تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۷

از الکتاب
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



شرط قبولی اعمال، ایمان همراه با عمل صالح است

«فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ»:

اين آيه، تفصيل حال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى، و به زودى آيه اى خواهد آمد كه به منزله بيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است، كه در آن مى فرمايد: «وَ لَقَد كَتَبنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ أنّ الأرضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون».

پس معناى اين كه فرمود: «فَمَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَات» اين است كه از افراد بشر، هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقيد به ايمان كرد، چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد - و مراد از «ايمان»، به طورى كه از سياق و مخصوصا از آيه گذشته كه مى فرمود: «وَ أنَا رَبُّكُم فَاعبُدُون» بر مى آيد، قطعا ايمان به خدا است.

چيزى كه هست، ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست. آن هم همه آنان، بدون استثناء. زيرا فرموده: «إنَّ الَّذِينَ يَكفُرُونَ بِاللّه وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَينَ اللّه وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نَؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعضٍ... أُولَئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ حَقّاً».

«فَلا كُفرَانَ لِسَعيِهِ»: - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند. «كفران»، در مقابل «شكر» است، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده: «وَ كَانَ سَعيُكُم مَشكُوراً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۵۸

و معناى اين كه فرمود: «وَ إنَا لَهُ كَاتِبُون»، اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه اعمال ثبت مى كنيم. ثبتى كه هرگز فراموش نشود. پس مقصود از اين كه فرمود: «فَلَا كُفرَانَ لِسَعيِهِ وَ إنَّا لَهُ كَاتِبُون»، اين است كه عمل صالحشان، فراموش و كفران نمى شود.

اين آيه شريفه، از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به اين كه توأم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تأييد مى كند. و نيز دلالت مى كند بر اين كه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد، اهل نجات است.

وجوه مختلف در معناى آيه: «و حرام على قرية اهكناها أنّهم لا يرجعون»

«وَ حَرَامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ»:

آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد: ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم، ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى گردند تا آنچه كمبود دارند، جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند، استيفا نمايند.

و اين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه «فَمَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤمِنٌ...»، متضمن آن است. پس طرف ديگر از دو طرف تفصيل اين مى شود: هر كه مؤمن نباشد، هرچه عمل صالح به جاى آورد، نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست، بلكه خائب و خاسر است، و سعيش در دنيا بى نتيجه است، و بعد از مردن هم، ديگر راهى به تدارك آنچه كه از او فوت شده، ندارد.

چيزى كه هست، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده و فرموده: «وَ حَرَامٌ عَلَى قَريَةٍ أهلَكنَاهَا»، و نفرموده: «وَ حَرَامٌ عَلَی مَن أهلَكنَاهُ: حرام است بر كسى كه ما او را هلاك كرديم»، و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند. همچنان كه در سوره «اسرى» فرموده: «وَ إن مِن قَريَةٍ إلّا نَحنُ مُهلِكُوهَا قَبلَ يَومَ القِيَامَة أو مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً».

البته به احتمال بعيدى مى توان گفت كه منظور از «اهلاك»، اهلاك به جرم گناهان باشد، به اين معنا كه در اثر گناه زياد، استعداد سعادت و هدايت به كلى در آنان باطل گردد. همچنان كه در آيه «وَ إن يُهلِكُونَ إلّا أنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُون» بدان اشاره كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۵۹

آنگاه بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در معناى آيه «فَإنّ اللّه لَا يَهدِى مَن يُضِلّ» مى شود، و معنايش اين است كه: بر مردمى كه ما ايشان را به جرم گناهان بسيار محكوم به ضلالت كرديم، حرام است كه بار ديگر، به توبه و به حال استقامت برگردند.

و معناى آيه اين است كه: آن قريه اى كه عمل صالح توأم با ايمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده، سعى خود را مشكور، و اعمال خود را مكتوب، و مقبول كند.

و اما اين كه فرمود: «أنَّهُم لَا يَرجِعُون»، با اين كه ظاهر كلام اقتضا داشت بفرمايد «أنَّهُم يَرجِعُون»، حق مطلب اين است كه در اين تعبير، مجاز عقلى به كار رفته. يعنى نتيجه تعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار گرفته.

به عبارت ديگر: آن وضعى كه متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته. توضيح اين كه: نتيجه تعلق حرمت به بازگشت (به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيا بر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود «رجوع» كه متعلق حرمت است، قرار گرفته.

