تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۴۳ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وجوهى كه در معناى جمله : ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار(( گفته شده است و در جمله مورد بحث بعضى گفته اند: مراد از عرضه كردن كفار بر آتش ‍ اين است كه آنان را در آتش عذاب دهند، مثل اينكه مى گويند فلانى عرضه بر شمشير شد يعنى كشته شد و اين تعبير مجازى است معروف و شايع . ولى اين تفسير با آيه آخر سوره كه مى فرمايد: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار اليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب ...(( آنطور كه بايد نمى سازد چون در اين آيه چشيدن عذاب بعد از عرضه شدن بر آتش و بعد از گفتگوهايى ديگر آمده ، پس معلوم مى شود غير آن است . بعضى ديگر گفته اند: در آيه قلب (جابجائى كه خود فنى است از كلام ) به كار رفته ، و اصل آن عرضه كردن آتش است بر كفار، نه عرضه كردن كفار بر آتش ، براى اينكه در تحقق معناى ((عرض (( لازم است ((معروض ‍ عليه (( ((معروض (( را درك كند، و آتش ، شعور ندارد، و كفار را درك نمى كند، اين كفارند كه آتش را درك مى كنند، پس به اين دليل ، در كلام قلب به كار رفته ، و مراد، عرضه كردن آتش بر كفار است (و اين حرف صحيح نيست زيرا از آياتى مانند آيه ۳۰ از سوره ق و آيه ۲۰ از سوره فصلت كه براى همه چيز نطق و گويائى قائل است برمى آيد كه جهنم نيز شعور دارد). بعضى از مفسرين در اينكه چرا در آيه قلب به كار رفته گفته اند: درست است كه هميشه معروض عليه عرضه بر معروض مى شود، مثلا آب را عرضه بر حيوان مى كنند، ولى از آنجايى كه كفار به طرف آتش مى روند، لذا قلب كرد تا رعايت اين اعتبار را كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۳

و اين درست نيست : اما اينكه گفتند بايد معروض عليه معروض را درك كند، تا به طرف آن متمايل و يا از آن گريزان شود، و آتش شعور ندارد، صحيح نيست ، براى اينكه اولا دليلى بر آن نيست ، و بلكه عرضه كالا بر بيع و آيه ((انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال (( دليل بر خلاف آن است . و ثانيا قبول نداريم كه آتش دوزخ شعور نداشته باشد چون در اخبارى صحيح آمده كه بهشت و دوزخ شعور دارند، و آيه شريفه ((يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد(( و آياتى ديگر هم بدان اشعار دارد. و اما اينكه گفتند مناسب اين است كه معروض را نزد معروض عليه ببرند نه بعكس . در جواب مى گوييم اين را هم قبول نداريم كه همه جا بايد چنين باشد، براى اينكه در آيه ۷۲ از سوره احزاب ديديم كه چنين نبود (چون در آنجا امانت كه يا دين است و يا ولايت نزد آسمانها و زمين و جبال برده نشده ). علاوه بر اين ، در كلام خداى تعالى آياتى هست كه دلالت دارد بر آمدن آتش نزد كفار، مانند آيه ((و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى ((.

حق مطلب در اينكه چرا در آيه شريفه كفار بر آتش عرضه شده اند نه آتش بر كفار!

پس حق همان است كه گفتيم : عرضه عبارت است از اظهار نمودن مانعى كه نگذارد چيزى متلبس به چيزى شود، و اين معنا يك معناى نسبى است كه همواره دو طرف مى خواهد، چيزى كه هست ممكن است اولى فرع و معروض ، و دومى اصل و ((معروض عليه (( واقع شود، يكبار آتش دوزخ عرضه بر كافران شود، به اين عنايت كه كافر عمل صالح و يا شفيعى ندارد كه مانع داخل شدنش در آتش شود، مانند اين مورد كه فرموده : ((و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا((، و يكبار ديگر كفار عرضه بر آتش شوند، به اين عنايت كه هيچ مانعى از ناحيه آتش جلوگير عذاب آنان نيست ، مانند اين مورد كه مى فرمايد: ((النار يعرضون عليها غدوا و عشيا(( و اين مورد كه مى فرمايد: ((يعرض الذين كفروا على النار...((. و بنابراين نزديكتر به ذهن اين است كه هر دو عرضه در قيامت صورت مى گيرد، هم عرضه كفار بر جهنم ، و هم عرضه جهنم بر كفار. عرضه جهنم بر كفار وقتى است كه خود را براى اولين بار به كفار نشان مى دهد، و عرضه كفار بر جهنم هنگامى است كه به حساب ها رسيده و تكليف ها را يكسره كرده باشند، در آن موقع كفار را عرضه بر جهنم مى كنند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان كه فرموده : ((و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۴

