تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



شیاطین در نازل کردن قرآن، هیچ دخالتی ندارند

«وَ مَا تَنزَّلَت بِهِ الشيَطِينُ...لَمَعْزُولُونَ»:

از اين جا، پاسخ از سخن مشركان شروع شده كه مى گفتند: محمّد، جنى دارد كه اين كلام را برايش مى آورد و نيز او شاعر است. و پاسخ اولى را مقدم داشته، نخست كلام را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نموده، فرمود كه قرآن از تنزيل شيطان ها نيست، تا آن جناب خوشحال گردد و سپس روى سخن به مشركان كرده، مطلب را در خور فهم آنان بيان فرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۴

پس جملۀ «وَ مَا تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيَاطِين» - البته «تَنَزَّلَت»، به معناى «نزلت» است - متصل است به جملۀ «وَ إنَّهُ لَتَنزِيلٌ رَبِّ العَالَمِين»، و همان طور كه گفتيم روى سخن بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، به دليل اين كه به دنبالش مى فرمايد: «فَلَا تَدعُ مَعَ اللّهِ إلَهاً آخَر: پس با خدا، خدايى ديگر مخوان»، تا آخر خطاب هايى كه مختص به آن جناب است، و متفرع بر جمله «وَ مَا تَنَزَّلَت بِهِ...» است، كه بيانش خواهد آمد.

و اگر روى سخن به آن جناب نمود، نه به مشركان، بدين جهت بود كه اين جمله با علتى تعليل شده، كه مشركان به خاطر كفرشان آن را قبول نداشتند و آن جمله «إنَّهُم عَنِ السَّمعِ لَمَعزُولُون: آنان از شنيدن اسرار آسمانى بدورند» مى باشد. كلمۀ «شيطان» به معناى شرير است و جمع آن «شياطين» مى آيد و در اين جا، مراد از آن، اشرار جن هستند.

و ضمير جمع در «مَا يَنبَغِى لَهُم بِهِ الشَّيَاطِين» بر مى گردد. در مجمع البيان گفته: معناى اين كه عرب مى گويد: «يَنبَغِى لَكَ أن تَفعَلَ كَذَا: سزاوار تو است كه چنين كنى»، اين است كه از او مى خواهد اين كار را در مقتضاى عقل انجام دهد و اصل اين كلمه از «بغيه» است، كه به معناى طلب مى باشد».

و وجه اين كه در آيه مورد بحث فرموده: «سزاوار ايشان نيست كه قرآن را نازل كنند»، اين است كه ايشان خلق شريرى هستند و جز به شر و فساد و جلوه دادن باطل در صورت حق و از اين راه مردم را از راه خدا گمراه كردن، همتى ندارند، و قرآن كريم، كلام سراپا حق است و باطل بدان راه ندارد. پس طبيعت و جبلت آن ها مناسبت ندارد كه قرآن را به كسى نازل كنند.

و معناى اين كه فرمود: «وَ مَا يَستَطِيعُون» اين است كه نمى توانند قرآن را نازل كنند. چون قرآن كلامى است آسمانى، كه ملائكه آن را از ربُّ العزّه مى گيرند و به امر او و در حفظ و حراست او، نازلش مى كنند. همچنان كه خودش فرمود: «فَإنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم». جملۀ «إنَّهُم عَنِ السَّمع...» نيز، به همين معنا اشاره مى كند.

