تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۵۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



آيه : ((الذين ان مكنا هم فى الارض ...(( ناظر بر عموم مؤ منين است الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّهُمْ فى الاَرْضِ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ... اين آيه توصيف ديگرى است از مؤ منين كه در اول آيات نامشان را برد البته اين توصيف توصيف مجموع است از جهت مجموعيت و به عبارت ساده تر: توصيف نوع مؤ منين است و كار به فرد فرد آنان ندارد چون ممكن است فردى از آنان واجد اين اوصاف نباشد. و مراد از تمكين آنان در زمين اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهند بتوانند انجام دهند، و هيچ مانعى يا مزاحمى نتواند سد راه آنان شود. در توصيف آنان مى فرمايد: يكى از صفات ايشان اين است كه اگر در زمين تمكنى پيدا كنند و در اختيار هر قسم زندگى كه بخواهند حريتى داده شوند، در ميان همه انواع و انحاء زندگى يك زندگى صالح را اختيار مى كنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند كه در آن جامعه نماز به پا داشته ، و زكات داده مى شود، امر به معروف و نهى از منكر انجام مى گيرد. و اگر از ميان همه جهات عبادى ، نماز و از ميان همه جهات مالى ، زكات را نام برد، بدين جهت است كه اين دو در باب خود (عبادات ) عمده هستند.

اذن قتال مختص به مهاجران صدر اسلام نيست

و وقتى صفت مؤ منين مذكور در صدر آيات اين باشد، و مراد از اين صفت نيز آن باشد كه در صورت داشتن قدرت و اختيار، اجتماعى صالح به وجود مى آورند، و از سوى ديگر حكم جهاد هم مخصوص به يك طايفه معينى نباشد نتيجه مى گيريم كه پس مراد از ((مؤ منين ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۴۷

عموم مؤ منين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت است ، و اين خصيصه و طبع هر مسلمانى است ، هر چند كه قرنها بعد به وجود آيد. پس طبع مسلمان از آن جهت كه مسلمان است صلاح و سداد است هر چند كه احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد. بنابراين ، ديگر نبايد توهم كرد كه مراد از اين صفت ، صفت خصوص ‍ مهاجرين زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، حال چه اين آيات را مكى بدانيم ، و چه مدنى گو اينكه مساءله اخراج از ديار و مظلوميت ، مخصوص آنان است ، زيرا مساءله اخراج از وطن و مظلوميت ، سوژه بحث است ، و خلاصه ، مورد مخصص نيست ، چون مخصص بودن مورد با عموم موصوفين در صدر آيات و عموميت حكم جهاد منافات دارد. علاوه بر اينكه ، جامعه صالحى كه براى اولين بار در مدينه تشكيل شده و سپس تمامى شبه جزيره عربستان را گرفت ، عالى ترين جامعه اى بود كه در تاريخ اسلام تشكيل يافت ، جامعه اى بود كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن جامعه نماز به پا مى شد، زكات داده مى شد، امر به معروف و نهى از منكر مى شد، و اين جامعه به طور قطع سمبل و مصداق بارز اين آيه است و حال آنكه مى دانيم كه در تشكيل چنين جامعه اى انصار عامل مهم بودند نه مهاجرين . و در تاريخ اسلام در هيچ عهدى سابقه ندارد كه به دست مهاجرين چنين جامعه اى تشكيل يافته باشد، به طورى كه انصار هيچ دخالتى در آن نداشته باشند، مگر اينكه كسى بگويد مراد از اين مؤ منين ، اشخاص ‍ و فرد فرد خلفاء راشدين ، و يا فقط على (عليه السلام ) - بنا به اختلافى كه در آراء شيعه و سنى هست - بوده باشد، كه دراين صورت معناى همه آيات مورد بحث به كلى فاسد خواهد شد. از اين هم كه بگذريم ، تاريخ از افراد مسلمانان صدر اول ، و مخصوصا مهاجرين از ايشان ، افعال زشتى ضبط كرده كه به هيچ وجه نمى توانيم نام آن را احياى حق ، و اماته باطل بگذاريم ، حال چه اينكه بگوييم مجتهد بوده اند، و به راى خود عمل مى كرده اند و مجتهد در راى خود معذور است يا نگوييم . از اينجا مى فهميم كه پس توصيف در آيه توصيف از فرد فرد مسلمانان نبوده ، بلكه وصف مجموع من حيث المجموع است . و جمله ((و لله عاقبه الامور(( تاءكيد وعده نصرتى است كه قبلا داده بود، و نيز چيره كردن مؤ منين است بر دشمنان دين كه به ايشان ظلم كرده بودند.

