تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث روايتى

در صحيفه سجاديه است كه: پروردگارا! تو خودت فرمودى «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم إنّ الّذِينَ يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِى سَيَدخُلُونَ جَهَنّمَ دَاخِرِين»، و در اين كلام شريفت، دعا و خواندن خود را عبادت، و ترك آن را استكبار خواندى، و تاركان را به دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى.

و در كافى، به سند خود، از حمّاد بن عيسى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدّرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۰

براى اين كه دعا، خود عبادت است، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «إنّ الّذِينَ يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِى سَيَدخُلُونَ جَهَنّمَ دَاخِرِين». و نيز فرموده: «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم».

مؤلف: اين كه امام فرمود: «دعا، خود عبادت است» و به آيه شريفه استشهاد كرد، در حقيقت، احتجاجى است كه بر فرمايش قبلش كرده كه فرمود: «دعا كن»، و اما استشهادش به آيه «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم»، احتجاج به آن گفتار دومش است كه فرمود: «مگو چنين و چنان»، و به همين جهت در بيان خود، ذيل آيه را بر صدرش مقدّم آورد.

و در كتاب خصال، از معاوية بن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:

اى معاويه! به كسى كه سه چيز داده شده باشد، از سه چيز محروم نمى شود:

كسى كه توفيق و حال دعايش داده باشند، از اجابت محرومش نمى كنند.

و كسى كه توفيق شكر نعمتش داده باشند، از زياد كردن نعمتش دريغ نمى كنند.

و كسى كه توكلش داده باشند، از كفايت امور او مضايقه نمى كنند.

چون خداى عزّوجلّ، در كتاب عزيزش مى فرمايد: «وَ مَن يَتَوَكّل عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ: كسى كه بر خدا توكل كند، او كفايت كنندۀ امور وى است». و نيز مى فرمايد: «لَئِن شَكَرتُم لَأزِيدَنّكُم: اگر شكر بگذاريد، نعمتتان را زيادت كنم». و نيز فرموده: «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم: مرا بخوانيد، تا اجابتتان كنم».

و در كتاب توحيد، به سندى كه به امام موسى بن جعفر «عليه السلام» دارد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: جمعى به امام صادق «عليه السلام» گفتند: چرا ما خدا را مى خوانيم، ولى دعايمان مستجاب نمى شود؟ فرمود: براى اين كه كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيدش.

مؤلف: ما، در ذيل آيه «أُجِيبَ دَعوَةَ الدّاعِ إذَا دَعَان»، در جلد دوم اين كتاب، تعدادى از روايات دعا را ايراد كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۱

آيات ۶۱ - ۶۸ سوره مؤمن

اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضلٍ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَشكُرُونَ(۶۱) ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شئٍ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ(۶۲) كَذَلِك يُؤْفَك الَّذِينَ كانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ(۶۳) اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض قَرَاراً وَ السّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكمْ فَأَحْسنَ صُوَرَكمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَاتِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَك اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(۶۴) هُوَ الْحَىُّ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الحَْمْدُ للَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ(۶۵) قُلْ إِنّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءَنىَ الْبَيِّنَاتُ مِن رَبّى وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسلِمَ لِرَبّ الْعَالَمِينَ(۶۶) هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شيُوخاً وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۶۷) هُوَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيت فَإِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۶۸)

«ترجمه آیات»

خدا، همان كسى است كه برايتان شب را درست كرد، تا در آن به استراحت پردازيد و روز را، تا همه جا برايتان قابل ديدن باشد، چون خدا داراى فضل مخصوصى است نسبت به مردم، ولى بيشتر مردم شكر نمى گزارند (۶۱).

همين خدا، پروردگار شما است، كه خالق هر موجود است، معبودى، به جز او نيست. پس چگونه به خود اجازه مى دهيد كه از عبادت او، به عبادت غير او، منحرف شويد (۶۲).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۲

آرى، همۀ آن هايى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند، اين چنين دچار انحراف مى شوند (۶۳).

خدا، همو است كه زمين را براى شما مستقر و آسمان را بنا قرار داد، و شما را به بهترين شكلى صورتگرى نمود، و از چيزهاى پاكيزه روزی تان نمود. همين اللّه است، كه پروردگار شما است، كه چه پُربركت است اللّه ربّ العالمين (۶۴).

او، زنده زندگى بخش است، معبودى، به جز او نيست. پس تنها همو را بخوانيد و دين را خالص براى او سازيد، الحمد لله ربّ العالَمين (۶۵).