آنچه پس از عرضه كفار بر آتش به آنان گفته مى شود

و در آغاز جمله ((اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها(( كلمه ((يقال (( در تقدير است ، و معنايش اين است كه : به ايشان گفته مى شود طيبات خود را در زندگى دنيا از بين برديد. و كلمه ((طيبات (( به معناى امورى است كه ملايم با نفس و موافق با طبع آدمى است ، و انسان از آنها لذت مى برد. و ((اذهاب طيبات (( به معناى از بين بردن و مصرف كردن آنها است . و مراد از ((استمتاع از طيبات (( استعمال و بهره مند شدن از آنها است ، به طورى كه اين بهره مندى در نظر، هدف باشد، نه وسيله براى زندگى آخرت و آمادگى براى آن . و معناى آيه اين است كه : وقتى عرضه بر آتش مى شوند به ايشان گفته مى شود: شما همه آن طيباتى كه بايد امروز از آن لذت ببريد در زندگى دنيا از بين برديد، و همانجا از آنها بهره مند شديد، و ديگر چيزى برايتان نمانده كه امروز در اين عالم از آن لذت ببريد. ((فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (( - اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبل است كه مى فرمود: طيبات خود را در دنيا از بين برديد. و منظور از ((عذاب هون (( آن عذابى است كه تواءم با خوارى و ذلت است . و معناى آيه اين است كه : پس امروز شما سزايتان عذابى است كه در آن خوارى و ذلت است ، و خوارى آن در مقابل آن استكبارى است كه در دنيا مى كرديد، و زير بار حق نمى رفتيد، و عذابش در مقابل فسق و اعراض از طاعات شما است . و اين هر دو گناهى است كه يكى مربوط به اعتقاد است كه همان استكبار از حق باشد، و يكى مربوط به عمل است كه همان فسق باشد. بحث روايتى رواياتى درباره حداقل مدت حمل ، و مراد از ((بلوغ اشد(( درذيل آيه : ((حملته امه كرها و وضعته كرها...(( در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، عبدبن حميد و ابن منذر از طريق قتاده از ابى حرب بن ابى الاسود دئلى روايت كرده اند كهگفت : زنى را نزد عمر آوردند كه شش ماهه زائيده بود، عمر از اصحابرسول خدا حكم وى را پرسيد. على (عليه السلام ) فرمود نبايد سنگسار شود، مگر نمىبينى خداى تعالى مى فرمايد: ((و حمله و فصاله ثلاثون شهرا(( و از سوى ديگر مىفرمايد: ((و فصاله فى عامين ((، پس بايد فهميد كهاقل حمل شش ماه است . پس عمر آن زن را رها كرد. راوى مى گويد: بعدا شنيديم كه آن زندرست در آخر شش ماه وضع حمل كرده بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۵

مؤ لف : اين داستان را مفيد هم در ارشاد نقل كرده . و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از بعجه بن عبداللّه جهنى روايت كرده كه گفت : مردى از قبيله ما، با زنى كه او نيز از جهنيه بود ازدواج نمود، و آن زن درست بعد از شش ماه از ازدواجش فرزندى آورد، همسرش نزد عثمان بن عفان رفت ، و داستان را گفت . عثمان دستور داد زن را سنگسار كنند، جريان به على (عليه السلام ) رسيد، نزد عثمان رفت ، كه اين چه دستورى است كه داده اى ؟ عثمان گفت او ششماهه زائيده ، و مگر چنين چيزى ممكن است ؟ حضرت فرمود: مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: ((و حمله و فصاله ثلاثون شهرا((، و از سوى ديگر مدت شير دادن را دو سال تمام دانسته ، و فرموده : ((حولين كاملين (( دو سال از سى ماه كسر شود چقدر مى ماند، مگر بيش از شش ماه باقى مى ماند؟ عثمان گفت : به خدا سوگند متوجه اين نكته نبودم . برويد زن را بياوريد، وقتى آوردند ديدند از حكم اعدام سخت ترسيده ، بخواهرش گفته بوده از اين ماجرا غصه مخور (و مپندار كه من براى قبيله ننگى آورده ام )، به خدا سوگند احدى غير از شوهرم با من نزديكى نكرده . راوى سپس ‍ مى گويد: آن كودك بزرگ شد، و پدرش اعتراف كرد كه او فرزند من است ، چون شبيه ترين مردم به پدر خود بود. و باز مى گويد: من آن مرد را ديدم كه در آخر بيمار شد و تكه هاى بدنش در بستر مى ريخت . دو روايت درباره ((بلوغ اشد(( و مراتب آن و در تهذيب به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: نزد پدرم بودم كه مردى از آن جناب پرسيد منظور از ((بلوغ اشد(( در كلام خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: ((حتى اذا بلغ اشده (( چيست ؟ فرمود: رسيدن به حد احتلام . و در خصال از ابى بصير روايت آورده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى بنده خدا سى ساله شد به حد بلوغ اشد رسيده ، و چون به سن چهل سالگى برسد، به منتهاى بلوغ رسيده ، و همينكه پا به چهل و يك سالگى بگذارد رو به نقصان گذاشته ، و اما كسى كه پنجاه ساله شده بايد خود را مثل كسى بداند كه در حال جان كندن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۶

