تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۱۷ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وجه اينكه ابراهيم عليه السلام به ستارگان نظر افكند و سپس از بيمارى خود خبر دادفنظر نظرة فى النجوم فقال انى سقيم

فَنَظرَ نَظرَةً فى النُّجُومِ فَقَالَ إِنى سقِيمٌ شكى نيست در اينكه ظاهر اين دو آيه اين است كه خبر دادن ابراهيم (عليه السلام ) از مريضى خود مربوط است به نظر كردن در نجوم ، حال اين نگاه كردن در ستارگان يا براى اين بوده كه وقت و ساعت را تشخيص ‍ دهد، مثل كسى كه دچار تب نوبه است ، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره اى و يا از وضعيت خاص نجوم تعيين مى كند. و يا براى آن بوده كه از نگاه كردن به نجوم ، به حوادث آينده اى كه منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان بدست مى آورند، معين كند. و صابئى مذهبان به اين مساءله بسيار معتقد بودند و در عهد ابراهيم (عليه السلام ) عده بسيارى از معاصرين او از همين صابئى ها بوده اند. بنابر وجه اول ، معنايش آيه چنين مى شود: وقتى اهل شهر خواستند همگى از شهر بيرون شوند تا در بيرون شهر مراسم عيد خود رابه پا كنند، ابراهيم نگاهى به ستارگان انداخت و سپس به ايشان اطلاع داد كه به زودى كسالت من شروع مى شود، و من نمى توانم در اين عيد شركت كنم . و بنابر وجه دوم معنايش اين مى شود: ابراهيم در اين هنگام نگاهى به ستارگان كرد و طبق قواعد منجمين پيشگويى كرد كه به زودى من مريض خواهم شد، و در نتيجه نمى توانم با شما از شهر بيرون شوم . ولى وجه اولى با وضع ابراهيم (عليه السلام ) مناسب تر به نظر مى رسد، براى اينكه آن جناب با اينكه توحيدى خالص داشت ، ديگر معنا ندارد براى غير خدا تاثيرى قائل باشد. و از سوى ديگر دليلى هم كه به قوت دلالت كند بر اينكه آ ن جناب در آن ايام مريض نبوده در دست نداريم ، بلكه دليل داريم بر اينكه مريض بوده ، براى اينكه از يك سو خداى تعالى او را صاحب قلبى سليم معرفى كرده و از سوى ديگر از او حكايت كرده كه صريحا گفته است : من مريضم و كسى كه داراى قلب سليم است ، دروغ و سخن بيهوده نمى گويد. اين بود آن وجهى كه ما در تفسير اين دو آيه اختيار كرديم . و مفسرين در توجيه آن وجوهى ذكر كرده اند كه از همه وجيه تر و به تر اين است كه : نگاه كردنش به نجوم ، و خبر دادنش از مريضى خود، از باب معاريض ‍ كلام است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۵

و معاريض عبارت است از اينكه : گوينده چيزى را بگويد كه شنونده از ظاهر آن معنايى بفهمد و خود او معناى ديگرى اراده كند. پس شايد نظر كردن آن جناب در ستارگان نظر كردن موحد در صنع خداى تعالى باشد، تا از آن راه بر وجود خداى تعالى و يكتايى او استدلال كند، ولى مردم خيال كردند كه نظر كردن او مثل نظر كردن منجم ها است ، كه مى خواهد از وضع ستارگان بر پيش آمدن حوادثى استدلال كند. آنگاه فرموده : ((من مريضم (( و منظورش اين بوده كه او به زودى دچار بيمارى مى شود، چون آدمى در طول عمر بدون بيمارى نمى شود، همچ نان كه باز از همان جناب حكايت كرده كه گفت : ((و اذا مرضت فهو يشفين (( چيزى كه هست مردم خيال كردند منظور او اين است كه همين امروز كه روز عيد ايشان است مريض است ، و آنچه در نظر آن جناب مرجح بوده كه اين همه زحمت به خود بدهد، اين بوده كه در شهر تنها بماند و آن هدفى را كه در نظر داشته انجام دهد، يعنى بت هاى اهل شهر را بشكند. ليكن اين وجه - كه گفتيم بهترين وجوهى است كه مفسرين ذكر كرده اند - وقتى صحيح است كه آن جناب در آن روز مريض نبوده باشد و حال آنكه خواننده عزيز متوجه شد كه گفتيم هيچ دليلى بر اين معنا نيست . علاوه بر اين گفتن معاريض براى انبياء جايز نيست ، زيرا باعث مى شود اعتماد مردم به سخنان ايشان سست گردد. فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ضمير جمع در ((تولّوا(( به مردم معاصر ابراهيم (عليه السلام ) و ضمير مفرد در عنه به خود آن جناب برمى گردد و معناى جمله اين است كه : مردم از آمدن ابراهيم صرف نظر كرده ، او را تنها گذاشته از شهر خارج شدند.