بگو مرا از پرستش خدايانى كه شما مى پرستيد، نهى كرده اند، چون بعد از آمدن بينات از ناحيه پروردگارم، ديگر جا براى اين شرك نيست، و نيز مأمور شده ام كه تنها براى ربّ العالَمين، تسليم باشم(۶۶).

خدا، همو است كه شما را از خاك و سپس از نطفه و آنگاه از علقه بيافريد، و آنگاه به صورت طفل شما را بيرون مى كند، تا به حدّ بلوغ برسيد و بعد از آن، پير و سالخورده گرديد، ولى بعضى از شما، قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز بيرون مى كند تا به اجل معين خود برسيد و شايد تعقل كنيد (۶۷).

او، همان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند، پس همين كه قضاى چيزى را راند، تنها مى گويد: باش و آن چيز، موجود مى شود (۶۸).

«بیان آیات»

در اين آيات، براى بار دوم، به آيات توحيد كه در اول سوره بود و با آيه «هُوَ الّذِى يُرِيكُم آيَاتِهِ» آغاز مى شد، و يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت را اثبات مى كرد، برگشت شده.

اثبات توحيد خداوند، در «الوهيت» و «ربوبيت»

«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً ...»:

يعنى: آن خداى يگانه، كسى است كه به خاطر شما، شب را تاريك كرد تا در آن از خستگى روز، كه در اثر كار و كوشش و تلاش روزى عارضتان شده، آرامش يابيد. و روز را هم به خاطر شما روشن قرار داد، تا از فضل خدا و از پروردگارتان طلب كنيد، و روزی تان را به دست آوريد. و اين دو، از اركان تدبير زندگى انسان هاست.

و با معنايى كه ما براى آيه كرديم، روشن گرديد كه اگر روز را «مُبصِر: بينا» ناميده، از باب مجاز عقلى است، و آن طور كه بعضى از مفسران ادعا كرده اند، هيچ دلالتى بر مبالغه ندارد.

«إنّ اللّهَ لَذُو فَضلٍ عَلَى النّاسِ وَلَكِنّ أكثَرَ النّاسِ لَا يَشكُرُونَ» - در اين جمله، به فضل خدا بر مشركان منت مى نهد و توبيخ مى كند به اين كه فضل خدا را شكر نمى گزارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۳

چون اگر اين فضل عظيم را شكرگزارى مى كردند، او را مى پرستيدند. در اين جمله، جا داشت به جاى كلمه «ناسِ» دوم ، ضمير بياورد و بفرمايد: «إنّ اللّهَ لَذُو فَضلٍ عَلَى النّاسِ وَلَكِنّ أكثَرَهُم لَا يَشكُرُون»، ولى چنين نكرد، بلكه دوباره اين كلمه را تكرار كرد، تا بفهماند «كفران نعمت»، طبع مردم است، بدين جهت كه مردم اند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «الإنسَانُ لَظَلُومٌ كَفّارٌ».

«ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَئٍ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ»:

يعنى: اين است آن خدايى كه امر حيات و رزق شما را تدبير مى كند. شب را مايه سكونت شما، و روز را وسيله سعى و كوشش شما قرار مى دهد، و او، «اللّه» تعالى است. و او، «ربّ» شما است. چون تدبير امر شما، به دست او است.

«خَالِقُ كُلّ شَئٍ» - يعنى: براى اين كه ربّ همه چيز است، چون خالق همه چيز است، و خلقت از تدبير جدايى پذير نيست. و لازمۀ اين، آن است كه غير خداى تعالى، هيچ ربّى در عالَم هستى نباشد. نه براى شما و نه براى غير شما. و به همين جهت، دنبال جملۀ مورد بحث فرمود: «لا إله إلّا هُو». يعنى حال كه چنين است، پس هيچ معبود به حقى، غير خداى تعالى نيست. چون اگر معبود ديگرى در اين ميان باشد، قهرا ربّى ديگر خواهد بود، چون «الوهيت» از شؤون «ربوبيّت» است.

«فَأنّى تُؤفَكُون» - يعنى: پس چگونه از پرستش او به سوى پرستش ديگرى منحرف و منصرف مى شويد.

«كَذَلِك يُؤْفَك الَّذِينَ كانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ»:

يعنى: نظير اين افك بود كه منكران آيات خدا در امت هاى ديگر نيز مرتكب شدند. چون آيات خدا روشن بود، و هيچ خفايى در آن نبود. پس انصراف از مدلول آن ها، سببى نداشت مگر همين انكار و لجبازى.