دلدارى دادن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و تهديد تكذيب كنندگان

وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ... فَكَيْف كانَ نَكِيرِ اين آيه تسليت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است . به اين بيان كه تكذيب قوم او

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۴۸

چيز نوظهورى نيست چون قبل از ايشان امتهاى بسيار بودند كه پيغمبران خود را تكذيب كردند. و هم انذار و تهديد تكذيب كنندگان است . به اين بيان كه سرانجام امتهاى گذشته - به جرم تكذيب شان - هلاكت و ابتلاء به عذاب خداى تعالى بوده . از جمله امتهاى مذكور يكى قوم نوح و عاد - كه قوم هود پيغمبر بودند - و ثمود - كه قوم صالح پيغمبر بودند - و قوم ابراهيم ، قوم لوط و اصحاب مدين - يعنى قوم شعيب - است و نيز تكذيب موسى را نام مى برد. بعضى گفته اند: اگر نفرمود قوم موسى ، بدين خاطر است كه قوم موسى بنى اسرائيل بود كه به وى ايمان آوردند و تكذيب كنندگان موسى فرعون و قوم او بودند. ((فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير(( - كلمه ((املاء(( به معناى مهلت دادن و تاءخير اجل است . و كلمه ((نكير(( به معناى انكار است . و معناى آيه اين است كه : من به كافرينى كه رسول خدا را انكار و تكذيب كردند مهلت دادم ، پس آنگاه آنان را گرفتم - كلمه گرفتن كنايه از عذاب است - پس انكار من ايشان را در تكذيب و كفرشان چگونه بود؟ اين تعبير هم كنايه از نهايت درجه انكار، و شدت عقاب است . فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ بِئرٍ مُّعَطلَةٍ وَ قَصرٍ مَّشِيدٍ ((قريه خاوية على عروشها(( عبارت است از قريه اى كه ديوارهاى آن روى سقفهايش ريخته باشد، يعنى به كلى خراب شده باشد. و ((بئر معطلة (( يعنى چاهى كه ديگر كسى از اهل آبادى كنار آن نمى آيد تا آب بردارد، چون كسى در آبادى نمانده . و ((قصر مشيد(( يعنى كاخهايى كه با گچ ساخته شده باشد، چون كلمه ((شيد(( به معناى گچ است . ((فكاين من قرية اهلكناها(( - ظاهر سياق مى رساند كه اين جمله بيان باشد براى جمله ((فكيف كان نكير(( كه در آيه قبلى بود و جمله ((و بئر معطلة و قصر مشيد(( عطف بر قريه است . و معناى آن اين است كه : چه بسيار قريه ها كه ما اهل آنها را به خاطر اينكه ظالم بودند و در حالى كه مشغول ظلم بودند هلاك كرديم در نتيجه آن قريه هاى آباد به صورت خرابه هايى در آمد كه ديوارها روى سقف ها فرو ريخته و چه بسا چاههاى آب كه تعطيل شد چون آيندگان كنار چاه براى برداشتن آب همه هلاك شدند ديگر كسى نيست كه از آب آنها بنوشد و چه بسيار قصرهاى با گچ ساخته شده كه ساكنانش هلاك شدند حتى نشانه اى از آنها نمانده و صدايى از آنها به گوش نمى رسد. و مقصود از اهل چاهها ده نشين ها و مقصود از كاخ نشين ها شهريها هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۴۹

از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيريد!

