تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۹

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۰۹

معناى جمله : طائركم معكم كه رسولان ع به مكذبان خود گفتند

قَالُوا طئرُكُم مَّعَكُمْ أَ ئن ذُكرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسرِفُونَ اين سخن پاسخ رسولان به اهل قريه است . و كلمه ((طائر(( در جمله ((طائركم معكم (( در اصل طير (مرغى چون كلاغ ) است كه عرب با ديدن آن فال بد مى زد، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چيزى كه با آن فال بد زده مى شود طير گفتند، و چه بسا كه در حوادث آينده بشر نيز استعمال مى كنند، و چه بسا بخت بد اشخاصى را طائر مى گويند، با اينكه اصلا بخت امرى است موهوم ، ولى مردم خرافه پرست آن را مبداء بدبختى انسان و محروميتش ‍ از هر چيز مى دانند. و به هر حال اينكه فرمود: ((طائركم معكم (( ظاهر معنايش اين است كه : آن چيزى كه جا دارد با آن فال بد بزنيد آن چيزى است كه با خودتان هست ، و آن عبارت است از حالت اعراضى كه از حق داريد و نمى خواهيد حق را كه همان توحيد است بپذيريد، و اينكه به سوى باطل يعنى شرك تمايل و اقبال داريد. بعضى از مفسرين گفته اند: ((معنايش اين است كه طائر شما يعنى بهره و نصيب شما از خير و شر با خود شماست ، و آن اعمال نيك و بد شماست اگر خير باشد، به ره شما خير مى شود، و اگر شر باشد شر مى شود((. (دقت فرماييد) كه اين مفسر طائر را به معناى دوم (حوادث آينده ) گرفته ، و ليكن جمله بعدى آيه كه مى فرمايد: ((ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون (( با معناى اول مناسب تر است . استفهام در جمله ((ائن ذكرتم (( استفهامى است توبيخى و مراد از تذكير تذكر دادن ايشان است به حق ، يعنى به وحدانيت خداى تعالى و اينكه بازگشت همه به سوى اوست ، و حقايقى نظير آنها. و در اين جمله كه جمله اى است شرطيه جزاى شرط حذف شده تا اشاره كند به اينكه جزاى آن اين قدر شنيع و رسواست كه نمى شود گفت ، و بدان تفوه كرد، و تقدير جمله چنين است : ((اگر به حق تذكر داده شويد اين تذكر را با انكار شنيع و تطير و تهديد رسوايتان مقابله مى كنيد((. ((بل انتم قوم مسرفون (( - يعنى شما مردمى هستيد متجاوز كه معصيت را از حد گذرانده ايد، و كلمه ((بل (( كه به معناى اعراض ‍ است اعراض از مطلب سابق را مى رساند، و معنايش اين است كه : ((نه ، بلكه علت اصلى در انكار حق ، و تكذيبشان اين است كه آنان مردمى هستند كه مستمر در اسراف و متجاوز از حدند((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۰

وَ جَاءَ مِنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسعَى قَالَ يَقَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسلِينَ ((اقصاى مدينه (( به معناى دورترين نقطه آن نسبت به ابتداى فرضى آن است . در اول كلام قريه آورده بود، و در اين جا از آن به مدينه تعبير كرد، تا بفهماند قريه مذكور بزرگ بوده . و كلمه ((سعى (( به معناى سريع راه رفتن است . نظير اين تعبير در داستان موسى (عليه السلام ) و آن مرد قبطى آمده و فرموده : ((و جاء رجل من اقصى المدينه يسعى : مردى از دورترين نقطه شهر آمد در حالى كه مى دويد((. در اين آيه كلمه ((رجل (( جلوتر از ((اقصى المدينه (( آمده ، و در آيه مورد بحث بعد از آن آمده ، بعيد نيست نكته اش اين باشد كه در آنجا عنايت و اهتمام به آمدن مردم و خبر دادنش به موسى (عليه السلام ) بوده ، كه درباريان درباره كشتن تو شور مى كردند، و لذا كلمه ((رجل (( را جلوتر آورد. و در درجه دوم ، اهتمام خود آن مرد به زودتر رسيدن و خبر دادن به موسى (عليه السلام ) است ، و لذا جمله يسعى را به عنوان حال موخر آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه اهتمام در آن به آمدن از دورترين نقطه شهر است ، تا بفهماند بين رسولان و آن مرد، هيچ تبانى و سازش قبلى در امر دعوت نبوده ، و هيچ رابطه اى بااو نداشته اند، لذا جمله ((من اقصى المدينه (( را مقدم آورد، و كلمه ((رجل (( و ((يسعى (( را بعد از آن ذكر كرد.