«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض قَرَاراً وَ السّمَاءَ بِنَاءً ...»:

كلمه «قرار»، به معناى مستقر و جايگاهى است كه آدمى بر آن قرار مى گيرد. و كلمه «بناء»، به طورى كه ديگران گفته اند، به معانى قبه و بارگاه است، و از آن جمله، بناهايى است كه عرب بر آن قبه مى زنند. خداى تعالى در اين آيه، اين نعمت را به رُخ انسان ها مى كشد كه آنان را در زمين و زير آسمان جاى داد، و اين خانه مسقف را منزلگاه ايشان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۴

«وَ صَوّرَكُم فَأحسَنَ صُوَرَكُم» - حرف «فاء» كه بر سرِ جمله «فَأحسَنَ» در آمده، «فاى» تفسيرى است، و به آيه چنين معنا مى دهد:

خداوند، خلقت صورت هاى شما را نيكو كرد، و اين، بدان جهت است كه خداى تعالى، صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كرد، كه با آن جهاز و وسايل، مى تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد. كارهايى كه ساير موجودات جاندار، از انجام آن عاجز است. و نيز از مزايايى از زندگى بهره مند است، كه آن مزايا، براى غير انسان ابدا فراهم نيست.

«وَ رَزَقَكُم مِنَ الطّيِبَات» - منظور از «طيّبات»، انواع رزق هاى گوناگونى است كه طبيعتش، با طبيعت آدمى سازگار است، و با طبيعت ساير حيوانات سازگار نمى باشد. مانند انواع دانه ها، و گوشت ها و غير آن.

«ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم» - يعنى: اين «اللّه» است كه ربّ شما است و امور شما را تدبير مى كند.

«فَتَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ العَالَمِين» - اين جمله، ثنايى است بر خداى عزّوجلّ، به اين كه ربوبيت و تدبيرش، تمامى عالَم ها را فرا گرفته، و با آوردن حرف «فاء» بر سرِ اين جمله، آن را متفرع كرد بر جمله قبلى. در نتيجه، ربوبيتش براى همۀ عالَم ها را، فرع ربوبيتش براى انسان قرار داد، و اين، به منظور آن بود كه بفهماند ربوبيت خداى تعالى، يكى است و تدبيرش، نسبت به امور انسان، عين تدبيرش نسبت به امور همۀ عالَم است. چون نظام جارى در سراسر جهان يكى است، و انطباق آن بر سراسر جهان، عين انطباقش بر يك يك نواحى آن است. پس خداى سبحان، منشأ خير كثير است، كه در لغت آن را «بركت» گويند. «فَتَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ العَالَمِين».

«هُوَ الْحَىُّ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ...»:

در جملۀ «هُوَ الحَىّ»، اطلاقى است كه به هيچ وجه مقيد نمى شود، نه عقلا و نه نقلا. علاوه بر اين، انحصار را هم افاده مى كند. در نتيجه معنايش اين مى شود كه: تنها خداى تعالى، حياتى دارد كه دستخوش مرگ و زوال نمى شود. پس خداى تعالى، حىّ بالذات است و هر زنده ديگرى با احياى او، داراى حيات شده.

و چون معلوم شد كه در اين ميان يك حىّ بالذات است و يك حىّ به وسيلۀ غير، در نتيجه تنها كسى بالذات مستحق عبادت است، كه حياتش نيز بالذات باشد و او، خداى تعالى است، و به همين جهت، دنبال جملۀ مورد بحث فرمود: «لا إله إلّا هُو».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۵

و اين دو جمله، مقدمه است براى جملۀ بعدى، كه در آن امر به دعا مى كند. البته نه خواندن خدا به طور مطلق، بلكه خواندنش به توحيد و در حالى كه دين را براى او خالص كنند. چون تنها او، حىّ بالذات است و نه ديگرى، و چون تنها اوست كه استحقاقش براى پرستش، ذاتى است و هيچ كس ديگرى، چون او نيست. لذا است كه بعد از دو جملۀ «هُوَ الحَىّ» و «لا إله إلّا هَو»، متفرّع بر آن دو فرمود: «فَادعُوهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدّين».

و جملۀ «الحَمدُ لِلهِ رَبّ العَالَمِين»، ثنايى است بر ربوبيت خداى تعالى.

