تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۵

از الکتاب
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى اين كه درباره مشركان فرمود: «قدر خدا را، آن گونه که باید، نشناخته اند»

«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»:

قدر هر چيز، همان مقدار و اندازه آن است. حال يا اندازۀ حجمش، يا عددش، يا وزنش، يا امثال آن. ولى همين كلمه را به طور استعاره، در امور معنوى هم، يعنى در مقام و منزلت نيز به كار مى برند.

پس اين كه فرمود: «و نمى توانند خدا را آن طور كه حق اندازه گيرى او است، اندازه بگيرند»، تمثيلى است براى اين كه: مردم، آن طور كه بايد خدا را نمى شناسند. چون از حيث معاد و برگشت اشياء به او، كه جملۀ «وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيَامَة» - تا آخر سوره - آن را افاده مى كند، او را نمى شناسند.

چون در اين جمله، اين معنا را خاطر نشان مى كند كه:

در روز قيامت، تمامى اسباب از سببيت مى افتند و دست خلق از همۀ آن ها بريده مى شود. تنها يك سبب مى ماند و آن هم، خداى «مسبّبُ الاسباب» است.

و در آن روز، زمين را قبضه مى كند، آسمان ها را در هم مى پيچد، و براى مُردن همۀ زنده ها، و زنده شدن شان، در صور مى دمد، و زمین، به نور پروردگارش نورانى مى گردد، و كتاب را مى گذارند و انبياء و شهداء را مى آورند، و بين خلق داورى مى شود، و هر كسى، آنچه را كه كرده، به طور كامل دريافت مى كند، و مجرمان را به سوى آتش و متقين را به سوى بهشت مى برند.

خوب، خدايى كه چنين شأنى در مالكيت و تصرف دارد، اگر كسى او را با اين شؤون بشناسد، همين شناسايى ايجاب مى كند كه تنها به سوى او روى آورد و به كلّى، از غير او اعراض كند.

وليكن مشركان، چون ايمانى به معاد ندارند، پس در حقيقت، «قدر خدا» را به حقيقت قدردانى ندانسته و نشناخته اند. و بدين سبب بوده كه از پرستش او اعراض نموده، به پرستش غير او پرداخته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۳

«وَ الاَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»:

منظور از كلمۀ «أرض»، كرۀ زمين است، با همه اجزاء و اسبابى كه در آن، در يكديگر فعاليت دارند. و كلمۀ «قَبضَة»، مصدر به معناى «مَقبُوض» است، و قبض بر هر چيز و بودن آن در قبضه، كنايه است از تسلط تامّ بر آن، يا انحصار تسلط صاحب قبضه بر آن. و مراد در اين جا، معناى دوم است. چون آيه «وَ الأمرُ يَومَئِذٍ لِلهِ»، و آياتى ديگر اين معنا را تأييد مى كند.

در سابق هم، مكرر گفتيم كه آيه، معناى انحصار ملك و امر و حكم و سلطان و امثال آن در روز قيامت براى خداى تعالى، اين نيست كه اين عناوين در دنيا منحصر در خدا نباشد، بلكه معنايش اين است كه: در قيامت، اين عناوين بهتر ظهور دارد، و اهل محشر، آن ها را به وضوح درك مى كنند. بر خلاف دنيا كه در آن جا، اين معانى براى همه روشن نيست، و گرنه در دنيا هم، اين عناوين مال خدا است.

پس معناى بودن زمين در قيامت در قبضۀ خدا، اين است كه: در قيامت، اين معنا را براى مردم روشن مى شود. نه اين كه اصل آن، تنها در قيامت پيدا مى شود و خدا، تنها در آن روز، داراى چنين تسلط و مالكيت مى گردد.

«وَ السّمَاوَاتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمِينِه» - يمين هر چيزى، دست راست و سمتى كه از سمت ديگر، قوی تر است، مى باشد. و اين كلمه را، به طور كنايه در قدرت استعمال مى كنند. و از سياق آيه بر مى آيد كه حاصل دو جمله، يعنى دو جملۀ «وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيَامَة»، و جملۀ «وَ السّماوَاتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمِينِه»، اين است كه:

در آن روز، سبب هاى زمينى و آسمانى از سببيت مى افتند، و ساقط مى شوند. و آن روز، اين معنا ظاهر مى گردد كه هيچ مؤثرى در عالَم هستى، به جز خداى سبحان نيست.

