تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۲۰ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



پيمان برادرى و يارى بستن على عليه السّلام بارسول الله صلى اللّه عليه و آله وسلم بعد از انذار عشيرة اقربين

و در مجمع البيان از تفسير ثعلبى به سند خود از براء بن عازب ، نقل كرده كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بنى عبدالمطلب را كه در آن روز چهل نفر بودند دعوت كرد، و اين چهل نفر كسانى بودند كه هر يك نفرشان به تنهايى ، يك تغار مى خورد و يك قدح بزرگ مى نوشيد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به على (عليه السّلام ) دستور داد يك پاى گوسفندى را پخته از آن خورش تهيه كند، آنگاه فرمود: نزديك شويد و به نام خدا بخوريد، جمعيت ده نفر ده نفر نزديك شدند و همگى به طور كامل سير شدند، سپس دستور داد ظرفى شير آورد، خودش يك جرعه از آن نوشيد، و به ايشان فرمود: بنوشيد به نام خدا، پس همگى از آن نوشيدند، تا سيراب شدند، پس ابو لهب بدون مقدمه رو به جمعيت كرده گفت : اين كه ديديد، سحرى بود كه اين مرد با شما كرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن روز چيزى نفرمود و حرفى نزد. فرداى آن روز به همين منوال طعامى تهيه كرد، و ايشان را دعوت فرمود و پس از صرف غذا انذارشان كرد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب ! من خودم از ناحيه خداى عز و جل به عنوان نذير به سوى شما فرستاده شده ام ، اسلام بياوريد و مرا اطاعت كنيد، تا هدايت شويد. آنگاه فرمود: هر كس با من برادرى كند و مرا يارى دهد، ولى و وصيم بعد از من و جانشينم در اهلم خواهد بود و قرض مرا مى دهد، مردم سكوت كردند و آن جناب سه بار سخن خود را تكرار كرد و در هر سه نوبت احدى سخن نگفت به جز على (عليه السّلام ) كه در هر نوبت برخاست و گفت : من حاضرم و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از بار سوم به آن جناب فرمود: تويى ، پس مردم برخاستند تا بروند، به ابو طالب گفتند: از حالا بايد فرزندت را اطاعت كنى ، چون او وى را امير بر تو كرد. مرحوم طبرسى مى گويد: اين قصه از ابى رافع نيز نقل شده و در نقل او آمده كه آن جناب بنى عبد المطلب را در شعب - دره - جمع كرد و برايشان يك ران گوسفند پخت ، همه از آن خوردند تا سير شدند و نيز قدحى آب به همه آنان نوشانيد و همه سيراب شدند، آنگاه فرمود: خداى تعالى مرا مامور فرموده تا عشيره خود و خويشاوندانم را انذار كنم و خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود، مگر آنكه برادر و وزير و وارث و وصى و خليفه اى در اهلش قرار داد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۶

حال كداميك از شما برمى خيزد و با من بر اين معنا بيعت مى كند، كه برادرم و وارثم و وزيرم و وصيم باشد؟ و از من به منزله هارون باشد از موسى ؟ على (عليه السّلام ) برخاست و عرضه داشت : «من » فرمود: نزديك من آى ، پس دهان او را باز كرده از آب دهان خود در دهانش ريخت و نيز بين دو شانه او و دو پستانش را با آب دهان خود تر كرد، ابو لهب گفت : آه كه چه جايزه بدى به پسر عمت دادى ، كه دعوتت را پذيرفت ، دهانش و رويش را پر از تف و آب دهان خود كردى ، فرمود: پر از علم و حكمتش كردم . مؤ لف : سيوطى هم در الدر المنثور حديثى در معناى حديث براء بن عازب از ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابى نعيم و بيهقى (در كتاب دلائل ) به سندهايى از على (رضى اللّه عنه ) روايت كرده اند، كه در آن آمده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند، من احدى را در عرب سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى آورده باشد، بهتر از آنچه من براى قومم آورده ام ، چون من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداى تعالى مرا دستور داده شما را به سويش دعوت كنم ، حال كداميك از شما است كه مرا بر اين ماءموريتم يارى كند؟ من كه در آن روز از همه كوچكتر بودم گفتم : او منم ، پس حضار برخاستند، و خنده كنان بيرون شدند. و در علل الشرايع به سند خود از عبد اللّه بن حارث بن نوفل ، از على بن ابى طالب (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه «و انذر عشيرتك الاقربين » يعنى : «رهطك المخلصين : خويشاوندان خالصت نازل شد»، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرزندان عبدالمطلب را كه در آن موقع چهل و يا يكنفر بيشتر و يا كمتر بودند، دعوت نموده ، فرمود: كداميك از شما برادر و وارث و وزير و وصى بعد از من و خليفه من ، در بين شما مى شود؟ و اين سخن را به يك يك آنان فرمود و همه پيشنهادش را رد كردند، تا روى سخن به من نمود، من عرضه داشتم : يا رسول اللّه من حاضرم . در اين هنگام رو به دودمان عبدالمطلب كرد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب ! اين وارث و وزير و خليفه من در شما است بعد از من ، پس ‍ مردم به يكديگر نيشخند زده برخاستند و به ابو طالب گفتند: تو را دستور مى دهد كه زير فرمان اين پسر بچه روى و او را اطاعت كنى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۷

