تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



روايتى از امام صادق «ع»، در معناى حروف مقطعه

و در معانى الاخبار، به سند خود، از جويريه، از سفيان ثورى روايت آورده كه گفت: من به جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب «عليهم السلام» عرضه داشتم: يا بن رسول اللّه! معناى اين كلمات از كتاب خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «الم»، «المص»، «الر»، «المر»، «كهيعص»، «طه»، «طس»، «طسم»، «يس»، «ص»، «حم»، «حمعسق»، «ق» و «ن» چيست؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵

امام صادق «عليه السلام» فرمود: اما «الم» كه در اول سوره بقره است، معنايش «أنا اللّه المَلِك» است. يعنى «منم اللّه سلطان». و اما «الم» كه در اول سوره آل عمران است، معنايش «أنَا اللّهُ المجيد» است. يعنى «منم خداى مجيد». و معناى «المص»، «أنَا اللّهُ المقتدرُ الصادق» است. يعنى «منم خداى مقتدر صادق». و معناى «الر»، اين است كه «أنَا اللّهُ الرؤف». «منم خداى رؤوف». و معناى «المر»، اين است كه: «منم خداى محيى و مميت و رزاق». و معناى «كهيعص» اين است كه: «منم كافى و هادى و ولىّ و عالِم و صادق الوعد». و «طه»، خود يكى از اسماء رسول خدا است، و معنايش «يا طالب الحق الهادى اليه» است. يعنى: «اى كه طالب حق و هدايت كننده خلق به سوى آنى»، ما قرآن را به سويت نازل نكرديم كه خود را از اندوه براى كفار به سختى و مشقت بيندازى، بلكه فرستاديم تا به وسيله آن نيكبخت باشى.

و اما ((طس (( معنايش ((انا الطالب السميع (( است ، يعنى منم طالب شنوا. و اما ((طسم (( معنايش منم طالب شنواى مبدى و معيد، ((يس (( آن نيز يكى از اسماء رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، و معنايش ((يا ايها السامع للوحى و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم (( هان اى شنواى وحى و قرآن حكيم به درستى كه تو قطعا از فرستادگان خدايى كه بر صراط مستقيم و مهيمن بر آنى است .

و اما «ص»، نام چشمه اى است كه از زير عرش مى جوشد، و همين «صاد» بود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در معراج از آن وضو گرفت، و جبرئيل روزى يكبار داخل آن مى شود و در آن فرو مى رود، و سپس بيرون آمده، بال خود را تكان مى دهد، و هيچ قطره اى از بالش نمى چكد و نمى پرد، مگر آن كه خدا از آن فرشته اى خلق مى كند، تا او را تسبيح و تقديس و تكبير و حمد بگويد تا روز قيامت.

و اما «حم»، معنايش حميد مجيد است. و اما «حمعسق»، معنايش حليم، مثيب (ثواب دهنده)، عالِم، سميع، قادر، قوى، است. و اما «ق»، نام كوهى است كه محيط به زمين است و سبزى آسمان هم از آن است، و به وسيله آن كوه است كه خدا زمين را از اين كه اهلش را بلرزاند، حفظ كرده. و اما «ن»، نام نهرى است در بهشت كه خداى تعالى دستور داد منجمد شو. منجمد شد، و مداد گشت و به قلم فرمود: بنويس. قلم هم در كتاب لوح محفوظ سطرگيرى كرد، و آنچه كه بود و تا قيامت خواهد بود، همه را نوشت. پس مداد از نور و قلم از نور و لوح هم لوحى از نور بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶

سفيان اضافه مى كند، سپس عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! امر لوح و قلم و مداد را بيشتر برايم توضيح بده، و آنچه خدا به تو تعليم داده، تعليمم ده. فرمود: يابن سعيد! اگر تو اهليت براى پاسخ دادنم نداشتى، جوابت را نمى دادم. پس (بدان كه) «ن»، نون نام فرشته اى است كه آن را به قلم - كه آن نيز فرشته اى است - مى دهد، و قلم هم به لوح - كه آن نيز فرشته اى است - مى دهد، و لوح هم به اسرافيل و اسرافيل به ميكائيل و او به جبرئيل مى دهد، و جبرئيل هم به انبياء و رسولان خدا «صلوات اللّه عليهم». سفيان مى گويد: آنگاه امام فرمود: برخيز كه بيش از اين برايت خطرى است.