«سُبحَانَهُ وَ تَعَالى عَمّا يُشرِكُون» - اين جمله، خداى تعالى را از شرك هايى كه مشركان ورزيده و غيرخدا را شريك در ربوبيت و الوهيت خدا دانستند و در نتيجه، تدبير عالَم را به خدايان خود نسبت دادند و آن ها را پرستيدند، منزه مى دارد.

توضيحى درباره نفخۀ صور اول و دوم

«وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَصعِقَ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلّا مَن شَاءَ اللَّهُ ...»:

ظاهر آنچه در كلام خداى تعالى، در معناى «نفخ صور» آمده، اين است كه اين نفخه، دو بار صورت مى گيرد. يك بار، براى اين كه همه جانداران با هم بميرند. و يك بار هم، براى اين كه همه مُردگان زنده شوند. و اين معنا، از روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، و بعضى از روايات وارده از طرق اهل سنّت، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بر مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۴

هرچند كه بعضى ديگر از روايات اهل سنت، خالى از ابهام نيست و همين جهت، باعث شده كه بعضى از علماى اهل سنّت، اين نظريه را اختيار كنند كه: نفخۀ صور، در سه نوبت صورت مى گيرد: اول براى ميراندن. دوم براى زنده كردن و بعث. و سوم براى فزع و صعقه. و بعضى ديگر بگويند كه: «چهار نفخه است»، وليكن اثبات اين معنا، از ظواهر آيات بسيار مشكل است.

و شايد همين انحصار «نفخ صور» در دو نفخۀ «إماته» و «إحياء»، باعث شده كه كلمۀ «صَعِقَ» را در نفخۀ اول، به مُردن خلايق تفسير كنند. با اين كه معروف از معناى اين كلمه، غش كردن است.

صاحب صحاح مى گويد: وقتى گفته مى شود: «صَعِقَ الرّجُلُ صَعقاً وَ تَصَعِقّاً»، معنايش اين است كه غش كرد. و «أصعَقَهُ غَيرُهُ»، يعنى ديگرى او را به غش درآورد. آنگاه مى گويد: «صَعِقَهُ» در آيه «فَصَعِقَ مَن فِى السّماوات وَ الأرض»، به معناى مُردن است.

و جملۀ «إلّا مَن شَاءَ اللّهُ»، استثنايى است از اهل آسمان ها و زمين. و اما اين كه اين استثناء شدگان، چه كسانى هستند، بعضى گفته اند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل اند، كه پيشوايان فرشتگان اند. چون اين نامبردگان، در هنگام نفخ صور نمى ميرند، بلكه بعد از آن مى ميرند.

بعضى ديگر گفته اند: آن چهار نفر با حاملان عرش اند. بعضى هم گفته اند: آن نامبردگان، با رضوان و حور و مالك و زبانيه اند. بعضى ديگر - كه سخنشان از همه سخنان، سخيف تر و بى پايه تر است - گفته اند: منظور از جملۀ «مَن شَاءَ اللّهُ»، خود خداى سبحان است. و خواننده عزيز، توجه دارد كه هيچ يك از اين اقوال، به دليلى از لفظ آيات كه بتوان بدان استناد جست، مستند نيستند.

بله، اگر براى خدا خلقى تصور شود كه در وراى آسمان ها و زمين بوده باشند، آن وقت ممكن است بگوييم: استثناى مزبور، به طور منقطع، آنان را استثنا كرده.

و يا بگوييم: «مرگ»، عبارت است از جدايى روح از جسد، و اين، تنها در جانداران داراى جسد تصور دارد. و اما ارواح نمى ميرند، و منظور از استثنا، ايشان اند. و در اين صورت، استثناى مزبور منقطع نيست، بلكه متصل است. چون ارواح هم، در بين «مَن فِى السّماوات وَ الأرض» هستند. مؤيد اين وجه، بعضى از رواياتى است كه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۵

مانند آن روايتى كه در ذيل آيه شريفه «لِمَنِ المُلكُ اليَوم» وارد شده، كه فرموده اند: جوابى كه در آيه آمده، يعنى جملۀ «لِلهِ الوَاحِدِ القَهّار»، كلام ارواح انبياء «عليهم السلام» است، و رواياتى ديگر، كه اين معنا را تأييد مى كند.