مؤ لف : اين روايت خالى از اين اشعار و اشاره نيست كه بلوغ اشد مراتب مختلفى دارد و اولين مرتبه آن كه غالبا در سن شانزده سالگى است احتلام است ، و مرتبه دوم آن گذشتن شانزده سال ديگر است كه مى شود سى و سه سالگى . و در نظير اين آيه كه در سوره يوسف بود اخبارى ديگر نقل شد. اين را هم بايد دانست كه در تفسير آيه اخبارى نقل شده كه آيه را با حسين بن على (عليهماالسلام ) و ولادتش در شش ماهگى تطبيق كرده اند كه البته اين روايات همان جنبه تطبيق را دارند، نه اينكه بخواهند نزول آيه را در باره آن جناب بدانند. روايتى راجع به شاءن نزول آيه : ((والذىقال لوالديه افّ لكما...(( و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه از عبداللّه روايت آورده اند كه گفت : من در هنگامى كه مروان مشغول خطبه بود در مسجد بودم ، و شنيدم كه گفت : خدا خواب خوشى به امير المؤ منين (يعنى معاويه ) در باره فرزندش يزيد ارائه داده ، و آن اين است كه او را جانشين خودش كند، همچنان كه ابوبكر عمر را جانشين خود كرد. عبدالرحمن پسر ابوبكر صدا زد مگر حكومت اسلام هم مانند امپراطورى روم هرقلى و وراثتى است . اگر ابوبكر اين كار را كرد در باره هيچ يك از فرزندانش و از اهل بيتش نكرد، و معاويه به خاطر عرق پدر فرزندى نمى خواهد چنين كرامتى را نسبت به فرزندش بكند. مروان گفت : مگر تو همان نيستى كه به پدر و مادرش گفت : ((اف لكما(( (منظور مروان اين بود كه تو فرزند ناخلفى هستى ). عبدالرحمان گفت : مگر تو فرزند همان ملعون نيستى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پدرت را لعنت كرد؟ عبداللّه ، ناقل جريان ، مى گويد: عايشه اين توهين مروان به برادرش را شنيد، گفت : اى مروان اين تو بودى به عبد الرحمان چنين و چنان گفتى ، به خدا سوگند دروغ گفتى ، آيه ((اف لكما(( در باره او نازل نشده ، بلكه در باره فلان بن فلان نازل شد. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه در باره آن كسى كه به پدر و مادرش گفته بود: ((اف لكما...(( گفته : اين آيه در باره يكى از فرزندان ابوبكر نازل شده .

نقد كلام صاحب روح المعانى در تاءييد عبد الرحمان بن ابى بكر

مؤ لف : اين معنا از قتاده و سدى هم نقل شده . و داستان مروان و تكذيب گفتار او توسط عايشه معروف است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۷

در روح المعانى بعد از آنكه روايت مروان را رد مى كند مى گويد: بعضى از علماى اسلام مانند سهيلى در كتاب ((الاعلام (( با نظريه مروان و اينكه آيه در باره عبدالرحمان نازل شده موافقت كرده اند. و به فرضى كه تسليم اين معنا شويم ديگر سرزنش او آن هم از ناحيه مروان معنا ندارد، براى اينكه عبدالرحمان مسلمان شده و از افاضل صحابه و شجاعان ايشان بود، و در دوران مسلمانى اش در روز يمامه و غير آن آوازه اى داشت ، اسلام هم كه اعمال ناشايست قبل را پاك مى كند، و طبق اين حكم كافر وقتى مسلمان شد، ديگر نبايد ملامتش كرد كه تو در زمان كفرت چنين و چنان گفتى . و اين سخن از او درست نيست براى اينكه اگر روايت صحيح باشد، چاره اى نيست جز اينكه بگوييم اسلام عبدالرحمان سودى به حالش ‍ نداشته چون ذيل آيه شهادت مى دهد كه شخص مورد نظر آيه ، اهل عذاب و جزو زيانكاران است ، چون مى فرمايد: ((اولئك الذين حق عليهم القول ... انهم كانوا خاسرين (( و با چنين شهادتى ديگر مدافعات سهيلى سودى به حال او ندارد. و در تفسير قمى در ذيل آيه ((و يوم يعرض الذين كفروا... و استمتعتم بها(( آمده كه امام (عليه السلام ) فرموده : يعنى در دنيا خورديد و نوشيديد و سوارى كرديد، و اين آيه در باره بنى فلان نازل شد. و در باره جمله ((فاليوم تجزون عذاب الهون (( فرمود: مقصود از آن عطش ‍ است .