اگر گفته شود كه: غرض از اين مجاز عقلى چه بوده. و چرا از اول نفرموده: «وَ حَرَامٌ عَلَى قَريَةٍ أهلَكنَاهَا أنَّهُم يَرجِعُون: و حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم، كه برگردند»؟

در جواب مى گوييم: فايده اين مجاز اين است كه نفوذ فعل (حرمت) را افاده كند. گويا فرموده: آن قدر حرمت نافذ و مؤثر بود كه به محضى كه متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هيچ فاصله مبدّل به عدم رجوع شد.

و نظير اين مجاز عقلى، در آيه «مَا مَنَعَكَ ألّا تَسجُدَ إذَا أمَرتُكَ» به كار رفته. چون در اين آيه «منع» به سجده تعلق گرفته (نه عدم سجده)، ولى از آن جا كه اثرش در جلوگيرى از سجده شديد بوده، گويى كه سجده را عدم سجده كرد، و لذا عدم سجده كه نتيجه تعلق منع است، در جاى خود سجده كه متعلق منع است، قرار گرفته.

باز نظير آن در آيه «قَل تَعَالَوا أتلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم ألّا تُشرِكُوا بِهِ شَيئاً» به كار رفته. چون شرك نورزيدن متعلق حرمت قرار گرفته، با اين كه شرك ورزيدن حرام است، نه شرك نورزيدن. البته ما اين دو آيه را در جاى خود، به وجه ديگرى نيز توجيه كرده ايم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۰

مفسران ديگر، آيه مورد بحث را به وجوهى ديگر توجيه كرده اند:

يكى اين كه: كلمۀ «لا» زائده، و اصل جمله، «أنَّهُم يَرجِعُون» است.

دوم اين كه: كلمه «حَرَامٌ» در آيه به معناى واجب است و معناى آيه، اين است كه: «واجب است بر اهل قريه اى كه هلاكشان كرديم، اين كه برنگردند». آنگاه استدلال كرده اند به اين كه كلمه «حرام» به معناى واجب آمده، مانند شعر خنساء كه مى گويد:

وَ إنّ حَرَاماً لَا أرَى الدَّهرَ بَاكِياً ----- عَلَى شَجوَةٍ إلّا بَكَيتُ عَلى صَخرٍ

سوم اين كه: متعلق حرمت حذف شده، و جملۀ «أنَّهُم لَا يَرجِعُون»، متعلق آن نيست و تقدير كلام، اين است كه: «حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم - يعنى آنان را كشته گناهان خود يافتيم - اين كه عملى از ايشان قبول شود، براى اين كه ايشان به سوى توبه بر نمى گردند».

چهارم اين كه: مراد از «برنگشتن»، برنگشتن به سوى خدا در قيامت است، نه بر نگشتن به دنيا، و معناى آيه، به طورى كه لفظ آيه هم استقامتش محفوظ باشد، اين است كه: «قريه اى كه ما به خاطر طغيان اهلش هلاك كرديم، محال است كه به سوى ما براى مجازات برنگردند»، ولى خواننده عزيز، متوجه اشكال يك يك آن ها مى باشد.

يادآورى معاد و تهديد مشركان، به عذاب جاودانى

«حَتى إِذَا فُتِحَت يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ»:

كلمۀ «حَدَب» - با دو فتحه - به معناى زمين هاى بلندى است كه بين زمين هاى پست قرار گرفته باشد. و كلمۀ «يَنسِلُون» از «نسول»، به معناى بيرون جستن با سرعت است و از اين رو جستن گرگ را «نسلان» گويند.

سياق اقتضا دارد كه جملۀ «حَتّى إذَا فُتِحَت يَأجُوجُ وَ مَأجُوُجُ...» نتيجه و غايت تفصيل مذكور در «فَمَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَات» - تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمع در «يَنسِلُون»، به يأجوج و مأجوج بر گردد. آنگاه معناى آيه، اين مى شود كه:

مدام امر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى اعمال صالح مؤمنان را مى نويسيم و سعی شان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده، رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم، تا آن روزى كه راه بسته يأجوج و مأجوج و سدّشان گشوده شود. يعنى يأجوج و مأجوج از بلندی هاى زمين، با سرعت به سوى مردم بتازند و اين، خود يكى از علامت هاى قيامت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۱

همچنان كه آيه «فَإذَا جَاءَ وَعدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاء وَ کَانَ وَعدُ رَبِّى حَقّاً * وَ تَرَكنَا بَعضَهُم يَومَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعضٍ وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعنَاهُم جَمعاً» نيز، بدان اشاره مى كند، و ما به طور مفصل، در معناى يأجوج و مأجوج و سدّى كه بر آنان زده شد، در تفسير سوره «كهف» بحث كرديم.