سخن درباره مردى كه جاء من اءقصى المدينه

و اما اينكه اين مرد نامش و نام پدرش چه بوده و چه شغل و حرفه اى داشته ؟ مفسرين سخت در آن اختلاف كرده اند، و ما چون اهميتى در گفتگوى از آن نديديم ، چون دخالتى در فهم مراد آيه نداشت ، لذا از بحث پيرامون آن خوددارى نموديم ، چون يقين داريم كه اگر اين جزئيات در فهم مراد آيه كمترين دخالتى مى داشت ، خداى سبحان در كلامش بدان اشاره مى كرد، و آن را مهمل نمى گذاشت . آنچه مورد اهميت است ، دقت و تدبر در اين معنا است كه اين شخص ‍ چه حظ وافرى از ايمان داشته كه در چنين موقعى به تاءييد رسولان الهى (عليهم السلام ) برخاسته و ايشان را يارى كرده است ، چون از تدبر در كلام خدا كه داستان او را حكايت كرده اين معنا به دست مى آيد كه وى مردى بوده كه خداى سبحان دلش را به نور ايمان روشن كرده ، به خدا ايمان آورده و با ايمان خالص او را مى پرستيده ، نه به طمع بهشت و نه از ترس آتش ، بلكه از اين جهت كه او اهليت پرستش دارد، و به همين جهت از بندگان مكرم خدا شده . و خداى سبحان در كلامش هيچ كس به جز ملائكه را به صفت مكرم توصيف نكرده ، تنها ملائكه مقرب درگاهش و بندگان خالصش را به اين وصف ستوده ، و از آن جمله اين مرد است كه با مردم مخاصمه و احتجاج كرده و بر آنان غلبه جسته و حجت قوم را بر اينكه پرستش خدا جايز نيست و تنها بايد آلهه را پرسيد باطل نموده و در مقابل اثبات كرده است كه تنها بايد خدا را پرستيد، و رسولان او را در دعوى رسالت تصديق نموده و سپس به آنان ايمان آورده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۱

اتَّبِعُوا مَن لا يَسئَلُكمْ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُونَ در اين آيه شريفه ، بيانى است بر جمله ((اتبعوا المرسلين (( كه در آيه قبلى بود، و به جاى كلمه ((مرسلين (( در آن آيه جمله ((من لا يسئلكم اجرا و هم مهتدون (( را در اينجا آورده تا به علت متابعت مرسلين اشاره كرده باشد و بفرمايد اينكه گفتيم رسولان را پيروى كنيد علتش اين است كه رسولان خودشان راه يافته اند، و در راهنمايى شما هم مزدى نمى خواهند، چون پيروى كردن از غير، براى يكى از دو جهت جائز نيست يا براى اين كه آن غير خودش گمراه است و سخنش گمراهى است ، معلوم است كه گمراه را نبايد در گمراهى اش ‍ پيروى كرد. و يا براى اين كه هر چند سخنش حق است و پيروى حق واجب است ، ليكن او از اين سخن حق منظور فاسدى دارد، او سخن حق را وسيله كسب مال يا جاه كرده ، و يا غرض فاسد ديگرى از اين قبيل دارد. و اما سخن كسى كه هم سخنش حق است و هم از داشتن اغراض فاسد مبرا و منزه است ، و از گفتن آن سخن حق نه نقشه اى در نظر دارد و نه كيد و خيانتى ، بايد از او پيروى كرد و سخنش را پذيرفت ، و اين رسولان چنينند، و در اينكه مى گويند: ((غير از خدا را نپرستيد((، هم راه يافته اند و هم اجر و مزدى از شما نمى خواهند، نه مال و نه جاه ، پس ‍ واجب است كه ايشان را پيروى كنيد. اما اينكه راه يافته اند، براى اين است كه : حجت بر حقانيت آنان و صدق مدعاى آنان يعنى توحيد خدا قائم است ، و آن حجت عبارت است از كلام آن مرد كه گفت : ((و مالى لا اعبد الّذى فطرنى ... و لا ينقذون ((. و اما اينكه رسولان مزدى از مردم نمى خواستند، دليلش كلام خود ايشان است كه گفتند: ((ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون (( كه بيانش ‍ گذشت . و با اين بيانى كه ما ذكر كرديم ، بيان قبلى ما هم تاءييد مى شود كه گفتيم در جمله ((ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون (( منظورشان اين است كه : بفهمانند ما از مردم نه اجرى مى خواهيم و نه غير آن . وَ مَا لىَ لا أَعْبُدُ الَّذِى فَطرَنى وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَءَ أَتخِذُ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً ... وَ لا يُنقِذُونِ