«قُلْ إِنى نُهِيت أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءَنىَ الْبَيِّنَات مِن رَّبى وَ أُمِرْت أَنْ أُسلِمَ لِرَبّ الْعَالَمِينَ»:

معناى آيه روشن است. و در آن، مشركان را براى هميشه از اين كه رسول خدا موافق با آن ها شود، و آلهۀ آنان را بپرستد، نوميد مى كند. و اين معنا در سوره «زمر»، مكرر آمده بود، و به همين قرينه مى توان احتمال راجح داد كه اين سوره، بعد از سورۀ «زمر»، نازل شده باشد.

اشاره اى به خلقت انسان و مسألۀ زندگی و مرگ او

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ...»:

مراد از خلقت آنان از خاك، اين است كه پدر ايشان آدم را از خاك آفريد. چون خلقت غير آدم «عليه السلام»، بالاخره منتهى به خلقت آدم مى شود كه از خاك بوده، در نتيجه، خلقت ايشان نيز در اصل از خاك بوده است. ممكن هم هست مراد از خلقت ايشان از خاك، اين باشد كه تكوين نطفه پدرها از مواد بسيط زمين بوده.

«ثُمّ مِن نُطفَةٍ...» - يعنى: سپس شما را از نطفه اى آفريديم. و نكره آوردن «نطفه»، براى اشاره به حقارت آن است، و همچنين نكره آوردن «علقه»، در جملۀ «ثُمّ مِن عَلَقَةٍ».

«ثُمّ يُخرِجُكُم» - يعنى: سپس شما را از شكم مادران بيرون مى آوريم، «طِفلاً»، در حالى كه طفل هستيد. و كلمۀ «طفل» - به طورى كه مى گويند - هم بر مفرد اطلاق مى شود، و هم بر جمع. همچنان كه در آيه «أو الطّفلِ الّذِينَ لَم يَظهَرُوا عَلى عَورَاتِ النّسَاء»، بر جمع اطلاق شده است.

«ثُمّ لِتَبلُغُوا أشَدّكُم«» - لام در اين جمله، لام غايت است، و گويا متعلق آن حذف شده، و تقديرش «ثُمّ يُنشِئَكُم لِتَبلُغُوا أشَدّكُم» باشد. يعنى سپس شما را نشو و نمو مى دهد، تا به حد بلوغ برسيد. و حد بلوغِ اشد از عمر آدمى، آن زمانى است كه نيروى بدنى انسان به حد كمال مى رسد.

«ثُمّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً» - اين جمله، عطف بر جملۀ «لِتَبلُغُوا» است.

«وَ مِنكُم مَن يَتَوَفّى مِن قَبل» - يعنى بعضى از شما قبلا مى ميرد و به اين مراحل از عمر كه گفتيم، يعنى مرحلۀ بلوغ اشد، و مرحله پيرى و ساير مراحل نمى رسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۶

«وَ لِتَبلُغُوا أجَلاً مُسَمّى» - و تا برسيد به اجلى كه معين شده، و اين آخرين مهلتى است كه به آدمى مى دهند، و آن اجل حتمى است كه به هيچ وجه قابل تغيير نيست. و اين اجل معين، غايتى است كه شامل تمام مردم مى شود. حال هر كسى، هرچه عمر كرده باشد.

و در جاى ديگر، از چنين اجلى خبر داده، مى فرمايد: «وَ أجَلٍ مُسَمّى عِندَهُ». و به همين جهت، ديگر اين جمله را با كلمۀ «ثُمّ» عطف نكرد، تا از آن دو غايت مذكور در سابق متمايز شود.

«وَ لَعَلّكُم تَعقِلُون» - يعنى تا شايد شما حق را با نيروى تعقل - كه غريزه شما است - درك كنيد. و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى او است، همچنان كه رسيدن به اجل مسمّى، غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى او است.

«هُوَ الَّذِى يُحْیىِ وَ يُمِيتُ ...»:

يعنى: خداى تعالى، كسى است كه عمل زنده كردن و ميراندن از آنِ اوست و با اين عمل، زندگان را از عالَمى به عالَمى ديگر منتقل مى كند. و هر يك از اين ميراندن و زنده كردن، مبدأى است براى تصرفاتش به نعمت هايى كه با آن نعمت ها، بر آن كس كه تدبير امرش را مى كند، تفضل نمايد. چون هر يك از ميراندن و زنده كردن، عالَمى را به سوى آدمى مى گشايد، كه در آن عالَم، از انواع نعمت هاى خدايى استفاده مى كند.

«فَإذَا قَضَى أمراً فَإنّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُون» - تفسير اين جمله، مكرر بيان شد.

