تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۷

آيات ۲۹ - ۳۵ سوره احقاف

وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْك نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَستَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ(۲۹) قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ يهْدِى إِلى الْحَقِّ وَ إِلى طرِيقٍ مُّستَقِيمٍ(۳۰) يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ(۳۱) وَ مَن لا يُجِب دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْس بِمُعْجِزٍ فى الاَرْضِ وَ لَيْس لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ أُولَئك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۳۲) أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ لَمْ يَعْىَ بخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ(۳۳) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۳۴) فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ كَأَنهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلّا سَاعَةً مِن نهَارِ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَك إلّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ(۳۵)

«ترجمه آيات»

و به ياد آر، آن زمان را كه عده اى از افراد جن را به سوى تو متوجه كرديم، تا صداى تلاوت قرآن را بشنوند. همين كه در آن مجلس حاضر شدند، به يكديگر گفتند: خاموش باشيد، ببينيم چه مى گويد، و چون تمام شد، به سوى قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداختند (۲۹).

خطاب به قوم خود گفتند: ما كتابى را به گوش خود شنيديم كه بعد از حضرت موسى نازل شده و كتب آسمانى قبل را تصديق مى نمايد و به سوى حق و طريق مستقيم، هدايت مى كند (۳۰).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۸

اى قوم ما، دعوت اين داعى به سوى خدا را بپذيريد و به وى ايمان آوريد، تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و از عذابى دردناك پناهتان دهد (۳۱).

و بدانيد كه اگر كسى دعوت داعى به سوى خدا را اجابت نكند، نمى تواند خداى را در زمين عاجز كند و به جز خدا، هيچ ولىّ و سرپرستى ندارد و چنين كسانى در ضلالتى آشكارند (۳۲).

آيا فكر نمى كنند خدايى كه آسمان ها و زمين را بيافريد و در خلقت آن ها خسته نشد، مى تواند مُردگان را زنده كند؟ بله مى تواند، چون او به هر چيزى قادر است (۳۳).

و روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند (به ايشان گفته مى شود:) آيا اين كه مى بينيد، وعده اش حق نبود؟ مى گويند: بله، به پروردگارمان سوگند. خطاب مى رسد: پس بچشيد عذاب را، به كيفر كفرى كه مى ورزيديد (۳۴).

پس تو (اى پيامبر) در برابر تكذيب قومت صبر كن، آن چنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند و در نفرين آنان عجله مكن، براى اين كه آن قدر وعدۀ خدا نزديك است، كه وقتى مى رسد، به نظرشان مى آيد كه گويا بيش از يك ساعت از روز در دنيا نزيسته اند، و اين قرآن، بلاغ است، و آيا به جز مردم تبهكار كسى هلاك مى شود؟ (۳۵)

استماع آیاتی از قرآن توسط عده اى از جنّیان و ایمان آنان به پیامبر«ص»

«بیان آيات»

اين آيات، داستان دومى را بعد از داستان قوم عاد بيان مى كند، تا امت اسلام از آن عبرت گيرد، اگر بگيرد. و در اين آيات، به مشركان طعنه مى زند كه چگونه به آن جناب و به كتابى كه بر او نازل شده، كفر ورزيدند، با اين كه كتاب مزبور، به زبان خود آنان نازل شده، و خوب مى دانند آيتى معجزه است، و با اين حال آن را از نوع كتاب هاى بشرى معرفى مى كنند، و به آن كتاب ها تشبيه مى نمايند، و با اين كه «جنّ»، وقتى بدان گوش فرا دادند، ايمان آوردند، و به سوى قوم خود برگشتند، تا آنان را هم انذار كنند.

«وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْك نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَستَمِعُونَ الْقُرْآنَ...»:

كلمه «صرف» كه فعل «صَرَفنَا»، ماضى آن است، به معناى برگرداندن چيزى از حالى به حالى ديگر، يا از جايى به جايى ديگر است. و كلمه «نَفَر» - به طورى كه راغب گفته - به معناى عده اى از رجال است كه كوچ كردن برايشان ممكن باشد. و اين كلمه، اسم جمع است كه بر بالاتر از سه مرد يا زن اطلاق مى شود. چه از جنس آدمى باشند، و چه از جنس جنّ. همچنان كه در آيه مورد بحث، در جنّ استعمال شده است. و جمله «يَستَمِعُونَ القُرآن»، صفت است براى كلمه «نَفَر»، و معناى آيه چنين است: به ياد آر، آن زمان را كه ما عده اى از جنّ را متوجه به سوى تو كرديم، عده اى كه مى شنيدند قرآن را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۹

«فلما حضروه قالوا انصتوا» - ضمير در ((حضروه (( به قرآن برمى گردد، البته قرآن به معناى حدثى ، يعنى قرائت قرآن . و كلمه ((انصات (( كه مصدر ((انصتوا(( است به معناى سكوت براى گوش ‍ دادن است . و معناى جمله اين است كه : وقتى حاضر شدند در جايى كه قرآن تلاوت مى شد، به يكديگر گفتند: ساكت باشيد تا آن طور كه بايد خوب بشنويم .

«فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين» - ضمير در ((قضى (( به قرآن برمى گردد، البته به اعتبار قرائت آن . و ((توليه (( كه مصدر ((ولوا(( است به معناى برگشتن است . و كلمه ((منذرين (( حال از ضمير جمع در كلمه ((ولوا(( است . و معنايش اين است كه : وقتى قرائت قرآن تمام شد و پيامبر از آن فارغ گشت به سوى قوم خود برگشتند، در حالى كه بيم رسان ايشان از عذاب خدا بودند.

«قَالُوا يَقَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ ...»:

اين جمله حكايت دعوت جنيان است در برابر قومشان كه ايشان را به اسلام مى خواندند و انذار مى كردند. و مراد از كتاب نازل بعد از موسى ، قرآن كريم است ، و اين كلام اشعار و بلكه دلالت دارد بر اين كه جنيان مذكور مؤ من به دين موسى (عليه السلام ) و كتاب آن جناب بوده اند. و مراد از اينكه فرمود: ((مصدقا لما بين يديه (( اين است كه قرآن ، تورات و يا همه كتابهاى قبل را تصديق مى كند.

«يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم» - يعنى كتاب آسمانى قرآن پيروان خود را به سوى صراط حق و طريق مستقيم هدايت مى كند. رهروان اين طريقه از حق منحرف نمى شوند، نه در عقائد و نه در عمل .

«يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَ يجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»:

منظور از ((داعى اللّه (( رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده : ((قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره ((. ولى بعضى گفته اند مراد از آن همان آياتى است كه از قرآن شنيدند، ولى اين احتمال بعيد است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۰

و ظاهرا كلمه ((من (( در جمله ((من ذنوبكم (( براى تبعيض باشد، و منظور اين باشد كه : ايمان بياوريد تا خدا بعضى از گناهان شما را - يعنى آن گناهانى كه قبل از ايمان داشتيد - بيامرزد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده : ((ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ((.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين بعض ، گناهانى است كه تنها جنبه حق اللّه داشته باشد، و اما آنچه جنبه حقوق الناس دارد بخشوده نمى شود، و توبه بردار نيست . ولى اين تفسير صحيح نيست چون اسلام همه گناهان قبل را محو مى كند.

«وَ مَن لا يجِب دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْس بِمُعْجِزٍ فى الاَرْضِ وَ لَيْس لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ ...»:

يعنى هر كس ايمان نياورد به داعى خدا، او نمى تواند خدا را در زمين به تنگ آورد، و به غير از خدا، اوليائى ندارد كه ياريش كنند، و در اين باب مددش برسانند. و خلاصه كلام اينكه : كسى كه داعى خدا را در دعوتش ‍ اجابت نكند به خودش ظلم كرده و نمى تواند خدا را عاجز كند، نه خودش مستقلا مى تواند خدا را با اين سركشيها عاجز سازد، و نه به كمك و يارى ديگر اولياء خود، چون غير از خدا اوليائى ندارد. و اين معنا را با جمله ((اولئك فى ضلال مبين (( تمام كرده است .

«أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ لَمْ يَعْىَ بخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ ...»:

اين آيه و آيه بعدش تا آخر سوره متصل است به ما قبل كه مى فرمود: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم ...((. و در اين آيات مطالبى كه در اين سوره مربوط به انذار مى شود تتميم مى كند، و چيزى كه انذار را تتميم مى كند - همانطور كه در بيان گذشته گفتيم - مساءله معاد و رجوع به خداست .

و مراد از ديدن در جمله ((او لم يروا(( علم با بصيرت است . و مصدر ((عى (( كه كلمه ((يعى (( از آن مشتق است ، به معناى ناتوانى و تعب است ، و البته به طورى كه گفته اند معناى اول (ناتوانى ) فصيح تر است . و حرف ((باء(( در كلمه ((بقادر(( زائد است و فقط به اين منظور آورده شده كه جمله در موقعيتى قرار داشت كه در آن شائبه نفى بود، گويا فرموده : ((اليس اللّه بقادر : آيا خدا قادر نيست ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۱

و معناى آيه چنين است : آيا هنوز نفهميده اند كه آن خدايى كه آسمانها و زمين را خلق كرد و از خلقت آنها عاجز نشد - و يا خسته نگشت - قادر است كه مردگان را زنده كند؟ - چون خداى تعالى مبداء هستى و حيات هر چيز است . بله او قادر است ، براى اينكه او بر هر چيز قدير است . و ما اين برهان را در سابق در چند مورد توضيح داده ايم .

«وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ ...»:

اين آيه ، حجت مذكور در آيه قبلى را تاءييد مى كند، و خبر مى دهد از آن سرنوشتى كه به زودى منكرين معاد در روز قيامت بدان گرفتار مى شوند. و معناى آيه روشن است .

«فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ ...»:

اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از حقانيت معاد است كه هم حجت عقلى بر آن دلالت دارد، و هم خداى سبحان از آن خبر داده ، و شك و ترديد را از آن نفى كرده است .

و معنايش اين است كه : تو در برابر انكار اين كفار صبر كن ، و از اينكه به معاد ايمان نمى آورند حوصله به خرج ده ، همان طور كه رسولان اولواالعزم چنين كردند و در طلب عذاب براى آنان عجله مكن كه به زودى آن روز را با عذابهايى كه دارد ديدار خواهند كرد، چون روز قيامت خيلى دور نيست ، هر چند كه اينان آن را دور مى پندارند.

«كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعه من نهار» - اين آيه نزديكى قيامت را به ايشان و به زندگى دنيايشان بيان مى كند چون وقتى آن روز را مشاهده مى كنند و وعده هايى را كه خدا از آن روز داده مى بينند، و آن عذابهايى كه برايشان آماده شده مشاهده مى كنند، حالشان حال كسى است كه گويا بيش از ساعتى از يك روز در زمين درنگ نكرده اند.

«بلاغ فهل يهلك الا القوم الفاسقون» - يعنى اين قرآن با بيانهايى كه دارد تبليغى است از جانب خدا از طريق نبوت ، و با اين حال آيا تصور دارد كه با اين هلاكتى كه او خبر داده ، غير از فاسقان كه از زى بندگى خارجند كسى ديگر هلاك شود.

در اين آيه خداى سبحان پيامبر گرامى اش را دستور مى دهد كه صبر كند، همچنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند، و اين خود اشاره به اين معنا است كه او نيز از اولواالعزم است ، پس بايد مانند آنان صبر كند. معناى ((اولواالعزم (( و اقوال مختلف درباره تعداد انبياى اولواالعزم (عليهم السلام ) واينكه چه كسانى هستند معناى عزم در اينجا يا صبر است ، همچنانكه بعضى از مفسرين گفته اند و به آيه و ((لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور(( استشهاد كرده اند. و يا به معناى عزم بر وفاى به عهد است ، عهدى كه از انبياء گرفته شده ، همچنان كه آيه ((و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(( به آن اشاره دارد. و يا به معناى عزيمت يعنى حكم و شريعت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۲

و بنا بر معناى سوم كه حق هم همانست و در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به اين معنا تفسير شده ، صاحبان حكم و شريعت پنج نفرند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )، براى اينكه قرآن صاحبان شريعت را همين پنج نفر دانسته مى فرمايد: ((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى (( كه تقريب و بيان معنايش گذشت .