«ثُمّ نُفِخَ فِيهِ أُخرَى فَإذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُون» - ضمير در «فيه»، به كلمه «صور» بر مى گردد. و كلمه «أُخرى»، صفت براى موصوفى است كه حذف شده، و تقديرش «وَ نُفِخَ فِيهِ نَفخَةٌ أُخرَى» است. و كلمۀ «قِيام»، جمع «قائم» است. و كلمۀ «يَنظُرُون»، به معناى «يَنتَظِرُون: منتظرند»، و يا به معناى معروف خود كلمه است، كه همان نظر كردن باشد.

و معناى آيه اين است كه: در صور، نفخۀ ديگرى دميده مى شود، كه ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند و منتظر مى ايستند، تا چه دستورى برسد، و يا چه رفتارى با ايشان مى شود. و يا معنايش اين است: بر مى خيزند و مبهوت و متحير نگاه مى كنند.

و اين كه در اين آيه آمده كه بعد از نفخۀ دوم بر مى خيزند و نظر مى كنند، منافاتى با مضمون آيه «وَ نُفِخَ فِى الصُّور فَإذَا هُم مِنَ الأجدَاثِ إلَى رَبّهِم يَنسِلُون»، و آيه «يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأتُونَ أفوَاجاً»، و آيه «وَ يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السّماوَاتِ وَ مَن فِى الأرض» ندارد. براى اين كه فزعشان و دويدنشان به سوى عرصه محشر، و آمدن آنان فوج فوج بدان جا، مانند به پا خاستن و نظر كردنشان، حوادثى نزديك به هم اند، و چنان نيست كه با هم منافات داشته باشند.

مراد از نورانی شدن زمين به نور پروردگارش، در قيامت

«وَ أَشرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبّهَا ...»:

«إشراق الأرض»، به معناى نورانى شدن زمين است. و كلمه «نور»، معنايش معروف است. البته اين كلمه در كلام خداى تعالى، در بسيارى موارد، به همان معناى معروفش يعنى نور حسى آمده، و در بعضى موارد، به عنايتى بر ايمان و بر قرآن نيز اطلاق شده است، و آن عنايت، اين است كه: «ايمان» و «قرآن»، حقايقى را براى دارنده اش روشن مى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۶

كه اگر ايمان و قرآن نبود، به آن حقايق دست نمى يافت. از جمله موارد اطلاقش بر «ايمان»، آيه «اللّهُ وَلِىُّ الّذِينَ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِنَ الظّلُمَاتِ إلَى النُّور» است. و يكى از موارد اطلاقش بر «قرآن»، آيه «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الّذِى أنزَلنَا» مى باشد.

مفسران، در معناى «إشراق زمين به نور پروردگارش» اختلاف كرده اند.

بعضى گفته اند: آن روز، زمين به نورى روشن مى شود كه خدا خلقش كرده. نه به نور اجسام نورانى، چون خورشيد و ماه. و اگر نور را به كلمه پروردگارش اضافه كرده، در حقيقت، از قبيل «روحى» و «نَاقَةُ اللّه» است. ليكن اين وجه، هيچ دليل قابل اعتمادى ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، تجلّى پروردگار متعال است براى داورى بين خلق، همچنان كه در بعضى اخبار، از طرق اهل سنّت نيز، آمده است.

اشكال اين وجه، اين است كه به فرضى كه آن روايت صحيح باشد، هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد كه اشراق زمين، ناظر به آن نور باشد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، روشن شدن زمين به عدالت پروردگار است در قيامت. چون همان طور كه نور علم به عمل است، نور زمين هم، به عدالت است.

اشكال اين هم، آن است كه: اگر فرضا استعاره گرفتن نور را در عدالت صحيح بدانيم، لازمه اش آن نيست كه نور در آيه هم، به همان معناى عدالت باشد، مگر آن كه دليلى بر آن دلالت كند. آن هم به عهده صاحب اين قول است كه بياورد، و نياورده.

و در تفسير كشاف آمده كه: خداى عزّوجلّ، كلمۀ «نور» را استعاره گرفته براى حق و برهان، و اين استعاره، در چند جاى قرآن آمده، كه آيه مورد بحث هم، يكى از آن ها است. و معنايش اين است كه: زمين به خاطر آن حقى كه در آن اقامه مى شود، و آن عدلى كه در آن گسترده مى گردد، و آن ميزان حقى كه با آن حسنات و سيئات را مى سنجد، نورانى مى شود.