بحث روایتی

در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد و ابن ابى حاتم، به سند صحيح، از ابى العاليه روايت كرده اند كه گفت: يهوديان نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمده، عرضه داشتند: دجّال كه در آخرالزمان ظهور مى كند، از ماست و از خصائصش اين و اين است. و خيلى درباره او غلو كردند و امر او را بزرگ جلوه دادند و گفتند كه چنين و چنان مى كند.

خداى تعالى، در پاسخ آنان اين آيه را فرستاد: «إنّ الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطَانٍ أتَاهُم إن فِى صُدُورِهِم إلّا كِبرٌ مَا هُم بِبَالِغِيه». آنگاه در معنايش گفت: اين ها به آنچه مى گويند، نمى رسند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۷

«فَاستَعِذ بِاللّه»، رسول گرامى خود را دستور مى دهد از فتنۀ دجال، به خدا پناه ببرد. «لَخَلقُ السّمَاوَاتِ وَ الأرض أكبَرُ مِن خَلقِ النّاس»، يعنى از خلقت دجّال.

و نيز، در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از كعب الاحبار روايت كرده، كه در ذيل آيه «إنّ الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطَان» گفت: اين آيه، درباره يهوديان نازل شد، البته دربارۀ اين عقيده آن ها، كه منتظر امر دجّال هستند.

و باز، در همان كتاب است كه ابن منذر، از ابن جريح نقل كرده كه در تفسير آيه «لَخَلقُ السّمَاوَاتّ وَ الأرضِ أكبَرُ مِن خَلقِ النّاس» گفته است: مى گويند يهوديان معتقد بودند كه در آخرالزمان، پادشاهى خواهند داشت كه دريا تا زانويش، و ابرها تا فرق سرش مى رسند. آن قدر بلند بالا است كه مرغان را از بين آسمان و زمين با دست مى گيرد، و با او، كوهى از نان و نهرى از آب است. در پاسخ ايشان، اين آيه نازل شد: «لَخَلقُ السّمَاواتِ وَ الأرضِ أكبَرُ مِن خَلقِ النّاس».

مؤلف: در سابق توجه فرموديد كه گفتيم: غرض سوره - به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود - گفتگو در پيرامون استكبار و مجادلۀ كفار در آيات خدا است، آن هم مجادلۀ به غير حق. پس در اين سوره، گفتار از اين جا آغاز شد، و در چند نوبت، باز به همين نكته عود كرد.

مثل اين كه يك جا فرمود: «مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ اللّهِ إلّا الّذِينَ كَفَرُوا».

جاى ديگر فرمود: «وَ جَادَلُوا بِالبَاطِلِ لِيُدحِضُوا بِهِ الحَقّ».

بار سوم فرمود: «الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطَانٍ أتَاهُم كَبُرَ مَقتاً».

بار چهارم فرمود: «إنّ الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطَانٍ أتَاهُم إن فِى صُدُورِهِم إلّا كِبرٌ».

بار پنجم فرمود: «ألَم تَرَ إلَى الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللّهِ أنّى يُصرَفُون».

پس بنابراين، سياق آيات اين سوره، اين معنا را نمى پذيرد كه بعضى از آن ها درباره حادثه اى نازل شده باشد كه ساير آيات آن، ربطى به آن حادثه نداشته باشد، در حالى كه چند روايت بالا مى خواهد اين را بگويد.

علاوه بر اين، مضمون اين روايات، يعنى قصۀ خبر دادن يهود از دجال، با دو آيه مزبور هيچ تطبيق نمى كند. و خوانندۀ عزيز، اگر در مضمون اين دو آيه، يعنى آيه «إنّ الّذِينَ يُجَادِلُونَ» - تا جمله - «وَلَكِنّ أكثَرَ النّاسِ لَا يَعلَمُون» دقت بفرمايد، خواهد ديد كه از مضمون روايت اجنبى است.

از اين جا روشن مى شود اين قول، كه اين دو آيه، به دليل اين روايات در مدينه نازل شده، صحيح نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۸

