تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و احمد و نسائى، از بُرَيده روايت كرده اند كه گفت: من با على «عليه السلام»، در جنگ يمن شركت داشتم و از او جفایى ديدم. پس همين كه به مدينه برگشته، محضر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شرفیاب شدم، نزد آن جناب، از على بدگويى كردم و عيب گرفتم.

ديدم كه رنگ آن جناب دگرگون شد، و فرمود: اى بُرَيده! مگر من اولى به مؤمنان، از خود آنان نيستم؟ عرض كردم: بله، يا رسول الله. فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست».

و در احتجاج، از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: «من به مؤمنان اولى هستم از خود آنان. هر كس من اولايم به او از خود او، تو اولى هستى به او از خودش». و اين سخن را خطاب به على، كه در خانه در مقابل حضرت بود، فرمود.

مؤلف: اين روايت را، كافى هم، به سند خود، از جعفر، از آن جناب نقل كرده. و احاديث در اين معنا، از طريق شيعه و سنى، از حد شمار بيرون است.

و در كافى، به سند خود، از حنان روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم كه: موالى (بردگان)، چه حقى از آدم مى برند؟ فرمود: هيچ سهمى از ارث به ايشان نمى رسد، مگر همان كه قرآن فرمود: «إلّا أن تَفعَلُوا إلى أولِيَاءِكُم مَعرُوفاً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۳

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: چه وقت از تو پيمان گرفتند؟ فرمود: آن وقت كه آدم، بين روح و جسد بود.

مؤلف: اين روايت، با همين لفظ و عبارت، به چند طريق مختلف، از آن جناب نقل شده، و معنايش اين است كه: ميثاقى كه گرفته شد، در نشئه اى قبل از نشئه دنيا بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۴

آيات ۹ - ۲۷ سوره احزاب

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً(۹)

إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوب الْحَنَاجِرَ وَ تَظنُّونَ بِاللَّهِ الظنُونَا(۱۰)

هُنَالِك ابْتُلىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شدِيداً(۱۱)

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسولُهُ إِلا غُرُوراً(۱۲)

وَ إِذْ قَالَت طائفَةٌ مِّنهُمْ يَا أَهْلَ يَثرِب لا مُقَامَ لَكمْ فَارْجِعُوا وَ يَستَئْذِنُ فَرِيقٌ مِّنهُمُ النَّبىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلا فِرَاراً(۱۳)

وَ لَوْ دُخِلَت عَلَيهِم مِّنْ أَقْطارِهَا ثُمَّ سئلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُوا بهَا إِلا يَسِيراً(۱۴)

وَ لَقَدْ كانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الاَدْبَارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسئُولاً(۱۵)

قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلا قَلِيلاً(۱۶)

قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سوءاً أَوْ أَرَادَ بِكمْ رَحْمَةً وَ لا يجِدُونَ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً(۱۷)

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكمْ وَ الْقَائلِينَ لاخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْس إِلا قَلِيلاً(۱۸)

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الخَْوْف رَأَيْتَهُمْ يَنظرُونَ إِلَيْك تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كالَّذِى يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَب الخَْوْف سلَقُوكم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلى الخَْيرِ أُولَئك لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَط اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَ كانَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيراً(۱۹)

يحْسبُونَ الاَحْزَاب لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِن يَأْتِ الاَحْزَاب يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فى الاَعْرَابِ يَسئَلُونَ عَنْ أَنبَائكُمْ وَ لَوْ كانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلا قَلِيلاً(۲۰)

لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً(۲۱)

وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الاَحْزَاب قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ صدَقَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ إِلا إِيمَاناً وَ تَسلِيماً(۲۲)

مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضى نحْبَهُ وَ مِنهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً(۲۳)

لِّيَجْزِى اللَّهُ الصادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّب الْمُنَافِقِينَ إِن شاءَ أَوْ يَتُوب عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(۲۴)

وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيراً وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِياًّ عَزِيزاً(۲۵)

وَ أَنزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صيَاصِيهِمْ وَ قَذَف فى قُلُوبِهِمُ الرُّعْب فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً(۲۶)

وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضهُمْ وَ دِيَارَهُمْ وَ أَمْوَالهَُمْ وَ أَرْضاً لَّمْ تَطئُوهَا وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شئ قَدِيراً(۲۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۵
«ترجمه آیات»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشته، به ياد آوريد و فراموش مكنيد روزى را كه لشكرها به سويتان آمدند، ما، بادى و لشكرى كه نمى ديديد بر شما فرستاديم، و خدا به آنچه شما مى كنيد، بينا است. (۹)

هنگامى كه از نقطه بالا و از پايين تر شما بيامدند، آن روزى كه چشم ها از ترس خيره، و دل ها به گلوگاه رسيد، و درباره خدا به پندارها افتاديد. (۱۰)

در آن هنگام بود كه مؤمنان آزمايش شدند، و سخت متزلزل گشتند. (۱۱)

همان روزى كه منافقان و بيماردلان گفتند: خدا و رسولش، جز فريبى به ما وعده ندادند. (۱۲) روزى كه طائفه اى از ايشان گفتند: اى اهل مدينه! ديگر جاى درنگ برايتان نيست، برگرديد، و عده اى از ايشان از پيامبر اجازه برگشتن گرفتند، به اين بهانه كه گفتند خانه هاى ما، در و بام محكمى ندارد، در حالى كه چنين نبود، و منظورى جز فرار نداشتند. (۱۳)

به شهادت اين كه اگر دشمن از هر سو بر آنان در خانه هايشان درآيند، و بخواهند كه اينان دست از دين بردارند، جز اندكى، بدون درنگ از دين بر مى گردند. (۱۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۶

در حالى كه قبلا با خدا عهد بستند كه پشت به خدا و دين نكنند، و خدا از عهد خود بازخواست خواهد كرد. (۱۵)

بگو به فرضى هم كه از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، تازه جز اندكى زندگى نخواهيد كرد. (۱۶)

بگو آن كيست كه شما را از خدا اگر بدى شما را بخواهد نگه بدارد؟ و يا جلو رحمت او را اگر رحمت شما را بخواهد بگيرد؟ نه، به غير خدا، ولىّ و ياورى براى خود نخواهند يافت. (۱۷)

و بدانند كه خدا مى شناسد چه كسانى از شما امروز و فردا كردند، و چه كسانى بودند كه به برادران خود گفتند: نزد ما بياييد، و به جنگ نرويد، اين ها جز اندكى، به جنگ حاضر نمى شوند. (۱۸)

آنان نسبت به جان خود بر شما بخل مى ورزند، به شهادت اين كه وقتى پاى ترس به ميان مى آيد، ايشان را مى بينى كه وقتى به تو نگاه مى كنند، مانند كسى كه به غشوه مرگ افتاده، حدقه هايشان مى چرخد، ولى چون ترس تمام مى شود، با زبان هايى تيز به شما طعن مى زنند، و در خير رساندن بخيل اند، ايشان ايمان نياورده اند، و خدا هم اعمال نيكشان را بى اجر كرده، و اين براى خدا آسان است. (۱۹)

پنداشتند احزاب هنوز نرفته اند، و اگر هم برگردند، دوست مى دارند اى كاش به باديه رفته بودند، و از آن جا جوياى اخبار شما مى شدند، و به فرضى هم در ميان شما باشند، جز اندكى قتال نمى كنند. (۲۰)

در حالى كه شما مى توانستيد به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به خوبى تأسّى كنيد، و اين وظيفه هر كسى است كه اميد به خدا و روز جزا دارد، و بسيار ياد خدا مى كند. (۲۱)

و چون مؤمنان احزاب را ديدند، گفتند: اين همان وعده اى است كه خدا و رسولش به ما داد، و خدا و رسولش راست گفتند، و از ديدن احزاب، جز بيشتر شدن ايمان و تسليم، بهره اى نگرفتند. (۲۲)

بعضى از مؤمنان، مردانى هستند كه بر هرچه با خدا عهد بستند، وفا كردند، پس بعضى شان از دنيا رفتند، و بعضى ديگر منتظرند و هيچ چيز را تبديل نكردند. (۲۳)