مؤ لف : ممكن است از اينكه در اين روايت فرمود: «رهطك المخلصين » استفاده كرد كه در آن رواياتى كه آيه را به صورت «و انذر عشيرتك الاءقربين و رهطك منهم المخلصين » قرائت كرده اند و آن را به اهل بيت و نيز به ابى بن كعب نسبت داده اند منظور تفسير آيه بوده ، يعنى جمله و «رهطك منهم المخلصين » توضيح عشيره اقربين و تفسير آن است ، نه اينكه آيه به اين صورت نازل شده و نيمى از آن در قرآنها ساقط شده باشد. دو روايت در ذيل «و تقلبك فى الساجدين » در خطاب بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليهو آله است و در مجمع در ذيل جمله «و تقلبك فى الساجدين » گفته : بعضيها گفته اند: معناى آن اين است كه خدا تو را مى ديد كه از صلب پيغمبرى ساجد، به صلب پيغمبرى ديگر منتقل مى شدى ، تا آنكه تو را در حالى كه خودت نيز پيغمبرى بيرونت كرد. و اين معنا را از ابن عباس نقل كرده اند، و ناقل از ابن عباس ، عطاء و عكرمه است ، از امام ابى جعفر و امام ابى عبد اللّه (عليه السّلام ) نيز روايت شده كه فرمودند: يعنى او را كه از صلب اين پيغمبر به صلب آن پيغمبر منتقل مى شد مى ديد، تا آنكه او را از زمان آدم تا زمان پدرش از صلب پدرش از راه نكاح نه زنا بيرون آورد. مؤ لف : اين روايت را غير طبرسى ساير روات شيعه نيز نقل كرده اند و از غير شيعه سيوطى هم در الدر المنثور از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابى نعيم ، و غير ايشان از ابن عباس ، و غير او روايت كرده است . باز در مجمع البيان است كه جابر از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: قبل از من از ركوع و سجود بر نخيزيد و به ركوع و سجود نرويد، زيرا من همانطور كه پيش روى خود را مى بينم ، عقب سرم را نيز مى بينم ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد. مؤ لف : در عبارت روايت آمده كه قبل از من بلند نشويد و پايين نشويد و منظورش همان سر به سجده نهادن و از سجده برخاستن است ، كه گفتيم . و اين روايت را الدر المنثور هم از ابن عباس و غير او نقل كرده است . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و احمد، از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت : در حالى كه ما داشتيم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى رفتيم ، شاعرى پيدا شد و شروع كرد به سرودن اشعار، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اگر جوف يكى از شما پر از چرك شود بهتر از آن است كه پر از شعر گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۸