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۲

استدلال تفصيلى بر توحيد و نفى آلهه در اين دو آيه

در اين آيه و آيه بعدى اش شروع شده به استدلال تفصيلى بر توحيد و نفى آلهه ، و براى اين منظور سياق تكلم وحده را برگزيده مگر در يك جمله معترضه كه وسط كلام آورده و با سياق خطاب فرموده : ((و اليه ترجعون : به سوى او برمى گرديد((. و اين برگزيدن براى اين است كه خود را بدان جهت كه يك انسان است ، و خدا او را ايجاد كرده محاكمه كند، و آنگاه هر حكمى كه عليه خود كرد، در هر انسان ديگرى مثل خودش جارى سازد، چون افراد يك نوع همه مثل همند، پس اينكه گفت : ((و چرا خدايى را كه مرا آفريده نپرستيم ؟(( در معناى اين است كه گفته باشد: و چرا انسان خدايى را كه خلقش كرده نپرستد و آيا كسى كه انسان باشد غير از خدا، آلهه ديگرى مى گيرد؟ و اگر از خداى تعالى تعبير آورد به ((الّذى فطرنى (( براى اين است كه به علت حكم اشاره كرده و بفهماند كه چون لازمه فطر و ايجاد انسان بعد از آنكه عدم بود، بازگشت همه چيز انسان به خداى تعالى است ، چه ذاتش و چه صفاتش و چه افعالش ، و نيز لازمه اش اين است كه قيام همه چيز انسان به او باشد، و او مالك آدمى و همه چيز او باشد. در نتيجه براى انسان به غير از عبوديت محض چيزى نيست ، بنابراين بر او لازم است كه خود را در مقام عبوديت نصب كرده و آن را نسبت به خداى تعالى اظهار بدارد، و اين همان عبادت است . پس بايد او را عبادت كند، چون از اهليت پرستش دارد. و اين نكته همان است كه چند سطر قبل درباره آن مرد گفتيم ، كه او خدا را با اخلاص بندگى مى كرد، نه به طمع بهشت و نه از ترس دوزخ ، بلكه از اين جهت كه خدا اهليت براى عبادت دارد. و چون ايمان به خدا و عبادت او چنين وضعى دارد قهرا عامه مردم به چنين مقامى نمى رسند، چون اكثريت مردم يا از ترس خدا را عبادت مى كنند و يا به طمع و يا به هر دو جهت ، لذا مرد نامبرده بعد از آنكه خود را محاكمه كرد، رو به مردم نمود و گفت : ((و اليه ترجعون (( و منظورش از اين التفات ، انذار ايشان به روز قيامت بود كه روز بازگشت ايشان به خداست ، روزى كه خدا به حساب اعمالشان مى رسد، و بر طبق آن جزايشان مى دهد. پس جمله ((و اليه ترجعون (( به منزله جمله معترضه و يا عين جمله معترضه است ، كه از سياق كلام خارج است .

دو حجت و برهان عليه مشركين ، در سخن مردى كه اقصاى مدينه آمد: و مالى لا اعبد الذىفطرنى ...

نكته ديگر اينكه : اين دو آيه شريفه مشتمل بر دو حجت و برهان عليه دليلى است كه بت پرستان آن را اساس بت پرستى و اعتقاد به ارباب بودن بتها قرار داده بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه : ۱۱۳