و از پاره اى مفسرين نقل شده كه گفته اند: تمامى رسولان الهى اولواالعزم هستند و قهرا كلمه ((من الرسل (( را بيان ((اولواالعزم (( گرفته اند. و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: اولواالعزم هيجده رسولى است كه نامشان در آيه ۸۳ تا آيه ۹۰ سوره انعام آمده ، چون خداى تعالى بعد از ذكر نام ايشان فرموده : ((فبهداهم اقتده : به هدايت آنان اقتداء كن ((.

ولى اين تفسير درست نيست ، براى اينكه خداى تعالى بعد از شمردن نام آنان از آباء و ذريات و برادران آنها ياد كرده و فرموده : ((و من آبائهم و ذرياتهم و اخوانهم (( و آنگاه جمله ((فبهداهم اقتده (( را آورده . بله اگر اين جمله را بلافاصله بعد از ذكر نام آنان آورده بود وجهى براى اين تفسير بود.

و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: انبياء اولواالعزم نه نفرند: نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ذبيح ، يعقوب ، يوسف ، ايوب ، موسى ، داوود و عيسى و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: هفت نفرند: آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسى ، داوود، سليمان و عيسى . و از بعضى ديگر نقل شده كه انبياء نامبرده را شش نفر دانسته اند، و اين شش نفر همانهايند كه ماءمور جنگ بوده اند، يعنى نوح ، هود، صالح ، موسى ، داوود و سليمان . و بعضى ديگر اين شش نفر را عبارت دانسته اند از: نوح ، ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، يوسف و ايوب . بعضى ديگر آنان را پنج نفر دانسته اند: نوح ، هود، ابراهيم ، شعيب و موسى . از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: چهار نفرند نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى . بعضى ديگر اين چهار نفر را عبارت دانسته اند از: نوح ، ابراهيم ، هود و محمد (صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۳

و اين اقوال يا اقوالى است كه هيچ استدلالى به همراه ندارد؛ و يا ادله اى كه به آن استدلال كرده اند بر آن دلالت ندارد، و به همين جهت از نقل آن ادله چشم پوشيديم . در ابحاث نبوت در جلد دوم اين كتاب پاره اى مطالب در باره انبياء اولواالعزم گذشت ، اگر خواستيد بدانجا مراجعه فرماييد.

بحث روايتى

(رواياتى درباره استماع قرآن بوسيله جن و ايمان آوردنشان و...، و درباره انبياىاولواالعزم )

در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه ((و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن ...(( فرموده : سبب نزول اين آيات اين بود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از مكه بيرون شد و به بازار عكاظ رفت ، زيد بن حارثه هم با آن جناب بود، و آن حضرت مردم را به اسلام دعوت مى كرد، ولى حتى يك نفر هم دعوتش را اجابت نكرد، و احدى را نيافت كه دين او را بپذيرد، ناچار به مكه برگشت . همينكه به محلى به نام ((وادى مجنه (( رسيد عبادت شبانه خود را تلاوت قرآن قرار داد، چند نفر از طائفه جن از كنارش مى گذشتند، همينكه صداى قرائت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را شنيدند گوش دادند، و چون قرآن او را شنيدند به يكديگر گفتند: ساكت ، ببينيم چه مى خواند. همينكه خواندنش تمام شده به سوى قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداخته ، گفتند: ((يا قومنا...(( آنگاه نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمده اسلام و ايمان آوردند، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معالم و شرايع اسلام را به ايشان تعليم كرد. پس خداى تعالى اين آيات را بر پيامبرش نازل فرمود. ((قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن (( - تا آخر سوره - و در آن ، كلام جنيان را حكايت كرده . رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) يك نفر از آنان را امير ايشان كرد و همواره نزد آن جناب برمى گشتند و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) امير المؤ منين را ماءمور كرد تا معالم دين را به ايشان بياموزد، پس جنيان هم (مانند انسانها) مؤ من و كافر دارند، ناصبى و يهودى و نصارى و مجوسى دارند، و (همانطور كه انسانها فرزند آدمند) ايشان فرزند جان اند. مؤ لف : روايات در باب قصه اين چند نفر جنى كه آمدند و به صداى قرائت قرآن گوش فرا دادند بسيار زياد و سخت مختلف است ، به طورى كه به هيچ وجه نمى شود متن آنها را با قرآن و يا قرائنى مورد اعتماد تصحيح كرد، و به همين جهت تنها به اين يك حديث اكتفاء نموديم ، و به زودى بعضى ديگر از آنها در تفسير سوره جن خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى . و نيز در همان كتاب است كه از عالم (عليه السلام ) پرسيدند آيا مؤ منين جنى هم داخل بهشت مى شوند؟ فرمود: نه ، ليكن براى خداى تعالى حظيره هايى بين بهشت و دوزخ هست كه مؤ منين از جن و فساق از شيعه در آنجا قرار داده مى شوند. مؤ لف : نظير اين مضمون در بعضى از روايات كه آخر سندش سقط شده از طرق اهل سنت نقل شده ، و روايت قمى هم سند ندارد، و علاوه بر آن نام امام را نبرده ، و به جاى آن گفته از ((عالم سؤ ال كردند(( حال اگر با اين دو اشكالى كه در آن هست پذيرفته شود، ناگزير بايد حظيره ها به پائين ترين مراتب بهشت حمل شود، و بايد گفت حظيره هاى كذائى هم جزء بهشت اند، چون عمومات كتاب دلالت دارد بر اينكه ثوابهاى بهشتى شامل تمامى مطيعين از انس و جن است .