مؤ لف : اين روايت از طرق شيعه نيز از امام صادق (عليه السّلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده است . و در تفسير قمى مى گويد: مردم را موعظه مى كنند و خود متعظ نمى شوند، نهى از منكر مى كنند و خود از آن دست بر نمى دارند، امر به معروف مى كنند و خود عمل نمى كنند، اينان همان كسانيند كه خداى عز و جل درباره شان فرمود: لم تر انهم فى كل واد يهيمون يعنى در هر مذهب و راهى مى روند «و انهم يقولون ما لا يفعلون » و مى گويند چيزهايى را كه خود عمل نمى كنند و اينان همان كسانيند كه حق آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را غصب كردند. روايتى درباره شعر و شعرا و نزول آيه : «و الشعراء يتبعهم الغاوون ...» و در اعتقادات صدوق آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السّلام ) از آيه «و الشعراء يتبعهم الغاوون » سؤ ال كرد، حضرتش در پاسخ فرمود: منظور شعراى داستانسرا هستند. مؤ لف : داستان سرايان يكى از مصاديق اين گونه شعرايند و گر نه معناى جامع آيه همان بود كه ما در ذيل آيه گذرانديم . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، از ابن مسعود، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: بعضى از اشعار حكمت و پاره اى از بيانات ، سحر است . مؤ لف : جمله اولى از ابن ابى شيبه ، از بريده ، و از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده ، و نيز از ابن مردويه ، از ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اين عبارت روايت شده كه فرمود: بعضى از اشعار، حكمت است و شعر پسنديده آن شعرى است كه در آن از حق يارى شود و چنين شعرى مشمول آيه نيست . و در مجمع البيان از زهرى روايت كرده كه گفت : عبدالرحمان پسر كعب بن مالك برايم حديث كرد، كه پدرش كعب بن مالك از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: درباره شعراء چه مى فرمايى ؟ فرمود: مؤ من تنها با شمشير جهاد نمى كند، زبان او نيز شمشير است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۷۹

به آن خدايى كه جانم به دست اوست ، مطمئنا بدانيد كه شما با اشعار خود جهادى مى كنيد، كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد. آنگاه مرحوم طبرسى اضافه مى كند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به حسان بن ثابت ( شاعر مخصوص خود ) فرمود: «اهجهم » و يا فرمود: «هاجهم و روح القدس معك » كه معنايش - چه آن باشد و چه اين اين است كه كفار را هجو كن ، كه روح القدس با توست و تو را مدد مى كند و اين روايت را بخارى و مسلم در دو صحيح خود آورده اند. و در الدر المنثور است كه ابن شيبه و عبد بن حميد و ابو داود، (در كتاب ناسخ خود) و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، از ابى الحسن سالم براد (برده فروش )، روايت كرده كه گفت وقتى آيه «و الشعراء...» نازل شد، عبداللّه بن رواحه ، و كعب بن مالك و حسان بن ثابت ، با چشم گريان به خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وارد شده عرضه داشتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) خداى تعالى كه اين آيه را فرو فرستاده مى داند كه ما از شعراييم ، آيا ما نيز هلاك شديم ؟ دنبال اين سؤ ال اين جمله نازل شد: «الا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات »، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد نزد سؤ ال كنندگان و اين آيه را برايشان خواند. مؤ لف : اين روايت و روايات ديگرى كه به اين معنا رسيده بعضى را واداشته بگويند كه آيات پنجگانه آخر سوره در مدينه نازل شده ، كه خواننده عزيز به اشكال وارده بر كلام آنان در تفسير آيات مذكور توجه فرمود. و در كافى به سند خود از ابى عبيده از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: از سختترين وظايفى كه خداى تعالى بر خلق خود واجب فرموده ، ذكر كثير خداست ، آنگاه فرمود: منظورم از ذكر بسيار خدا «سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» نيست ، هر چند كه اينها نيز ذكر خدا است ، و ليكن ذكر خدا اين است كه انسان در هنگام برخورد به حرام خدا و حلال او، به ياد خدا بيفتد، اگر طاعت است بدان عمل كند و اگر معصيت است ترك گويد. مؤ لف : اين روايت تفسيرى را كه ما در ذيل آيه مذكور گذرانديم تاءييد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۰

آيات ۱ - ۶، سوره نمل

سوره نمل در مكه نازل شده است و ۹۳ آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طس تِلْك ءَايَت الْقُرْءَانِ وَ كتَابٍ مُّبِينٍ(۱) هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(۲) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(۳) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ(۴) أُولَئك الَّذِينَ لهَُمْ سوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الاَخْسرُونَ(۵) وَ إِنَّك لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ(۶) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . طس اين آيه هاى قرآن و كتاب آشكار است (۱) كه هدايت و بشارتى براى مؤ منان مى باشد (۲) همان كسانى كه نماز مى گزارند و زكات مى دهند و آنان ، آرى همانان به آخرت و سراى ديگر يقين دارند (۳) كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را به نظرشان آراسته ايم كه تا كور دل باشند (۴) آنها كسانى هستند كه عذاب سخت دارند و آنان خود در آخرت زيانكارترند (۵) حقا كه تو قرآن را از جانب خدايى فرزانه و دانا فرا مى گيرى (۶) بيان آيات