و معناى اين كه فرمود: «إنَّهُم عَنِ السَّمعِ لَمَعزُولُون»، اين است كه شيطان ها از شنيدن اخبار آسمانى و اطلاع از آنچه در ملأ اعلى مى گذرد، معزول و دورند. براى اين كه با شهاب هاى ثاقب، از نزديكى به آسمان و گوش دادن، رانده مى شوند و اين معنا در چند جاى ديگر كلام مجيدش آمده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۵

«فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ»:

خطاب در اين آيه، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، او را از شرك به خدا نهى مى كند و اين نهى را، نتيجه جملۀ «وَ مَا تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيَاطِين...» مى گيرد، و معناى مجموع آن، اين مى شود:

حالا كه معلوم شد اين قرآن تنزيلى است از ربُّ العالَمين و شيطان ها در نازل كردن آن، كمترين دخالتى ندارند و اين قرآن هم، از جمله معارفى كه بيان مى كند، از شرك نهى كرده، وعده عذاب به مشركان مى دهد. پس به خدا شرك نورز، تا آن عذاب موعود به تو نرسد و در زمره معذبين داخل نشوى.

عصمت انبياء «ع»، با مكلف بودن ايشان منافات ندارد

در اين جا، ممكن است به ذهن خواننده برسد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» با داشتن عصمت الهى ديگر ممكن نيست كه معصيت از او سر بزند و چنين چيزى از او محال است، وليكن عصمت الهى، منافات با نهى از شرك ندارد و باعث نمى شود كه به طور كلى امر و نهى به معصوم باطل شود و تكليف از او برداشته شود. زيرا معصوم نيز بشرى است مختار در فعل و ترك، و طاعت و معصيت از ناحيه شخص او متصور است، هر چند كه از ناحيه خدا داراى عصمت است.

آيات بسيارى از قرآن كريم نيز، بر مكلف بودن انبياء «عليهم السلام» دلالت دارد، مانند آيه «وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُون»، كه درباره عموم انبياء است. و درباره خصوص پيامبر اسلام «صلى اللّه عليه و آله» فرموده: «لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُك»، و اين دو آيه، هر چند انبياء را از شرك نهى نكرده، وليكن تعبيرى كه در آن ديديد، در معناى نهى است.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند، براى اين است كه آنان را به حد كمال برساند و در نتيجه، اگر بنده اى به حد كمال رسيد، ديگر تكليف از او برداشته مى شود، زيرا در آن صورت، تكليف، تحصيل حاصل است، كه آن نيز عملى لغو است و به همين جهت انبياء مورد تكليف قرار نمى گيرند»، صحيح نيست. براى اين كه اعمال صالح كه تكليف بدان تعلق مى گيرد، همان طور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است و معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۶

پس همان طور كه واجب است براى به كمال رساندن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالح است، بياوريم، و در آن تمرين و ممارست داشته، همواره با آن رياضت و جهاد با نفس كنيم. همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز، بايد به آن آثار، مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال، رو به نقص نگذارد. پس مادامى كه انسان به زندگى زمينى وابسته است، چاره اى ندارد جز اين كه زحمت تكليف را تحمل نمايد و ما در بعضى از ابحاث گذشته كلامى در اين باره گذرانديم.

«وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَك الاَقْرَبِينَ»:

در مجمع البيان گفته: «عشيرۀ انسان»، قرابت و خويشان او است و اگر خويشاوندان آدمى را «عشيره» خوانده اند، از اين باب است كه با آدمى معاشرت دارند و آدمى با آنان معاشرت مى كند.

در دعوت به دین اسلام، فرقی میان نزدیکان و بیگانگان نیست

و اگر بعد از نهى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» از شرك و انذارش، در جمله مورد بحث «عشيرۀ اقربين»، يعنى خويشاوندان نزديك تر را اختصاص به ذكر داد، براى افاده و اشاره به اين نكته است كه در دعوت دينى، استثناء راه ندارد و اين دعوت، قوم و خويش نمى شناسد، و فرقى ميان نزديكان و بيگانگان نمى گذارد، و مداهنه و سهل انگارى در آن راه ندارد، و همچون سنن و قوانين بشرى نيست، كه تنها در بيگانگان و ضعفاء اجراء شود، بلكه در اين دعوت، حتى خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نيز، با امتش فرقى ندارد. تا چه رسد به اين كه ميان خويشاوندان پيغمبر با بيگانگان فرق بگذارد، بلكه همه را بندگان خدا و خدا را مولاى همه مى داند.