تا خدا به صادقان، پاداش صدقشان را دهد و منافقان را اگر خواست عذاب كند، و يا بر آنان توبه كند، كه خدا آمرزنده رحيم است. (۲۴)

و خدا آنان را كه كافر شدند، به غيظشان برگردانيد، به هيچ خيرى نرسيدند، و خدا زحمت جنگ را هم از مؤمنان برداشت، و خدا همواره توانا و عزيز است. (۲۵)

و ياران كتابى ايشان را كه كمكشان كردند، از قلعه هايشان بيرون كرد، و ترس در دل هايشان بيفكند، عده اى از ايشان را كشتيد، و جمعى ديگر را اسير كرديد. (۲۶)

و سرزمين ايشان، و خانه هايشان و اموالشان، و زمينى را كه تا امروز در آن قدم ننهاده بوديد، همه را به شما ارث داد، و خدا همواره بر هر چيزى توانا است. (۲۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۷

بيان آيات

در اين آيات، داستان جنگ «خندق»، و به دنبالش سرگذشت «بنى قُرَيظه» را آورده، و وجه اتصالش به ماقبل اين است كه در اين آيات نيز درباره حفظ عهد و پيمان شكنى گفتگو شده است.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ ... بَصِيراً»:

اين آيه، به مؤمنان يادآورى مى كند كه در ايام جنگ «خندق»، چه نعمت ها به ايشان ارزانى داشت. ايشان را يارى، و شرّ لشكر مشركان را از ايشان برگردانيد، با اين كه لشكريانى مجهز، و از شعوب و قبائل گوناگون بودند.

از قطفان، از قريش، احابيش، كنانه، يهوديان بنى قريظه، بنى النضير، جمع كثيرى آن لشكر را تشكيل داده بودند، و مسلمانان را از بالا و پايين احاطه كرده بودند. با اين حال، خداى تعالى، باد را بر آنان مسلط كرد، و فرشتگانى فرستاد تا بيچاره شان كردند.

كلمۀ «إذ» در جملۀ «إذ جَاءَتكُم»، ظرف است براى نعمت، يا براى ثبوت آن، «جَاءَتكُم جُنُودٌ»، لشكرهايى از هر طایفه به سر وقتتان آمدند. لشكرى از قطفان، لشكرى از قريش، و لشكريانى از ساير قبائل. «فَأرسَلنَا»، اين جمله، بيان آن نعمت است و آن، عبارت است از: فرستادن باد، كه متفرع بر آمدن لشكريان است، و چون متفرع بر آمدن آن ها است، حرف «فاء» بر سرِ جمله آورد.

«عَلَيهِم رِيحاً»، فرستاديم بر آنان بادى، كه مراد از آن، باد صبا است. چون نسيمى سرد، در شب هايى زمستانى بوده، «وَ جُنُوداً لَم تَرَوهَا»، لشكرهايى كه شما ايشان را نمى ديديد، و آن ملائكه بودند كه براى بيچاره كردن لشكر كفر آمدند، «وَ كَانَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيراً: و خدا به آنچه مى كنيد، بيناست».

«إذ جَاؤُكمُ مِن فَوقِكُم وَ مِن أسفَلَ مِنكُم...»:

لشكرى كه از بالاى سرِ مسلمانان، يعنى از طرف مشرق مدينه آمدند، قبيله قطفان، و يهوديان بنى قريظه، و بنى نضير بودند. و لشكرى كه از پايين مسلمانان آمدند، يعنى از طرف غرب مدينه آمدند، قريش و هم پيمانان آنان، از احابيش و كنانه بودند. بنابراين، جملۀ «إذ جَاؤُكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن أسفَلَ مِنكُم»، عطف بيان است براى جملۀ «إذ جَاءَتكُم جُنُودٌ».

و جملۀ «إذ زَاغَتِ الأبصَارُ وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ»، عطف بيان ديگرى است براى جملۀ «إذ جَاءَتكُم...»، و كلمۀ «زَاغَت»، از زيغ بصر است، كه به معناى كجى ديد چشم است. و مراد از «قلوب»، جان ها و مراد از «حناجر»، حنجره ها است، كه به معناى جوف حلقوم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۸

و اين دو وصف، يعنى كجى چشم، و رسيدن جان ها به گلو، كنايه است از كمال چيزگى ترس بر آدمى، و مسلمانان در آن روز، آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افتادند، كه در آن حال، چشم تعادل خود را از دست مى دهد، و جان به گلوگاه مى رسد.