و همين كه كلمۀ نور را به نام خودش اضافه كرد و فرمود به «نور رب»، با در نظر گرفتن اين كه «رب»، همان حق و عدل است و نيز اضافه كردن نام خودش بر ضمير زمين «رَبّهَا»، با در نظر گرفتن اين كه نام او، زمين را زينت مى دهد، چون عدل خود را در آن مى گستراند، و موازين قسط را در آن نصب مى كند، و بين اهل زمين به حق حكم مى كند، خود به بانگ بلند اين معنا را تأييد مى نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۷

آرى، آراسته ترين مكان ها، آن جا است كه در آن عدالت باشد و از آن آبادتر نخواهى يافت. و در اين اضافه ها، اين اشاره هست كه «ربّ» و «خالق» زمين است كه در زمين عدالت را بر قرار مى كند و اگر در زمين جور مى شود، از ناحيه غير خدا است.

و نيز عطفى كه بر جملۀ «أشرَقَتِ الأرضُ بِنُور رَبّهَا» كرده، يعنى جملۀ «وَ وُضِعَ الكِتَابُ»، و جملۀ «وَ جِئَ بِالنّبِيّينَ»، و خلاصه كتاب را نهادن و بر طبق آن حكم كردن، و آوردن انبيا و شهدا و صديقين، و داورى به حق، همه عبارتند از همان نور.

چون در بين خود ما نيز معمول است، و مى بينى كه مردم به پادشاه عادل مى گويند: «أشرَقَتِ الآفَاقُ وَ أضَائَتِ الدّنيَا بِقِسطِك: همۀ آفاق و سراسر جهان با عدالت تو روشن گرديد». و نيز در مقابلش مى گويند: «أظلَمَتِ البِلَادُ بِجُورِ فُلان: تمام شهرها از ظلم فلانى تاريك شد».

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم فرموده: «ظلم، همان ظلمات روز قيامت است». و نيز مى بينيم كه آيه شريفه، با اثبات «عدالت» آغاز شده و با نفى «ظلم» خاتمه يافته است.

و ما بر آن دو اشكال داريم:

اول اين كه در آغاز كلامش گفت: «در بسيارى از موارد، كلمۀ «نور» در قرآن كريم، استعاره در حق و قرآن و برهان شده». قرآنش را قبول داريم، ولى استعاره شدن آن را براى حق و برهان قبول نداريم. چون از هيچ آيه اى، چنين چيزى بر نمى آيد.

دوم اين كه: كلمۀ «حق» و «عدل»، هرچند كه در بعضى موارد يك مصداق پيدا مى كنند، ولى هرچه باشد، دو مفهوم متغايرند، و صرف اين كه «نور» در آيه، استعاره براى حق شده باشد، مستلزم آن نيست كه مقصود از آن عدالت بوده باشد. و آقاى زمخشرى وقتى مى خواهد بگويد كه از كلمه «نور»، عدالت اراده شده، پاى حق و عدالت، هر دو را به ميان مى آورد. آن وقت، «عدالت» به تنهايى را نتيجه مى گيرد، و ديگر سخنى از «حق» به ميان نمى آورد.

اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه: بعيد نيست مراد از «إشراق زمين به نور پروردگارش»، آن حالتى باشد كه از خصايص روز قيامت است، از قبيل كنار رفتن پرده ها، و ظهور حقيقت اشياء و بروز و ظهور واقعيت اعمال، از خير يا شر، اطاعت يا معصيت، حق يا باطل، به طورى كه ناظران، حقيقت هر عملى را ببينند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۸

چون اشراق هر چيزى، عبارت است از ظهور آن به وسيلۀ نور، و اين هم جاى شك نيست، كه ظهور دهنده آن روز، خداى سبحان است. چون غير از خدا، هر سبب ديگرى در آن روز، از سببيت ساقط است. پس اشيا در آن روز، با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده، روشن مى شوند.

و اين اشراق، هرچند عمومى است و شامل تمامى موجودات مى شود و اختصاصى به زمين ندارد، وليكن از آن جا كه غرض بيان حالت آن روز، «زمين و اهل زمين» است، لذا تنها از «إشراق زمين» سخن گفته و فرموده: «وَ أشرَقَتِ الأرضُ بِنُورِ رَبّهُا». و اگر به جاى كلمۀ «اللّه»، كلمه «رب» را آورده، براى تعريض بر مشركان است، كه منكر ربوبيت خداى تعالى براى زمين، و موجودات زمينى هستند.