«وَ اخْفِض جَنَاحَك لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:

يعنى: به مؤمنان به خودت بپرداز و آنان را دور خود جمع كن و پر و بال رأفت و رحمت برايشان بگستران، آن چنان كه طيور، جوجه هاى خود را زير بال مى گيرند. و اين تعبير، استعاره به كنايه است كه نظيرش در آيه: «وَ اخفِض جَنَاحَكَ لِلمُؤمِنِين» گذشت.

و مراد از پيروى در اين جا، اطاعت است. به شهادت آيه بعدى كه مى فرمايد: «فَإن عَصَوكَ فَقُل إنِّى بَرئٌ مِمَّا تَعمَلُون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۷

پس خلاصه معناى دو آيه، اين است: اگر به تو ايمان آوردند و پيرويت كردند، آنان را دور خود جمع كن و پر و بال رأفت برايشان بگستران و به تربيتشان بپرداز، و اگر نافرمانی ات كردند، از عملشان بيزارى جوى.

«وَ تَوَكلْ عَلى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ»:

يعنى: از امر اطاعت و نافرمانی شان، هيچ چيز به دست تو نيست و تو، به غير از آنچه كه ما تكليف كرديم، وظيفه اى ندارى. غير از تكليف، هرچه هست، به دست خداست كه او، «عزيز» و «مقتدر» است، و به زودى نافرمانان را عذاب، و مؤمنان پيروت را رحمت مى دهد.

و اگر در اين مقام، دو اسم «عزيز» و «رحيم» را اختصاص به ذكر داد، بدين جهت بود كه ذهن شنونده را به داستان هاى قبل، كه يكى پس از ديگرى با اين دو اسم ختم شد، توجه دهد.

پس اين تعبير، در معناى اين است كه بفرمايد: تو در كار پيروان و نافرمانان هر دو طبقه، به خدا توكل كن، كه او «عزيز» و «رحيم» است. همان عزيز و رحيمى كه با قوم نوح و هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب و قوم فرعون، آن رفتارها را كرد كه شنيدى و ما داستان هايشان را برايت گفتيم. پس سنت ما، همواره اين بوده كه به عزت خود، نافرمانان را بگيريم و به رحمت خود، مؤمنان را نجات دهيم.

«الَّذِى يَرَاك حِينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَك فى الساجِدِينَ»:

ظاهر اين دو آيه - به طورى كه به ذهن مى رسد - اين است كه: مراد از «ساجدين»، ساجدان در نماز باشد، كه يكى از ايشان، خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، و اين قهرا با نماز جماعت آن جناب منطبق مى گردد و به قرينه مقابله، مراد از قيام هم، قيام در نماز است.

در نتيجه معناى آن چنين مى شود: «آن خدايى كه - و يا آن عزيز و رحيمى كه - تو را در دو حال قيام و سجده مى بيند، كه با ساير ساجدان، پايين و بالا می شوى و با ايشان نماز مى خوانى».

در معناى اين آيه، رواياتى از دو طرق شيعه و سنى نيز وارد شده، كه - إن شاء اللّه - در بحث روايتى آينده، آن روايات را از نظرتان مى گذرانيم.

«إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»:

اين جمله، بيان و علت جمله «وَ تَوَكَّل عَلَى العَزِيزِ الرَّحِيم» است و آيات شريفه، به طورى كه معنايش گذشت، در مقام آن است كه خاطر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را تسليت داده، و نيز مؤمنان را به نجات، بشارت دهد و كفار را به عذاب تهديد كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۸

توضيح اين كه شياطين، نازل نمی شوند، مگر بر هر کذّاب فاجر

«هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَن تَنزَّلُ الشيَاطِينُ...كَاذِبُونَ»:

اين آيه معرفى مى كند كه شيطان ها بر چه كسى نازل مى شوند، و صفات خاصه آن كس را بيان مى كند، تا بدانند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» از آن كسان نبوده و قرآن هم از القاآت شيطان ها نيست و خطاب در آيه متوجه مشركان است.