ترس و بهانه تراشى منافقان و بيماردلان، از دیدن لشكر انبوه دشمن

«وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونا» - يعنى: منافقان و كسانى كه بيمار دل بودند، آن روز درباره خدا گمان ها كردند. بعضى از آن ها گفتند: كفار به زودى غلبه مى كنند، و بر مدينه مسلط مى شوند. بعضى ديگر گفتند: به زودى اسلام از بين مى رود و اثرى از دين نمى ماند. بعضى ديگر گفتند: جاهليت دوباره جان مى گيرد. بعضى ديگر گفتند: خدا و رسول او، مسلمانان را گول زدند، و از اين قبيل پندارهاى باطل.

«هُنَالِكَ ابْتُلىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شدِيداً»:

كلمۀ «هُنَالِكَ»، كه اسم اشاره است و مخصوص اشاره به دور است، دور از جهت زمان، و يا دور از جهت مكان، در اين جا اشاره است به زمان آمدن آن لشكرها، كه براى مسلمانان مشكلى بود، كه حلّ آن، بسيار دور به نظر مى رسيد.

و كلمۀ «إبتلاء»، به معناى امتحان، و «زِلزَال»، به معناى اضطراب، و «شِدَّة»، به معناى قوت است. چيزى كه هست، موارد استعمال «شديد» و «قوى»، مختلف است. چون غالب موارد استعمال «شديد» در محسوسات است، و غالب موارد استعمال «قوى» - به طورى كه گفته اند - در غيرمحسوسات است. و به همين جهت، به خداى تعالى «قوى» گفته مى شود، ولى «شديد» گفته نمى شود.

و معناى آيه، اين است كه: در آن زمان سخت، مؤمنان امتحان شدند، و از ترس، دچار اضطرابى سخت گشتند.

«وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلّا غُرُوراً»:

منظور از آن هايى كه در دل هايشان مرض دارند، افراد ضعيف الايمان از مؤمنان اند، و اين دسته، غير منافقان هستند كه اظهار اسلام نموده و كفر باطنى خود را پنهان مى دارند. و اگر منافقان، پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را رسول خواندند، با اين كه در باطن او را پيامبر نمى دانستند، باز براى همين است كه اظهار اسلام كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۲۹

كلمۀ «غُرُور»، به معناى اين است كه كسى، آدمى را به شرّى وادار كند كه به صورت خير باشد، و اين عمل او را، غرور (فريب) مى خوانند، و عمل ما را، كه فريب او را خورده و آن عمل را مرتكب شده ايم، «إغترار» مى خوانند.

راغب گفته: معناى اين كه بگوييم: «غَرَرتُ فُلاناً»، اين است كه: «من، رگِ خواب فلانى را يافتم، و توانستم فريبش دهم، و به آنچه از او مى خواستم، برسم». و كلمۀ «غِرّة»، به كسره غين، به معناى غفلت در بيدارى است.

و وعده اى كه منافقان، آن را فريبى از خدا و رسول خواندند، به قرينه مقام، وعدۀ فتح و غلبۀ اسلام بر همه اديان است، و اين وعده، در كلام خداى، تعالى مكرر آمده.

همچنان كه در روايات هم آمده كه: منافقان گفته بودند محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، به ما وعده مى دهد كه شهرهاى كسرا و قيصر را براى ما فتح مى كند، با اين كه ما جرأت نداريم در خانه خود، تا مستراح برويم؟!

«وَ إِذْ قَالَت طَائفَةٌ مِّنهُمْ يَا أَهْلَ يَثرِبَ لا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا»:

كلمۀ «يثرب»، نام قديمى «مدينه طيّبه» است. قبل از ظهور اسلام، اين شهر را «يثرب» مى خواندند، بعد از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به اين شهر هجرت كردند، نامش را «مدينةُ الرّسول» نهادند. و سپس كلمۀ «رسول» را از آن حذف كرده و به «مدينه» مشهور گرديد.