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا... در اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه از سرگذشت اين قراء و شهرها كه هلاك و ويران شدند و از اين آثار معطله و قصور مشيده كه امتهاى گذشته از خود به يادگار گذاشته اند عبرت گيرند. در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمى را وادار به تفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند و در جستجوى دليل آن متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرك به خدا و اعراض از آيات او و استكبار در مقابل حق و تكذيب رسولان بوده ، آن وقت است كه صاحب قلبى مى شوند كه با آن تعقل مى كنند و همان عقل و قلب ايشان را مانع از شرك و كفر شود. اين در صورتى است كه سير در زمين ايشان را به تعقل و تفكر وا بدارد و اگر اين مقدار در ايشان اثر نگذارد حداقل عبرت گيرى وادارشان مى كند كه به سخن مشفقى خيرخواه كه هيچ منظورى جز خير ايشان ندارد گوش دهند و اندرز واعظى را كه نفع و ضرر و خير شر ايشان را تميز مى دهد به جان و دل بپذيرند و هيچ مشفق و واعظى چون كتاب خدا و هيچ ناصحى چون فرستاده او نيست لاجرم كلام خدا و سخن فرستاده او را مى شنوند در نتيجه از آنانى مى شوند كه داراى گوشى شنوايند كه با آن به سوى سعادت راهنمايى مى شوند. با اين بيان روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث هيچ متعرض ‍ ((چشم (( نشد، چون آيه در اين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند يكى آنهايى كه خودشان مستقل در تعقلند و خودشان خير را از شر و نافع را از ضار تميز مى دهند و دوم آنهايى كه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است خير و شرشان را مشخص ‍ مى كنند و اين دو قسم اعتبار كار قلب و گوش است و ربطى به چشم ندارد و چون اين دو معنا - يعنى تعقل و سمع - در حقيقت كار قلب ، يعنى نفس مدرك است كه آدمى را وادار مى كند به اينكه آنچه خودش ‍ تعقل مى كند و يا از پيشواى هدايت مى شنود بپذيرد لذا اين درك را رويت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمى شوند بلكه كور حقيقى دلهايى مى شوند كه در سينه ها است . و با اين تعبير آن كسانى را كه يا تعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند ((كوردل (( خواند. آنگاه در همين كورى مبالغه نموده فرمود: حقيقت كورى همانا كورى قلب است نه كورى چشم چون كسى كه از چشم كور مى شود باز مقدارى از منافع فوت شده خود (راه رفتن و راه جستن ) را با عصا و يا عصاكش تاءمين مى كند، و اما كسى كه دلش كور شد ديگر به جاى چشم دل چيزى ندارد كه منافع فوت شده را تدارك نموده خاطر را با آن تسليت دهد. اين است كه مى فرمايد: ((فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى ال قلوب التى فى الصدور(( در اين جمله

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۰

سينه ها را جايگاه قلب خوانده و اين از باب مجاز در نسبت است و البته در كلام مجاز ديگرى از همين قبيل نيز به كار رفته و آن اين است كه عقل را به قلب نسبت داده در حالى كه عقل از آن نفس است و وجه مجاز بدون آن را مكرر بيان كرده ايم .

پاسخ به استهزاى مشركين درباره نزول عذاب ، با بيان اينكه زمان كم و زياد نزدخداوند يكسان است

وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ مشركين عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مى داد تكذيب مى كردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، يعنى مى گفتند: پس چرا نمى آورى آن عذاب را؟ چه وقت اين وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با اين جمله ايشان را پاسخ گفته كه ((لن يخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى كند(( حال اگر آن وعده عذابى كه داد فقط مربوط به مشركين مكه باشد قهرا مراد از آن همان عذابى خواهد بود كه در جنگ بدر چشيدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد كه بعدا خدا در روزى كه ميان پيغمبر خود و امتش ‍ داورى مى كند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملى نشده است . و خدا از آن وعده داده و فرموده : ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم (( ((و ان يوما عند ربك كالف سنه مما تعدون (( - در اين جمله حكم كرده به اينكه يك روز از روزهايى كه نزد خدا است برابر است با هزار سال از روزهايى كه ما مى شماريم و نتيجه مى گيرد: پس خدايى كه يك روز نزد خودش طولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهى اين متاءثر نمى شود چنين خدايى ترس ‍ از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله كند بلكه او حليم و بزرگوار است ، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: ((و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصير(( پس اينكه فرمود: ((و ان يوما عند ربك كالف سنة (( رد استعجال ايشان به عذاب است ، به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است . ((و جمله و لن يخلف اللّه وعده ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۱