بررسى رواياتى كه حروف مقطعه كه حروف مقطعه را به اسماى حسناى خدا معنى كردهاند

مؤ لف : ظاهر آنچه در اين روايات آمده كه غالب حروف مقطعه را به اسماء حسناى خدا معنا كرده ، اين است كه اين حروف از اسماء خدا گرفته شده ، حال يا از اول آنها مانند ((ميم (( كه فرمود از ملك و مجيد و مقتدر گرفته شده ، و يا از وسط مانند ((لام (( از اللّه و ((ياء(( از ((ولى (( پس اين حروف مقطعه اشاراتى هستند بر اساس رمز، كه هر يك به يكى از اسماء خدا اشاره مى كنند، و اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس و ربيع بن انس و ديگران نيز روايت شده . ولى بر خواننده پوشيده نيست كه رمز، اصولا وقتى به كار برده مى شود كه گوينده نمى خواهد ديگران از آنچه او به مخاطب خود مى فهماند سر درآورند، و به اين منظور مطلب خود را با رمز به مخاطب مى رساند تا هم مخاطبش بفهمد و هم ديگران نفهمند، و اين اسماء حسنايى كه در اين روايت حروف مقطعه اوائل سوره ها را رمز آن دانسته ، اسمايى است كه در بسيارى از موارد از كلام خداى تعالى به آنها يا بطور اجمال و يا بطور تفصيل ، تصريح و اشاره شده با اين حال ديگر هيچ فايده اى براى اين رمز گويى تصور نمى شود.

پس بايد براى اين روايات به فرضى كه صحيح باشد، و به راستى از معصوم (عليه السلام ) صادر شده باشد فكر وجه ديگرى كرد، و آن اين است كه آن را حمل كنيم بر اينكه اين حروف دلالت بر آن اسماء دارد، ولى نه به دلالت وضعى . در نتيجه رمزهايى خواهد بود كه منظور و مراد آن بر ما پوشيده است ، و به مرتبه هايى از آن معانى دلالت دارد، كه براى ما مجهول است ، چون آن مراتب نامبرده دقيق تر و رقيق تر و بلند پايه تر از فهم ما است .

مؤ يد اين توجيه تا اندازه اى اين است كه يك حرف نظير ((ميم (( را در چند جا به چند معناى مختلف تفسير كرده . و همچنين رواياتى كه مى گويد اين حروف از حروف اسم اعظم است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۷

و اينكه داشت : ((و اما قاف به معناى كوهى است محيط به زمين كه سبزى آسمان از رنگ آن است ...((، و نيز روايت قمى كه در تفسيرش ‍ وارد شده ، و نيز به چند طريق از طرق اهل سنت از ابن عباس و ديگران در اين باره آمده ، به نظر درست نمى رسد.

در بعضى از رواياتى كه از ابن عباس نقل شده آمده : قاف كوهى است از زمرد، كه محيط است بر دنيا، و دو طرف آسمان به آن كوه چسبيده ، و كوه نامبرده پايه آسمان است . و در بعضى ديگر آمده خداى تعالى كوهى خلق كرده به نام كوه قاف ، كه محيط بر اقيانوسها است ، و آسمان دنيا روى آن قرار دارد و در آنجا هفت زمين و هفت دريا و هفت آسمان است .

و در بعضى از روايات ابن عباس آمده : خدا كوهى خلق كرده به نام قاف كه محيط بر عالم است و رگ و ريشه هايش تا صخره اى كه زمين روى آن قرار دارد فرو رفته ، هر وقت خدا بخواهد يك شهر يا قريه را دستخوش ‍ زلزله سازد به آن كوه دستور مى دهد تا آن ريشه از ريشه هاى خود را كه در زير آن قريه واقع شده حركت دهد، و در نتيجه در آن قريه زلزله ايجاد كند، به همين جهت است كه مى بينيم در يك قريه زلزله مى شود، و قريه هاى مجاورش تكان نمى خورد.

علت درست نبودن اين حرف اين است كه خيلى شبيه به اسرائيليات است ، (كه در بين روايات ما رخنه كرده ). و اگر جمله ((خداوند به وسيله آن زمين را از اينكه اهلش را بلرزاند جلوگيرى مى كند نبود، ممكن بود به نوعى تاءويل روايت را اينطور توجيه كنيم ، كه مراد از كوه محيط بر زمين كره هوا است .