و كلمۀ «مُقام»، به ضمّه ميم، به معناى اقامه است، و اين كه گفتند: اى اهل مدينه! شما در اين جا مقام نداريد، و ناگزير بايد برگرديد، معنايش اين است كه ديگر معنا ندارد در اين جا اقامت كنيد. چون در مقابل لشكرهاى مشركان، تاب نمى آوريد، و ناگزير بايد برگرديد.

خداى تعالى، بعد از حكايت اين كلام از منافقان، كلام يك دسته ديگر را هم حكايت كرده، و بر كلام اول عطف نموده و فرموده: «وَ يَستَأذِنُ فَرِيقٌ مِنهُم». يعنى يك دسته از منافقان و كسانى كه در دل، بيمارى سستى ايمان دارند، «النَّبِىَّ» از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم: اجازه مراجعت مى خواهند. «يَقُولُونَ» و در هنگام اجازه خواستن مى گويند: «إنَّ بُيُوتَنَا عَورَةٌ». يعنى خانه هاى ما، در و ديوار درستى ندارد، و از آمدن دزد و حمله دشمن، ایمن نيستيم.

«وَ مَا هِىَ بِعَورَةٍ إن يُرِيدُونَ إلّا فِرَاراً». يعنى دروغ مى گويند و خانه هايشان، بدون در و ديوار نيست، و از اين حرف، جز فرار از جهاد منظورى ندارند.

«وَ لَوْ دُخِلَت عَلَيهِم مِّنْ أَقْطارِهَا ثُمَّ سُئلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُوا بهَا إِلّا يَسِيراً»:

ضميرهاى جمع، همه به منافقان و بيماردلان، و ضمير در فعل «دُخِلَت»، به كلمۀ «بيوت» بر مى گردد. و معناى جملۀ «دُخِلَت عَلَيهِم»، اين است كه: اگر لشكريان مشركان داخل خانه ها شوند، در حالى كه دخول بر آنان نيز باشد، جز اندكى درنگ نمى كنند.

و كلمۀ «أقطار»، جمع «قطر»، به معناى ناحيه و جانب است. و مراد از «فتنه»، به قرينه مقام، برگشتن از دين، و مراد از درخواست آن، درخواست از ايشان است. و كلمۀ «تَلَبُّث»، به معناى درنگ كردن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۰

و معناى آيه، اين است كه: اگر لشكرهاى مشركان از اطراف، داخل خانه هاى ايشان شوند، و آنان در خانه ها باشند، آنگاه از ايشان بخواهند كه از دين برگردند، حتما پيشنهاد آنان را مى پذيرند، و جز اندكى از زمان، درنگ نمى كنند، مگر همان قدر كه پيشنهاد كفار طول كشيده باشد.

و منظور اين است كه اين عده، تا آن جا پايدارى در دين دارند، كه آسايش و منافعشان از بين نرود. و اما اگر با هجوم دشمن، منافعشان در خطر بيفتد، و يا پاى جنگ پيش بيايد، ديگر پايدارى نمى كنند، و بدون درنگ، از دين بر مى گردند.

«وَ لَقَدْ كانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الاَدْبَارَ وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسئُولاً»:

«لام» در «لَقَد»، لام قسم است، و معناى «لَا يُوَلُّونَ الأدبَار»، اين است كه پشت به دشمن نكرده، از جنگ نمى گريزند. و اين جمله، بيان آن عهدى است كه قبلا كرده بودند، و بعيد نيست كه مراد از عهد آنان از سابق، بيعتى باشد كه بر مسأله ايمان به خدا و رسولش، و دينى كه آن جناب آورده، با آن جناب كرده اند. و يكى از احكام دينى كه آن جناب آورده، مسأله جهاد و حرمت فرار از جنگ است. و معناى آيه روشن است.

«قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلّا قَلِيلاً»:

يعنى: بگو اگر از مرگ و يا قتل فرار كنيد، اين فرار سودى به حالتان ندارد، و جز اندكى زنده نمى مانيد. براى اين كه هر كسى بايد روزى بميرد، و هر نَفَس كشى، اجلى معين و حتمى دارد، كه حتى يك ساعت عقب و جلو نمى شود. پس فرار از جنگ، در تأخير اجل، هيچ اثرى ندارد.