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۸۱

بطورى كه از آيات صدر سوره و پنج آيه آخر آن بر مى آيد غرض اين سوره اين است كه مردم را بشارت و انذار دهد و به همين منظور، مختصرى از داستانهاى موسى ، داود، سليمان ، صالح و لوط (عليهما السلام ) را به عنوان شاهد ذكر نموده و در دنبال آن پاره اى از اصول معارف مانند وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مانند معاد را ذكر نموده است . تِلْك ءَايَت الْقُرْءَانِ وَ كتَابٍ مُّبِينٍ اشاره به تلك - همانطور كه در اول سوره شعراء گفتيم - اشاره به آيات سوره است ، آياتى كه بعدا نازل مى شود، و آياتى كه قبلا نازل شده ، و تعبير به لفظ «تلك » كه مخصوص اشاره به دور است براى اين است كه به رفعت قدر و بلندى مرتبه آن آيات نيز اشاره كرده باشد. كلمه «قرآن » اسم كتاب است و اگر آن را قرآن ناميده بدين جهت است كه خواندنى است و كلمه «مبين » از ابانه به معناى اظهار است ، و اگر كلمه كتاب را نكره آورد و نفرمود «و الكتاب المبين » براى اين بوده كه عظمت آن را برساند ( چون نكره آوردن اسم ، گاهى تفخيم و تعظيم را مى رساند )، و معناى جمله مورد بحث اين است كه اين آيات رفيع القدر و عظيم المنزله كه ما نازل مى كنيم آيات كتابى است خواندنى و عظيم الشان ، كتابى كه مقاصد خود را روشن مى كند و ابهام و پيچيدگى ندارد. در مجمع البيان گفته : اگر آيات را به دو صفت «قرآن و كتاب » توصيف كرد، براى اين بود كه بفهماند همانطور كه با خواندن ، ظاهر مى شود با نوشتن نيز ظاهر مى شود، و خلاصه به منزله ناطقى است كه معارف را آن هم از دو طريق خواندن و نوشتن بيان مى كند و اگر آن را با كلمه «مبين » توصيف كرد، براى اين بود كه آن را به ناطقى تشبيه كرده باشد كه روشن سخن مى گويد. هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ دو مصدر «هدى » و «بشرى » يا به معناى اسم فاعلند، و يا اگر همان معناى مصدرى مراد باشد به منظور مبالغه به اين تعبير آورده شده اند و معناى جمله اين است كه : اين كتاب مبين براى مؤ منين بسيار هدايت كننده و بشارت دهنده است . الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ... مقصود از ذكر نماز و زكات ، ذكر نمونه اى از اعمال صالح است و اگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك در باب خود ركن هستند، نماز در عبادتهاى راجع به خداى تعالى ، و زكات در آنچه راجع به مردم است و از نظرى ديگر، نماز در اعمال بدنى و زكات در اعمال مالى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۲

و اينكه فرمود: «و هم بالاخرة هم يوقنون » وصف ديگرى است براى مؤ منين ، كه عطف شده به آن دو وصف ديگر، و اين وصف را به منظور اشاره به اين معنا آورده كه بفهماند اعمال صالح ، وقتى در جاى خود قرار مى گيرد و به غرض و هدفى كه بايد مى رسد، كه توام با يقين به آخرت باشد، زيرا عمل هر قدر هم صالح باشد، با تكذيب آخرت ، اثرش خنثى و اجرش حبط مى شود، به دليل اينكه خداى تعالى فرموده : «و الّذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم » و اگر ضمير جمع را در جمله «و هم بالاخرة » هم تكرار كرد، با اينكه ممكن بود بفرمايد «و هم بالاخرة يوقنون ...»، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه اين يقين به آخرت شان مردم با ايمان است و مردم با ايمان اهل يقينند و بايد چنين انتظارى از ايشان داشت و توقع نمى رود كه با داشتن ايمان به روز جزا كفر بورزند.