آيات ۶۹ - ۷۸ سوره مؤمن

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى آيَاتِ اللَّهِ أَنّى يُصرَفُونَ(۶۹) الَّذِينَ كذَّبُوا بِالْكتَابِ وَ بِمَا أَرْسلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْف يَعْلَمُونَ(۷۰) إِذِ الاَغْلَالُ فى أَعْنَاقِهِمْ وَ السّلَاسِلُ يُسحَبُونَ(۷۱) فى الحَْمِيمِ ثُمَّ فى النَّارِ يُسجَرُونَ(۷۲) ثُمَّ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشرِكُونَ(۷۳) مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُوا مِن قَبْلُ شيْئاً كَذَلِك يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ(۷۴) ذَلِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ(۷۵) ادْخُلُوا أَبْوَاب جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ(۷۶) فَاصبرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ فَإِمَّا نُرِيَنَّك بَعْض الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ(۷۷) وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِك مِنْهُم مَّن قَصصنَا عَلَيْك وَ مِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصص عَلَيْك وَ مَا كانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتىَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضىَ بِالحَْقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِك الْمُبْطِلُونَ(۷۸)

«ترجمه آیات»

آيا هيچ نديدى كه آنان كه در آيات خدا جدال مى كنند، چگونه از راه حق منحرف مى شوند (۶۹ ).

كسانى كه كتاب و آنچه را كه به وسيله رسولان خود فرستاديم، تكذيب مى كنند، پس به زودى خواهند فهميد(۷۰).

آن هنگامى كه غُل و زنجيرها به گردن هايشان افتاده باشد و كشيده شوند (۷۱).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۲۹

در آب داغ و سپس در آتش افروخته گردند (۷۲).

و آنگاه به ايشان گفته شود: كجا است آن چيزهايى كه شريك خدايش مى پنداشتيد (۷۳).

و به جاى خدايش مى پرستيديد؟ مى گويند: هرچه نظر مى كنيم، آن ها را نمى بينيم، بلكه اصلا ما در دنيا چيزى نمى پرستيديم. آرى، خداوند اين طور كفار را گمراه مى كند (۷۴).

اين قهر و عذاب، بدان سبب است كه در دنيا از پى تفريح (و هوسرانى) باطل بوديد و دائم به نشاط و شهوت پرستى سرگرم شديد (۷۵).

حال به درون دوزخ شويد، در حالى كه بيرون شدن برايتان نيست، پس چه بد است منزلگاه متكبران(۷۶).

پس تو اى پيامبر! صبر كن كه وعدۀ خدا حق است، پس چه اين كه در حيات تو، پاره اى از عذاب هايمان را كه وعده داده ايم، به ايشان بچشانيم و چه اين كه قبل از نشان دادن، تو را قبض روح كنيم، در هرحال همه آنان به سوى ما برخواهند گشت (۷۷).

مگر نه اين بود كه قبل از تو رسولانى از جنس خود اين مردم به سويشان گسيل داشتيم، رسولانى كه داستان هاى بعضى از آنان را برايت حكايت كرديم، و بعضى ديگر را حكايت نكرديم؟ هيچ رسولى چنين حقى نداشته كه از پيش خود، آيتى بياورد، هر آيتى مى آوردند، به اذن خدا بوده و چون حكم حق و حتمى خدا فرارسد، كافران مبطل زيانكار شوند (۷۸).

«بیان آیات»

در اين آيات، براى بار پنجم به مسأله آن هايى كه در آيات خدا مجادله مى كنند، برگشت شده و متعرض سرانجام كار آنان مى شود. البته مآل كار آنان را، با بيان مآل كار مجادله كنندگانى كه در امت هاى گذشته بودند، بيان مى كند و مى فرمايد: خداى تعالى، سرانجام دين خود را حفظ و يارى نمود. و اين معنا را در اول سوره به طور اجمال، و سپس با آوردن مسأله دعوت موسى «عليه السلام» و داستان هايى از آن جناب و نصرتى كه خدا از خصوص او كرد، بيان فرمود. و آنگاه همين معنا را در ضمن امر به پيامبر اسلام به صبر و وعده اش به نصرت، بيان كرد.

و در اين آيات، براى آخرين بار بر آنان حمله مى كند، و مآل امرشان را و اين كه كارشان به كجا مى انجامد، خاطرنشان مى سازد و مى فرمايد كه: مآل امرشان، عذاب جاودان است . آنگاه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» امر مى فرمايد كه صبر كند، و وعده اش مى دهد كه يارى اش خواهد كرد. و دلگرمش مى كند به اين كه وعدۀ خدا، حق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۳۰

فرجام سخت مجادله كنندگان در آيات خدا، در آتش جهنّم

«أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللَّهِ أَنّى يُصرَفُونَ»:

جملۀ «ألم تَرَ: آيا نمى بينى»، تعجب را مى رساند. و كلمۀ «أنّى» به معناى «كَيفَ: چگونه» است. و معناى آيه اين است كه: آيا تعجب نمى كنى - و يا - آيا تعجب نكردى از امر اين اشخاصى كه در آيات خدا مجادله مى كنند، چگونه از حق به سوى باطل و از هدايت به سوى ضلالت، منحرف مى شوند؟