دو روايت درباره كيفيت زندگى پيامبر (ص ) درذيل آيه : ((

اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا(( و در كتاب محاسن به سند خود از ابن القداح از امام صادق از آباء گرامى اش (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) روايت كرده كه فرمودند: روزى براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خبيصى (نوع حلوا) آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع ورزيد، پرسيدند آيا خبيص را تحريم كرده اى ؟ فرمود: نه ، و ليكن من بدم مى آيد از اينكه دلم نسبت به خوردن آن بى اختيار شود، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: ((اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا((. و در مجمع البيان در ذيل همين آيه گفته : در حديث آمده كه عمر بن خطاب گفت : من از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وقت ملاقات گرفته بودم ، در آن ساعت در باغ امّ ابراهيم خدمت آن جناب رسيدم ، ديدم روى حصيرى از ليف خرما دراز كشيده ، و قسمتى از بدنش روى خاك قرار گرفته ، و زير سرش بالشى پر از ليف خرما بود، سلام كردم و سپس نشستم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۸

عرضه داشتم : يا رسول اللّه ! شما پيامبر خدايى ، برگزيده و انتخاب شده از بين همه خلق اويى ، و كسرى و قيصر بر تخت طلايى و فرش حرير و ديبا قرار دارند، و شما روى اين حصير خوابيده اى ؟! فرمود: آنها كسانى هستند كه خدا طيباتشان را در دنيا كه سر انجام تمام شدنى است داده ، و طيبات ما را براى آخرتمان ذخيره كرده . مؤ لف : اين روايت در الدر المنثور به چند طريق از عمر نقل شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۱۹

آيات ۲۱ - ۲۸ سوره احقاف

وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالاَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۲۱) قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ ءَالهَِتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(۲۲) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكم مَّا أُرْسِلْت بِهِ وَ لَكِنى أَرَاشْ قَوْماً تجْهَلُونَ(۲۳) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّستَقْبِلَ أَوْدِيَتهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ ممْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا استَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ(۲۴) تُدَمِّرُ كلَّ شىْءِ بِأَمْرِ رَبهَا فَأَصبَحُوا لا يُرَى إِلا مَسكِنهُمْ كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(۲۵) وَ لَقَدْ مَكَّنَّهُمْ فِيمَا إِن مَّكَّنَّكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ سمْعاً وَ أَبْصراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنى عَنهُمْ سمْعُهُمْ وَ لا أَبْصرُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتهُم مِّن شىْءٍ إِذْ كانُوا يجْحَدُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۲۶) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكم مِّنَ الْقُرَى وَ صرَّفْنَا الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۲۷) فَلَوْ لا نَصرَهُمُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً ءَالهَِةَ بَلْ ضلُّوا عَنْهُمْ وَ ذَلِك إِفْكُهُمْ وَ مَا كانُوا يَفْترُونَ(۲۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۰