و مراد از «زمين»، در عين حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است، همچنان كه در جملۀ «وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ» نيز گفتيم كه منظور، «زمين و آنچه در آن است»، مى باشد.

اين معنايى كه به نظر ما رسيده، از مواضعى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود:

مانند آيه: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الیَومَ حَدِيد».

و آيه: «يَومَ تَجِدُ كُلّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوء».

و آيه شريفه: «يَومَئِذٍ تُحَدّثُ أخبَارَهَا * بِأنّ رَبّكَ أوحَى لَهَا * يَومَئِذٍ يَصدُرُ النّاسُ أشتَاتاً لِيُرَوا أعمَالَهُم * فَمَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه * وَ مَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه»،

و آيات بسيارى ديگر، كه دلالت دارند بر ظهور اعمال و تجسّم آن ها، و شهادت اعضاى بدن آدميان و امثال آن.

«وَ وُضِعَ الكِتَاب» - بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از نهادن كتاب، رسيدگى به حساب اعمال است». ولى اين وجه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - صحيح نيست.

و بعضى ديگر گفته اند: مراد از «كتاب»، همان نامه هاى اعمال است، كه حساب، بر طبق آن ها صورت می گيرد و بر طبق آن حكم مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۹

و بعضى ديگر گفته اند: مراد از «كتاب»، لوح محفوظ است. مؤيد اين وجه، آيه «هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقّ إنّا كُنّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُون» است.

«وَ جِئَ بِالنّبِيّينَ وَ الشُّهَدَاءُ» - اما آوردن انبياء - به طورى كه از سياق بر مى آيد - براى اين است كه از ايشان بپرسند آيا رسالت خدا را انجام داديد، يا نه ؟ و آيه شريفه «فَلَنَسئَلَنّ الّذِينَ أُرسِلَ إلَيهِم وَ لَنَسئَلَنّ المُرسَلِين» هم، مؤيد اين معنا است.

و اما آوردن «شهداء»، كه عبارتند از گواهان اعمال، آن نيز، براى اين است كه آنچه از اعمال قوم خود ديده اند و تحمل كرده اند، اداء كنند، كه در جاى ديگر، در اين باره فرموده: «فَكَيفَ إذَا جِئنَا مِن كُلّ أُمّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاء شَهِيداً».

«وَ قُضِىَ بَينَهُم بِالحَقّ وَ هُم لَا يُظلَمُون» - دو ضمير جمع كه در «بَينَهُم» و «يُظلَمُون» است، به عموم مردم كه از سياق استفاده مى شود، بر مى گردد، هرچند كه كلمۀ «ناس»، قبلا ذكر نشده باشد.

و «قضاى بين مردم»، عبارت است از: داورى بين آنان در آنچه كه در آن اختلاف مى كردند. و اين معنا مكرر، در كلام خداى تعالى آمده. مانند: «إنّ رَبّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُون».

«وَ وُفِّيَت كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ»:

كلمۀ «توفيه»، به معناى دادن و پرداختن چيزى است، به حدّ كمال و تمام. و در جمله مورد بحث، به خود عمل متعلق شده. يعنى فرموده: در قيامت، خود اعمال را به صاحبانشان مى دهيم، نه جزا و پاداش آن را. و اين، بدان جهت است كه ديگر جاى شكى در عادلانه بودن جزاى آن روز باقى نگذارد. و در نتيجه، آيه مزبور، به منزلۀ بيان براى جملۀ «وَ هُم لَا يُظلَمُون» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۰

«وَ هُوَ أعلَمُ بِمَا يَفعَلُون» - يعنى: حكم خدا بدين منوال كه كتاب را بگذارند و از روى آن به حساب خلايق برسند، و همچنين آوردن انبياء و شهداء بدين جهت نيست كه خدا از اعمال بندگان بى اطلاع است و محتاج است تا آگاهان و گواهان بيايند و شهادت دهند، بلكه بدين منظور است كه حكمش، بر اساس عدالت اجرا گردد. و گرنه او، به هرچه كه خلايق مى كنند، آگاه است.