«وَ إذاً لَا تُمَتَّعُونَ إلّا قَلِيلاً» - يعنى: به فرضى هم كه فرار از جنگ در تأخير اجل شما مؤثر باشد، تازه چقدر زندگى مى كنيد؟ در چنين فرضى، تازه بهره مندی تان از زندگى، بسيار اندك، و يا در زمانى اندك است. چون بالاخره تمام مى شود.

«قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً»:

آيه قبلى، به منافقان هشدار مى داد كه زندگى انسان، مدت و اجلى معين دارد، كه با آن تقدير، ديگر فرار از جنگ هيچ سودى ندارد. و در اين آيه، تذكرشان مى دهد كه خير و شر، همه تابع اراده خدا است و بس. و هيچ سببى از اسباب، از نفوذ اراده خدا جلوگير نمى شود، و هيچ كس، آدمى را از اراده خدا، اگر به شرّ تعلق گرفته باشد نگه نمى دارد. پس حزم و احتياط اين را اقتضاء مى كند كه انسان، به خدا توکل نموده و امور را به او، محوّل كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۱

و از آن جا كه منافقان و بيماردلان به خاطر مرضى كه دارند، و يا كفرى كه در دل پنهان كرده اند و دل هايشان مشغول بدان است، خداى تعالى كه تاكنون به رسول گرامى خود دستور داده بود با ايشان صحبت كند، در اين جا، خودش صحبت كرده و فرموده: «وَ لَا يَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لَا نَصِيراً». ايشان غير از خدا، ولىّ و ياورى براى خود نمى يابند.

«قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ... يَسِيراً»:

كلمۀ «مُعَوِّقين»، اسم فاعل از «تعويق» است، كه به معناى منصرف كردن و تأخير انداختن است. و كلمۀ «هَلُمَّ»، اسم فعلى است كه معناى «بيا» را مى دهد. و چون اسم فعل است، تثنيه و جمع ندارد. اين البته در لغت حجاز چنين است.

و كلمۀ «بأس»، به معناى شدت و جنگ و كلمۀ «أشِحّة»، جمع «شحيح» است، كه به معناى بخيل است. و جملۀ «كَالَّذِى يُغشَى عَلَيهِ مِنَ المَوتِ»، به معناى كسى است كه غشوۀ مرگ، او را گرفته باشد، و در نتيجه، مشاعر خود را از دست داده و چشمانش در حدقه، به گردش در آمده باشد. و كلمۀ «سَلق» - به فتحه سين و سكون لام - به معناى زدن و طعنه است.

و معناى دو آيه، اين است كه: خدا مى شناسد آن كسان از شما را كه مردم را از شركت در جهاد باز مى دارند، و آن منافقانى را كه از شركت مسلمانان در جهاد جلوگيرى مى كنند. و نيز آن منافقان را كه به برادران منافق خود و يا به بيماردلان مى گويند: بياييد نزد ما و به جهاد نرويد، و خود كمتر در جهاد شركت نموده و از شما مسلمانان، جان خود را دريغ مى دارند.

و همين كه آتش جنگ شعله ور شد، ايشان را مى بينى كه از ترس، به تو نگاه مى كنند. اما نگاهى بدون اراده، و چشمانشان در حدقه كنترل ندارد، و مانند چشمان شخص محتضَر در حدقه مى گردد. و همين كه ترس از بين رفت، شما را با زبان هايى تيزتر از شمشير مى زنند، در حالى كه از آن خيرى كه به شما رسيده ناراحت اند، و بدان بخل مى ورزند.

اين گونه افراد - كه نشانی هايشان را داديم - ايمان نياورده اند، به اين معنا كه ايمان در دل هايشان جايگير نشده، هر چند كه در زبان آن را اظهار مى كنند. پس خداوند اعمال آنان را بى اجر نموده و اين كار براى خدا آسان است.