ترجمه آيات به ياد آر برادر عاد (هود پيغمبر) را (كه در جنوب شبه جزيره عرب در سرزمينى ) به نام احقاف قوم خود را انذار مى كرد در حالى كه پيامبران زيادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند و همه گفتند كه غير خدا را نپرستيد كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى عظيم (۲۱). گفتند آيا به سراغ ما آمده اى تا با دروغهايت ما را از خدايانمان منصرف كنى ؟ اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى بياور (۲۲). هود گفت : علم تنها نزد خداست و آنچه من مى گويم تنها رسالتى است كه ماءمورم به شما ابلاغ كنم اما اين را هم بدانيد كه من شما را مردمى جاهل مى دانم (۲۳). و چون آن عذاب را ديدند كه از كرانه افق نزديك مى شود گفتند اين ابرى است كه مى خواهد بر ما ببارد. هود گفت : و ليكن اين همان عذابى است كه در آمدنش شتاب مى كرديد و آن بادى است كه عذابى دردناك همراه دارد (۲۴). هر چه سر راه خود ببيند به اذن پروردگارش ويران مى كند. چيزى نگذشت كه يك روز صبح جز خانه هايشان به چشم نمى خورد همه هلاك شده بودند و ما اين طور مردم مجرم را كيفر مى دهيم (۲۵). با اينكه به آنان مكنت هايى داده بوديم كه به شما نداده ايم به آنها نيز گوش ‍ و چشم و فهم داده بوديم اما نه گوششان به دردشان خورد و نه از چشم و دل خود كمترين بهره اى بردند، چون آيات خدا را انكار مى كردند و همان عذابى كه مسخره اش مى كردند بر سرشان بيامد (۲۶). اين آثار كه پيرامون سرزمين خود مى بينيد همه اقوامى بودند كه ما آيات خود را نشانشان داديم بلكه برگردند ولى برنگشتند و ما هلاكشان كرديم (۲۷). كسى نيست از آنان بپرسد چرا پس آن خدايانى كه به جاى خداى تعالى معبود خود گرفته بودند تا به خداى تعالى نزديكشان سازند ياريشان نمى كردند بلكه در روز گرفتارى غيبشان زد و اين بود نتيجه اعراض و افتراءهايشان (۲۸). بيان آيات بعد از آنكه مردم را به دو قسمت تقسيم كرد، و رشته كلام به مساءله انذار كشيده شد، اينك در اين آيات به دو داستان اشاره مى كند: يكى از قوم عاد، و هلاكت ايشان و در ضمن اشاره به هلاكت قراى پيرامون مكه . و يكى هم از ايمان آوردن قومى از جن ، كه خداى تعالى به سوى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) متوجه شان كرد، و با شنيدن قرآن ايمان آوردند و براى انذار به سوى قوم خود برگشتند. و منظور از نقل اين دو داستان اين است كه هر كس بخواهد از سرگذشت آنان عبرت بگيرد، و آيات فوق تنها مربوط به داستان اول است . وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالاَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ ...

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۱

كلمه ((اخا عاد : برادر عاد(( به معناى هر كسى است كه از طرف پدر به اين قوم نسبت داشته باشد. و منظور از اين برادر، هود پيغمبر (عليه السلام ) است . اقوال مختلف درباره اينكه ((احقاف (( در كجا واقع است ؟، و توضيح گفتگوى هود (ع )با قوم عاد كلمه ((احقاف (( نام سرزمينى است كه قوم عاد در آن زندگى مى كرده اند، و آنچه يقين به نظر مى رسد اين است كه اين سرزمين در جنوب جزيره العرب بوده ، ولى امروز هيچ اثرى از آن قوم در آن باقى نمانده . و در اينكه در چه نقطه از جنوب واقع بوده اختلافست . بعضى گفته اند در بيابانى بوده بين عمان و مهره . و بعضى گفته اند ريگزارى است كه بين عمان و حضرموت واقع شده ، بعضى ديگر گفته اند ماسه هاى لب درياى قريه شجره است ، و شجره محلى است در سرزمين يمن . بعضى ديگر چيزهايى ديگر گفته اند. ((و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه (( - كلمه ((نذر(( جمع ((نذير(( است ، و مراد از آن به طورى كه از سياق برمى آيد رسولان خدا است . و اما اينكه بعضى از مفسرين كلمه ((نذر(( را به معناى رسولان و علماء كه نائبان رسولانند گرفته اند، تفسير درستى نيست . مفسرين جمله ((من بين يديه (( را به كسانى كه قبل از او بودند، و جمله ((و من خلفه (( را به كسانى كه بعد از او آمدند تفسير كرده اند. البته عكس اين نيز ممكن است ، و مى شود گفت مراد از ((بين يديه (( بيم رسانان زمان او، و از ((من خلفه (( بيم رسانان قبل از او باشند. و بنابر احتمال اول بهتر آن است كه بگوييم گذشتن بيم رسانان در ((من بين يديه (( و در ((من خلفه (( كنايه باشد از اينكه اين دو طائفه در زمان فترت و نبودن انبياء به سوى مردم آمدند و بيم رساندند. ((الا تعبدوا الا اللّه (( - اين جمله ، كلمه ((انذار(( در جملات قبل را تفسير مى كند، و اشاره دارد به اينكه اساس دين آن جناب كه زير بناى تمامى جزئيات دينى او است توحيد بوده است . ((انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم (( - اين جمله دعوت انبياء را به توحيد تعليل مى كند؛ و ظاهرا مراد از روز عظيم روز عذاب انقراض ‍ باشد، نه روز قيامت ، به دليل اينكه به زودى مى فرمايد: ((فاتنا بما تعدنا : اگر راست مى گويى وعيدى كه به ما مى دهى بياور(( و نيز مى فرمايد: ((بل هو ما استعجلتم به : اين همان عذابى است كه در باره اش عجله مى كرديد((. و بقيه الفاظ آيه روشن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۲

قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ ءَالهَِتِنَا ... اين جمله پاسخى است كه قومش در مقابل تهديد آن جناب داده اند. و در جمله ((لتافكنا عن الهتنا(( ((افك (( كه عبارت است از دروغ و افتراء، متضمن معناى صرف و منحرف كردن است (چون با حرف ((عن (( متعدى شده )، و در نتيجه چنين معنا مى دهد: آيا به سراغ ما آمده اى كه ما را به دروغ و افتراء از آلهه و خدايانمان منحرف كنى ؟ ((فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (( - اينكه مى گويند آن عذابى را كه به ما وعده كرده اى بياور، مى خواهند بگويند تو از آوردن آن عاجز، و در تهديدت دروغگو، و در انذارت فريب كارى . قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكم مَّا أُرْسِلْت بِهِ ... اين قسمت پاسخ هود از گفتار ايشان و رد آن است . پس اينكه فرمود: ((انما العلم عند اللّه (( خواسته است علم به اينكه عذاب چه وقت نازل مى شود را منحصر در خداى تعالى كند، چون اين علم يكى از مصاديق علم به غيب است كه حقيقت آن را غير از خداى عزّوجلّ كسى نمى داند. و جمله مذكور اين اشاره را هم دارد كه هود (عليه السلام ) علم به اينكه آن عذاب چيست و چگونه است ؟ و چه وقت است ؟ ندارد و بدين جهت دنبال آن جمله گفت : ((و ابلغكم ما ارسلت به : من تنها آنچه را ماءمور به ابلاغ آنم به شما ابلاغ مى كنم (( يعنى از اين گذشته ديگر علمى به اينكه آن عذاب كه ماءمور شده ام شما را از آن بيم دهم چيست و چگونه و چه وقت است ؟ ندارم ، و قدرتى هم نسبت به آن ندارم . ((و لكنى اراكم قوما تجهلون (( - اين جمله ، اعراض از آن چيزى است كه گفتار قبلى بر آن دلالت داشت ، و مى فهماند كه او از ناحيه خود هيچ علمى ندارد، و معنايش اين است : درست است كه من علمى به آن عذاب كه در آمدنش عجله مى كنيد ندارم ، اما اين مقدار مى دانم كه شما مردمى جاهليد، و نفع و ضرر خود و خير و شرتان را تشخيص نمى دهيد، براى اينكه دعوت خدا را رد و آيات او را تكذيب مى كنيد، و عذابى را كه از آن تهديدتان مى كند استهزاء مى كنيد. فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّستَقْبِلَ أَوْدِيَتهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ ممْطِرُنَا ... اين آيه نشانه هاى نزول عذاب را كه در آغاز نزولش ظاهر مى شود شرح مى دهد. و كلمه ((عارض (( به معناى ابرى است كه ناگهان بر كرانه افق پيدا گشته ، و به تدريج همه آسمان را مى پوشاند، و اين يكى از نشانه هاى آن عذاب است كه ضمير در ((راوه (( هم به آن برمى گردد، البته لفظ آن ابر، در آيه نيامده ، ليكن از سياق فهميده مى شود. و جمله ((مستقبل اوديتهم (( دومين صفت آن است . كلمه ((اوديه (( جمع ((وادى (( است . و معناى ((قالوا هذا عارض ممطرنا(( اين است كه وقتى آن ابر را مى بيند به يكديگر بشارت مى دهند كه اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد، آرى چنين مى پندارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۳

((بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم (( - اين جمله رد كلام كفار است كه گفتند: ((هذا عارض ممطرنا(( كه از آن با كلمه ((بل (( اعراض نموده . ثانيا حقيقت حال را بيان مى كند. اما در اعراضش ‍ مى فرمايد كه اين همان عذابى است كه در باره اش عجله مى كرديد و مى گفتيد اگر راست مى گويى آن عذاب را بياور. و اما در بيان حقيقتش ‍ مى فرمايد اين ابر، بادى است كه در آن عذابى دردناكست . اين قسمت از كلام خداى تعالى گفتار خود خداى تعالى است . بعضى هم گفته اند گفتار هود پيغمبر (عليه السلام ) است . تُدَمِّرُ كلَّ شىْءِ بِأَمْرِ رَبهَا فَأَصبَحُوا لا يُرَى إِلا مَسكِنهُمْ كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ...