پس اين كه فرمود: «آيا شما را خبر دهم كه شيطان ها بر چه كسى نازل مى شوند، در معناى اين است كه بفرمايد: آيا به شما معرفى كنيم كسانى را كه شيطان هاى جنّى، اخبار را برايشان مى برند»؟

صاحب مجمع البيان، در ذيل جملۀ «تَنَزَّلَ عَلَى كُلّ أفَّاكٍ أثِيم» گفته: «أفَّاك»، به معناى كذّاب است و اصل كلمۀ «إفك» به معناى قلب، و زير و رو كردن است. و أفّاك (كه صيغه مبالغه آن است)، به معناى كسى است كه بسيار قلب مى كند و اخبار را از طرف راستش، به طرف دروغ بر مى گرداند.

و كلمۀ «أثِيم»، به معناى كننده كار زشت است. وقتى مى گويند: «أثم - يأثم - إثما»، كه فاعل، عمل زشتى را مرتكب شده باشد. و كلمۀ «تأثم»، به معناى ترك اثم است، (كه در فارسى هم مى گوييم: «فلانى، فلان عمل را زشت شمرد». يعنى از ارتكاب آن خوددارى كرد - مترجم).

و اما اين كه فرمود: شيطان ها بر هر أفّاكى أثيم نازل مى شوند، جهتش اين است كه شيطان ها، هيچ كارى جز جلوه دادن باطل به صورت حق و زينت دادن عمل زشت، كارى ندارند، و معلوم است كه جز بر أفّاك أثيم، هم نازل نمى شوند.

و در جملۀ «يُلقُونَ السَّمعَ وَ أكثَرُهُم كَاذِبُون»، ظاهر چنين مى نمايد كه دو ضمير جمع در «يُلقُونَ» و در «أكثَرُهُم»، هر دو به شياطين بر مى گردد، و «سَمع»، مصدر است، ولى به معناى «مَسمُوع» است، و مراد از آن مسموع، اخبار آسمانى است كه شيطان ها و لو به طور ناقص مى شنيدند. چون شهاب ثاقب، آن ها را مى راندند و نمى گذاشتند اخبار آسمانى را به طور كامل گوش دهند و آنچه استراق سمع مى كردند و مى شنيدند، ناقص و غير تمام بود و به همين جهت، دروغ هاى بسيارى با آن مخلوط مى شد.

و اين كه فرمود: «وَ أكثَرُهُم كَاذِبُون»، معنايش اين است كه بيشتر شيطان ها دروغگويند و اصلا از راست خبر نمى دهند. اين در صورتى است كه مراد از «اكثر» را، اكثر افراد بگيريم، و ممكن هم هست مراد از آن، كثرت از حيث تنزل باشد، كه در اين صورت معنايش اين مى شود كه: اكثر اخبار شيطان ها، دروغ است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۹

و خلاصه حجتى كه آيات سه گانه اقامه كرده، اين است كه: شيطان ها از آن جا كه جبلت و طبيعتشان شرارت است، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب و فاجر باشد و خودشان هم بيشتر در آنچه خبر مى آورند، كاذب اند.

و بر عكس، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، نه «أفّاك» است و نه «أثيم» و نه آنچه به او وحى مى شود، دروغ است و نه پراكنده. پس او از آن كسان نيست كه شيطان ها بر آنان نازل مى شوند و نه آن كسى كه بر او نازل مى شود، شيطان است و نه آن قرآنى كه بر او نازل مى شود، از القاء شيطان ها است.

پاسخ به تهمت ديگر مشركان که پيامبر«ص» را، شاعر مى خواندند

«وَ الشعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ...يَفْعَلُونَ»:

اين آيه، پاسخ از تهمتى است كه مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مى زدند و او را شاعر مى خواندند، و اين جواب از تهمت دوم ايشان است. و اولى آن، اين بود كه مى گفتند: «او، شيطانى دارد كه قرآن را به وى، وحى مى كند».