آيه سابق، درباره اصل قضاى خدا و حكم او بود، و آيه مورد بحث، در خصوص اجراى آن است، و آيات بعدى، همين اجرا را تفصيل مى دهد.

جهنّم و بهشت، منزلگاه ابدی کافران و متقیان، در روز قیامت

«وَ سِيقَ الَّذِينَ كفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ ...»:

كلمه «سِيقَ»، ماضى مجهول از مصدر «سَوق» - به فتحه سين و سكون واو - است، و به طورى كه در مجمع البيان گفته، به معناى به حركت واداشتن است. و كلمه «زُمَر»، جمع «زمرة» است كه - به طورى كه در صحاح آمده - به معناى جماعتى از مردم است.

و معناى آيه چنين است: در قيامت، كفار را دسته دسته، از پشت سر به سوى جهنم مى رانند.

«حَتّى إذَا جَاؤُها»، و چون به جهنم مى رسند «فُتِحَت أبوَابُهَا»، درهاى آن باز مى شود، تا داخل آن شوند. و از اين كه در اين جا فرمود «درهاى آن باز مى شود»، معلوم مى شود درهاى متعددى دارد. آيه «لَهَا سَبعَةُ أبوَاب»، به اين معنا تصريح مى كند.

«وَ قَالَ لَهُم خَزَنَتُهَا»، خازنان دوزخ، يعنى ملائكه اى كه موكل بر آنند، از درِ ملامت و انكار بر ايشان مى گويند: «ألَم يَأتُكُم رُسُلٌ مِنكُم»، آيا رسولانى از خود شما، يعنى از نوع خود شما انسان ها به سويتان نيامدند؟ «يَتلُونَ» تا بخوانند «عَلَيكُم آيَاتِ رَبّكُم»، بر شما آيات پروردگارتان را؟ و آن حجّت ها و براهينى كه بر وحدانيت خدا در ربوبيت، و وجوب پرستش او دلالت مى كند برايتان اقامه كنند؟

«قَالُوا بَلى»، گفتند: چرا، چنين رسولانى براى ما آمدند، و آن آيات را براى ما خواندند، «وَلَكِن»، زير بار نرفتيم و آنان را تكذيب كرديم. و در نتيجه «حَقّت كَلِمَةُ العَذَابِ عَلَى الكَافِرِين»، فرمان خدا و حكم ازلی اش، دربارۀ كفار به كرسى نشست.

و منظور از «كلمۀ عذاب»، همان است كه در هنگامى كه به آدم فرمان مى داد به زمين فرود آيد، فرمود: «وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أصحَابُ النّارِ هُم فِيهَا خَالِدُون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۱

«قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوَاب جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكبّرِينَ»:

گويندۀ اين فرمان - به طورى كه از سياق بر مى آيد - خازنان دوزخ اند. و از جمله «فَبِئسَ مَثوَى المُتَكَبّرِين» بر مى آيد كه اين فرمان دربارۀ كفارى صادر مى شود كه از درِ تكبر، آيات خدا را تكذيب كرده، و با حق عناد ورزيده اند.

«وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبّهُمْ إِلى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَت أَبْوَابُهَا»:

در اين آيه بر خلاف آيه قبلى، جواب «إذَا» ذكر نشده، و اين خود، اشاره به آن است كه امر بهشت مافوق آن است كه با زبان گفته شود و ماوراى هر مقياسى است كه اندازه اش را معين كند. و جملۀ «وَ فُتِحَت أبوَابُها»، حاليه است. يعنى تا آن كه به بهشت مى رسند، در حالى كه درها برايشان باز شده. و منظور از جملۀ «خَزَنَتُهَا»، ملائكه اى هستند كه موكل بر بهشت اند.

و معناى آيه اين است كه: «سِيقَ» به حركت وا مى دارند «الّذِينَ اتّقَوا رَبّهُم إلَى الجَنّةِ زُمَراً»، كسانى را كه از انتقام پروردگار خود پرهيز داشتند، دسته دسته به سوى بهشت، «حَتّى إذَا جَاؤُهاَ»، تا آن كه بدان جا برسند، در حالى كه «فُتِحَت أبوَابُها»، درهاى آن، به رويشان باز شود،

«وَ قَالَ لَهُم خَزَنَتُهَا»، موكلين بهشت در حالى كه بهشتيان را استقبال مى كنند، به ايشان مى گويند: «سَلامٌ عَلَيكُم»، شما همگى در سلامت مطلق خواهيد بود، و جز آنچه مايه خشنودى است، نخواهيد ديد. «طِبتُم» - بعيد نيست كه اين جمله بيانگر علت اطلاق سلام باشد.