و اما اينكه داشت ((طه (( و ((يس (( از اسماء رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، و تفسيرى كه براى اين دو كلمه كرده بود، نيز بايد به همان معنايى كه ما درباره كوه قاف كرديم حمل شود، همچنان كه روايات بسيارى كه از طرق عامه و خاصه وارد شده كه ((طه (( و ((يس (( از اسماء رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، بر همين معنا حمل مى شود.

و اما اينكه داشت ((ن (( نام نهرى است كه خدا آن را مداد كرد، و قلم به امر او با آن مداد بر لوح بنوشت ، آنچه را بوده و تا قيامت خواهد بود. و نيز اينكه داشت : مداد و قلم و لوح از نورند. و اينكه داشت : مداد و قلم و لوح همه فرشتگانند، خود بهترين شاهد است بر اينكه آنچه از عرش و كرسى و لوح و قلم و نظائر آن در كلام خداى تعالى آمده ، و آنچه كه در كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و ائمه (عليهم السلام ) برايش تفسير كرده اند، همه از باب تمثيل است ، و منظور از اين تعبيرها و بيانات نزديك كردن معارف حقيقى است از افقى دور به افقى نزديك تر به فهم مردم عامى ، و خواسته اند يك امر غير محسوس را به منزله محسوس فرض نموده ، آن وقت درباره اش حرف بزنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۸

((الم (( حروفى هستند از اسم اعظم خدا و نيز در معانى الاخبار به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ((الم (( حروفى هستند از اسم اعظم خدا كه تكه تكه آن در قرآن آورده شده ، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و امام مى توانند آنها را تركيب نموده ، اسم اعظم را درست كنند، آن وقت هر گاه با آن اسم اعظم دعا كنند مستجاب مى شود.

مؤ لف : اين مضمون به چند طريق از اهل سنت از ابن عباس و غيره نيز روايت شده ، و ما در تفسير سوره اعراف آنجا كه راجع به اسماى حسنى بحث مى كرديم ، گفتيم كه اسم اعظمى كه اثرى خاص به خود را دارد، از قبيل الفاظ نيست ، و آنچه روايت درباره آن وارد شده كه ظاهرش اين است كه اسمى است مركب از حروف لفظى ، بايد به نوعى تاءويل كه مناسب با آن روايت باشد تاءويل گردد.

و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بن زياد و محمد بن سيار از امام عسكرى (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قريش و يهود قرآن را تكذيب كردند و گفتند: سحرى است آشكار كه خود محمد درست كرده ، و خداى تعالى در پاسخشان فرمود: ((الم ذلك الكتاب (( يعنى اى محمد اين كتابى كه ما بر تو نازل كرديم ، از همين حروف الفباء است كه شما نيز لغات خود را از آن تركيب مى كنيد، (اگر الفباى شما ۲۸ حرف است قرآن نيز ۲۸ حرف است نه بيشتر)، پس شما هم اگر راست مى گوييد مثل آن را بياوريد، و ساير گواهان خود را هم با خود همدست كنيد - تا آخر حديث .

مؤ لف : اين حديث از تفسير امام عسكرى نقل شده كه سندش ضعيف است .

و در تفسير قمى در روايات ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير جمله ((يتفطرن من فوقهن (( فرمود: يعنى پاره پاره مى شوند.

و در كتاب جوامع الجامع در ذيل جمله ((و يستغفرون لمن فى الارض (( مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: يعنى براى مؤ منين كه در زمين هستند.