توضيح اينكه : بت پرستان معتقد بودند كه خداى سبحان اجل از آن است كه حس يا خيال بشر و يا عقل او به وى احاطه يابد و او را بشناسد و يا تصور كند، و هيچ قوه ادراكى نمى تواند او را بشناسد و به همين جهت انسان نمى تواند با عبادت متوجه او شود، پس تنها راه عبادت خدا آن است كه ما در عبادت متوجه مقربان درگاه او، و اقوياى از خلقش مانند ملائكه گرامى اش و يا بعضى از جن و يا قديسين از بشر شويم ، تا آنها واسطه و شفيع ما در پيشگاه خدا شوند، در رساندن خيرات و دفع شرور. اين دو دليل اساس اعتقاد مشركين بود كه دو آيه مورد بحث از هر دو جواب مى دهد: اما از دليل اولشان جوابى مى دهد كه حاصلش اين است كه : هر چند انسان نمى تواند احاطه علمى به ذات متعالى خدا پيدا كند، و ليكن مى تواند او را به صفات مخصوص به خودش بشناسد، مثل اينكه او فاطر و پديد آورنده وى است و چون اين مقدار شناسايى خدا برايش ‍ ممكن است ، پس مى تواند عبادت خود را هم از طريق همين شناسايى انجام داده و متوجه خدا گردد، و انكار اين مقدار شناسايى جز لجبازى ، معناى ديگرى ندارد. اين جواب همان است كه آيه ((و مالى لا اعبد الّذى فطرنى (( بدان اشاره مى كند. و اما از دليل دومشان جواب مى دهد به اينكه : اگر اين بتها به راستى شفاعت و وساطتى داشته باشند، اين مقام را خدا به آنها افاضه كرده ، و خدا شفاعت را در جايى به آنها افاضه مى كند كه خودش نسبت به آن مورد، اراده اى حتمى نداشته باشد، و لازمه اين برهان آن است كه : شفاعت بتهاى شما تنها در مواردى نافذ باشد كه خدا اجازه شفاعتشان داده باشد، همچنان كه خودش فرموده : ((ما من شفيع الا من بعد اذنه ((. و اما در مواردى كه او اراده اى حتمى داشته باشد، ديگر شفاعت همين شفيعان فرضى هم مفيد واقع نمى شود، نه مى تواند خيرى به ايشان برساند و نه ضررى را ا ز ايشان دفع كند، كه جمله ((ءاتخذ من دونه الهه ان يردن الرّحمن بضر لا تغن عنى شفا عتهم شيئا و لا ينقذون (( اشاره به اين جواب دارد. و اگر از خداى تعالى به ((رحمان (( تعبير آورد، براى اين بود كه به سعه رحمت خدا و بسيارى آن اشاره نمايد و نيز بفهماند كه تمامى نعمتها از ناحيه او و تدبير خير و شر همه به دست اوست . از همين تعبير به ((رحمان (( برهان ديگرى بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت به دست مى آيد، و آن اين است كه : وقتى تمامى نعمتها و نيز نظام جارى در آنها مظاهر رحمت واسعه خدا و قائم بدان بود، و هيچ يك از آنها از خود استقلالى در تدبير امر خود نداشت ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۴

قهرا تدبير آنها مستقلا با خداى تعالى خواهد بود، حتى تدبير ملائكه هم بر فرض كه به قول مشركين ، سهمى از تدبير به دست ملائكه باشد، باز همان نيز از رحمت خدا و تدبير اوست ، پس نتيجه مى گيريم كه ربوبيت تنها از آن خداست ، و همچنين الوهيت خاص اوست . إِنى إِذاً لَّفِى ضلَلٍ مُّبِينٍ اين جمله ضلالت را در شرك و اتخاذ آلهه مسجل مى كند. إِنى ءَامَنت بِرَبِّكُمْ فَاسمَعُونِ اين جمله باز از كلمات آن مرد است كه به رسولان خطاب كرده ، و اينكه گفته : ((فاسمعون : پس بشنويد(( كنايه از تحمل شهادت است ، يعنى پس شاهد باشيد. و جمله ((انى آمنت بربكم ...(( تجديد شهادت به حق ، و تاءكيد ايمان است ، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله ((انى آمنت بربكم (( را بعد از آن محاجه گفته ، و در آن محاجه اعتراف به ايمان كرده و شهادت به حق داده بود. و منظورش از اين تكرار اين بوده كه با ايمان خود در حضور مردم قريه رسولان را تاءييد كرده باشد. بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب در اين جمله ((فاستمعون : پس ‍ بشنويد(( به مردم قريه است ، تا رسولان را تاءييد كرده باشد، و معنايش ‍ اين است كه : ((من به خدا ايمان آوردم ، پس اى اهل قريه اين معنا را از من بشنويد، (و هر كارى مى خواهيد بكنيد)، كه من هيچ باكى از شما ندارم . و يا معنايش اين است كه : اى اهل قريه ، من به خدا ايمان آوردم ، پس از من بشنويد و شما هم ايمان بياوريد، و يا خواسته مردم را عليه خود عصبانى كند تا به او بپردازند، و آسيبى به رسولان خدا نرسانند، چون ديده مردم تصميم گرفته اند آنان را به قتل برسانند(( (دقت فرماييد). و ليكن اشكالى كه در همه اين احتمالات هست اين است كه : با تعبير از خدا به ((ربكم : پروردگارتان (( سازگار نيست ، چون مردم خدا را پروردگار خود نمى شناختند، و اربابى غير از خداى سبحان به ربوبيت مى شناختند و عبادت مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۵