سخنان ابراهيم عليه السلام با بت ها!

فَرَاغَ إِلى ءَالِهَتهِمْ فَقَالَ أَ لا تَأْكلُونَ مَا لَكمْ لا تَنطِقُونَ كلمه ((راغ (( ماضى از مصدر ((روغ (( است و ((روغ (( و ((رواغ (( و ((روغان (( همه به معناى متوجه شدن و ميل كردن است . و بعضى گفته اند: ميل كردن به يكسو به منظور خدعه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۶

و در اينكه به بت ها گفت : ((الا تاءكلون (( اين نقل كه مشركين در ايام عيدشان طعام نزد بت ها مى گذاشتند تاءييد مى شود اين جمله و جمله بعدش كه فرمود: ((ما لكم لا تنطقون (( سخنانى است كه ابراهيم (عليه السلام ) به بت هاى مشركين گفته ، با اينكه بت ها سنگ و چوب بودند و او مى دانست كه جمادات نه غذا مى خورند و نه حرف مى زنند و ليكن شدت خشمى كه از آنها داشته وادارش كرده آنها را موجوداتى باشعور فرض كند و همان اعتراضهايى كه به اشخاص باشعور مى شود به آنها بكند. ابراهيم (عليه السلام ) نظرى به بت ها افكند كه د رست به شكل انسانهايند، انسانهايى كه در پيش رو طعام دارند و مشغول خوردنند، پس ‍ سرشار از خشم و غيظ گشته ، پرسيد: ((الا تاءكلون (( و چون پاسخى نشنيد، پرسيد: ((ما لكم لا تنطقون (( با اينكه شما خدايانى هستيد كه پرستندگانتان خيال مى كنند شما عاقل و قادر و مدبر امور ايشانيد. اينجا بود كه آخرين تصميم خود را گرفت . و بت ها را شكست . فَرَاغَ عَلَيهِمْ ضرْبَا بِالْيَمِينِ حرف ((فا(( در آغاز اين جمله اين معنا را مى رساند كه نتيجه آن خطابها اين شد كه تصميم گرفت با دست راست و يا با قدرت بت ها را در هم بكوبد، و اينكه گفتيم با قدرت ، چون دست راست كنايه از قدرت است . بعضى از مفسرين كلمه ((يمين (( را به معناى سوگند گرفته اند. و اين بعيد است ، و بنا به گفته آنان معناى آيه چنين مى شود: تصميم گرفت تا به خاطر سوگندى كه قبلا خورده بود، و گفته بود: ((تاللّه لاكيدن اصنامكم (( بت ها را درهم بشكند. فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ كلمه ((زف (( و نيز ((زفيف (( به معناى راه رفتن به سرعت است ، و معناى آيه اين است كه : مردم با سرعت به طرف ابراهيم (عليه السلام ) آمدند، به خاطر اهتمامى كه نسبت به حادثه داشتند و احتمال مى دادند كه به دست ابراهيم (عليه السلام ) پيش آمده باشد. و در اين كلام حذف و اختصارگويى به كار رفته ، برگشتن مردم از مراسم عيد، و آمدنشان به بتخانه ، ديدن آن منظره ، تحقيق حادثه و گمانشان به آن حضرت كه در سوره انبياء آمده بود اينجا حذف شده است .