مؤ لف : در مجمع البيان از آنجناب روايتى به همين معنا آورده . و قمى هم آن را بدون آوردن نام آن جناب نقل كرده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۹

آيات ۷ - ۱۲ سوره شورى

وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَْمْع لا رَيْب فِيهِ فَرِيقٌ فى الجَْنَّةِ وَ فَرِيقٌ فى السعِيرِ(۷) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لجََعَلَهُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظلِمُونَ مَا لهَُم مِّن وَلىٍّ وَ لا نَصِيرٍ(۸) أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ وَ هُوَ يحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۹) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبى عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب (۱۰) فَاطِرُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ جَعَلَ لَكم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَجاً وَ مِنَ الاَنْعَمِ أَزْوَجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْس كَمِثْلِهِ شىْءٌ وَ هُوَ السمِيعُ البَصِيرُ(۱۱) لَهُ مَقَالِيدُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۱۲)

«ترجمه آیات»

و اين چنين به سويت وحى كرديم قرآنى عربى را تا مردم مكه و پيرامون آن را انذار كنى و از روز جمع (قيامت ) كه شكى در آن نيست بترسانى ، روزى كه دسته اى در بهشت و دسته اى در جهنم خواهند بود (۷). اگر خدا مى خواست مى توانست همه را امتى واحد قرار دهد، اما (سنتش ‍ بر اين قرار گرفته كه ) هر كس را بخواهد در رحمتش داخل سازد، و ستمگران هيچ سرپرست و ياورى نداشته باشند (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۰

آيا به راستى غير از خدا اوليائى گرفته اند؟ در حالى كه ولى (مردم ) تنها خداست و تنها او مردگان را زنده مى كند، و تنها او بر هر چيز قادر است (۹). و در هر چيز كه اختلاف كنيد داورى در آن به عهده خدا است ، متوجه باشيد كه اين خدا است كه پروردگار من است ، و من تنها بر او توكل مى كنم ، و به سوى او باز مى گردم (۱۰). او كه پديد آورنده آسمانها و زمين است ، و از جنس خود شما برايتان همسرانى آفريد، و نيز براى چارپايان جفت خلق كرد، و به اين وسيله نسل شما و چارپايان را زياد كرد. هيچ چيزى مثل او نيست ، و او شنوا و بينا است (۱۱). كليدهاى رحمت آسمانها و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس ‍ بخواهد گشاده مى كند، و براى هر كه بخواهد تنگ مى گيرد، آرى او به هر چيزى داناست (۱۲). بيان آيات

اين آيات فصل دوم از آيات اين سوره است كه در آن نيز مساءله وحى را معرفى مى كند. چيزى كه هست در اين آيات وحى را از نظر نتائجى كه مترتب بر آن است معرفى مى كند، همچنان كه در فصل سابق خود آن را معرفى مى كرد و به آن اشاره مى نمود. در اين فصل مى فرمايد: غرض از وحى انذار مردم است ، و مخصوصا انذارى كه مربوط به روز قيامت است ، روزى كه همه مردم در آن جمع مى شوند و گروهى به سوى بهشت ، و گروهى ديگر به سوى آتش ‍ مى روند. چون اگر مردم به چنين روزى تهديد و انذار نشوند، دعوت دينى به نتيجه نمى رسد و تبليغ دينى سودى نمى بخشد. آنگاه اين نكته را بيان مى كند كه دو دسته شدن مردم چيزى است كه مشيت خداى سبحان به آن تعلق گرفته ، و به همين منظور دين را براى مردم تشريع كرده ، و از راه وحى مردم را از روز جمع انذار نموده ، چون او ولى مردم است ، و آنها را بعد از مردن زنده مى كند، و بين آنان در آنچه اختلاف مى كردند حكم مى فرمايد. آنگاه رشته كلام به مساءله توحيد ربوبيت كشيده مى شود، و اينكه به جز خداى تعالى ربى نيست ، چون صفاتى كه رب بايد داشته باشد مختص به خداست ، و هيچ شريكى در هيچ يك از آن صفات شركت ندارد. وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا كلمه ((كذلك (( اشاره به وحيى است كه از سياق آيات قبل فهميده مى شود. و ((ام (( القرى مكه مكرمه است . و مراد از انذار مكه ، انذار اهل مكه است . و مراد از ((من حولها(( ساير نقاط جزيرة العرب است ، يعنى آنهايى كه در خارج مكه زندگى مى كنند. مؤ يد اين معنا كلمه ((عربيا(( است ، چون مى فرمايد: بدين جهت قرآن را عربى نازل كرديم كه عربى زبانها را انذار كنى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۱