تعداد انبياء اولوالعزم از زبان ائمه اطهار عليه السلام

و در كافى به سندى كه به ابن ابى يعفور دارد از او نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: سادات انبياء و مرسلين پنج نفرند و آنها رسولان اولواالعزم هستند كه محور گردونه شريعتند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ). و نيز به سند خود از عبدالرحمان بن كثير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: اولين كسى كه در روى زمين وصى پيغمبر شد، هبة اللّه فرزند آدم بود، و هيچ يك از انبياء گذشته بدون وصى نبوده اند. و عدد انبياء صد و بيست هزار نفر است ، كه از آنان پنج نفر اولواالعزمند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين )...

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۵

مؤ لف : پنج نفر بودن انبياء اولواالعزم از جمله مطالبى است كه روايات آن از ائمه اهل بيت بسيار فراوان است كه به طرق بسيارى هم از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده و هم از امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا. و از روضه الواعظين ، نوشته مرحوم شيخ مفيد حكايت شده كه او نقل كرده كه شخصى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد: بين دنيا و آخرت چقدر فاصله است ؟ فرمود: يك چشم بر هم زدن ، همچنان كه خداى عزّوجلّ فرموده : ((كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعه من نهار بلاغ ...((. سوره محمد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۶

آيات ۱ - ۶، سوره محمد

سوره محمد مدنى است و سى و هشت آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ(۱) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّدٍ وَ هُوَ الحَْقُّ مِن رَّبهِمْ كَفَّرَ عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ أَصلَحَ بَالهَُمْ(۲) ذَلِك بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبَعُوا الحَْقَّ مِن رَّبهِمْ كَذَلِك يَضرِب اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَلَهُمْ(۳) فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضرْب الرِّقَابِ حَتى إِذَا أَثخَنتُمُوهُمْ فَشدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتى تَضعَ الحَْرْب أَوْزَارَهَا ذَلِك وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانتَصرَ مِنهُمْ وَ لَكِن لِّيَبْلُوَا بَعْضكم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَلَهُمْ(۴) سيهْدِيهِمْ وَ يُصلِحُ بَالهَُمْ(۵) وَ يُدْخِلُهُمُ الجَْنَّةَ عَرَّفَهَا لهَُمْ(۶) ترجمه آيات به نام خداوند رحمان و رحيم . كسانى كه كفر ورزيدند و جلوگيرى از راه خدا كردند اعمالشان را نابود مى كند (۱). و كسانى كه ايمان آورده ، اعمال صالح انجام مى دهند و به آنچه بر محمد نازل شده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند خداوند گناهانشان را با مغفرت خود محو مى كند و دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (۲).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۷