و اين دو تهمت، از تهمت هايى بود كه در مكه و قبل از هجرت، همواره آن ها را تكرار مى كردند و به اين وسيله مردم را از دعوت حقه او دور مى كردند و همين، خود مؤيدى است براى اين كه بگوييم: اين آيات در مكه نازل شده، بر خلاف كسانى كه گفته اند: در مدينه نازل شده است.

علاوه بر اين، اين آيات مشتمل است بر آيه اى كه سوره با آن ختم مى شود و آن، آيه «وَ سَيَعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون» است، و معنا ندارد سوره اى كه از قديم ترين سوره هاى مكى است، همچنان ناتمام بماند و سال ها بگذرد، بعد در مدينه تكميل شود.

و اما اين كه در آيات مورد بحث، شعراى با ايمان را از مذمت شعرا مستثنا دانسته، هيچ دلالتى ندارد بر اين كه اين شعراى با ايمان، مؤمنان بعد از هجرت اند.

به هر حال، كلمۀ «غَاوُون»، جمع اسم فاعل است و مفرد آن «غاوى»، و مصدرش «غَىّ» است و «غَىّ» معنايى دارد كه خلاف معناى رشد است، و «رشد» به معناى اصابه به واقع است و «رشيد»، كسى را گويند كه اهتمام نمى ورزد، مگر به آنچه كه حق و واقع باشد. و در نتيجه، «غَوى»، كسى است كه راه باطل را برود و از راه حق منحرف باشد. و اين غوايت، از مختصات صناعت شعر است، كه اساسش بر تخيل و تصوير غيرحق و غيرواقع است، به صورت حق و واقع.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۰

و به همين جهت، كسى به شعر و شاعرى اهتمام مى ورزد كه «غوى» باشد و با تزيينات خيالى و تصويرهاى موهومى، سرخوش بوده و از اين كه از حق به غيرحق منحرف شوند و از رشد به سوى غوايت برگردند، خوشحال شوند و از اين شعراء هم كسانى خوششان مى آيد و ايشان را پيروى مى كنند، كه خود نيز، غاوى و گمراه باشند. و جملۀ «وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الغَاوُون» همين معنا را مى رساند.

«ألَم تَرَ أنَّهُم فِى كُلّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَ إنَّهُم يَقُولُونَ مَا لَا يَفعَلُونَ» - كلمۀ «يَهِيمُون»، از «هَامَ - يَهِيمُ - هيمَاناً» است. و اين واژه، به معناى آن است كه كسى، پيش روى خود را بگيرد و برود. و مراد از «هيمان كفار در هر وادى»، افسار گسيختگى آنان در سخن گفتن است.

مى خواهد بفرمايد: اين ها، بند و بارى در حرف زدن ندارند، حد و مرزى در آن نمى شناسند. چه بسا كه باطل و مذموم را مدح كنند، عينا همان طورى كه حق و محمود را بايد ستايش كرد، و بر عكس، چه بسا زيبا و جميل را آن چنان مذمت مى كنند كه يك امر قبيح و زشت بايد مذمت شود، و چه بسا مردم را به سوى باطل دعوت نموده و از حق بر مى گردانند. و اين روش، خود انحراف از راه فطرت انسانى است، كه اساسش بر رشد است و رشد هم، داعى به سوى حق است و نيز اين كه چيزهايى مى گويند كه خود عمل نمى كنند، عدول از راه فطرت است.

خلاصه: حجتى كه در اين آيات سه گانه اقامه شده، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» شاعر نيست. براى اين كه شاعر كسى است كه گمراهان، از او پيروى مى كنند. چون صناعت شعر، اساسش بر غوايت و خلاف رشد است، ليكن مى بينيد كه آن افرادى كه اين رسول را پيروى مى كنند، به منظور رشد و رسيدن به واقع و به طلب حق، پيروى مى كنند. چون مى بينند كه دعوت او و كلامى كه به نام قرآن نزد او است، مشتمل است بر دعوت بر حق و رشد، نه باطل و غىّ.

«إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً...»:

اين استثناء، استثناى عده اى از شعرا است كه فرمود: پايه كارشان، غوايت و گمراهى است و آن عده، عبارتند از شعرايى كه ايمان دارند. چون ايمان و عمل صالح، آدمى را طبعا از ترك حق و پيروى باطل، جلوگيرى مى كند.

و اين كه فرموده: «خدا را بسيار ذكر مى كنند»، براى اين است كه ذكر كثير خدا، آدمى را همواره به ياد خدا مى اندازد و او را به سوى حق، آن حقى كه مايه رضايت اوست، مى برد و از باطل كه او دوست نمى دارد بندگان به آن مشغول باشند، بر مى گرداند. در نتيجه، چنين كسان دچار آن گمراهی ها نمى شوند، كه آن دسته ديگر دچارش مى باشند.

با اين بيان، روشن مى شود كه چرا جملۀ استثناء را به ايمان و عمل صالح مقید كرده، سپس جملۀ «وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثِيراً» را بر آن عطف نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۱

«وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ مَا ظُلِمُوا» - كلمۀ «انتصار»، به معناى انتقام است. بعضى از مفسران گفته اند: مراد از شعرايى كه بعد از مظلوميت انتقام مى گيرند، آن شعرايى مى باشند كه با اشعار خود، اشعارى را كه مشركان سروده اند و در آن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را هجو كرده، يا در دين او طعن زده و از اسلام و مسلمين بدگويى كرده اند، پاسخ داده اند و رد كرده اند. و اين، تفسير خوبى است كه مقام آيه، آن را تأييد مى كند.

«وَ سَيَعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون » - كلمۀ «مُنقَلَب»، اسم مكان و يا مصدر ميمى از انقلاب است و معناى جمله، اين است كه كسانى كه ستم كرده اند - به طورى كه از سياق بر مى آيد، مراد مشركان هستند - به زودى خواهند فهميد كه به چه بازگشتگاهى بر مى گردند و آن بازگشتگاه، همان آتش است. و يا اين است كه به زودى خواهند فهميد كه به چه نحو بر مى گردند.

در اين جمله، مشركان را تهديد مى كند و در عين حال در اين جمله، كه آخرين آيه سوره است، به مضمون اول سوره بازگشت شده. چون در اول سوره فرمود: «فَقَد كَذَّبُوا فَسَيأتِيهِم أنبَاؤُ مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤُن».

بحث روايتی

در كافى، به سند خود، از حجّال، از شخصى كه نامش را برده، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت: از كلام خداى تعالى پرسيدم كه مى فرمايد: «بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِين».

فرمود: زبان عرب مى تواند مدلول ساير زبان ها را روشن سازد، ولى ساير زبان ها، مداليل زبان عرب را روشن نمى كند.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ لَو نَزَّلنَاهُ عَلَى بَعضِ الأعجَمِين...»، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: يعنى اگر ما قرآن را بر عجم - غيرعرب - نازل مى كرديم، عرب به آن ايمان نمى آورد، ولى بر عرب نازل كرديم و عجم ها به او ايمان آوردند و اين، خود فضيلتى است براى عجم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۲

نگرانى پيامبر «ص»، از سرنوشت امت پس از خود

و در كافى، به سند خود، از على بن عيسى بن قماط، از عمويش، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرموده: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در خواب بنى اميه را ديد، كه بعد از رحلت آن جناب، بر فراز منبرش بالا رفته، مردم را از راه راست به سوى عقب بر مى گردانند، و چون از خواب برخاست، اندوهناك و محزون شد.

پس جبرئيل بر او نازل شد و عرضه داشت: يا رسول اللّه! چرا اندوهناكت مى بينم؟

فرمود: اى جبرئيل! سبب اين است كه من ديشب، بنى اميه را در خواب ديدم كه بر منبرم بالا رفته اند، و بعد از من، مردم را گمراه نموده، به قهقرا بر مى گردانند.