دعوت پيامبر اسلام (ص ) جهانى ، ولى تدريجى و مرحله به مرحله بوده است

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر غرض از نازل كردن قرآن فقط انذار عرب زبانها باشد با جهانى بودن قرآن نمى سازد. جوابش اين است كه دعوت پيامبر اسلام در جهانى شدنش تدريجى و مرحله به مرحله بوده ، در مرحله اول به حكم آيه شريفه ((و انذر عشيرتك الاقربين (( ماءمور بود تنها فاميل خود را دعوت كند، و در مرحله دوم به حكم آيه شريفه ((قرانا عربيا لقوم يعلمون (( ماءمور شده آن را به عموم عرب ابلاغ كند، و در مرحله سوم به حكم آيه ((و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ (( ماءمور شده آن را به عموم مردم برساند. يكى از ادله اى كه مى رساند كه چنين مراتبى در دعوت اسلام بوده ، آيه شريفه ((قل ما اسئلكم عليه من اجر - تا جمله - ان هو الا ذكر للعالمين (( است ، چون آن طورى كه از سياق سوره برمى آيد خطاب در آن به كفار قريش است ، مى فرمايد: اين قرآن هدايت و تذكر براى تمام عالميان است و اختصاص به يك قوم و دو قوم ندارد، و چون كتابى است همگانى ديگر معنا ندارد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از عرب مطالبه اجر و پاداش كند. علاوه بر اينكه در اين معنا هيچ حرفى نيست كه دعوت به اسلام شامل اهل كتاب و مخصوصا يهود و نصارى نيز مى شود، (چون در قرآن بارها به اهل كتاب خطابها كرده ، و ايشان را به پذيرفتن دين دعوت فرموده ). و نيز مسلم تاريخ است كه مردمى از غير عرب اسلام را پذيرفته اند، مانند سلمان ايرانى ، و بلال حبشى ، و صهيب رومى . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله ((من حولها(( سائر اقوام بشريت غير عرب است ، و مؤ يد اين احتمال آن است كه از مكه تعبير فرموده به ((ام القرى (( يعنى مركز تمامى شهرهاى دنيا و گر نه مى فرمود: مكه .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۲

و اين آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد وحى را از نظر نتيجه و هدفش معرفى مى كند، كه وحى عبارت است از انذار مردم از طريق القاء الهى ، و نبوت هم همين است ، پس وحى القائى است الهى به غرض ‍ نبوت و انذار. وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَْمْع لا رَيْب فِيهِ فَرِيقٌ فى الجَْنَّةِ وَ فَرِيقٌ فى السعِيرِ اين جمله عطف است بر كلمه تنذر كه در اول آيه است ، و اين عطف از قبيل عطف خاص بر عام است كه معمولا در مواردى اينطور عطف مى كنند كه خاص اهميت مخصوص دارد، پس در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: ما اين قرآن را بر تو نازل كرديم تا مردم را از خدا بترسانى و انذار كنى ، و مخصوصا از غضبش در روز قيامت انذار نمايى . و كلمه ((يوم الجمع (( مفعول دوم براى جمله تنذر است ، نه اينكه ظرف آن باشد، (توضيح اينكه : نمى خواهد بفرمايد در روز قيامت انذار كنى بلكه مى خواهد بفرمايد: مردم را از روز قيامت انذار كنى و بترسانى ). و منظور از ((روز جمع (( روز قيامت است كه خداى تعالى در جاى ديگر درباره اش فرموده : ((ذلك يوم مجموع له الناس ... فمنهم شقى و سعيد((. و جمله ((فريق فى الجنه و فريق فى السعير(( در مقام تعليل و دفع توهمى است كه ممكن است به ذهن كسى بيايد، گويا فرموده : چرا از روز جمع انذارشان كند؟ آنگاه در پاسخ فرموده : براى اينكه در آن روز يك دسته بهشتى و دسته ديگر جهنمى مى شوند، يعنى به دو دسته تقسيم مى گردند، يكى سعيد و داراى پاداش و ديگرى شقى و معذب . پس بايد انذار بشوند تا از راه شقاوت بپرهيزند، و از پرتگاه هلاكت كنار آيند. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لجََعَلَهُمْ أُمَّةً وَحِدَةً ... از آنجا كه آيات اين فصل در صدد بيان اين معنا است كه انذار مردم لازم است ، به همين جهت نبوت يك حاجت ضرورى بشر است ، چون مردم در روز قيامت دو طايفه مى شوند، و از آنجايى كه در چنين مقامى زودتر از هر چيز اين سؤ ال به ذهن مى دود كه اگر بهانه براى فرستادن پيامبران اين است كه عده اى از بندگان خدا دوزخى نشوند، چرا از همان اول مردم را يك جور خلق نكرد تا دو دسته نشوند و چرا بين آنها امتياز قائل شد، تا بعضى بهشتى و بعضى دوزخى گردند، مى خواست همه را يكسان و داراى يك صفت خلق كند، تا همه راه بهشت را طى كنند، و آن وقت احتياجى به مساءله نبوت و انذار پيش نيايد؟ لذا در پاسخ از اين سؤ ال ذهنى فرمود: ((و اگر خدا مى خواست همه را يك جور خلق مى كرد...(( (و ان شاءاللّه به زودى روشن مى گردد كه چرا خدا نخواست ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۳

