين تأخير جز براى اين نيست كه آن جناب خشمگين شده، به راه بيفتيد تا نزد آن جناب برويم. | ||
از آن | از آن سو، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در رأءس همان تاريخ، «وليد بن عقبة» را به سوى حارث روانه كرد، تا زكات هايى را كه از اشخاص گرفته، تحويل بگيرد، و «وليد»، در بين راه وحشت مى كند و بر مى گردد، و به عرض رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مى رساند كه من نزد حارث رفتم و او از دادن زكات خوددارى كرد، و مى خواست مرا بكشد. | ||
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، فورا لشكرى به سوى حارث و قبيله اش روانه مى كند. لشكر آن جناب در بين راه به حارث و نفراتش بر مى خورند كه از قبيله بيرون شده و دارند مى آيند. لشكريان گفتند اين خود حارث است كه مى آيد. حارث و نفراتش را دوره كردند. حارث پرسيد: به سوى چه كسى مأموريت يافته ايد؟ گفتند به سوى تو. پرسيد: براى چه؟ | |||
گفتند: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، «وليد بن عقبة» را نزد تو فرستاده و او برگشته و گفته كه من نزد حارث رفتم، ولى او زكات را به من نداد، و خواست مرا به قتل برساند. حارث گفت: به آن خدايى كه محمّد را به حق مبعوث كرده چنين نبوده، و من اصلا «وليد» را نديده ام، و «وليد» نزد من نيامده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۶ </center> | ||
و بعد از | و بعد از آن كه حارث به حضور رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رسيد، (حضرت) پرسيد: آيا زكات را ضبط كردى و خواستى فرستاده مرا به قتل برسانى؟ عرضه داشت: نه، به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده، من اصلا «وليد» را نديدم و او هم مرا نديده و من نيامدم مگر بعد از آن كه ديدم در تاريخى كه معين فرمودى، كسى را نفرستادى. ترسيدم خدا و رسول بر من خشم گرفته باشد. لذا آمده ام كه علت تأخير را بپرسم. در اين جا بود كه آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا إن جَاءَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا... حَكِيمٌ»، نازل شد. | ||
مؤلف : نزول آيه مذكور در داستان | مؤلف: نزول آيه مذكور در داستان «وليد بن عقبة» در روايات وارده از طرق اهل سنت مستفيض است، و همچنين روايات وارده از طرق شيعه. ابن عبدالبر، در كتاب استيعاب مى گويد: در بين اهل علم، آن هايى كه داناى به تأويل قرآن هستند، تا آن جا كه من خبر دارم، هيچ اختلافى نيست در اين كه آيه «إن جَاءَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا»، در باره «وليد بن عقبه» نازل شده است. | ||
<span id='link328'><span> | <span id='link328'><span> | ||
و در كتاب | و در كتاب محاسن، به سند خود، از زياد حذاء، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى به او فرمود: اى زياد! واى بر تو، مگر دين به غير از محبت، چيز ديگرى است؟ مگر كلام خدا را نمى بينى كه مى فرمايد: «إن كَنتُم تَحِبّونَ اللّهَ فَاتّبِعُونِى يُحبِبكُمُ اللّه وَ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم: اگر دوستدار خدا هستيد، مرا پيروى كنيد، تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهان شما را برايتان بيامرزد». و مگر خطاب او را به رسول گرامى اش محمد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نمى بينيد كه مى فرمايد: «حَبّبَ إلَيكُمُ الإيمَانَ وَ زَيّنَهُ فِى قُلُوبِكُم: ايمان را محبوب شما كرد و در دل هايتان زينت داد». و نيز مى فرمايد: «يُحِبُّونَ مَن هَاجَرَ إلَيهِم: مسلمانان هر كسى را كه به سوى ايشان هجرت كند، دوست مى دارند». و فرمود: «حبّ، همان دين است و دين، همان حبّ است». | ||
مؤلف : در | مؤلف: در كافى، هم به سند خود، از فضيل بن يسار، از امام صادق «عليه السلام» حديثى روايت كرده كه در معناى همين حديث است. و عبارت آن حديث، اين است كه: مگر ايمان غير از حبّ و بغض است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «حَبّبَ إلَيكُمُ الإيمَانَ...». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۷ </center> | ||
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: كلمه | و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: كلمه «فسوق»، به معناى كذب است. نقل از ابن عباس و ابن زيد، و نيز منقول از امام ابى جعفر «عليه السلام». | ||
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست. | |||
و در كافى، به سند خود، از على بن عقبه، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: مؤمن، برادر مؤمن، و چشم او و راهنماى او است. به او خيانت و ظلم نمى كند، او را فريب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد، خُلف وعده نمى كند. | |||
مؤلف: و در معناى اين حديث، روايات ديگرى از آن جناب نقل شده كه در بعضى از آن ها به جاى مؤمن فرموده: مسلمان، برادر مسلمان است، او را ظلم نمى كند، و اگر ديگران به او ظلم كنند، بى ياورش نمى گذارد، و نيز دنبال سرِ او بدگويى نمى كند. | |||
و در | و در كتاب محاسن، به سند خود، از ابى حمزه ثمالى، از امام ابى جعفر باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: مؤمن، برادر مؤمن است، برادر پدرى و مادری اش، براى اين كه خداى عزّوجلّ، مؤمن را از طينت باغ هاى آسمانى آفريده، و از باد و بوى جنان بر او دميده، و به همين جهت مؤمن، برادر پدرى و مادرى مؤمن است. | ||
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه و بيهقى، در كتاب سنن - از انس روايت كرده اند كه گفت: شخصى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشت: چه خوب بود سرى به عبداللّه بن ابى (وى بزرگ منافقان بود)، بزنى. | |||
و | رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، بدون درنگ بر الاغى سوار شد و مسلمانان هم با او به راه افتادند، و راهى كه مى بايد طى مى كردند، زمينى خشك و شوره زار بود. همين كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به عبداللّه و همفكرانش رسيد، عبداللّه گفت: دور شو از من، به خدا سوگند، بوى الاغت ناراحتم كرد. | ||
مردى از انصار گفت: به خدا سوگند، الاغ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، خوشبوتر از تو است. | |||
بعضى از ياران عبداللّه به حمايت او برخاسته و بعضى از ياران رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به حمايت از آن جناب برخاستند، و هر دو طايفه عصبانى بودند، دست به شاخه هاى خرما برده، بعضى با دست و با كفش به يكديگر زدند. اين جا بود كه آيه: «وَ إن طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤمِنِينَ اقتَتَلُوا فَأصلِحُوا بَينَهُمَا» نازل شد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۸ </center> | ||
مؤلف: و در بعضى از روايات - به طورى كه در مجمع البيان نقل شده - آمده: آن كسى كه به عبداللّه بن ابى بن سلول آن پاسخ را داد، «عبداللّه بن رواحه» بود، و زد و خوردى كه رُخ داد، بين فاميل او از «اوس» و فاميل عبداللّه بن ابى از «خزرج» بود. ولى در انطباق آيه و مضمون آن و حكمى كه در آن آمده، با اين روايات خفایى هست. | |||
ویرایش