بعضى خواسته اند از اين اشكال پاسخ دهند به اينكه : ((منظور پروردگارى است كه برهان مزبور را بر وجودش ا قامه كردم ، و مسلم شد كه او پروردگار شما است (( ليكن اين پاسخ هيچ دليلى ندارد، و تقييدى است بدون مقيد. قِيلَ ادْخُلِ الجَْنَّةَ قَالَ يَلَيْت قَوْمِى يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لى رَبى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمِينَ

توضيحى راجع به جنت در آيه قيل ادخل الجنة و اينكه خطاب كننده كيست

خطاب در اين آيه به رجل نامبرده است - به طورى كه از سياق برمى آيد - اشاره مى كند به اينكه مردم قريه آن مرد را كشتند، و خداى تعالى از ساحت عزتش به وى خطاب كرد كه داخل بهشت شو. و مؤ يد اين احتمال جمله بعد است كه مى فرمايد: ((و ما انزلنا على قومة من بعده ((، چون در آيه مورد بحث جمله ((قيل ادخل الجنة ((، به جاى خبر از كشته شدن مرد نشسته تا اشاره باشد به اينكه بين كشته شدن آن مرد به دست مردم قريه ، و ما بين امر به داخل شدنش در بهشت ، فاصله چندانى نبوده ، آن قدر اين دو به هم متصل بودند كه گويى كشته شدنش همان و رسيدن دستور به داخل بهشت شدنش همان . و بنابراين مراد از جنت بهشت برزخ است نه بهشت آخرت . و اينكه : بعضى از مفسرين گفته اند: منظور بهشت آخرت است ، و معناى آيه اين است كه : به زودى در قيامت به او گفته مى شود داخل بهشت شو، و اگر عبارت را به ماضى آورد، و فرمود: ((قيل : به او گفته شده (( براى اين است كه بفهماند اين دستور محققا صادر مى شود(( صحيح نيست ، و خود را بى جهت و بدون دليل به زحمت انداختن است . بعضى ديگر گفته اند: ((خداى تعالى او را به آسمان برد، و در آنجا به وى گفته شد: داخل بهشت شو؛ در نتيجه او همچنان زنده است و تا روز قيامت در بهشت متنعم خواهد بود(( و اين وجه هم مثل وجه قبل صحيح نيست . بعضى هم گفته اند: ((گوينده ((ادخل الجنة (( خود مردم بودند كه در هنگام كشتن او به عنوان استهزا به او گفته اند: ما تو را مى كشيم و لحظه اى بعد داخل بهشت شو(( اشكال اين وجه اين است كه : با خبرى كه دنبالش خداى تعالى داده و فرموده : ((قال يا ليت قومى يعلمون ... گفت اى كاش مردم مى فهميدند كه چگونه خدا مرا بيامرزيد، و از محترمينم قرار داد(( نمى سازد؛ چون ظاهر اين خبر اين است كه : وى بعد از شنيدن نداى ((ادخل الجنة (( آرزو كرد اى كاش ‍ قومم حال و وضع مرا مى دانستند. و اگر جمله ((ادخل الجنة (( كلام مردم در هنگام كشتن او بوده باشد، ديگر موردى براى اين آرزو نمى ماند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۶