وعده تسليت ، و تاءييد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه از تكذيب آنان نسبت به خبرى كه از وعده خدا به ايشان داد، و نيز از تعجيز و است هزاء ايشان ناراحت نشود. بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله ((و ان يوما عند ربك (( اين است كه يك روز از روزهاى آخرت كه در آن روزها كفار عذاب مى شوند، براب ر هزار سال از ايام دنيايى است كه آن را سالهايى چند مى شمارند. بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه يك روز از روزهاى قيامت كه در آن به عذاب الهى گرفتارند، از شدت عذاب به نظرشان هزار سال دنيا مى آيد. ولى اين دو معنا با صدر آيه و نيز با آيه بعدى سازگار نيست . وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْت لهََا وَ هِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتهَا وَ إِلىَّ الْمَصِيرُ... همانطور كه گفتيم اين آيه متمم جمله ((و ان يوما عند ربك كالف سنه (( و به منزله شاهد صدق مدعى است ، و معنايش اين است كه : زمان اندك و يا بسيار نزد پروردگار تو يكسان است ، به شهادت اينكه بسيارى از قراى ظلم كننده را مهلت داد و بعد از مهلت به عذاب خود بگرفت . جمله ((و الى المصير(( بيان علت تعجيل نكردن خدا در عذاب كفار است . به اين بيان كه وقتى بازگشت همه به سوى اوست ، ديگر خوف فوت براى او تصور ندارد تا در عقاب ظالمان و كفار عجله كند. با اين بيان روشن مى شود كه مفاد اين آيه تكرار مفاد آيه ((فكاين من قريه ...(( نيست بلكه هر يك مفاد جداگانه اى دارند. اين را هم ناگفته نگذاريم كه در آيه شريفه التفاتى از غيبت به تكلم وحده به كار رفته (البته غيبت در آيه قبلى بود كه در جمله ((نزد پروردگارت (( خدا غايب حساب شده بود، و تكلم وحده در اين آيه كه ((بازگشت به سوى من است (( به كار رفته ) و نكته اين التفات اين است كه آيه مورد بحث يكى از صفات خدا را كه حلم است بيان مى كند، و در چنين مقامى مناسب اين است كه خدا شخصاخصم كفار به حساب آيد، و بفرمايد: چون با پيامبر من دشمنى كردند خود من دشمن و طرف حساب آنها خواهم بود. قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا أَنَا لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ...أَصحَب الجَْحِيمِ رسول را امر مى كند به اينكه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان و عمل صالح

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۲

كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمتهاى آن - است ، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن - كه همنشينى با جهنميان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد. وَ الَّذِينَ سعَوْا فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ كلمه ((سعى (( به معناى تند رفتن ، و در اينجا كنايه از جد و جهد عليه آيات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آنها است ، و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) در حقيقت بازگشت به سياق سابق است بعد از آنكه التفات در آيه قبلى در ((امليت لها - مهلتش دادم ...(( كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث به سياق قبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود. توضيح مفاد و معناى آيه : ((و ما ارسلنا من قبلك منرسول ولا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ...(( وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطنُ فى أُمْنِيَّتِهِ... كلمه ((تمنى (( به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را ((امنية - آرزو(( مى گويند. و اصل در معناى اين كلمه ((منى (( - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناى فرض و تقدير است . بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود ((تمنيت الكتاب (( معنايش اين است كه كتاب را خواندم . و معناى ((القاء در امنية (( اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند. و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض ‍ مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۳

مفسدين را اغواء مى كرد و بدين وسيله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتيجه مى ساخت ، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شيطانى را نسخ و زايل نموده آيات خودش را حاكم مى نمود و كوشش ‍ پيغمبر و يا رسولش را به نتيجه مى رساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است . و بنا بر معناى دوم آن (يعنى قرائت و تلاوت )، معناى آيه چنين مى شود: ما قبل از تو هيچ پيغمبر و رسولى نفرستاديم مگر آنكه وقتى چيزى از آيات خدا را مى خوانده شيطان شبهه هايى گمراه كننده به دلهاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مى كرد تا با آن آيات مجادله نموده ايمان مؤ منين را فاسد سازد ولى خداوند آنچه از شبهات كه شيطان به كار مى برد باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آنها مى فرمود و يا آيه اى نازل مى كرد تا آن را رد كند. فرق بين معناى ((نبوت (( و ((رسالت (( اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماى تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و ماءمور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه ماءمور به تبليغ هم شده باشد يا نه . چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه ماءمور به تبليغ نشده و اين با جمله ((و ما ارسلنا(( كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلد سيزدهم اين كتاب همين مطلب را از آيه ((قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(( استفاده نموديم . و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست ، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران . علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۴

دست نيست . و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است . در جمله ((فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته (( التفاتى از تكلم با غير به غيبت به كار رفته ، اول فرموده ((ما نفرستاديم (( و در آخر فرموده ((خدا نسخ مى كند(( و وجه اين التفات اين است كه عنايت به ذكر و نام خدا و اسناد نسخ و احكام به قادر على الاطلاق را برساند. و به عين همين جهت بار ديگر لفظ جلاله را تكرار مى كند وگرنه مى توانست بار دوم ضمير آن را به كار ببرد و بلكه بايد به كار مى برد و قاعده آن را اقتضاء مى كرد ولى ضمير به كار نبرده وضع اسم در جاى ضمير كرده . و نيز از همين باب است كه لفظ شيطان را دوباره آورده ، با اينكه مى توانست و بلكه لازم بود ضمير آن را به كار برد، و اين بدان جهت است كه اشاره به اين نكته كرده باشد كه القاء كننده كه شيطان است خداوند هيچ اعتنايى به او و به كيد او ندارد.