و احتجاج او با بت پرستان

قَالَ أَ تَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ وَ اللَّهُ خَلَقَكمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ در اين جمله نيز حذف و اختصارگويى به كار رفته : دستگيرى ابراهيم (عليه السلام ) آوردنش در جلو چشم مردم ، بازجويى كردن از او و ساير جزئيات ديگر، حذف شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۷

استفهامى كه در آيه شريفه هست استفهام توبيخى است ، و در عين حال احتجاجى است بر بطلان طريقه مردم ، مى فرمايد: چيزى كه انسان آن را به دست خود تراشيده ، صلاحيت ندارد كه مدبر انسان و معبود او باشد، با اينكه آفريدگار انسان و اعمالش خداست و معلوم است كه خلقت از تدبير جدا نيست ، پس همان طور كه خداى سبحان خالق آدمى است ، رب آدمى نيز هست و اين از سفاعت و حماقت است كه اين خداى عزيز و رب واقعى را كنار گذاشته و سنگ و چوب بپرستند. با اين بيان روشن گرديد كه كلمه ((ما(( در جمله ((ما تنحتون (( موصول است ، و رابط آن (كه ضميرى است كه از صله به موصول برمى گردد)، حذف شده و تقدير آن ((ما تنحتونه (( بوده ، و همچنين ما در جمله و ((ما تعملون (( موصول و تقدير آن ((ما تعملونه (( بوده است . بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه كلمه ((ما(( در هر دو جا مصدريه باشد. ليكن مصدريه بودن اولى از آن دو بسيار بعيد است ؛ (چون معنا ندارد از مردم بپرسد آيا مى پرستيد تراشيدن خود را؟).

معنى و وجه اينكه فرمود خدا اعمال شما را خلق كرده والله خلقكم و ما تعملون

و اگر خلقت را به اعمال انسانها و يا مصنوع انسانها هم نسبت داده ، فرموده : ((خدا شما را و اعمال شما را و يا مصنوع شما را خلق كرده (( عيبى ندارد، براى اينكه آنچه انسان اراده مى كند و بعد از اراده انجام مى دهد، هر چند با اراده و اختيار خود مى كند به اراده خداى سبحان نيز هست ، يعنى خدا خواسته است كه انسان آن را بخواهد و به اختيار خود انجام دهد، و اين نوع از اراده خداى تعالى باعث نمى شود كه اراده انسان باطل و بى اثر مانده ، در نتيجه عمل او يك عمل جبرى و بى اختيار شود، و اين خود روشن است (پس خدا هم خالق ما است و هم خالق آثار و اعمال ما، چه اعمال فكرى از قبيل اراده و امثال آن و چه اعمال بدنى ). و اگر مراد آيه شريفه اين بوده باشد كه بخواهد بفرمايد: خدا اعمال شما را خلق كرده و خود شما و اراده شما هيچ دخالت و وساطتى نداريد و خلاصه اگر آيه شريفه بخواهد جبر را افاده كند، در اين صورت ديگر توبيخ و تقبيح نيست بلكه عذرى است براى بندگان و حجتى است به نفع ايشان و عليه خدا. و حال آنكه مى دانيم اين طور نيست ، بلكه خداى تعالى مى خواهد در اين آيه مردم را توبيخ كند، نه اينكه بهانه به دست ايشان بدهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۸

قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَناً فَأَلْقُوهُ فى الجَْحِيمِ كلمه ((بنيان (( مصدر براى ((بنى ، يبنى (( است ، و مراد از آن اسم مفعول ، يعنى ((مبنى (( است . و كلمه ((جحيم (( به معناى آتشى است كه شعله هايش شديد باشد، و معنايش اين است كه : براى شكنجه وى محلى بسازيد كه گنجايش آتش افروخته داشته باشد، سپس وى را در آن آتش بيفكنيد. فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فجَعَلْنَهُمُ الاَسفَلِينَ كلمه ((كيد(( به معناى حيله است . و مراد از آن نقشه كشيدن براى نابودى ابراهيم (عليه السلام ) و سوزاندنش در آتش است . و جمله ((فجعلناهم الاسفلين (( كنايه است از اينكه ما ابراهيم را بر آنان غالب ساختيم ، به طورى كه نقشه شوم آنان هيچ اثرى در وى نگذاشت و آن اين بود كه به آتش گفتيم : براى ابراهيم سرد و گلستان باش : ((يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ((.