و منظور از اين كه در اين آيه، باز متعرض حال مجادلين شده، اين است كه اشاره كند كه اين طايفه از حق و هدايت منحرف شده اند، و اين كه سرانجام چه سرنوشتى خواهند داشت. ولى در آيه «إنّ الّذِينَ يُجَادِلُونَ فَى آيَاتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطَانٍ أتَاهُم إن فِى صُدُورِهِم إلّا كِبرٌ مَا هُم بِبَالِغِيه»، متعرض حال آنان شده، از اين جهت كه چه عاملى باعث مى شود در مقابل حق جدال كنند، و آن را عبارت مى داند از «كبر»، و آنگاه مى فرمايد: به آن كبريايى كه در سر مى پرورانند، نمى رسند. پس آيه مورد بحث، تكرار آيه مزبور نيست، بلكه هر يك از آن دو، يك جهت را متعرض اند.

از اين بيان، اشكالى كه در كلام بعضى از مفسران هست، روشن مى شود. مفسر نامبرده گفته است: تكرار كردن مسأله مجادله، بايد محمل صحيحى داشته باشد و آن، اين است كه: بگوييم مجادلين متعدد بوده اند. آن مجادلينى كه آيه قبلى متعرض حالشان بود، غير از آن مجادلين هستند كه در آيه مورد بحث نامبرده شده اند. و يا بگوييم: مورد مجادله متعدد بوده. مثل اين كه مجادله در آيه سابق در مسأله معاد بوده، و مجادله در آيه مورد بحث، در مسأله توحيد بوده است.

و خواننده از بيان سابق، متوجه اشكالى كه بر اين مفسر وارد است، مى باشد. علاوه بر اين، از گفتار او پيداست كه اصلا متوجه غرض اين سوره نبوده است.

«الَّذِينَ كذَّبُوا بِالْكتَابِ وَ بِمَا أَرْسلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسوْف يَعْلَمُونَ»:

آنچه از سياق آيات بعدى بر مى آيد، اين است كه مراد از اين مجادلين، تنها مجادلين با پيامبر است. بنابراين، مناسب تر اين مى باشد كه بگوييم: مراد از «كتاب» هم، قرآن كريم است، و مراد از جملۀ «بِمَا أرسَلنَا بِهِ رُسُلنَاَ»، كتاب ها و اديانى است كه ساير انبياء «عليهم السلام» آورده اند. در نتيجه، وثنيت كه قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى را منكرند، در حقيقت، مسأله نبوت را منكرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۳۱

«فَسَوفَ يَعلَمُون» - اين جمله، تفريع است بر مجادله و تكذيب كفار، و هم تهديد ايشان است به اين كه به زودى به حقيقت اين مجادله در آيات خدا، و تكذيب كتاب و رسولان الهى پى خواهند برد.

«إِذِ الاَغْلَالُ فى أَعْنَاقِهِمْ وَ السّلَاسِلُ يُسحَبُونَ * فى الحَْمِيمِ ثُمَّ فى النَّارِ يُسجَرُونَ»:

در مجمع البيان مى گويد: كلمه «أغلال»، جمع «غُل» است و آن، عبارت است از: طوقى كه به گردن اشخاص مى اندازند، تا خوارى و ذلت او را بنمايانند. و كلمه «غُل» در اصل، به معناى داخل شدن است. و نيز گفته: كلمۀ «سلاسل»، جمع «سلسله»، و آن عبارت است از: حلقه هايى كه از جهت طول، پشت سرِ هم قرار مى گيرد. (كه در فارسى بدان زنجير مى گويند).

و نيز گفته است: كلمۀ «سحب»، به معناى كشاندن چيزى است بر روى زمين. اين معناى اصلى كلمه است. و نيز گفته است: كلمۀ «سجر» در اصل، به معناى افكندن هيزم است در آتشى كه زياد باشد، مانند آتش تنور كه با هيزم افروخته شود.

كلمه «إذ»، ظرف است براى جمله «فَسَوفَ يَعلَمُون». و بعضى گفته اند: آوردن اين كلمه، با اين كه مخصوص گذشته است، براى اين بوده كه تحقق وقوع را برساند، هرچند كه جريان در آينده واقع شود. و بنابراين، جمع بين «إذ» و «سوف»، منافات ندارد.