و اين بدان جهت است كه آنها كه كافر شدند باطل را پيروى كردند و آنان كه ايمان آوردند حق را كه از ناحيه پروردگارشان است پيروى نمودند. خداوند براى مردم اين چنين مثل مى زند (۳). وقتى به كفار برخورديد بايد با ايشان بجنگيد تا وقتى كه كشتگانتان زياد شود آن وقت است كه مى توانيد دست از كشتار كشيده اسير بگيريد و در باره اسيران يا اين است كه منت بر آنان نهاده آزادشان مى كنيد و يا اين است كه فديه مى گيريد و آزاد مى كنيد و به اين رفتار خود همچنان ادامه مى دهيد تا جنگ تمام شود و اين را بدان جهت گفتيم كه اگر خدا مى خواست مى توانست از كفار انتقام بگيرد، و ليكن خواست تا بعضى از شما را به وسيله بعضى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى كند (۴). بلكه بزودى هدايتشان نموده دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (۵). و به بهشتى داخلشان مى سازد كه برايشان تعريف كرده (۶). بيان آيات اين سوره كفار را به اوصاف خبيثه و اعمال زشتى كه از خصائص ايشان است توصيف مى كند، و مؤ منين را با صفات طيب و اعمال نيكى كه دارند مى ستايد، آنگاه آثار صفات مؤ منين را كه نعمت و كرامت است ، و آثار صفات كفار را كه نقمت و خوارى است ، بر مى شمارد. و خلاصه در اين سوره بين دو طائفه مقايسه شده ، هم بين صفات و اعمالى كه در دنيا دارند و هم بين آثارى كه در آخرت مترتب بر اعمال آنان مى شود. و در اين ميان بعضى از احكام جهاد و قتال را بيان مى كند. و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود در مدينه نازل شده . الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ كلمه ((صد(( كه مصدر فعل ((صدوا(( است ، به اعراض از راه خدا يعنى اسلام تفسير شده - از بعضى اين طور نقل شده . بعضى ديگر آن را به منع و جلوگيرى مردم از ايمان آوردن به آنچه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايشان را بدان مى خواند يعنى از ايمان به دين توحيد تفسير كرده اند. و تفسير دومى با سياق آيات بعدى سازگارتر است ، مخصوصا با آياتى كه مؤ منين را به قتال و اسير گرفتن از جلوگيران و مانعين راه خدا و ساير كفار دستور مى دهد بهتر مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۸

پس مراد از جمله ((الذين كفروا(( كفار مكه و ساير كفارى است كه از ايشان پيروى مى كنند، و اين كفار بودند كه مردم را از ايمان آوردن به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) منع كرده ، و ايشان را وسوسه مى نمودند. و نيز از زيارت مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند.

اضلال و ابطال اعمال كافران ، و در مقابل ، پرده كشيدن بر سيئات مؤ منان صالح العمل و اصلاح قلب ايشان

((اضل اعمالهم (( - يعنى خداوند اعمال ايشان را باطل كرد، در نتيجه ، اعمالشان راه به مقصد نمى برد، چون مقصد آنان از اعمالشان اين بود كه حق را باطل و باطل را زنده كنند، و هرگز نمى توانند. پس جمله مورد بحث نظير جمله اى است كه خداى تعالى مكرر خاطرنشان نموده مى فرمايد: ((و اللّه لا يهدى القوم الكافرين (( و خداى تعالى وعده داده كه حق را زنده كند، و باطل را ميرانده و باطل كند، همچنان كه فرموده : ((ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ((. و مراد از ضلالت اعمال كفار، باطل شدن و فساد آن است قبل از اينكه به نتيجه برسد، و خداى تعالى اين معنا را به عنوان استعاره كنايى ضلالت خوانده است . وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّدٍ وَ هُوَ الحَْقُّ مِن رَّبهِمْ ... ظاهر اينكه صدر آيه مطلق آمده ، اين است كه مطلق دارندگان ايمان و عمل صالح منظورند، در نتيجه جمله ((و امنوا بما نزل على محمد(( كه ايمان آوردن را مختص به يك طائفه مى داند، قيدى احترازى خواهد بود، نه تاءكيد كه صرفا به خاطر عنايتى كه به ايمان دارد قيد مزبور را آورده باشد. ((و هو الحق من ربهم (( - اين قسمت ، جمله اى است معترضه . و ضمير ((هو(( راجع به ((ما نزل ...(( است . ((كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم (( - در مجمع البيان گفته : كلمه ((بال (( به معناى حال و شاءن است ، و بال به معناى قلب نيز مى آيد،مى گويند: ((خطر ببالى كذا : بدلم چنين افتاد(( و اين كلمه جمع ندارد، چون از آن دو كلمه ديگر يعنى حال و شاءن ، مبهم تر و كلى تر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۳۹