جمله ((قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين (( استينافى است ، و مانند جمله قبلى اش به منزله جوابى است از سؤ ال تقديرى ، گويا شخصى پرسيده بعد از آنكه رسولان را تاءييد كرد، چه شد؟ در پاسخ فرموده : ((قيل ادخل الجنة (( دوباره پرسيده : بعد از آن چه شد؟ در جواب فرموده : ((قال يا ليت قومى يعلمون ...(( و اين سخن را بدان جهت گفته كه خواسته است همان طور كه در حال حيات مردم را نصيحت مى كرده ، در حال مرگ نيز نصيحت و خيرخواهى كند. كلمه ما در جمله ((بما غفرلى ربى (( مصدريه است ، كه فعل ((غفر(( را مبدل به مصدر مى كند، و معنايش چنين مى شود: ((ياليت قومى يعلمون بغفران ربّى ايّاى (( - اى كاش قوم من مى دانستند آمرزش پروردگار من مرا و جمله ((و جعلنى (( عطف است بر جمله ((غفر(( و معنايش اين است كه : ((اى كاش به آمرزش خدا مرا، و به اينكه از مكرمينم قرار داد، علم پيدا مى كردند((

موارد استعمال وصف مكرم اكرام شده در آيات قرآن

و موهبت اكرام هر چند دامنه اش وسيع است كه شامل حال بسيارى از مردم مى شود، ما نند: اكرام به نعمت ، كه در آيه ((فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربّى اكرمن (( آمده و نيز اكرام به قرب خدا كه در آيه ((ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم (( آمده ؛ چون كرامت داشتن عبد نزد خدا، خود اكرامى است از خدا نسبت به او. و ليكن با اين حال بنده اى كه برخوردار از نعمت هاى خدا است ، و يا نزد خدا محترم است ، جزو مكرمين شمرده نمى شود، يعنى كلمه ((مكرمين (( به طور اطلاق درباره او به كار نمى رود؛ تنها اين كلمه على الاطلاق درباره دو طائفه از خلايق خدا به كار مى رود: يكى ملائكه كه در آيه ((بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (( به كار رفته ، و ديگرى در افرادى از مؤ منينى كه ايمانشان كامل بوده باشد، حال چه اينكه از مخلصين - به كسره لام - باشند، كه در آيه ((اولئك فى جنات مكرمون (( نامشان آمده ، و يا از مخلصين - به فتحه لام - باشند كه در آيه ((الا عباد اللّه المخلصين ...(( و هم مكرمون ذكر خيرشان شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۷

و اين آيه شريفه (به همان بيانى كه گذشت ) از ادله وجود برزخ است . وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السمَاءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ ضمير در ((قومه (( و در ((بعده (( هر دو به كلمه ((رجل (() برمى گردد. و معناى ((من بعده ((، ((من بعد قتله (( است ، و كلمه ((من (( اولى و سومى ابتدائى است ، و دومى زايده است كه صرفا نفى را تاءييد مى كند، و معنايش اين است كه : ((ما بعد از قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم او نازل نكرديم ، و نازل كننده هم نبوديم .(( اين آيه زمينه چينى براى آيه بعدى است و براى بيان اين معنا است كه كار و هلاكت آن قوم در نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود، و خدا انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاكشان كرد، و هلاك كردن آنها براى خدا آسان بود و احتياج به عده و عده اى نداشت ، تا ناگزير باشد از آسمان لشكرى از ملائكه بفر ستد تا با آنها بجنگند و هلاكشان كنند، و به همين جهت در هلاكت آنان و هلاكت هيچ يك از امت هاى گذشته اين كار را نكرد، بلكه با يك صيحه آسمانى هلاكشان ساخت .

هلاك شدن قوم مكذب با صيحه اى واحده

إِن كانَت إِلا صيْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَمِدُونَ يعنى آن امرى كه به مشيت ما سبب هلاكت آنان گرديد، غير از يك صيحه چيز ديگرى نبود. و اگر فعل ((كانت (( را مؤ نث آورد و نفرمود ((كان (( بدين جهت بود كه خبر اين فعل يعنى صيحه مؤ نث بود. و اگر ((صيحه (( را نكره - بدون الف و لام - آورد، و آن را به وصف وحدت متصف كرد، براى اين بود كه : بفهماند هلاك كردن اهل قريه كارى ناچيز و حقير بود. و كلمه ((خامدون (( از خمود است ، كه به معناى سكون و خاموشى از سر و صدا و جنب و جوش است ، مى فرمايد: ((وسيله هلاكت آنها چيزى به جز يك صيحه نبود، كه ناگهان همه را خاموش و بى حركت كرد((. و اگر جمله مورد بحث را به ما قبل عطف نكرد، براى اين است كه : اين جمله به منزله جوابى است از سوالى تقديرى و فرضى گويا كسى پرسيده : وسيله هلاكتشان چه بود؟ فرموده : ((نبود مگر تنها يك صيحه ((. و معناى آيه اين است كه : سبب هلاكت اهل قريه امرى بود كه آسان تر از آن ديگر تصور نداشت ، و آن يك صيحه بود كه به ناگهانى برخاست ، و مردم را در جاى خود بخشكانيد، مردمى بى سر و صدا و بى حس و حركت شدند، به طورى كه صداى آهسته هم از ايشان شنيده نمى شد، تا آخرين نفر مردندو بى حركت شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۸