فصلى ديگر از داستان ابراهيم ع

در اينجا يك فصل از داستان هاى ابراهيم (عليه السلام ) خاتمه مى يابد و خلاصه آن اين است كه : ابراهيم (عليه السلام ) عليه پرستش بت ها قيام كرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام كارش بدينجا كشيد كه او را در آتش افكندند و خداى تعالى نقشه ايشان را باطل و بى اثر كرد. وَ قَالَ إِنى ذَاهِبٌ إِلى رَبى سيهْدِينِ از اينجا فصل ديگرى از داستانهاى ابراهيم (عليه السلام ) شروع مى شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وى از بين قومش ، و درخواست فرزند صالحى از خدا و اجابت خدا درخواست او را، و داستان ذبح كردن اسماعيل و آمدن گوسفندى به جاى اسماعيل . پس در حقيقت جمله ((و قال انى ذاهب الى ربى ...(( خلاصه اى است ا ز گفتار مفصلى كه قبلا با آزر داشت ، و به وى فرموده بود: ((و اعتز لكم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۹

مراد ابراهيم عليه السلام از اينكه فرمود: انى ذاهب الى ربى سيهدين

و از اين آيه معلوم مى شود كه مراد آن جناب از اينكه گفت : ((به سوى پروردگارم مى روم (( رفتن به محلى است خلوت ، تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمين ((بيت المقدس ((. و اينكه بعضى گفته اند: ((مراد از جمله مورد بحث اين است كه من بدانجا مى روم كه پروردگارم دستور داده (( تفسيرى است كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نيست . و همچنين است اين كه بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه من به ملاقات پروردگارم مى روم ، چون شما مرا در آتش مى سوزانيد و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن ، پروردگارم را ديدار نموده و او مرا به سوى بهشت هدايت مى كند. علاوه بر اين - همانطور كه ديگران هم گفته اند - ذيل آيه كه مى فرمايد ((رب هب لى من الصالحين : خدايا فرزندى از صالحان به من مرحمت فرما(( و نيز جمله ((فبشرناه بغلام حليم : ما او را به فرزندى حليم بشارت داديم (( با اين تفسير نمى سازد. رَب هَب لى مِنَ الصلِحِينَ اين جمله حكايت دعا و فر زند خواستن ابراهيم (عليه السلام ) از خدا است و معنايش اين است كه ابراهيم گفت : ((پروردگارا...(( و آن جناب فرزندى را كه خواست مقيد كرد به اينكه از صالحان باشد. فَبَشرْنَهُ بِغُلَمٍ حَلِيمٍ يعنى پس ما او را بشارت داديم به اينكه به زودى فرزندى بردبار روزى او خواهيم كرد. و در اين تعبير اشاره به اين است كه آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان (جوانان ) خواهد رسيد. و اگر آن فرزند را توصيف كرد به ((غلام (( با اينكه اسماعيل از حد جوانى هم گذشت ، و به حد بزرگسالان رسيد، براى اين است كه خواست اشاره كند به آن حالتى كه در آن حالت صفت كمال و صفاى ذات او و حلمش نمايان و شكفته مى شود و آن حد جوانى است ، و براى همين بود كه گفت : ((يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين (( و در قرآن كريم هيچ يك از انبيا به وصف حلم ستايش نشده اند به جز اين پيغمبر بزرگوار در اين آيه و نيز پدرش ابراهيم (عليه السلام ) كه در آيه ((ان ابراهيم لحليم اواه منيب (( او را حليم خوانده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۰

گفتگوى ابراهيم و اسمعيل عليهماالسلام درباره رؤ ياى ذبح و...