((و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير(( - كلمه ((لكن (( به اصطلاح استدراك است ، مى خواهد بفرمايد ممكن نيست تمامى بشر امتى واحده باشند، به اين بيان كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده كه مردم يكسان نباشند، و نخواسته كه يكسان و يك جور باشند، و دليل بر اينكه مى خواهد بفرمايد سنت هميشگى خدا چنين است ، جمله ((يدخل من يشاء(( است كه چون با صيغه مضارع آمده بر استمرار دلالت دارد، و مى فهماند كه خدا همواره چنين است ، نه براى يكبار و دو بار، و گر نه مى فرمود: ((و لكن ادخل من يشاء(( و يا عبارتى نظير آن . در اين آيه شريفه ((بين من يشاء(( و ((الظالمون (( مقابله افتاده ، و اين خود مى فهماند كه مراد از ((من يشاء(( غير ظالمين است ، در نتيجه معنا چنين مى شود: خدا غير ظالمين را داخل رحمت خود مى كند، و اما ظالمين يار و مددكارى ندارند. حال ببينيم منظور از ((ظالمين (( چيست ؟ در سوره اعراف ظالمين را به معاندينى كه منكر معادند تفسير نموده مى فرمايد: ((فاذن موذن بينهم ان لعنه اللّه على الظالمين الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ((. و از سوى ديگر بين ((داخل كردن در رحمت خود(( و بين ((ولى و ياور نداشتن كفار(( مقابله انداخته ، و مى فهماند آنهايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند، هم ولى دارند كه وليشان خداست ، و هم نصير. و در مقابل آنهايى كه ولى و ناصر ندارند داخل در رحمت او نمى شوند، و نيز مى فهماند مراد از رحمت ، بهشت است ، و لازمه نداشتن ولى و ناصر، جهنم است . شرح مفاد آيه : ((و لو شاء الله لجعلهم امه واحده (( و نقد و رد وجوهى كه پيرامون آنگفته شده است در نتيجه حاصل معناى آيه اين مى شود كه : خداى سبحان نبوت و انذار را كه نتيجه وحى است بدين جهت مقدر و مقرر كرد كه مى دانست به زودى يعنى در قيامت مردم دو دسته مى شوند، لذا مقدر كرد تا مردم از داخل شدن در زمره دوزخيان بپرهيزند. و اگر خدا مى خواست همه را يك امت قرار مى داد و همه يك جور مى شدند، و در قيامت دو دسته نمى گشتند، و آن وقت ديگر علت و بهانه اى براى فرستادن انبياء و انذار خلق نبود، و نيز ديگر وحيى نمى شد، و ليكن خداى تعالى اين را نخواسته ، بلكه سنتش بر اين جارى شده كه خودش متولى و عهده دار يك طايفه از مردم باشد، و آن طايفه غير ستمگر است . خواست تا آنها را داخل در رحمت خود يعنى بهشت كند، و امر طايفه ديگر را كه همان ستمگران باشند بر عهده نگيرد، و در نتيجه ولى و ناصرى نداشته باشند و سرانجامشان به سوى دوزخ باشد، و از آتش خلاصى نداشته باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۴

پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه مراد از يك امت كردن مردم اين است كه همه را يك جور خلق كند، حال يا اينكه همه را به بهشت ببرد، و يا همه را به دوزخ ، چون خداى تعالى ملزم نيست به اينكه سعداء را داخل بهشت و اشقياء را داخل جهنم كند، بلكه اگر مى خواست مى توانست اين كار را نكند، و ليكن چون خواسته ، مى كند و بين دو فريق از نظر سرنوشت آخرت فرق مى گذارد، چون سنتش بر اين جريان يافته ، و به همين نيز وعده داده ، و او خلف وعده نمى كند. و در عين حال باز هم قدرتش مطلق است ، و به عموميتش باقى است ، و چنان نيست كه دستبند به دست خود زده باشد، و نتواند احكام خود را تغيير دهد. پس جمله ((و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه (( تا آخر آيه دوم - در معناى آيه سوره هود است كه مى فرمايد: ((ان فى ذلك لايه لمن خاف عذاب الاخره ذلك يوم مجموع له الناس (( تا آخر هفت آيه - كه لازم است به آنها مراجعه كنيد و با دقت مطالعه بفرماييد. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از يك امت كردن مردم اين است كه همه را با ايمان كند و داخل در بهشت نمايد.

قول صاحب كشاف در معنى آيد

در كشاف گفته : معناى آيه اين است كه اگر پروردگار تو مى خواست اعمال قدرت كند، و همه را مجبور بر ايمان كند مى كرد، و ليكن او خواسته تا حكمت خود را اعمال كند، يعنى نخست ، مردم را تكليف كند، و وظائفى برايشان معين سازد، و آنگاه به اختيار خودشان واگذار نمايد تا مؤ منين به اختيار خود داخل در رحمت او شوند، و منظور از ((من يشاء(( هم همين مؤ مننيند، چون آنان را در مقابل ظالمين قرار داده ، و ظالمين را بدون ولى و ناصر در عذاب خود رها كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۵

صاحب كشاف سپس بر گفته خود استدلال كرده به آيه شريفه و ((لو شئنا لا تينا كل نفس هديها(( و به آيه ((و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا(( و دليل بر اينكه معناى آيه اجبار كردن مردم بر ايمان است ، جمله ((افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين (( مى باشد. ولى گفتار زمخشرى و استدلالش درست نيست ، براى اين كه همانطور كه ملاحظه فرموديد آيات شريفه در مقام تعريف وحى از حيث نتيجه و آثار آن است ، و اينكه علت احتياج مردم به وحى اين است كه مردم در قيامت دو دسته مى شوند، و جمله ((و لو شاء اللّه لجعلهم امه واحده (( در اين صدد است كه بفرمايد خدا مجبور و ملزم نيست كه مردم را داخل در رحمت خود كند بلكه مى تواند اين كار را نكند. و براى رساندن اين معنا كافى است كه مردم را دسته دسته نكند، بلكه همه را يك امت بسازد، حال يا همه جهنمى و يا همه بهشتى . و اما اينكه همه را مؤ من بسازد، اين ديگر مقتضاى سياق نيست . و اما استدلالى كه به آن دو آيه كرد، آن نيز درست نيست ، براى اينكه سياق آن دو آيه غير سياق آيه مورد بحث است . منظور از آن دو آيه گفتگو درباره ايمان اجبارى نيست ، و ما در اين كتاب در تفسير آن دو آيه همين معنا را مطرح نموديم .

گفتار ديگر مفسرين كه امة واحده را به معناى كفر همگانى گرفته اند

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مناسب تر به سياق آن است كه بگوييم منظور از امت واحده كردن مردم ، اين است كه همه را كافر كند، همچنان كه در آيه ((كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين (( منظور از امت واحده اين است كه مردم همه بى دين بودند، بعدا خدا انبياء را برگزيد و به سوى دين دعوتشان كرد. پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه اگر خدا مى خواست مردم را يك امت قرار مى داد تا همه كافر باشند يعنى انبيائى به سوى ايشان گسيل نمى داشت تا انذارشان كنند، و همچنان بر كفر خود باقى مى ماندند، ((و لكن يدخل من يشاء فى رحمته (( يعنى و ليكن چون خدايى است رحيم ، و رحمتش اقتضاء دارد كه اشخاص قابل رحمت را داخل در رحمت خود كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۶

لذا پيغمبرانى به سوى همگى آنان گسيل داشت تا انذارشان كنند، در نتيجه آنهايى كه از دعوت انبياء متاءثر مى شوند بشوند، و خدا در دنيا موفق به ايمانشان و اطاعتشان بفرمايد، تا در آخرت داخل رحمتشان كند، و دسته اى ديگر كه از دعوت انبياء متاءثر نمى شوند، يعنى ستمكاران ، در دنيا كافر بمانند، و در آخرت به سوى دوزخ رهسپار شوند، بدون اينكه ولى و ناصرى داشته باشند.