با تكذيب معاد، انسان متحير، و اعمالش حبط و بلااثر است

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ كلمه «يعمهون » از «عمه »، به معناى تحير و سرگردانى در امرى است و معناى زينت دادن عمل اين است كه ، عمل را طورى قرار دهند كه آدمى مجذوب و شيفته آن شود و كسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه غايت مسير انسان است قبول ندارند، بناچار آنان مى مانند و دنيا، و معلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايت اعمال قرار گيرد، پس اين بينوايان كه دست به دامان اعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير و سرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا با اعمال خود به سوى آن هدف بروند. أُولَئك الَّذِينَ لهَُمْ سوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الاَخْسرُونَ اين جمله تهديدى است به مطلق عذاب ، چه دنيوى و چه اخروى ، چون دنبالش عذاب خصوص آخرت را خاطر نشان مى سازد و مى فرمايد: «و هم فى الآخره هم الاخسرون »، پس معلوم مى شود جمله اول مربوط به مطلق عذاب است و شايد وجه اينكه مى فرمايد: اينان در آخرت «اءخسرون : زيانكارتران » هستند، اين است كه نامه اعمال ساير گنهكاران ، هم مشتمل بر گناه است و هم مشتمل بر ثواب ، كه مطابق آن اعمال ، جزا داده مى شوند، اما اين بيچارگان گناهانشان در نامه ها ثبت شده ، اما ثوابهايشان و كارهاى نيكشان حبط شده ، و ثبت نگشته است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۳

وَ إِنَّك لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ كلمه «تلقيه » با كلمه «تلقين » تقريبا به يك معناست و اگر دو وصف «حكيم » و «عليم » را نكره آورد، هم به منظور تعظيم بود و هم تصريح كند به اينكه اين قرآن از ناحيه خداى تعالى است ، تا خود حجتى باشد بر رسالت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله ) و تاءييدى باشد براى معارفى كه قبلا بيان داشت و صحه اى باشد براى آنچه از داستانهاى انبياء به زودى ذكر مى كند. و اگر در ميان همه اسماى حسناى خدا دو نام شريف حكيم و عليم را ذكر كرده ، براى آن بود كه دلالت كند بر اينكه نزول اين قرآن از ناحيه سرچشمه حكمت است ، ديگر هيچ ناقضى نمى تواند آن را نقض كند و هيچ عامل وهنى نمى تواند آن را موهون سازد و نيز، از ناحيه منبع علم است ، پس هيچ دروغى در اخبار آن نيست ، و هيچ خطايى در قضاوتش ‍ راه ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۸۴

آيات ۷ - ۱۴، سوره نمل

إِذْ قَالَ مُوسى لاَهْلِهِ إِنى ءَانَست نَاراً سئَاتِيكم مِّنهَا بخَبرٍ أَوْ ءَاتِيكُم بِشهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكمْ تَصطلُونَ(۷) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِى أَن بُورِك مَن فى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سبْحَنَ اللَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۸) يَمُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۹) وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى لا تخَف إِنى لا يخَاف لَدَى الْمُرْسلُونَ(۱۰) إِلا مَن ظلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنَا بَعْدَ سوءٍ فَإِنى غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱) وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ فى تِسع ءَايَتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(۱۲) فَلَمَّا جَاءَتهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۱۳) وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْماً وَ عُلُوًّا فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(۱۴) ترجمه آيات چون موسى به خانواده خود گفت : من آتشى مى بينم به زودى خبرى از آن براى شما مى آورم يا شعله اى از آتش گرفته مى آورم تا شايد گرم شويد (۷) و چون به آتش رسيد ندا داده شد كه هر كه در اين آتش است و هر كه پيرامون آن است مبارك باد و پروردگار جهانيان منزه است (۸) اى موسى ! مطلب از اين قرار است كه من خداى نيرومند فرزانه ام (۹) عصاى خويش را بيفكن و چون آن را ديد كه چون مار جست و خيز مى كند و باز پس نگرديد، اى موسى بيم مدار، كه پيغمبران در پيشگاه من بيم نمى دارند (۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۵

