تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۵۵ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



فَأَنشأْنَا لَكم بِهِ جَنَّتٍ مِّن نخِيلٍ وَ أَعْنَبٍ... «انشاء جنات » به معناى احداث و تربيت باغها است و معناى آيه روشن است . وَ شجَرَةً تخْرُجُ مِن طورِ سيْنَاءَ تَنبُت بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِّلاَكلِينَ اين جمله عطف است بر جنات ، يعنى ما با آن باران جنات و باغهايى رويانيديم و نيز درختى كه در طور سينا است و از ثمره آن روغن به دست مى آيد - كه مراد از آيه ، درخت زيتون است . و جمله «تنبت بالدهن » يعنى ميوه اى مى دهد كه در آن روغن هست ، «و صبغ للاكلين » يعنى مى روياند صبغى براى خورندگان . و «صبغ » - به كسره صاد و سكون باء - به معناى خورش است ، و اگر در بين همه درختان زيتون را نام برد، به خاطر عجيب بودن اين درخت است ، و معناى آيه روشن است . وَ إِنَّ لَكمْ فى الاَنْعَمِ لَعِبرَةً نُّسقِيكم مِّمَّا فى بُطونهَا... كلمه «عبرت » به معناى دليلى است كه با آن استدلال شود بر اينكه خدا مدبر امر خلق است ، و به ايشان رؤ وف و رحيم است . و مراد از اينكه فرمود: «شما را از آنچه در بطون چهار پايان است سيراب مى كنيم » اين است كه شير آن حيوانات را به انسانها مى نوشاند. و مراد از «منافع بسيار»، انتفاعى است كه بشر از پشم و مو و كرك و پوست و ساير منافع آنها مى برد، و از گوشت آنها مى خورد. وَ عَلَيهَا وَ عَلى الْفُلْكِ تحْمَلُونَ ضمير در «عليها» به انعام بر مى گردد. و حمل بر انعام شدن همان شترسوارى است كه در خشكى انجام مى شود و مقابل آن حمل در دريا است كه با «فلك » يعنى كشتى انجام مى شود. و بنابراين ، آيه شريفه همان مضمون آيه «و حملناهم فى البر و البحر» را مى دهد، و كلمه «فلك » جمع «فلكه » است كه به معناى كشتى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۰

بحث روايتى

رواياتى درباره مراحل مختلف خلقت انسان

در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از على (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشته اى مى فرستد تا روح را در آن ظلمات رحم در كودك بدمد، و اينجا است كه خداى تعالى مى فرمايد: «ثم انشاناه خلقا آخر» كه مقصود از «انشاء خلق آخر» همان دميدن روح است . و در كافى به سند خود از ابن فضال ، از حسن بن جهم ، روايت كرده كه گفت : از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرم ود: نطفه چهل روز در رحم به صورت نطفه است ، بعد از چهل روز، چهل روز ديگر به صورت علقه و چون اين چهل نيز تمام شد، چهل روز ديگر به صورت مضغه است ، كه مجموعا چهار ماه مى شود، بعد از تمام شدن چهار ماه خداوند دو ملك مى فرستد كه كار آنان خلقت است . مى پرسند پروردگارا چه چيز خلق كنيم ؟ پسر يا دختر؟ ماءمور مى شوند به يكى از آن دو. سپس مى پرسند پروردگارا شقى يا سعيد؟ ماءمور به يكى از آن دو مى شوند، آنگاه از مدت عمر و رزق و هر حالت ديگر آن - در اينجا امام چند حالت برشمرد - سؤ ال مى كنند و دستور مى گيرند. پس از آن فرشتگان آمده كودك را خلق مى كنند و ميثاق الهى را ميان دو چشمش مى نويسند. پس همين كه مدتش سر آمد، فرشته اى مى آيد و او را به زور به طرف بيرون فشار مى دهد و كودك بيرون مى آيد، اما در حالى كه از آن ميثاق هيچ چيز به ياد ندارد. حسن بن جهم پرسيد: آيا با اين حال صحيح است كه كسى از خدا بخواهد پسر را دختر و يا دختر را پسر كند؟ فرمود: خدا هر چه بخواهد مى كند. مؤ لف : اين روايت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به چند طريق ديگر نقل شده ، كه عبارات آنها نزديك به هم هستند. دو روايت درباره آيه : «و شجرة تخرج من طور سيناء...» ). و در تفسير قمى در ذيل آيه «و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين » گفته است : منظور درخت زيتون است ، و اين آيه مثلى است براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۱