«فَادخُلُوهَا خَالِدِين»، اينك داخل شويد، كه اثر پاكى شما اين است كه جاودان در آن زندگى كنيد.

سخن بهشتيان، بعد از ورود به بهشت

«وَ قَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الاَرْض...»:

گويندگان اين سخن - به گفته جمعى - مردم پرهيزگارند، و مرادشان از وعدهاى كه خدا به آنان داده بود، آن وعده اى است كه در قرآن و در ساير وحی ها، كه به انبياى ديگر كرده بود، مكرر آمده، و به متقين وعدۀ بهشت داده. از آن جمله، در قرآن عزيزش فرموده: «لِلّذِينَ اتّقَوا عِندَ رَبّهِم جَنّات». و نيز فرموده: «إنّ لِلمُتّقِينَ عِندَ رَبّهِم جَنّاتُ النّعِيم». بعضى هم گفته اند: مراد از اين «وعده»، وعدۀ آمدن قيامت و ثواب در آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۲

و بعيد نيست كه مراد از اين «وعده»، وعدۀ به ارث دادن بهشت باشد. همچنان كه در قرآن فرموده: «أُولَئِكَ هُمُ الوَارِثُون * الّذِينَ يَرِثُونَ الفِردَوسَ هُم فِيهَا خَالِدُون». و بنابر اين احتمال، جملۀ «وَ أورَثنَا الأرض»، عطف تفسير مى شود براى جملۀ «صَدَقَنَا وَعدَه». (و معنا چنين مى شود: گفتند حمد آن خدايى را سزد كه به وعدۀ خود وفا كرد، و بهشت ديگران را هم به ما ارث داد).

«وَ أورَثَنَا الأرض» - مراد از كلمۀ «أرض» - به طورى كه گفته اند - زمين بهشت است. يعنى همان جايى كه بهشتيان در آن جا، مستقر مى شوند. و در اول سوره «مؤمنون» هم گذشت كه مراد از ارث دادن بهشت، اين است كه: بهشت را برايشان باقى گذاشت، با اين كه در معرض آن بود كه ديگران آن را ببرند و يا حداقل شريك ايشان شوند، ولى آن ديگران (در اثر گناه و شرك)، سهم بهشت خود را از دست دادند و به اينان منتقل گرديد.

«نَتَبَوّءُ مِنَ الجَنّةِ حَيثُ نَشَاء» - اين جمله، بيانگر ارث دادن زمين به ايشان است، و اگر با اين كه جا داشت بفرمايد «نَتَبَوّءُ مِنهَا»، فرمود: «نَتَبَوّءُ مِنَ الجَنّة»، و خلاصه با اين كه جا داشت ضمير كلمۀ «أرض» را به كار ببرد، كلمۀ «جنّت» را آورد، براى اين است كه كلمۀ «أرض» را معنا كند، و بفهماند كه منظور ما از «أرض»، همان بهشت است.

ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «أرض»، همين زمين دنيا است، ولى تفسيرى است بسيار بى پايه. مگر اين كه آن را توجيه كنند، و بگويند: «بهشت»، عبارت است از آخرت همين زمين دنيا، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «أُولَئِكَ لَهُم عُقبَى الدّار».

و معناى آيه اين است كه: پرهيزكاران بعد از داخل شدن در بهشت، مى گويند حمد خدايى را كه به وعدۀ خود وفا كرد. آن وعده اى كه مى داد كه به زودى، ما را داخل بهشت مى كند. و يا آن وعده اى كه مى داد كه به زودى، بهشت را به ما به ارث مى دهد، و ما در بهشت، هر جايش كه دلمان بخواهد، مسكن خواهيم كرد - و از اين جملۀ اخير به دست مى آيد كه بهشتيان، هرچه بخواهند، در بهشت دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۳

«فَنِعمَ أجرُ العَامِلِين» - يعنى: چه خوب است اجر آن هايى كه براى خدا عمل كردند. و اين جمله - به طورى كه از سياق بر مى آيد - سخن اهل بهشت است. احتمال هم دارد تتمۀ كلام خداى تعالى باشد.