عذاب قوم عاد و انقراض آنان

كلمه ((تدمر(( مضارع از مصدر ((تدمير(( است كه به معناى هلاك كردن مى باشد، و هر چند هلاك كردن را نسبت به تمامى اشياء داده ، و فرموده اين عذاب هر چيزى را هلاك مى كند، ليكن سياق آن را مختص ‍ به مثل انسان و جنبندگان و اموال مى سازد. پس معنايش اين مى شود كه : باد مذكور، بادى است كه هر چيزى را كه در سر راهش واقع شده باشد هلاك مى كند، چه انسان ، چه جنبندگان و چه اموال . ((فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم (( - اين جمله نتيجه نزول عذاب را بيان مى كند. و جمله ((كذلك نجزى القوم المجرمين (( ضابطه اى كلى در مجازات مجرمين به دست مى دهد، و كلى اين ضابطه را به يك فرد كه آيه مشتمل بر آن بود تشبيه مى كند؛ البته اين تشبيه تنها از نظر شدت مجازات است ، مى خواهد بفرمايد سنت ما در جزاء دادن به مجرمين ، به آن گونه كه در اين داستان ديديد شديد است . پس جمله مورد بحث نظير آيه ((و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و هى ظالمه ان اخذه اليم شديد(( است . وَ لَقَدْ مَكَّنَّهُمْ فِيمَا إِن مَّكَّنَّكُمْ فِيهِ ... اين جمله كفار مكه را با نتيجه گيرى از داستان فوق نصيحت مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۴

كلمه ((مكنا(( ماضى از مصدر ((تمكين (( است كه به معناى پايدار كردن ، و ثابت كردن چيزى است در مكان . و اين تعبير كنايه است از دادن قدرت و استطاعت در تصرف . و كلمه ((ما(( در ((فيما(( موصوله و يا موصوفه است . و حرف ((ان (( نافيه است . و معنايش اين است كه : ما قوم هود را در آنچنان وضعى - و يا در وصفى - از درشتى هيكل و نيروى بدنى و قدرت جنگى و نيروى ملى قرار داديم كه شما كفار مكه و پيرامونتان را در آن وضع قرار نداديم . ((و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئده (( - يعنى ما آن اقوام را به وسائلى مجهز كرديم كه با آن آنچه سودشان مى داد، و آنچه مايه ضررشان بود تشخيص مى دادند و از هم جدا مى كردند، و در نتيجه تا مى توانستند براى جلب منافع و دفع مضار خود حيله ها بكار مى بردند، همان طور كه شما به كار مى بريد. ((فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شى ء اذ كانوا يجحدون بايات اللّه (( - كلمه ((ما(( در جمله ((ما اغنى (( نافيه است ، نه استفهامى ، و كلمه ((اذ(( ظرفى است متعلق به آن نفى كه در ((ما اغنى (( بود.

معناى اينكه فرمود قوم عاد متمكن بودند و سمع و ابصار و افئده آنان و نيز آلهه اى كه مى پرستيدند در جلوگيرى از عذاب سودشان نبخشيد

و حاصل معنا چنين است : آن اقوام از نظر تمكن در وضعى بودند كه شما نيستيد، و نيز به وسائل درك و تشخيص و همه انحاء حيله كه هر انسانى براى دفع ناملايمات و پرهيز از حوادث مهلك و خانمان بر انداز متوسل به آنها مى شود مجهز بودند ولى نه آن مكنت ها و نه آن وسائل درك و تشخيص و نه آن حيله ها، هيچ يك دردى از آنان را دوا نكرد، با اين حال اگر شما به جرم انكار آيات خدا گرفتار آن حوادث شويد، چه داريد كه از عذاب خدا ايمنتان دهد. بعضى در معناى آيه گفته اند: ((ما آنان را در چيزها و يا در اوصافى از نيرو و استطاعت ، مكنت داديم كه شما را در آن ، مكنت نداديم ، و براى آنان سمع و بصر و دلهايى قرار داديم تا آن نيروها را در مصرفى كه براى آن مصرف خلقش كرده ام مصرف كنند و كلمه حق را بشنوند و آيات خدا را ببينند و با تفكر خود در عبرت ها نظر نموده عبرت گيرند، و با نيروى تعقل صحيح بر مساءله مبدا و معاد استدلال كنند ولى نه سمع و بصرشان سودشان داد و نه از نيروى تعقل خود استفاده نموده ، در راه خداى سبحان به كار بستند((. ولى معنايى كه ما كرديم با سياق سازگارتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۵