«إذ الأغلالُ فِى أعنَاقِهِم»، جمله اى است مركب از مبتدا و خبر، و كلمۀ «سلاسل»، عطف است بر «أغلال»، و جملۀ «يُسحَبُونَ فِى الحَمِيم» نيز، خبرى است بعد از آن خبر ديگر. و جملۀ «ثُمّ فِى النّارِ يُسجَرُون»، عطف است بر جملۀ «يُسحَبُون».

و معناى آيه اين است كه: به زودى، حقيقت عمل خود را خواهند فهميد. آن وقتى كه غُل ها و زنجيرها در گردنشان باشد و در آبى سوزان كشيده شوند و سپس در آتش افكنده گردند.

و بعضى گفته اند: معناى جملۀ «ثُمّ فِى النّارِ يُسجَرُون»، اين است كه به زودى در آتش افروخته خواهند شد و آتشگيره آن خواهند گشت. مؤيد اين معنا، آيه ديگرى است كه در وصف جهنم مى فرمايد: «وَقُودُهَا النّاسُ وَ الحِجَارَةُ». و نيز مى فرمايد: «إنّكُم وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه حَصَبُ جَهَنّم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۳۲

«ثُمَّ قِيلَ لهَُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشرِكُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا...»:

يعنى به ايشان گفته مى شود - و در حالى كه بين كشيده شدن روى زمين و سوختن در آتش قرار دارند - پس كجايند آن خدايانى كه مى پرستيدند و شريك خدا مى پنداشتيد، تا شما را يارى كنند و از اين عذاب نجات دهند. و يا همان طور كه معتقد بوديد در مقابل عبادت هايى كه براى آن ها مى كرديد، شفاعتتان كنند.

«قَالُوا ضَلُّوا عَنّا» - يعنى مى گويند: آن آلهه از نظر ما غايب اند. چون كلمۀ «ضَلّ»، به معناى «غَابَ» است. مى گويند: «ضَلّتِ الدّابّةُ». يعنى: حيوان ناپديد شده و مكانش معلوم نيست. اين جمله، پاسخى است از آن ندايى كه به ايشان مى شود: «أينَ مَا كُنتُم تُشرِكُونَ * مِن دُونِ اللّه».

«بَل لَم نَكُن نَدعُوا مِن قَبلُ شَيئاً» - اين جمله، تتمه جواب آنان و اعراض از جواب اولشان است. چون متوجه مى شوند كه آن آلهه اى كه در دنيا شركاى خدا مى پنداشتند، به جز اسمايى بدون مسمّى نبودند. مفاهيمى بودند كه در سراسر عالَم، با هيچ چيز تطبيق نداشتند، و عبادت هايى كه براى آن ها كردند، همه بيهوده بود، و لذا منكر عبادت خود مى شوند و مى گويند: اصلا ما بت نمى پرستيديم.

در مواردى ديگر، به اين معنا اشاره نموده، مى فرمايد: «فَزَيّلنَا بَينَهُم». و نيز مى فرمايد: «لَقَد تَقَطّعَ بَينَكُم وَ ضَلّ عَنكُم مَا كُنتُم تَزعُمُون».

بعضى هم گفته اند: جمله مورد بحث، يكى از دروغ هاى روز قيامت مشركان را حكايت مى كند، همچنان كه آيه «وَ اللّهِ رَبّنَا مَا كُنّا مُشرِكِين»، دروغ ديگرى از آن هاست.

«كَذَلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الكَافِرِين» - يعنى: در ساير مواردى كه خدا كافران را گمراه مى كند، به خاطر اين كه كافرند، يعنى حق را مى پوشانند، شبيه به اين مورد است كه باطل را حق مى بينند و به طلبش مى روند، و بعدا مى فهمند كه هرچه كرده اند، بيهوده بوده و سعی شان، باطلى بوده در صورت حق، و سرابى بوده در سيماى حقيقت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۳۳

و معناى آيه، بنابر وجه دوم كه جملۀ «بَل لَم نَكُن نَدعُوا مِن قَبلُ شَيئاً»، دروغى باشد از مشركان، اين مى شود: خداوند مثل اين ضلالت، كافران را گمراه مى كند، آن وقت برگشت كارشان به اين مى شود كه ناگزير شوند به دروغ گفتن، در موقعى كه يقين دارند كه اين دروغ گفتن، سودى به حالشان ندارد.

البته جمله مورد بحث، به معانى ديگرى نيز تفسير شده، كه نزديك به يكديگرند و با تفسيرى هم كه ما كرديم، نزديكترند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←