مگر كسى كه ستم كرده سپس از پى بدى نيكى آورده باشد كه من آمرزگار و رحيمم (۱۱) و دستت را در گريبانت داخل كن كه سپيد و روشن بدون رنج در آيد همه اينها از جمله نه معجزهاى بود كه به سوى فرعون و قوم او برد كه آنان گروهى عصيان پيشه بودند (۱۲) و چون آيتهاى روشن ما به سويشان آمد گفتند: اين جادويى است آشكار (۱۳) از روى ستم و عصيان منكر آنها شدند، اما ضميرهايشان بدان يقين داشت ، بنگر عاقبت مفسدان حسان بوده است (۱۴) بيان آيات اين آيات ، ابتداى داستانهاى پنج گانه اى است كه گفتيم در اين سوره به عنوان استشهاد براى مطالب صدر سوره از قبيل تبشير و انذارى كه در آنها ذكر مى كند مى باشد و در سه داستان اول از آن پنج داستان يعنى در داستان موسى و داوود و سليمان ، جهت وعده را بر جهت وعيد غلبه داده و در دوتاى ديگر جانب وعيد، بيشتر رعايت شده است . إِذْ قَالَ مُوسى لاَهْلِهِ... مراد از اهل موسى ، همسرش ، يعنى دختر شعيب است ، كه خداى تعالى در سوره قصص داستانش را آورده . در مجمع البيان گفته : اينكه خطاب را به صيغه جمع آورده و فرموده است : «اتيكم : برايتان بياورم »، بدين سبب بوده كه همسر او با اينكه يك نفر بوده ، اما قائم مقام چند نفر بوده است ، چون در مواقع حساس و جاهاى وحشت انگيز يك نفر در ايجاد انس در دل آدمى كار چند نفر را مى كند. احتمال هم دارد كه در آن روز به غير همسرش شخص و يا اشخاص ‍ ديگرى از قبيل : خادم ، يا مكارى (كرايه دهنده )، يا غير آن همراهش ‍ بوده باشند. و در مجمع البيان گفته : «انست » از «ايناس » به معناى ديدن است و بعضى گفته اند: معناى انست «احسست » است ، يعنى من احساس آتشى كردم ، البته احساسى كه مايه دلگرمى شود، هر چه كه به آن ايناس داشته باشى آن را احساس كرده اى و دلت به آن آرامش و گرمى يافته .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۸۶

معناى «شهاب » و «قبس » در «آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون و كلمه ((شهاب » به طورى كه در مجمع آمده ، نورى است كه چون عمود از آتش بر خيزد و همچنين هر نورى كه مانند عمود امتداد داشته باشد به آن شهاب مى گويند و مراد از شهاب در آيه مورد بحث شعله اى از آتش است و در مفردات گفته : شهاب به معناى شعله اى از آتش ‍ افروخته است كه بالا رود، يا شعله اى كه در جو پيدا شود. و نيز در مفردات گفته : كلمه «قبس » به معناى آن مقدار آتشى است كه از آتشى ديگر بردارى و كلمه «تصطلون » از اصطلاء است كه به معناى گرم شدن با آتش است . سياق آيه ماجرايى را كه از اين داستان در سوره هاى ديگر آمده تاءييد نموده و گواهى مى دهد بر اينكه موسى (عليه السّلام ) در اين هنگام كه از دور آتشى ديده ، داشته خانواده اش را به سوى مصر مى برده ولى در بين حركت راه را گم كرده ، و خودش و خانواده اش دچار سرما شده بودند و شب هم شبى بسيار تاريك بوده است در اين هنگام از دور آتشى ديده ، خواسته است تا نزديك آن برود تا اگر انسانى در كنار آن آتش يافت ، از او راه را بپرسد و يا پاره اى آتش بگيرد و نزد اهلش برده در آنجا هيزمى آتش ‍ كند تا گرم شوند، لذا به خانواده اش گفت : اينجا باشيد كه من احساس ‍ آتشى كردم و آن را ديدم ، از جاى خود تكان نخوريد كه به زودى از آن آتش ، يعنى از كنار آن آتش خبرى مى آورم و به راهنمايى او راه را پيدا مى كنم و يا شعله اى از آن آتش را مى آورم تا هيزمى آتش كنيد و گرم شويد. و نيز، از سياق بر مى آيد كه آتش مذكور تنها براى آن جناب هويدا شده ، و غير او كسى آن را نديده است ، و گر نه بطور نكره نمى گفت : من آتشى مى بينم ، بلكه آن را نشان مى داد و به آن اشاره مى كرد. و اگر كلمه آوردن را تكرار كرد، و يكبار در آوردن خبر و بارى ديگر در آوردن آتش آن را به كار برد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: «ساتيكم منها بخبر او شهاب ...»، براى اين بود كه نوع اين دو آوردن ، مختلف بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←