در اين آيه شريفه ، اضلال اعمال كه در آيه قبلى بود با تكفير سيئات و اصلاح بال مقابله شده ، در نتيجه معنايش اين مى شود كه : ايمان و عمل صالحشان به سوى غايت سعادتشان هدايت كرد. چيزى كه هست چون اين هدايت تمام نمى شود مگر با تكفير گناهان ، چون با بودن گناهان وصول به سعادت دست نمى دهد، لذا تكفير سيئات را هم ضميمه اصلاح بال نمود. و معناى آيه اين است كه : خداوند با عفو و مغفرت خود پرده اى بر روى گناهانشان مى كشد، و هم در دنيا و هم در آخرت دلهايشان را اصلاح مى كند، اما در دنيا براى اينكه دين حق دينى است كه با آنچه فطرت انسانى اقتضايش را دارد موافق است ، و احكامش مطابق همان فطرتى است كه خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفريده ، و فطرت اقتضاء ندارد و نمى طلبد مگر چيزى را كه كمال و سعادت انسان در آنست ، و ايمان به آنچه خدا نازل كرده و عمل به آن وضع انسان را در مجتمع دنيايى اش ‍ اصلاح مى كند. و اما در آخرت براى اينكه آخرت ، عاقبت همين زندگى دنيا است ، وقتى آغاز زندگى توام با سعادت باشد، انجامش نيز سعيد خواهد بود، همچنان كه قرآن كريم هم فرموده : ((و العاقبه للتقوى ((. ذَلِك بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبَعُوا الحَْقَّ مِن رَّبهِمْ ... اين آيه مطالبى را كه در دو آيه قبل بود - يعنى بى نتيجه كردن اعمال كفار، و اصلاح حال مؤ منين و تكفير گناهانشان - تعليل مى كند. و اگر كلمه ((حق (( را مقيد كرد به جمله ((من ربهم (( براى اين است كه اشاره كند به اينكه آنچه منسوب به خدا است حق است و هيچ باطلى با خدا نسبت ندارد، و به همين جهت ، خودش متصدى اصلاح قلب مؤ منين شده ، چون طريق حقى كه مؤ منين مى پيمايند منتسب به خدا است . و اما كفار با آن اعمالى كه دارند خداى تعالى كارى به كارشان ندارد، چون كارشان منسوب به او نيست . و اما اينكه بى نتيجه كردن كارهاى آنان را به خدا نسبت داده معنايش اين است كه خدا اعمال آنان را به سوى نتيجه خوب و سعيد هدايت نمى كند. و در اين آيه اشاره اى است به اينكه تنها و تنها ملاك در سعادت و شقاوت انسان پيروى حق و پيروى باطل است ، علتش هم اين است كه حق به خدا انتساب دارد و باطل هيچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد. ((كذلك يضرب اللّه للناس امثالهم (( - يعنى خداوند اوصاف آنان را عينا همان طور كه هست برايشان بيان مى كند. و اگر اسم اشاره اى را به كار برده كه مخصوص دور است براى بزرگ داشت مثلى است كه زده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۴۰

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضرْب الرِّقَابِ ... اين آيه نتيجه گيرى از سه آيه قبل است كه مؤ من و كافر را وصف مى كند، گويا فرموده : وقتى مؤ منين اهل حق باشند، و خدا آن انعامها را به ايشان بكند، و كفار، اهل باطل باشند، و خدا اعمالشان را خنثى و گمراه كند، پس ‍ مؤ منين بايد در هنگام برخورد با صف كفار با ايشان قتال كنند و اسير بگيرند تا حق كه هدف مؤ منين است زنده شود و زمين از لوث باطلى كه مسير كفار است پاك گردد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←