القائات و وساوس شيطان وسيله امتحان است

لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطنُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ... مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از ((سنگ قاسى (( يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد. و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه زحمات انبياء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به خود شيطان است و ليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى كند، همچنانكه هيچ مؤ ثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهد مگر آنكه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه مستند به او مى شود داراى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۵

مصلحت و هدف شايسته است . و به همين جهت خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين القاآت شيطانى خود مصلحتى دارد و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى شوند، و آزمايش ، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد، چون رسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت ، محتاج به اين ناموس است ، بايد آن دو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آن بوته قرار گيرند چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود از تربيت الهيه اى است كه در نظام خلقت مورد نظر است ، همچنانكه خودش فرمود: ((كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا(( و اين است معناى اينكه فرمود: ((تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايش بيماردلان ، و سنگدلان قرار دهد(( و بنابراين ، لام در ((ليجعل (( لام تعليل است كه با آن القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا را تعليل مى كند و مى رساند كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند. و معنايش اين مى شود كه : شيطان هم در شيطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنه اهل شك و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد. پس روشن شد كه مراد از ((فتنه ((، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى كه شخص درگير به آنرا دچار غرور و ضلالت مى كند. و مراد از ((بيمار دلان (( اهل شك از كفار است و مراد از ((قاسية قلوبهم (( سنگدلان اهل جحود و عناد از كفار است . و كلمه ((شقاق (( در جمله ((و ان الظالمين لفى شقاق بعيد(( به معناى ناسازگارى و مخالفت است همچنانكه ((مشاقة (( نيز به همين معنا است . و اگر شقاق را به دورى توصيف كرد و فرمود ((در شقاقى دورند(( در حقيقت توصيف شقاق است به حال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنايش اين است كه : ستمگران اهل جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يا اهل جحود و اهل شك هر دو، هر آينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند. وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِت لَهُ قُلُوبُهُمْ... متبادر از سياق اين است كه جمله مورد بحث عطف بر جمله ((ليجعل (( باشد و تعليل

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۶

براى جمله ((فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته (( و ضمير در ((انه (( به آنچه پيغمبر و رسول آرزويش مى كنند و جمله ((اذا تمنى ...(( از آن حكايت مى كند برگردد دليلى هم نيست كه دلالت كند بر اينكه مرجع اين ضمير قرآن است . و معناى آيه چنين مى شود: خدا آنچه را كه شيطان القاء مى كند نسخ نموده سپس آيات خود را در دلها جايگزين مى كند تا القاآت شيطان را مايه آزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرار داده و تا كسانى كه علم روزيشان شده با اين نسخ و احكام بفهمند كه آنچه رسول يا نبى آرزويش ‍ را مى كردند، حق و از ناحيه پروردگارت بوده ، چون مى بينند كه القاآت شيطان باطل شد پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجه دلهايشان در برابر او نرم و خاشع مى شود. ممكن است كه جمله ((و ليعلم (( عطف بر محذوف باشد آنگاه آن محذوف و اينكه بر آن عطف شده در مجموع تعليل بيان آيه قبلى باشد كه چگونه و چرا خداوند اين القاء را فتنه و آزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرار داد. آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود و نيز آنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده ... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه ((و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين آمنوا(( به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است . ((و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم (( - اين جمله در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد. وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ... اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا آخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از ((الذين كفروا(( همه كفار نيستند، چون مى دانيم و مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم كه مراد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۷

از كفار نامبرده در آيه ، همان عده اى از صناديد و سردمداران قريشند كه تا آخر عمر موفق به ايمان نشدند، همچنانكه در آيه ((ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون (( نيز منظور اينگونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.

مقصود از اينكه روز قيامت عقيم (نازا) است

و معناى عقيم بودن روز اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن ، روز هلاكت و يا روز قيامت است ، و مراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند روز قيامت مى باشد. و معناى آيه اين است كه كسانى كه كافر شدند همواره در شك نسبت به قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزى است ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولد نمى شود تا جبران مافات را كنند. و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته براى اين است كه هر دو در اثر يكسانند، چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك و ترديد ايشان از بين مى رود، همچنانكه درباره روز قيامت فرمود: ((قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون (( و درباره رفع شك و ترديد هنگام مشاهده عذاب قيامت مى فرمايد: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار آليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا(( از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار به قيد ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر به قيد نازا بودن ، چون مى خواست دو چيز را بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اينكه فردايى ندارد كه جبران مافات را كنند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←