و اميرالمؤ منين (عليه السلام )، زيرا طور، كوه و سينا، درخت است . و در مجمع البيان در ذيل جمله «تنبت بالدهن و صبغ للاكلين » مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: «زيت » درخت مباركى است ،از آن خورش كنيد و از روغنش بر بدن بماليد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲

آيات ۲۳ - ۵۴، سوره مؤ منون

وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۲۳) فَقَالَ الْمَلَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضلَ عَلَيْكمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لاَنزَلَ مَلَئكَةً مَّا سمِعْنَا بهَذَا فى ءَابَائنَا الاَوَّلِينَ(۲۴) إِنْ هُوَ إِلا رَجُلُ بِهِ جِنَّةٌ فَترَبَّصوا بِهِ حَتى حِينٍ(۲۵) قَالَ رَب انصرْنى بِمَا كذَّبُونِ(۲۶) فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ فَاسلُك فِيهَا مِن كلٍّ زَوْجَينِ اثْنَينِ وَ أَهْلَك إِلا مَن سبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تخَطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ(۲۷) فَإِذَا استَوَيْت أَنت وَ مَن مَّعَك عَلى الْفُلْكِ فَقُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى نجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۲۸) وَ قُل رَّب أَنزِلْنى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَ أَنت خَيرُ الْمُنزِلِينَ(۲۹) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ(۳۰) ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً ءَاخَرِينَ(۳۱) فَأَرْسلْنَا فِيهِمْ رَسولاً مِّنهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۳۲) وَ قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الاَخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يَأْكلُ مِمَّا تَأْكلُونَ مِنْهُ وَ يَشرَب مِمَّا تَشرَبُونَ(۳۳) وَ لَئنْ أَطعْتُم بَشراً مِّثْلَكمْ إِنَّكمْ إِذاً لَّخَسِرُونَ(۳۴) أَ يَعِدُكمْ أَنَّكمْ إِذَا مِتُّمْ وَ كُنتُمْ تُرَاباً وَ عِظماً أَنَّكم مخْرَجُونَ(۳۵)

  • هَيهَات هَيهَات لِمَا تُوعَدُونَ(۳۶)

إِنْ هِىَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوت وَ نحْيَا وَ مَا نحْنُ بِمَبْعُوثِينَ(۳۷) إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً وَ مَا نحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ(۳۸) قَالَ رَب انصرْنى بِمَا كَذَّبُونِ(۳۹) قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصبِحُنَّ نَدِمِينَ(۴۰) فَأَخَذَتهُمُ الصيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظلِمِينَ(۴۱) ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُوناً ءَاخَرِينَ(۴۲) مَا تَسبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَستَئْخِرُونَ(۴۳) ثمَّ أَرْسلْنَا رُسلَنَا تَترَا كلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسولهَُا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضهُم بَعْضاً وَ جَعَلْنَهُمْ أَحَادِيث فَبُعْداً لِّقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ(۴۴) ثمَّ أَرْسلْنَا مُوسى وَ أَخَاهُ هَرُونَ بِئَايَتِنَا وَ سلْطنٍ مُّبِينٍ(۴۵) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً عَالِينَ(۴۶) فَقَالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشرَيْنِ مِثْلِنَا وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَبِدُونَ(۴۷) فَكَذَّبُوهُمَا فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ(۴۸) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(۴۹) وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيمَ وَ أُمَّهُ ءَايَةً وَ ءَاوَيْنَهُمَا إِلى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِينٍ(۵۰) يَأَيهَا الرُّسلُ كلُوا مِنَ الطيِّبَتِ وَ اعْمَلُوا صلِحاً إِنى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ(۵۱) وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكمْ فَاتَّقُونِ(۵۲) فَتَقَطعُوا أَمْرَهُم بَيْنهُمْ زُبُراً كلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(۵۳) فَذَرْهُمْ فى غَمْرَتِهِمْ حَتى حِينٍ(۵۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳

ترجمه آيات همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم نوح به قوم خود گفت : خدا را بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟ (۲۳) اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جز آنكه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواست رسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ‍ ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را كه اين شخص مى گويد از نياكان خود نشنيده ايم (۲۴) او نيست جز مردى مبتلا به جنون پس انتظار بريد به آن (با او مدارا كنيد) تا مرگش برسد (۲۵) نوح گفت پروردگارا مرا بر اينان كه تكذيبم كردند يارى فرما (۲۶) ما هم به او وحى كرديم كه زير نظر ما و به دستور ما كشتى را بساز هر وقت ديديد. كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى يك نر و يك ماده همراه خود راه بده و اهل خودت را هم سوار كن مگر آن كفارى كه فرمان ما به هلاكتش رفته ، و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستمكاران با من سخنى بگويى كه البته همه بايد غرق شوند (۲۷) پس چون در كشتى مستقر شدى بگو ستايش خداى را كه ما را از ظلم ستمكاران نجات داد (۲۸) و نيز بگو پروردگارا مرا به منزل مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورنده اى (۲۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴

همانا در اين حكايت آيت ها است و ما بندگان را به اينگونه حوادث آزمايش خواهيم كرد (.۳) پس از هلاك قوم نوح باز قوم ديگرى ايجاد كرديم (۳۱) و در آنها نيز رسولى از خودشان به سويشان فرستاديم كه خداى را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد آيا باز هم نمى خواهيد خدا ترس ‍ شويد!(۳۲) اشراف قوم آن رسول ، آنها كه كافر بودند و لقاى آخرت را تكذيب مى كردند و ما در زندگى دنيا بهره مندشان كرده بوديم به مردم گفتند: اين شخص غير از بشرى مثل شما نيست او هم از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه مى آشاميد مى آشامد (۳۳ ) و هر آينه شما مردم اگر بشرى مثل خود را اطاعت كنيد خيلى (نالايق و) زيان كاريد (۳۴) آيا اين به شما نويد مى دهد كه پس از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر از زمين سر بر مى آوريد (۳۵) هيهات هيهات كه اين وعده ها راست باشد (۳۶) زندگى جز اين حيات چند روزه نيست كه زنده مى شويم و مى ميريم و دى گر هرگز از خاك برانگيخته نخواهيم شد (۳۷) او نيست جز مردى كه دروغى را به خدا افتراء بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد (۳۸) آن رسول نيز عرض كرد پروردگارا مرا بر اين قوم به خاطر اينكه تكذيبم كردند يارى فرما (۳۹) خداى تعالى فرمود به همين زودى سخت پشيمان خواهند شد (.۴) پس صيحه به عنوان عذاب ايشان را بگرفت و ما ايشان را خاشاك بيابانها كرديم كه ستمكاران از رحمت الهى دور باشند (۴۱) پس آنگاه اقوامى ديگر بعد از ايشان پديد آورديم (۴۲) هيچ قومى را اجل مقدم و مؤ خر نخواهد شد (۴۳) پس آنگاه پيغمبرانى پى در پى بر خلق گسيل داشتيم و هر قومى كه رسولى بر آنها آمد تكذيبش كردند ما نيز يكى پس از ديگرى به سر نوشت قبلى ها دچار نموده سرگذشتى براى ديگران كرديم كه قوم بى ايمان از رحمت خدا دور باد (۴۴) سپس موسى و برادرش هارون را با معجزاتى و قدرتى آشكار فرستاديم (۴۵) به فرعون و قومش آنها نيز استكبار ورزيدند و مردمى متكبر و سركش ‍ بودند (۴۶) به همين جهت گفتند چرا ما به دو نفر بشر مثل خودمان ايمان آوريم با اينكه طايفه اين دو همه پرستش ما مى كردند (۴۷) پس موسى و هارون را تكذيب كرده بدين سبب هلاك شدند (۴۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵

با اينكه ما به موسى كتاب فرستاديم تا شايد به راه خدا هدايت شوند (۴۹) و ما پسر مريم را با مادرش بر خلق آيت و معجره اى بزرگ كرديم و هر دو را به سرزمينى بلند كه جايى هموار و چشمه سار بود منزل داديم (۵۰) اى رسولان ما از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و به نيكوكارى و اعمال صالح بپردازيد كه من به هر چه مى كنيد آگاهم (۵۱) و اين مردم همه داراى يك دين امت شمايند امتى واحده و من پروردگار همه شمايم پس از من بينديشيد (۵۲) آنگاه مردم اين دين واحد را در ميان خود پاره پاره كرده در آن فرقه فرقه شدند و هر گروهى به آنچه خود داشت و پسن ديده بود دلخوش گشتند (۵۳) پس اى رسول ما، بگذار كه اين بى خبران همچنان در جهل و غفلت خود بسر برند تا هنگامى معين (۵۴) بيان آيات خداى عزوجل بعد از آنكه نعمتهاى بزرگ خود را براى مردم برمى شمارد به دنبال آن در اين آيات بشر را دعوت مى كند به توحيد در عبادت ، آنهم از طريق رسالت ، و در ضمن اجمالى از طرز دعوت انبياء از زمان نوح تا عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) را نقل كرده ، ولى نام يك يك آنان را نبرده ، تنها نام نوح كه اولين قيام كننده بود دعوت به توحيد است ، و نام موسى و عيسى (عليهماالسلام ) را كه آخرين ايشانند برده ، و نام بقيه را مبهم گذاشته . چيزى كه هست خاطرنشان كرده كه دعوت انبيا متصل به هم بوده ، و پشت سر هم قرار داشته و نيز فرموده كه مردم جز به كفر اجابت نكردند و جز به انكار آيات خدا و كفران نعمت هاى او عكس العمل نشان ندادند. وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ در داستانهاى نوح در تفسير سوره هود گذشت كه آن جناب اولين پيغمبر از پيامبران اولواالعزم است كه داراى كتاب و شريعتند و به سوى عموم بشر مبعوث شده و به دعوت به توحيد و نفى شرك قيام نموده اند. پس مراد از كلمه «قومه » امت آن جناب است كه عموم اهل عصر آن جنابند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶

اشاره به عقيده بت پرستان درباره عبادت آلهه و معناى خطاب نوح عليه السلام به قوم خود: «اعبدوا الله ...» جمله «اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره » دعوت به سوى پرستش ‍ خدا و ترك پرستش آلهه غير خدا است ، چون و ثنى ها غير خدا از ملائكه و جن و مقدسين را مى پرستيدند و براى آنها ادعاى الوهيت مى كردند، يعنى آنها را معبود مى دانستند نه خدا را. بعضى از مفسرين گفته اند: معناى «اعبدواالله » اين است كه تنها خدا را بپرستيد، همچنانكه آيه «الا تعبدوا الا اللّه » كه در سوره هود است اين معنا را روشن مى كند. و اگر در آيه مورد بحث جمله را مقيد به قيد نكرد و نفرمود فقط خدا را عبادت كنيد براى اين است كه بفهماند اصلا عبادت تنها عبادت خدا است و عبادت غير خدا و شرك ورزيدن به كلى عبادت نيست . ولى مفسر مزبور غفلت و يا فراموش كرده كه و ثنى ها اصلا خداى سبحان را عبادت نمى كنند، چون عبادت را عبارت مى دانند از توجه عابد به معبود، و خداى سبحان را به خاطر اينكه ديدنى نيست بزرگتر از آن مى دانند كه توجهى يا عملى متوجه او شود. پس وجه صحيح آن است كه بندگان در عبادت خود متوجه خواص از مخلوقات او مانند ملائكه و امثال ايشان شوند، تا آنان واسطه و شفيع ايشان شوند، و آنان را به درگاه خدا نزديك كنند علاوه بر اين ، به زعم مشركين عبادت به خاطر تدبير عالم ، و در مقابل آن است ، و تدبير عالم واگذار به ملائكه و امثال ايشان شده ، پس معبود و ارباب هم همانهايند، نه خدا. از اينجا معلوم مى شود اگر به مذهب و ثنى ها جايز باشد كه خدا عبادت شود ديگر غير خدا را عبادت نخواهند كرد، براى اينكه و ثنى مذهبان تر ديدى ندارند در اينكه رب الارباب و پديد آورنده همه رب ها و همه عالم تنها خدا است و اگر عبادت خدا جايز باشد قهرا عبادت غير او جايز نخواهد بود. ليكن همانطور كه گفتيم بت پرستان عبادت خدا را درست نمى دانند، دليلش هم بيان شد. پس اينكه نوح (عليه السلام ) به امت بت پرست خود فرمود: «اعبدوا اللّه » در معناى اين است كه فرموده باشد: «اعبدوا اللّه وحده : تنها خداى را بپرستيد» همچنان كه در سوره هود در جمله «الا تعبدوا الا الله » اينطور فرموده بود. و جمله «ما لكم من اله غيره » هم در معناى اين است كه فرموده باشد: براى شما معبودى غير خدا نيست ، چون كه غير از خدا ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نيست ، تا او را به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷

و اينكه با فاء تفريع فرمود: «افلا تتّقون » معنايش اين است كه وقتى براى شما ربى نباشد كه مدبر امور شما باشد، پس با اين حال باز هم از خدا نمى ترسيد و از عذاب او بيم نمى داريد؟ كه غير او را مى پرستيد؟. فَقَالَ الْمَلَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ...حَتى حِينٍ كلمه «ملا» به معناى بزرگان و اشراف قوم است ، و اگر آنان را در اين آيه به وصف «الّذين كفروا من قومه » توصيف فرموده ، اين توصيف براى توضيح است نه احتراز، براى اينكه اصلا از اشراف قوم نوح كسى به او ايمان نياورده بود، به دليل اينكه بنا به حكايت قرآن كريم به او گفتند: «و ما نريك اتبعك الا الّذين هم اراذ لنا بادى الراى » سياق دلالت مى كند بر اينكه ملا و بزرگان قوم نوح ، مطالب اين دو آيه را در خطاب به عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح روى گردان نموده عليه او تحريك ، و بر آزار و اذيتش تشويق كنند، تا شايد به اين وسيله ساكتش سازند.

افترائات و احتجاجات قوم نوح عليه السّلام در مقام انكار رسالت آنحضرت .

مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده اگر تجزيه و تحليل شود برگشت به چهار يا پنج اشكال مى كند كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه . اول اينكه گفتند: «ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم » و حاصلش اين است كه نوح يك فرد بشر است مثل خود شما، اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غيب اتصال داشت ، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد، چون شما در بشريت و لوازم آن هيچ دست كمى از او نداريد و چون چنين اتصالى در شما نيست پس او در ادعاى خود كاذب است ؟. زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر فقط بك نفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد، پس ديگر هيچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اينكه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم همين است كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه در حقيقت حجتى كه آورده اند منحل به دو حجت مى شود. دوم اينكه گفتند: «و لو شاء اللّه لانزل ملائكة » كه حاصلش اين است كه اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكى از