دو دليل در رد اين نظريه

اين تفسير هم به نظر ما درست نيست ، به دو دليل : اول اينكه مراد از امت واحده بودن مردم در آيه ۲۱۳ بقره ، كه آيه مورد بحث را به آن قياس كردند، اتفاق تمامى مردم در كفر نيست ، نمى خواهد بفرمايد: مردم همه كافر بودند و پس از آن خدا انبياء را برگزيد (چون قبل از بعثت انبياء ايمانى نبود تا كفرى باشد) بلكه مراد همانطور كه در تفسير آن آيه در سوره بقره گذشت اين است كه مردم از نظر معاش اختلافى نداشتند. و به فرضى كه ما تسليم شويم و بگوييم : مراد همان است كه شما گفتيد، ناگزير بايد بپذيريم كه بين اين دو آيه تناقض روشنى هست ، و آن اين است كه آيه مورد بحث مى فرمايد مردم متفرق بودند و همه يك جور نبودند، و آيه سوره بقره مى گويد مردم همه يك جور بودند، و تفاوتى باهم نداشتند. و اگر اين مفسرين در پاسخ اشكال ما بگويند: آيه سوره بقره دلالت دارد بر اينكه مردم به حسب طبع يك جور بودند، نه اينكه در خارج هم يك جور باشند، (و با در نظر گرفتن اين نكته ديگر تناقضى پيش نمى آيد، آن آيه مى فرمايد: مردم همه يك طبيعت داشتند، و اين آيه مى فرمايد اگر خدا مى خواست كارى مى كرد كه مردم در خارج هم يك جور باشند) اين پاسخ درست نيست ، براى اينكه لازمه اش آن است كه درباره آيه سوره بقره بگوييم : مردم همه طبيعت كفر داشتند، در حالى كه آيات زيادى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه مردم بر حسب طبيعت و فطرت اصلى خود مؤ من بودند، مانند آيه شريفه ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها((. دليل دوم اينكه نتيجه اين معنا آن است كه جمله ((و لكن يدخل من يشاء فى رحمته (( ديگر در مقابل جمله ((و الظالمون ...(( قرار نگيرد، و گفتن اين حرف دليل مى خواهد مگر اين كه چيزى در تقدير گرفته شود، تا باز هم مقابله اى كه كلام آن را افاده مى كند محفوظ بماند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۷

أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ ... فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ كلمه ((ام (( به طورى كه زمخشرى گفته معناى انكار را مى رساند. بعد از آنكه در آيه قبلى اين معنا را خاطرنشان كرد كه تنها خداى سبحان عهده دار امور مؤ منين است ، و ايشان را داخل در رحمت خود مى كند، و اما ستمكاران ، يعنى كفار معاند، سرپرستى ندارند، اينك در اين آيه متعرض حال كفار شده كه چگونه براى خود اولياء و خدايانى گرفته ، و آنها را به جاى خدا مى پرستند، با اينكه لازم بود خدا را ولى خود بگيرند و به دين او در آيند و او را بپرستند. لذا اين عمل ايشان را انكار نموده ، و بر لزوم پذيرفتن ولايت خدا استدلالهاى پى در پى مى آورد كه يكى از آن استدلالها جمله ((فاللّه هو الولى ...(( است . پس جمله ((فاللّه هو الولى (( انكار سابق را كه چرا غير خدا را ولى گرفتند، تعليل مى كند، و اين خود استدلالى است بر اينكه بايد خدا را ولى خود بگيرند. و جمله ((فاللّه هو الولى (( (به خاطر اينكه ضمير هو در آن آمده ) انحصار ولايت در خدا را مى رساند، و مى فرمايد تنها و تنها ولى ، خداست . و اصل ولايت داشتن خدا و انحصار ولايت در او، در آيات سابق كه مى فرمود: ((العزيز الحكيم له ما فى السموات و ما فى الارض و هو العلى العظيم (( به بيانى كه در تفسير همان آيات گذشت بيان شده بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←