حسرت و ندامت بر مردى است كه رسولان الهى را استهزاء كرده اند

يَحَسرَةً عَلى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسولٍ إِلا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ يعنى اى حسرت و ندامت بر بندگان . و اين تعبير بليغ ‌تر از آن است كه ندامت را براى آنان اثبات كند، مثلا بفرمايد: مردم قريه دچار ندامت و حسرت شدند. و اما سبب حسرت و اينكه چرا دچار آن شدند، در جمله ((ما ياءتيهم من رسول ...(( آمده و مى فرمايد: ((به علت اين دچار حسرت شدند كه هر چه رسول به سويشان آمد، به استهزايش ‍ پرداختند((. از اين سياق به خوبى برمى آيد كه مراد از ((عباد((، عموم مردم است ، و خواسته حسرت را بر آنان تاءكيد كند؛ مى فرمايد: چه حسرتى بالاتر از اين كه اينان بنده بودند و دعوت مولاى خود را رد كرده تمرد نمودند، و معلوم است كه رد دعوت مولا شنيع تر است از رد دعوت غير مولا و تمرد از نصيحت خيرخواهان ديگر. با اين بيان بى پايگى تفسير آن مفسرى كه گفته : ((مراد از ((عباد(( رسولان خدا، و يا ملائكه و يا هر دو است ((، روشن مى شود، و همچنين بى پايگى اين گفتار كه مفسرى ديگر گفته كه : در جمله ((يا حسرة على العباد...(( هر چند منظور از ((عباد(( مردمند و ليكن كلام مزبور سخن خداى تعالى نيست ، بلكه دنباله سخن آن مرد است ((. پس معلوم شد كه جمله مذكور كلامى است از خداى تعالى نه دنباله سخن آن مرد. أَ لَمْ يَرَوْا كمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنهُمْ إِلَيهِمْ لا يَرْجِعُونَ در اين جمله همان كسانى را كه در جمله قبل عليه ايشان به حسرت ندا مى شد توبيخ مى كند. و كلمه ((من القرون (( بيان كلمه ((كم (( است ، و ((قرون (( جمع ((قرن (( است ، كه به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى كنند. و جمله ((انّهم اليهم لا يرجعون (( بيان جمله ((كم اهلكنا قبلهم من القرون (( است ، و ضمير جمع اولى به قرون ، و دومى و سومى به عباد برمى گردد. و معناى آيه اين است كه : آيا از بسيارى هلاك شدگان عبرت نمى گيرند كه در قرون گذشته به امر خدا هلاك شدند؟ و به اخذ الهى ماخوذ گشتند، و ديگر به عيش و نوش در دنيا بازن خواهند گشت ؟ مفسرين در مرجع ضميرها، و نيز در معناى آيه اقوال ديگرى دارند كه چون از فهم دور است متعرض آنها نمى شويم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۱۹

وَ إِن كلُّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا محْضرُونَ لفظ ((ان (( در اينجا حرف نفى است . و كلمه ((كل (( مبتدا و تنوينش عوض از مضاف اليه است . و كلمه ((لمّا(( به معناى ((الا(( است . و كلمه ((جميع (( به معناى مجموع است . و ((لدينا(( ظرفى است متعلق به همان مجموع . و كلمه ((محضرون (( خبرى است بعد از خبر، كه همان جميع باشد. بعضى هم احتمال داده اند صفت جميع باشد. به هر حال معنا اين است كه : ((بدون استثناء همه شان دسته جمعى در روز قيامت براى حساب و جزا نزد ما حاضر خواهند شد((. بنابراين آيه شريفه در معناى آيه ((ذلك يوم مجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود(( مى باشد. بحث روايتى