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۸

شفعايى كه واسطه ميان ما و خدا است براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد، علاوه بر اين ، اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آنها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفته آنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايد پرستيد. و اگر از ارسال ملائكه تعبير به انزال كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه همان ملائكه اى باشد كه مشركين آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركين بسيارند. سوم اينكه گفتند: «ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين » و حاصلش اين است كه اگر دعوت او حق بود، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده ، پس ‍ اين دعوت نوظهور و دروغى است . چهارم اينكه گفتند: «ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين » كلمه «به جنه » يا مصدر است ، و به معناى مجنون است و يا اينكه مفرد جن است ، و معناى «به جنه » اين است كه : فردى از جن در او حلول كرده ، و اين مرد با زبان آن جن حرف مى زند، براى اينكه چيرهايى مى گويد كه عقل سليم آن را قبول ندارد، و نيز چيرهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند، پس ناگزير مدتى صبر كنيد شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحت شويد. اين چهار حجت و يا به اعتبار اينكه اولى تقسيم به دو تا مى شود اين پنج حجت مختلف ، حرفهايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و يا هر يك حجت طايفه اى از قوم بوده ، و اين حجتها هر چند حجتهاى جدلى ، و داراى اشكال است ، و ليكن بزرگان قوم نوح از آنها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اينكه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرفها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند. قَالَ رَب انصرْنى بِمَا كذَّبُونِ نوح (عليه السلام ) از خدا درخ واست نصرت مى كند، و حرف باء در «بما» بدليه است ، و معناى آن اين مى شود كه : خدايا! عوض و بدل تكذيب ايشان تو مرا يارى بده . ممكن هم هست «باء» را براى آلت بگيريم ، كه بنابر آن معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۹

وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده ، يعنى با آن عذابى كه اينها تكذيبش كردند و گفتند: «فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين » مرا نصرت بده ، مؤ يد اين احتمال اين است كه نوح (عليه السلام ) درخواست كرده بود كه «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا» و نيز مؤ يد ديگرش اينكه آيه را به طور فصل آورد، چون در معناى جواب سؤ ال و درخواست بود. و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان محكوم به عذاب شده بودند فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا... اين جمله متفرع است بر درخواست نصرت ، (يعنى و چون درخواست نصرت كرد پس به او وحى كرديم ) و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى «كشتى ساختن به وحى خدا» اين است كه با تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد. «فاذا جاء امرنا و فار التّنّور» - مراد از «امر» به طورى كه گفته شده حكم قطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه از سياق برمى آيد «فوران تنور» كه خود محل آتش است علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره ، آب بطرف بالا فوران كند. «فاسلك فيها من كل زوجين اثنين » - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است اين است كه كلمه «كل » را تنوين مى دهند نه اينكه به طور اضافه بخوانند، در نتيجه ناگزير چيزى در تقدير گرفته مى شود، و تقدير: «من كل نوع زوجين : دو جفت از هر نوع حيوان » خواهد بود، و سلوك در كشتى به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است ، و ظاهرا كلمه «من » براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه : دو جفت نر و ماده از هر نوع داخل كشتى كن . «و اهلك الا من سبق عليه القول منهم » - اين جمله عطف است بر كلمه «زوجين » و معنايش اين است كه : داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را. بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر «زوجين » معنا را فاسد مى كند، چون معنايش اين مى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را، پس بهتر اين است كه اصلا عطف نكنيم ، و يك فعل «اسلك » ديگرى در تقدير بگيريم ، آنگاه عطف بر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۰