البته در مفردات آيه وجوهى احتمال داده اند كه چون فايده اى در نقل آن نديديم از نقلش صرفنظر كرديم . در آياتى كه تعبيرى چون ((سمعا و ابصارا و افئده (( آمده ، گفتيم اين كه كلمه سمع را مفرد آورده ، با اينكه مراد از آن جمع است ، بدين جهت است كه كلمه ((سمع (( مصدر است ، بخلاف ((بصر(( كه به معناى چشم است ، نه به معناى ديدن . و قاعده كلى چنين است كه مصدر در جمع و مفرد، مفرد مى آيد، مانند: ضيف و قربان و جنب ، كه در آيات زير مفرد آمده ، با اينكه منظور جمع است ((ضيف ابراهيم المكرمين (( ((اذ قربا قربانا(( ((و ان كنتم جنبا((. و جمله ((و حاق بهم ما كانوا به يستهزون (( عطف است بر جمله ((ما اغنى عنكم ...((. وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكم مِّنَ الْقُرَى اين آيه به منظور انذار و بيم رساندن ، هلاكت اقوام گذشته را تذكر مى دهد، و نتيجه گيرى از جمله ((و لقد مكناهم ...((است . پس مى توان گفت عطف بر همان جمله است ، نه بر جمله ((و اذكر اخا((. سياق هم همين را مى رساند. ((و صرفنا الايات لعلهم يرجعون (( - يعنى ما آيات را مختلف كرديم : يا معجزاتى بود كه با آنها انبياء را تاءييد نموديم و يا به صورت وحى بود كه بر آنان نازل مى كرديم ، و يا نعمتهايى كه با آنها ايشان را رزق داديم تا به وسيله آن آيات متذكر شوند، و يا عذابهايى بود كه امت هاى انبياء را بدان مبتلا نموديم تا توبه كنند، و از ظلم خود برگردند و دست از پرستش غير خداى سبحان برداشته به عبادت خدا بپردازند. و ضمير در جمله ((لعلهم يرجعون (( به قرى برمى گردد، و مراد از قرى ، اهل قرى است . فَلَوْ لا نَصرَهُمُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً ءَالهَِةَ ... از ظاهر سياق برمى آيد كه كلمه ((الهه (( مفعول دوم ((اتخذوا(( و مفعول اول آن ضميرى باشد كه به موصول ((الذين (( برمى گردد. و كلمه ((قربان (( به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن تقرب جسته مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۲۶

و زمينه اين كلام زمينه تهكم (طعنه زدن ) است كه مى فرمايد: چرا آن خدايان موهوم كه اينان به خدايى خود گرفتند، ياريشان نكردند با اينكه يك عمر به درگاه آن خدايان عبادت كردند تا ايشان را به خدا نزديك كنند. همچنان كه خودشان مى گفتند: ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى (( يعنى ما اين بت ها را نمى پرستيم ، مگر به اين منظور كه ما را قدمى به خدا نزديك كنند. ((بل ضلوا عنهم (( - يعنى آلهه از نظر اهل قرى گم شد، و رابطه الوهيت و عبوديتى كه مى پنداشتند بريده شده . آرى مشركين اميد داشتند آلهه بپاداش يك عمر پرستش در هنگام شدائد و سختيها ايشان را يارى كنند، پس ضلالت آلهه از مشركين ، كنايه است از اينكه پندار و اميدشان باطل مى شود. ((و ذلك افكهم و ما كانوا يفترون (( - كلمه ((ذلك (( مبتدا و كلمه ((افكهم (( خبر آن است . و اسم اشاره ((ذلك (( اشاره است به گم شدن آلهه شان ، و مراد از ((افك (( اثر افك است ، البته ممكن هم هست كلمه اثر را به عنوان مضاف در تقدير بگيريم . و كلمه ((ما(( مصدريه است ، و معناى جمله اين است كه : اين ضلالت آلهه اثر افترائى است كه به خدا مى بستند. و ممكن هم هست كلام را به صورتى معنا كرد كه نه احتياج به تقدير مضاف داشته باشد، و نه مجازى ارتكاب شود، به اين منظور كلمه ((ذلك (( را اشاره مى گيريم به هلاك كردن مشركين بعد از تصريف آيات ، و ضلالت يافتن آلهه بعد از هلاكت آنان كه در اين صورت معنا چنين مى شود: ((اين كه گفتيم عاقبت مشركين به جرم افتراء به كجا انجاميد، درست حقيقت همان پندارى است كه در باره آلهه خود داشتند كه آلهه شفاعتشان را مى كند، و به خدا نزديكشان مى سازد(( و همانطور كه گفتيم زمينه كلام تهكم و طعنه زدن است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←