جبرئيل گفت: به آن خدايى سوگند كه تو را به حق به نبوت مبعوث فرموده، هيچ گونه اطلاعى از اين جريان ندارم. پس به سوى آسمان صعود نموده، چيزى نگذشت كه دوباره بر آن جناب نازل شد و آياتى از قرآن آورد، كه مايه تسليت خاطر آن حضرت بود و آن، آيه: «أفَرَأيتَ إن مَتَّعنَاهُم سِنِينَ ثُمَّ جَاءَهُم مَا كَانُوا يُوعَدُونَ مَا أغنَى عَنهُم مَا كَانُوا يُمَتَّعُون» بود. و نيز اين آيات را آورد: «إنَّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَةِ القَدرِ * وَ مَا أدرَيكَ مَا لَيلَةُ القَدرِ * لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن ألفِ شَهر»، كه در آن، خداى تعالى، «شب قدر» را براى رسولش، بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميه قرار داد.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از ابى جهضم روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را ديدند كه گويا متحير به نظر مى رسيد. پرسيدند: چرا چنين متحيرى؟

فرمود: چرا نباشم؟ در خواب ديدم كه دشمنم بعد از من، سرپرست امتم مى شود. پس آيه «أفَرَأيتَ إن مَتَّعنَاهُم سِنِينَ ثُمَّ جَاءَهُم مَا كَانُوا يُوعَدُون مَا أغنَى عَنهُم مَا كَانُوا يُمَتَّعُون» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» خوشحال گرديد.

مؤلف: در عبارت (عربى) حديث، كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در پاسخ سؤال كنندگان، چنين آمده: «وَ لِمَ و رَأيتُ: يعنى چرا با اين كه ديدم»، و تقدير آن، اين است كه: «چرا اندوهناك و متحير نباشم، با اين كه در خواب چنين و چنان ديدم».

رواياتی درباره دعوت پيامبر«ص»، از عشیره و نزدیکان خویش

و در همان كتاب است كه احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه و بيهقى در شعب الايمان، و نيز در كتاب ديگرش دلائل، از ابوهريره روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه: «و أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» قريش را دعوت نمود و در دعوتش، فرقى ميان دورتر و نزديكتر نگذاشت.

پس از آن فرمود: اى گروه قريش! خود را از آتش ‍ نجات دهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۳

اى گروهى كه از دودمان كعب بن لُوَى هستيد! خود را از آتش نجات دهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم.

اى گروهى كه از دودمان قُصَى هستيد! خود را از آتش نجات دهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم.

اى گروهى كه از دودمان عبد منافيد! خود را از آتش نجات دهيد كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم.

اى گروهى كه از دودمان عبدالمطلب هستيد! خود را از آتش نجات دهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم.

اى فاطمه، اى دختر محمد! تو نيز خود را از آتش نجات ده، كه من مالك نفع و ضررى برايت نيستم و بدانيد كه شما ارحام من ايد و من، به زودى صله اى مناسب آن خواهم كرد.

و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كردند كه گفت: وقتى آيه «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، قبيله قبيله ايشان را دعوت كرد.

باز، در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، بخارى، ابن مردويه، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين وَ رَهطَكَ مِنهُمُ المُخلَصِين» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» از خانه بيرون آمد و بالاى صفا رفت، ندا در داد كه:

يا صباحاه! مردم گفتند: اين كيست كه صدا مى زند؟ يكى گفت: اين محمد است. پس دور او جمع شدند و اگر هم كسى نتوانست خودش حاضر شود، شخصى را فرستاد تا ببيند آن جناب چه مى گويد و قضيه از چه قرار است. ابولهب و همه قريش نيز آمدند.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: به من بگوييد ببينيم، اگر من به شما زنهار دهم كه اينك در وادى (پشت شهر مكه)، لشكرى در كمين است، كه بر شما شبيخون بزند، تصديقم مى كنيد؟

گفتند: بله، ما در مدتى كه تو را تجربه كرده و آزموديم، غير از راستى از تو نديديم. فرمود: اينك شما را زنهار مى دهم كه در آينده تان عذابى شديد داريد.