«فاسلك » كنيم . ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه كلمه «من كل » در تقدير، حال از «زوجين » و در نتيجه رتبه متاءخر از آن است ، همچنان كه ما نيز متاءخر در تقدير گرفتيم و وقتى متاءخر شد در نتيجه «اهلك » عطف به زوجين مى شود، بدون اينكه دوباره «من كل » بر سر آن درآيد. و مراد از «اهل » خاصه و خانواده است ، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از آن هم خانواده او و هم مؤ منين به اويند، چون در سوره هود گروندگان و مؤ منين به او را با خانواده او ذكر كرده و در اينجا همه را با كلمه «اهل » تعبير آورده . پس معلوم مى شود در اينجا همه آنهايى كه با نوح به كشتى درآمدند اهل آن جناب به حساب آمده اند. و مراد از «من سبق عليه القول منهم »، همسر او و پسر او است ، چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد، و با اينكه به كوه پناهنده شد غرق گشته ، قضاى حتمى درباره اش جريان يافت . وَ لا تخَطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ در اين جمله نوح (عليه السلام ) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است از نهى شديد از وساطت و شفاعت ، چون مخاطبه را معلق بر «الّذين ظلموا» كرده ، و نهى را هم تعليل كرده به اينكه «انهم مغرقون » پس كانه فرموده : من تو را نهى مى كنم از اينكه با من درباره اين كفار حرفى بزنى ، تا چه رسد به اينكه وساطت كنى ، چون غضب من شامل آنان شده ، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند. فَإِذَا استَوَيْت أَنت وَ مَن مَّعَك عَلى الْفُلْكِ فَقُلِ...وَ أَنت خَيرُ الْمُنزِلِينَ خداى تعالى به نوح تعليم مى دهد كه بعد از جاى گرفتن در كشتى خدا را بر اين نعمت كه از قوم ظالمان نجاتش داد حمد گويد. و اين خود بيانى است بعد از بيان قبلى ، براى هلاكت كفار، چون خبر مى دهد از اينكه حتما آنان غرق مى شوند و تو نجات پيدا مى كنى ، و نيز تعليم مى دهد كه از خدا در خواست كند تا از طوفان نجاتش داده ، در زمين فرودش آورد، فرود آوردنى مبارك و داراى خيرى بسيار و ثابت ، چون او بهترين منزل دهندگان است . و از همين كه او را ماءمور كرده تا حمد و ستايشش كند، و صفات جميلش ‍ را بر شمارد، بر مى آيد كه نوح از بندگان مخلص خدا بوده ، چون خدا منزه است از اينكه به غير مخلصين چنين دستورى دهد، و منزه است از توصيفى كه غير مخلصين براى او مى كنند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۱

همچنان كه فرموده : «سبحان اللّه عما يصفون الا عباد الله المخلصين » و اگر خداى عزوجل از نقل داستان نوح و طوفانش تنها به فرمان خود اكتفا كرد كه فرمان به غرق آنان داد، و ديگر از غرق شدن آنان چيزى نفرمود، براى اشاره به اين بوده كه آنچنان محو و نابود شدند كه خبرى از ايشان باقى نماند كه به گفته آيد. و نيز اشاره به عظمت قدرت الهى است . و هم براى اين بوده كه مردم ديگر را از سخط خود بيمناك سازد و كفار و نابودى آنان را امرى ناچيز و بى اهميت جلوه دهد، و به همين جهت است كه از داستان هلاكت آنها چيزى نگفت ، و به سكوت گذراند. حتى سكوت در اينجا در رساندن آن غرضهايى كه شمرديم به چند وجه بليغتر است از اشاره اجمالى كه در آيه «و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون » آمده . إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ در اين جمله كه آخر داستان است خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده و بيان مى كند كه اين دعوت و آنچه با آن جريان مى يابد همه امتحاناتى است الهى . ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً ءَاخَرِينَ...أَ فَلا تَتَّقُونَ كلمه «قرن » به معناى اهل يك عصر است ، و جمله «ان اعبدوا اللّه » تفسير ارسال رسول و از قبيل تفسير فعل به نتيجه فعل است ، مثل آيه «تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا»)

اشراف و بزرگان قوم نوح عامه مردم را عليه پيامبراشان مى شورانند.

و قال الملا من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا اشراف و بزرگان قوم نوح كه فرو رفته در دنيا و فريفته زندگى مادى بودند با اين كلام خود عامه مردم را عليه پيغمبرشان مى شورانند. خداى سبحان به سه صفت آنها را ياد كرده : يكى كفر به خدا به خاطر عبادت غير خدا، و ديگرى تكذيب روز قيامت كه لقاى آخرتش خوانده ، يعنى لقاى حيات آخرت ، به قرينه مقابلش يعنى جمله «فى الحيوه الدنيا» و اين دو صفت يعنى كفر به مبداء و معاد باعث شد كه ايشان از هر چه غير از دنيا است منقطع گشته ، يكسره به دنيا رو آورند، و چون كه در زندگى دنيا هر جور خواستند رفتار كردند و زخارف و زينت هاى لذت بخش آن يكسره ايشان را به خود جلب كرد، صفت سومى در ايشان پيدا شد، و


→ صفحه قبل صفحه بعد ←