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السعْىَ قَالَ يَبُنىَّ إِنى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنى أَذْبحُك فَانظرْ مَا ذَا تَرَى ... حرف ((فا در اول آيه فاى فصيحه است كه مى فهماند چيزى در اينجا حذف شده و تقدير كلام اين است كه : ((فلما ولد له و نشا و بلغ معه السعى : همين كه خداى تعالى پسرى به او داد و آن پسر نشو و نمو كرد و به حد سعى و كوشش رسيد((. و منظور از رسيدن به حد سعى و كوشش رسيدن به آن حد از عمر است كه آدمى عادتا مى تواند براى حوائج زندگى خود كوشش كند و اين همان سن بلوغ است ، و معناى آيه اين است كه : وقتى آن فرزند به حد بلوغ رسيد، ابراهيم به او گفت اى پسرم ... ((قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك (( - اين جمله حكايت رويايى است كه ابراهيم در خواب ديد. و تعبير به ((انى ارى (( دلالت دارد بر اينكه اين صحنه را مكرر در خواب ديده ، همچنان كه اين تعبير در آيه ((و قال الملك انى ارى ...(( نيز همين استمرار را مى رساند. ((فانظر ما ذاترى (( - كلمه ((ترى (( در اين جا به معناى ((مى بينى (( نيست بلكه از ماده ((راى (( به معناى اعتقاد است ، يعنى چه نظر مى دهى ، مى خواسته بفرمايد: تو درباره سر نوشت خودت فكر كن و تصميم بگير و تكليف مرا روشن ساز. و اين جمله خود دليل است بر اينكه ابراهيم (عليه السلام ) در روياى خود فهميده كه خداى تعالى او را امر كرده فرزندش را قربانى كند و گرنه صرف اين كه خواب ديده فرزندش را قربانى مى كند، دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد. پس در حقيقت امرى كه در خواب به او شده به صورت نتيجه امر در برابرش ممثل شده است ، و به همين جهت كه چنين مطلبى را فهميده ، فرزندش را امتحان كرد، تا ببيند او چه جوابى مى دهد. ((قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين (( - اين آيه پاسخى است كه فرزند به پدر مى دهد. و جمله ((پدرجان ! انجام بده آنچه بدان ماءمور شده اى (( اظهار رضايت اسماعيل است نسبت به سر بريدن و ذبح خودش ، چيزى كه هست اين اظهار رضايت را به صورت امر آورد. و نيز اگر گفت : ((بكن آنچه را كه بدان ماءمور شده اى ،(( و نگفت : ((مرا ذبح كن ((، براى اشاره به اين است كه بفهماند: پدرش ماءمور به اين امر بوده و به جز اطاعت و انجام آن ماءموريت چاره اى نداشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۱

ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصبرِينَ - اين جمله از ناحيه اسماعيل يك نحوه دلجويى است نسبت به پدر، مى خواهد به پدر بگويد: من از اينكه قربانى ام كنى به هيچ وجه اظهار ترس نمى كنم و در پاسخ چيزى نگفت كه باعث ناراحتى پدر شود و از ديدن آن جسد به خون آغشته فرزندش به هيجان درآيد،بلكه سخنى گفت كه اندوهش پس از ديدن آن منظره كاسته شود، و اين كلام خود را كه يك دنيا صفا در آن بود با قيد ان شاء اللّه مقيد كرد، تا صفاى بيشترى پيدا كند. چون با آوردن اين قيد معناى كلامش چنين مى شود: من اگر گفتم در اين حادثه صبر مى كنم ، اتصافم به اين صفت پسنديده از خودم نيست و زمام امرم به دست خودم نيست ، بلكه هر چه دارم از مواهبى است كه خدا به من ارزانى داشته ، و از منتهايى است كه خدا بر من نهاده . اگر او بخواهد من داراى چنين صبرى خواهم شد و او مى تواند نخواهد و اين صبر را از من بگيرد. فَلَمَّا أَسلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ ((اسلام (( به معناى رضايت دادن و تسليم شدن است . و كلمه ((تل (( به معناى به زمين انداختن كسى است . و كلمه ((جبين (( به معناى يكى از دو طرف پيشانى است . و لام در ((للجبين (( بيان مى كند كه كجاى اسماعيل روى زمين قرار گرفت ، نظير آيه ((يخرون للاذقان سجدا(( و معناى آيه اين است كه : ابراهيم و اسماعيل تسليم امر خدا شدند و به آن رضايت دادند، و ابراهيم (عليه السلام ) فرزندش ‍ را به پهلو خواباند. و اين جمله پاسخى مى خواهد كه در كلام نيامده ، چون معناى تحت اللفظى كلام چنين است : ((پس همين كه تسليم شدند، ابراهيم فرزند خود را به زمين خواباند و يك طرف پيشانى اش را به زمين نهاد(( و ديگر نفرموده كه چه شد، و اين به خاطر آن است كه بفهماند جواب ((لما(( از بس مهم و مصيبت آن جناب آن قدر شديد و تلخ بود كه قابل گفتن نيست .

ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام سربلند از آزمايش بزرگ الهى و...

وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَهِيمُ قَدْ صدَّقْت الرُّءْيَا اين آيه عطف است بر جوابى كه گفتيم از ((لما(( حذف شده . و معناى جمله ((قد صدقت الرويا(( اين است كه : با آن رويا معامله روياى راست و صادق نمودى و امرى كه ما در آن رويا به تو كرديم امتثال نمودى . و منظور از اين كلام اين است كه : امرى كه ما بتو كرديم براى امتحان تو و تعيين مقدار و ميزان بندگى تو بوده كه در امتثال چنين امرى همين كه آماده شدى آن را انجام دهى ، كافى است ، چون همين مقدار از امتثال ميزان بندگى تو را معين مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۲

انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين كلمه ((كذلك (( اشاره به داستان قربانى كردن اسماعيل است كه در آن آزمايشى سخت و محنتى دشوار بود. و مشار اليه به كلمه ((هذا(( نيز همان داستان است و مى خواهد شدت امر را تعليل كند. و معنايش اين است كه : ما به همين منوال نيكوكاران را جزاء مى دهيم : نخست امتحان هاى به ظاهر شاق و دشوار و در واقع آسمان برايشان پيش مى آوريم ، تا وقتى به شايستگى از امتحان درآمدند، بهترين جزا را هم در دنيا و هم در آخرت به ايشان بدهيم . و اين را بد ان دليل مى گوييم كه در داستان ابراهيم به روشنى ديدند كه ابتلايش صرف امتحان بود و واقعيت نداشت و همان ظاهر هم بسيار شاق و ناگوار بود. وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ يعنى ما فرزند او را فدا داديم به ذبحى عظيم كه - بنا بر آنچه در روايات آمده - عبارت بود از قوچى كه جبرئيل از ناحيه خداى تعالى آورد. و مراد از ((ذبح عظيم (( بزرگى جثه قوچ نيست ، بلكه چون از ناحيه خدا آمد و خداى تعالى آن را عوض اسماعيل قرار داد عظمت داشت . وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ در سابق تفسير شد. سلَمٌ عَلى إِبْرَهِيمَ اين جمله تحيتى است از خداى تعالى به ابراهيم (عليه السلام )، و اگر ((سلام (( را بدون ا لف و لام و نكره آورد، براى اين است كه بفهماند سلامى بر ابراهيم (عليه السلام ) باد كه بيان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند. كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَإِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ تفسير هر دو آيه در سابق گذشت . بَشرْنَهُ بِإِسحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصلِحِينَ ضمير به ابراهيم (عليه السلام ) برمى گردد. مى فرمايد: ما ابراهيم (عليه السلام ) را بشارت داديم كه صاحب فرزندى مى شود به نام اسحاق .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۳

بايد دانست اين آيه شريفه كه متضم ن بشارت به ولادت اسحاق (عليه السلام ) است ، به خاطر اينكه بعد از بشارت قبلى است ، كه از تولد اسماعيل خبر مى داد، و مى فرمود: ((فبشرناه بغلام حليم (( و دنبالش ‍ فرمود: ((فلما بلغ معه السعى (( ظاهر و بلكه صريح در اين است كه : ذبيح غير از اسحاق است ، بلكه اسماعيل است . و ما در تفسير سوره انعام در ذيل قصص ابراهيم (عليه السلام ) اين معنا را به طور مفصل اثبات كرده ايم . وَ بَرَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسحَقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا محْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ جمله ((باركنا(( از مصدر ((مباركه (( است ، و آن به اين است كه خير و دوام پر حاصلى را نصيب موجودى كنند. پس معناى آيه چنين مى شود: ما ابراهيم و اسحاق را خير و دوام داديم و آن دو را پر حاصل و پر اثر گردانديم . ممكن هم هست جمله ((و من ذريتهما...(( قرينه باشد بر اينكه مراد از جمله ((باركنا(( اين باشد كه ما بركت و كثرت را در اولاد او و اولاد اسحاق قرار داديم . و بقيه الفاظ آيه روشن است . مى فرمايد: ((و از ذريه ابراهيم ، و اسحاق بعضى نيكوكار و بعضى آشكارا به خود ستم كردند((. بحث روايتى

رواياتى درباره مراد از قلب سليم و اينكه ابراهيم عليه السلام فرمود: انى سقيم

در تفسير قمى در ذيل جمله ((بقلب سليم (( مى فرمايد: قلب سليم قلبى است كه خدا را ديدار مى كند در حالى كه به جز خداى عزّو جلّ كسى ديگر در آن نباشد. و نيز در همان كتاب است كه : امام قلب سليم را معنا كرده اند به قلب سليم از شك . و در روضه كافى به سند خود از حجر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود پدرم ، امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ابراهيم به خدايان مشركين بد گفت ، پس نظرى به ستارگان افكند و گفت : ((انى سقيم (( و به خدا نه مريض بود و نه دروغ گفت . مؤ لف : در اين معنا ر وايات ديگرى هست كه در بعضى از آنها آمده كه ابراهيم (عليه السلام ) نه مريض بود و نه دروغ گفت ، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۴

اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش در تفسير سوره انعام ، مريم ، انبياء و شعراء گذشت . و در كتاب توحيد از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ تاويل و معناى باطنى آن غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى ، كلام خداى تعالى شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم ، آن قدر كه - ان شاء اللّه - تو را بس باشد: از آن جمله كلام ابراهيم (عليه السلام ) است كه گفت : ((انى ذاهب الى ربى سيهدين (( كه منظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست ، و سعى و كوشش در تقرب به خداى عزّو جلّ است ، نه رفتن با پا، حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه غير از تاويل آن است ؟.

حديثى از امام رضاع كه مى فرمايد خدا را دو اراده و مشيت است .

باز در همان كتاب به سند خود از فتح بن يزيد جرجانى ، از حضرت ابى الحسن (رضا) (عليه السلام ) روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشيت است ، يكى اراده حتمى و يكى اراده عزمى ، و لذا مى بينيم در مواردى از چيرهايى نهى كرده كه انجام آن را خواسته است و به چيرهايى امر كرده كه انجام آن را نخواسته ، آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد با اينكه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند بايد شهوت و خواست آن دو بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد و خدا برتر از آن است . (پس جواب اين است كه : نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد). و نيز به ابراهيم (عليه السلام ) دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديگر اين را هم خواسته كه سر اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسماعيل ذبح نشود لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند. (يعنى خدا ذبح او را خواسته باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم تحقق پيدا كند) عرضه داشتم : عقده اى از من گشودى ، خدا از تو عقده گشايى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۵

چند روايت درباره داستان ذبح اسمعيل و اينكه ذبيحاسمعيل بوده نه اسحق

و از امالى شيخ نقل شده كه به سند خود از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت : على بن موسى (عليهماالسلام ) براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش ، از حضرت باقر، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) برايم حديث كرد كه فرمودند: ذ بيح همان اسماعيل (عليه السلام ) است . مؤ لف : نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام ) به اين مضمون آمده . و روايات بسيارى ديگر از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره هست ، ولى در بعضى از آنها آمده كه ذبيح اسحاق بوده ، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است ، مطروح و مردود است . و از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده ؟ فرمود: اسماعيل بوده ، براى اينكه : خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كتاب مجيدش بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده : ((و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ((. مؤ لف : اين معنا در بيان آيه مذكور گذشت ، كه گفتيم : سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است . و در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت : ابراهيم (عليه السلام ) هر وقت مى خواست اسماعيل (عليه السلام ) و مادرش ‍ هاجر را ديدار كند، برايش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنكه اسماعيل (عليه السلام ) به حد رشد رسيد، پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل (عليه السلام ) را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم . پس همينكه به آن دره خلوت كه نامش ((دره ثبير(( بود رسيدند، ابراهيم (عليه السلام ) او را از دستورى كه خداى تعالى درباره وى به او داده آگاه كرد، اسماعيل گفت : پدر جان با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم ، چون مرگ سخت است ، ابراهيم (عليه السلام ) گفت : پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه كمك كار خوبى هستى براى من .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶

آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اينجا كه ابراهيم (عليه السلام ) خم شد و با كاردى كه به دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جبرئيل كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر قوچى را كه از ناحيه دره ((ثبير(( آورده بود به جاى اسماعيل قرار داد و از طرف چپ مسجد خيف صدايى برخاست كه اى ابراهيم ! روياى خود را تصديق كردى و دستور خدا را انجام دادى . مؤ لف : روايات در خصوص اين قصه بسيار زياد است و خالى از اختلاف نيست . و نيز در مجمع البيان از تفسير عياشى نقل كرده كه وى به سند خود از يزيد بن معاويه عجلى نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : بين دو بشارتى كه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق ، چند سال فاصله بود؟ فرمود: بين اين دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه ((فبشرناه بغلام حليم (( اولين بشارتى بود كه خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهيم (عليه السلام ) داد، و منظور از ((غلام حليم (( اسماعيل (عليه السلام ) بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←