«يَحْسبُونَ الاَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا...»:

يعنى: از شدت ترس هنوز گمان مى كنند كه احزاب - لشكر دشمن - فرار نكرده اند. (و اگر آن ها را «احزاب» خواند، چون همگى عليه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» متحد شده بودند). و اگر احزاب بعد از رفتن از مدينه، بار ديگر برگردند، اين منافقان دوست مى دارند اى كاش از مدينه بيرون شويم، و در باديه منزل بگيريم، و از آن جا، خبر مسلمين را به دست آوريم، كه از بين رفتند يا نه.

«يَسئَلُونَ عَن أنبَاءكُم»، از آن جا، اخبار شما را به دست آورند. «وَ لَو كَانُوا فِيكُم»، و به فرضى كه به باديه نروند و در بين شما بمانند، «مَا قَاتَلُوا إلّا قَلِيلاً»، قتال نمى كنند مگر اندكى. پس بودن منافقان با شما فايده زيادى براى شما ندارد. چون قتال آنان، خدمت قابل توجهى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۲

مقصود از «اسوه» بودن پیامبر«ص»، برای مسلمانان، در آیه شریفه

«لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»:

كلمۀ «أسوه»، به معناى اقتداء و پيروى است. و معناى «فِى رَسُولِ الله»، يعنى در مورد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و اسوه در مورد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، عبارت است از پيروى او.

و اگر تعبير كرد به «لَكُم فِى رَسُولِ الله: شما در مورد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، تأسّى داريد» كه استقرار و استمرار در گذشته را افاده مى كند. براى اين است كه اشاره كند به اين كه اين وظيفه، هميشه ثابت است، و شما هميشه بايد به آن جناب تأسّى كنيد.

و معناى آيه، اين است كه يكى از احكام رسالت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و ايمان آوردن شما، اين است كه به او تأسّى كنيد. هم در گفتارش و هم در رفتارش، و شما مى بينيد كه او در راه خدا چه مشقت هايى تحمل مى كند، و چگونه در جنگ ها حاضر شده، آن طور كه بايد جهاد مى كند، شما نيز بايد از او پيروى كنيد.

در تفسير كشاف گفته: اگر كسى بپرسد حقيقت معناى آيه «لَقَد كَانَ لَكُم فِى رَسُولِ اللهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ» چيست؟ البته با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «أسوه»، به ضمه همره قرائت شده؟

در جواب مى گوييم: دو احتمال هست. اول اين كه: خود آن جناب، اُسوه اى حسنه و نيكو است. يعنى بهترين رهبر و مؤتسى، يعنى مقتدى بِه است. و اين تعبير، نظير تعبير زير است، كه در باره كلاهخود مى گويى بيست من آهن. يعنى اين كلاه بيست من آهن است.

دوم اين كه: بگوييم خود آن جناب اسوه نيست، بلكه در او، صفتى است كه جا دارد مردم به وى، در آن صفت اقتداء كنند، و آن، عبارت است از «مواساة». يعنى اين كه خود را برتر از مردم نمى داند. و وجه اول، قريب به همان معنايى است كه ما بيان كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۳۳

در جملۀ «لِمَن كَانَ يَرجُو اللهَ وَ اليَومَ الآخِر وَ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً»، كلمۀ «مَن: كسى كه»، بَدَل است از ضمير خطاب در «لَكُم» تا دلالت كند بر اين كه تأسّى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، صفت حميده و پاكيزه اى است كه هر كسى كه مؤمن ناميده شود، بدان متصف نمى شود، بلكه كسانى به اين صفت پسنديده متصف مى شوند كه متصف به حقيقت ايمان باشند.

و معلوم است كه چنين كسانى، اميدشان همه به خدا است، و هدف و همّشان، همه و همه، خانۀ آخرت است، چون دل در گرو خدا دارند، و به زندگى آخرت اهميت مى دهند و در نتيجه عمل صالح مى كنند. و با اين حال، بسيار به ياد خدا مى باشند و هرگز از پروردگار خود غافل نمى مانند. و نتيجه اين توجه دائمى، تأسّى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، در گفتار و كردار.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «لِمَن كَانَ...»، صله است براى كلمۀ «حسنة» و يا صفتى است براى آن، و منظورشان اين بوده كه كلمۀ «مَن» را بدل از ضمير خطاب نگيرند، ولى برگشت هر سه وجه، به يكى است.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←