ابولهب گفت: «تَبّاً لَكَ: مرگ بر تو». آيا به اين منظور ما را جمع كردى؟ و در اين جريان بود كه آيه «تَبَّت يَدَا أبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ» نازل شد.

و باز، در آن كتاب آمده كه طبرانى و ابن مردويه، از ابى امامه، روايت كرده كه گفت: وقتى آيه «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، بنى هاشم را جمع كرده، بر درِ خانه نشانيد و دستور داد تا زنان و اهل خانه در خانه جمع شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۴

آنگاه بر ايشان وارد شد و فرمود: اى بنى هاشم! خود را از آتش بخريد و در آزادى خود بكوشيد و آن را از خدا بخريد و در بهايش، خود را در اختيار او بگذاريد. زيرا كه من نزد خدا مالك چيزى براى شما نيستم.

آنگاه رو به اهل بيت خود كرد و فرمود: اى عايشه، دختر ابوبكر! و اى حفصه، دختر عُمَر! و اى أُمّ سلمه! و اى فاطمه، دختر محمّد! و اى أُمّ زبي،ر عمه رسول خدا! خود را از خدا بخريد و در آزادى خود بكوشيد، كه من نزد خدا، مالك چيزى براى شما نيستم و كارى نمى توانم برايتان بكنم...

مؤلف: و در معناى اين روايات، چند روايت ديگر نيز هست، كه در بعضى از آن ها آمده كه آن جناب، دودمان عبد مناف را مخاطب قرار داد، تا هم شامل بنى اميه شود و هم بنى هاشم.

اما سه روايت اول با آيه شريفه انطباق ندارد. براى اين كه در روايت هاى سه گانه، كه آن جناب عموم قريش را دعوت كرد و انذار فرمود، در حالى كه آيه شريفه دستور داده بود عشيرۀ نزديك تر خود را انذار كند، كه يا مراد از آن، «بنى عبد مناف» است، يا «بنى هاشم» و از اين سه روايت، دومى از آيه بعيدتر است. براى اين كه در آن آمده: آن جناب، مردم را، قبيله قبيله دعوت نمود.

علاوه بر اين، ما در ذيل آيه گفتيم كه معنايش اين است كه: خويشاوندى شما با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به دردتان نمى خورد و در درگاه خدا اثرى برايتان ندارد. در روايات نيز اشاره اى به اين معنا شده و فرموده: من نزد خدا، كارى نمى توانم برايتان بكنم. و اين معنا كه از آيه استفاده مى شود، با دعوت همه قبائل در آن روز نمى سازد.

و اما روايت چهارم، آن نيز مورد اشكال است. براى اين كه آيه: «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين»، آيه اى است مكى و در سوره اى مكى، و احدى نگفته كه اين آيه و اين سوره، در مدينه نازل شده است و با اين حال، ديگر وجود همسرى به نام عايشه و حفصه و أُمّ سلمه چه معنا دارد؟ با اين كه آن جناب در مدينه با اين چند تن ازدواج كرد.

بنابراين، از بين روايات، آن روايتى كه مى شود به آن اعتماد كرد، روايتى است كه مى فرمايد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در روز نزول آيه، تنها بنى هاشم و يا بنى عبدالمطلب را به انذار اختصاص داد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۷۵

و از حرف هاى عجيبى كه در اين باب زده اند، سخن آلوسى است، كه بعد از نقل همه روايات گفته: اگر بگوييم همه اين روايات صحيح است، راه جمع ميان آن ها، اين است كه بگوييم: «انذار»، در چند دفعه صورت گرفته است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←