«وَ تَرَى الْمَلَائكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبّهِمْ ...»:

كلمه «حَافّين»، اسم فاعل از ماده «حف» است، كه به معناى احاطه كردن و حلقه زدن دور چيزى است. و كلمه «عَرش»، عبارت است از آن مقامى كه فرامين و اوامر الهى از آن مقام صادر مى شود. فرامينى كه با آن، امر عالَم را تدبير مى كند. و «ملائكه»، عبارتند از: مجريان مشيت خدا، و عاملان به اوامر او. و ديدن ملائكه به اين حال، كنايه است از اين كه بعد از در هم پيچيده شدن آسمان ها، ملائكه را به اين صورت و حال مى بينى.

و معناى آيه اين است كه: تو در آن روز، ملائكه را مى بينى در حالى كه گرداگرد عرش اند، و پيرامون آن طواف مى كنند، تا اوامر صادره را اجرا كنند، و نيز مى بينى كه سرگرم تسبيح خدا، با حمد اويند.

«وَ قُضِىَ بَينَهُم» - احتمال دارد ضمير «هُم»، به ملائكه بر گردد. و احتمال هم دارد به ملائكه و مردم، هر دو بر گردد. و احتمال هم دارد به جميع خلايق و يا تنها به مردم بر گردد. و معناى «قَضَاء»، داورى در بين اهل بهشت و اهل آتش، و يا بين انبيا و امت هاى ايشان باشد.

ولى يك نكته، احتمال اخير را تضعيف مى كند و آن، اين است كه: داورى در بين مردم را قبلا در جملۀ «وَ قُضِىَ بَينَهُم بِالحَقّ وَ هُم لَا يُظلَمُون» فرموده بود، و دوباره سخن از قضاى بين مردم راندن، تكرارى است بى جهت.

ليكن ظاهر قضاوت در مابين يك جماعت، اين است كه به نفع بعضى، و به ضرر بعضى داورى شود. چون در جايى قضا به كار مى آيد، كه اختلافى در بين آن گروه بوده باشد و اختلاف در بين ملائكه، فرض ندارد و همين، خود مؤيد آن است كه ضمير مزبور، به ملائكه بر نگردد و به غير ملائكه، يعنى مردم بر گردد.

چيزى كه هست، كلمه «قضا»، همان طور كه بر حكم حاكم و داورى او اطلاق مى شود، اطلاقش بر مجموع حكم و مقدمات و آثار و دنباله هاى آن، از قبيل احضار دو طرف دعوى، طرح دعوى، و شهادت خواستن از شهود، حكم حاكم، و رساندن حق به صاحب حق، نيز صحيح است.

پس ممكن است مراد از كلمۀ «قضا» در آيه قبل، خود حكم الهى باشد، و مراد از «قضا» در جمله مورد بحث، مجموع جزئيات باشد. جزئياتى كه از ساعت مبعوث شدن تا آخرين لحظه، يعنى لحظه داخل شدن دوزخيان در دوزخ و استقرار در آن و درآمدن بهشتيان در بهشت، و استقرار در آن، پيش مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۵۴

پس با اين بيان، اشكال تكرار كلمۀ «قضا» برطرف شده و تكرار آن، بدون جهت نمى باشد.

«وَ قِيلَ الحَمدُ لِلّهِ رَبّ العَالَمِين» - اين كلمه، خاتمه آغاز و انجام خلقت است، و هم ثنايى است عمومى براى خداى تعالى، كه هيچ كارى نكرده و نمى كند، مگر آن كه آن كار، جميل و زيبا است.

بعضى از مفسران گفته اند: گويندۀ اين حمد، همان متقين هستند. چون حمد اولشان، براى داخل شدن در بهشت بوده، و حمد دومشان، براى اين بوده كه خدا حكم را به نفع آنان صادر فرمود و به حق، بين ايشان و غير ايشان داورى كرد.

بعضى ديگر گفته اند: گويندۀ آن ملائكه هستند، و اگر صريحا به ايشان نسبت نداد، براى اين است كه خواست تعظيمشان كرده باشد. بعضى ديگر گفته اند: صاحب اين كلام تمامى خلائق اند.

مؤيد وجه اول، اين آيه شريفه است كه در صفت اهل بهشت مى فرمايد: «وَ آخِرُ دَعوَيهُم أنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبّ العَالَمِين». و اين، خود حمدى است عام، كه قبلا گفتيم حمد آخرين روز خلقت است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←