بعضى از مفسران گفته اند: ضمير جمع در كلمۀ «يَنسِلُونَ» به مردم بر مى گردد. و مراد از «يَنسِلُون»، بيرون شدنشان از قبور به سوى محشر است. ولى سياق ماقبل از جملۀ «حَتّى إذَا فُتِحَت...» و بعد از آن، كه مى فرمايد: «وَ اقتَرَبَ الوَعدُ الحَقّ» با اين معنا سازگار نيست.

و همچنين خود جمله مورد بحث، از نظر اين كه حال است، با آن درست در نمى آيد. علاوه بر اين كه «نسول: بيرون شدن» از هر حدب (بلندى) كه در جمله مورد بحث قرار گرفته، بر بيرون شدن از قبر صادق نيست. چون قبر، جزو بلندی هاى زمين نيست، و به همين جهت گوينده و صاحب اين توجيه كه همان مجاهد معروف است، كلمۀ «حَدَب» را «جدث» - با «جيم» و «ثاى» سه نقطه كه به معناى قبر است، قرائت كرده.

«وَ اقْترَب الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِىَ شاخِصةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا...»:

منظور از «وعد حق»، قيامت است. و معناى «شُخُوص بَصَر»، اين است كه چشم، آن چنان خيره شود كه پلكش به هم نخورد - راغب اين طور معنا كرده. و اين حالت، لازمۀ كمال اهتمام ناظر، به آن چيزى است كه بدان خيره شده. اهتمامى كه ديگر نمى گذارد به چيزى ديگر مشغول شود، و اين حالت بيشتر در گرفتاری هاى ناگهانى، براى آدمى پديد مى آيد.

«يَا وَيلَنَا قَد كُنَّا فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا» - اين جمله، حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهده قيامت كه ناگهان مى رسد، به خود نفرين مى كنند، و ادّعا مى كنند كه در غفلت از اين صحنه مى زيسته اند.

گويى اول ادعا مى كنند كه ما را غافل كردند، و سپس اعتراف مى كنند به اين كه غفلت ناشى از ظلم خودشان بوده كه به كارهايى مشغول شدند كه آخرت را از يادشان مى برده و غافلشان مى ساخته. لذا گفتند: «بَل كُنَّا ظَالِمِين: نه، بلكه خود ما ستمكار بوديم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۲

«إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ»:

كلمه «حَصَب» به معناى آتشگيره است. و بعضى گفته اند: به معناى هيزم است. بعضى ديگر گفته اند: اصل اين كلمه، به معناى هر چيزى است كه در آتش افكنده شود. پس معنايش اعم از آن دو است.

و از اين كه در جملۀ «وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»، «مَا» به كار برده كه براى غير ذوى العقول است و نفرموده «وَ مَن تَعبُدُونَ»، با اين كه خداى تعالى در بيشتر موارد كلامش، از بت ها به الفاظى كه اختصاص به ذوى العقول دارد، تعبير كرده - همچنان كه در آيه بعد فرموده: «مَا وَرَدُوهَا» - همانا بت ها و تماثيل است، نه معبودين از انبياء و صلحا و ملائكه، همچنان كه بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم كه مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنَى...»، آن را تأييد - مى كند.

در اين آيه، از بت ها با فعل «وَرَدُوا» ياد كرده است. و ظاهرا آيات مورد بحث از خطاب هاى روز قيامت به كفار است، كه در آن ها حكم شده به اين كه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه به سر برند، نه اين كه خطابى، دنيايى باشد و از آينده كفار خبر دهد و بخواهد به اين وسيله بر بطلان عبادت بت ها، و خدا گرفتن آن ها استدلال كند.

حرف «لام» در «لَهَا»، يا براى تأكيد تعدى، و يا به معناى «إلى» است، و از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب مزبور، هم شامل كفار مى شود و هم آلهه آنان. يعنى: «شما و آلهه شما، وارد جهنم خواهيد شد». يا «شما و الهه شما، به سوى جهنم بر مى گرديد».

«لَوْ كانَ هَؤُلاءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَ كُلٌُ فِيهَا خَالِدُونَ»:

اين جمله، اظهار حقيقت حال آلهه اى است كه مشركان آن ها را مى پرستيدند، تا شفيع ايشان شوند. و جملۀ «وَ كُلٌّ فِيهَا خَالِدُون»، يعنى همه شما و خدايانتان در جهنم جاويد هستيد.

«لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لا يَسمَعُونَ»:

«زَفِير»، صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود، و به همين جهت، در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگر فرموده: صداى آن را نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنان كه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۳

در اين آيه، از خطاب به كفار عدول كرده، و خطاب را متوجه رسول خود نموده، تا به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. و بنابراين توجيه، ديگر ضماير جمعى كه در آن است، تنها به كفار بر مى گردد، نه به كفار و آلهه، هر دو.

«إِنَّ الَّذِينَ سبَقَت لَهُم مِنَّا الْحُسنى أُولَئك عَنهَا مُبْعَدُونَ»:

كلمۀ «حُسنَى»، مؤنث كلمۀ «أحسن» است، و وصفى است كه در جاى موصوف خود قرار گرفته، و تقدير آن «عدة الحُسنى: وعده هاى نيك»، و يا «مَوعِدَةُ الحُسنى» مى باشد، كه عبارت است از نجات يا بهشت. و موعده به هر يك از اين دو، در كلام خداى تعالى آمده. يك جا فرموده: «ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً». و در جاى ديگر فرموده: «وَعَدَ اللّهُ المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ جَنَّاتٍ».

«لا يَسمَعُونَ حَسِيسهَا... تُوعَدُونَ»:

كلمۀ «حَسِيس» به معناى صوتى است كه احساس شود. و كلمۀ «فَزَع اكبر»، به معناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبرداده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پيدا مى كند، و فرموده: «يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَ مَن فِى الأرضِ».

و معناى اين كه فرمود: «تَتَلَقَّيهُمُ المَلَائِكَةُ» اين است كه ملائكه ايشان را با بشارت استقبال مى كنند و مى گويند: «هَذَا يَومُكُمُ الَّذِى كُنتُم تُوعَدُون: اين بود آن روزى كه وعده داده مى شديد».

«يَوْمَ نَطوِى السَّمَاءَ كَطىِّ السِّجِلِّ لِلْكتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ...»:

در مفردات گفته: كلمه «سجل» به قول بعضى، سنگى است كه در قديم بر آن مى نوشتند، ولى فعلا به هر چيزى كه بشود روى آن نوشت، «سجل» گفته مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «كَطَىِّ السِّجِلّ لِلكُتُبِ». يعنى: مثل پيچيدن چيزى كه در آن چيزى نوشته شده باشد تا محفوظ بماند. و اين روشن ترين و ساده ترين معنايى است كه براى اين كلمه گفته شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۴

بنابر اين معنا، لفظ «لِلكُتُب»، مفعول كلمه «طىّ» مى باشد، همچنان كه كلمۀ «سجل» فاعل آن است. و مراد اين است كه «سجل» - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود، نوشته هم پيچيده مى شود. يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش، ديگر چيزى از آن ها ظاهر نمى ماند. همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچنان كه فرموده: «وَ السَّماوَاتِ مَطوِيّاتٌ بِيَمِينِه». در نتيجه، غايب گشته چيزى از آن ظاهر نمى ماند، نه عينى، و نه اثرى.

چيزى كه هست، از داناى به غيب پنهان نمى شود، هرچند كه از ديگران پنهان مى گردد. همچنان كه نوشته از سجل پنهان نيست، هرچند كه از ديگران پنهان است.

پس «طىّ» و پيچيدن آسمان بر اين حساب، به معناى برگشت آن به خزائن غيب است، بعد از آن كه از خزائن نازل، و اندازه گيرى شده بود، همچنان كه درباره آن و تمامى موجودات فرموده: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم». و نيز به طور مطلق فرموده: «وَ إلَى اللّهِ المَصِير». و نيز فرموده: «إنَّ إلَى رَبِّكَ الرُّجعَى».

و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند: جملۀ «كَمَا بَدَأنَا أوَّلَ خَلقٍ نُعِيدُهُ» ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا، يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنان كه فرموده: «وَ قَد خَلَقتُكَ مِن قَبلُ وَ لَم تَكُ شَيئاً». و نيز فرموده: «هَل أتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهرِ لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً».

و اين معنا، همان مطلبى است كه به «ابن عباس» نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه: «هر چيزى نابود مى شود آن چنان كه قبل از خلقت بود»، و اين قول، هرچند با اتصال آيه به جمله «يَومَ نَطوِى السَّمَاء...» مناسبت دارد و براى آن جنبه تعليل دارد، وليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد، بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آن ها بعد از فناء است، نه اعاده به معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۵

پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم، همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم. پس «كاف» در «كَمَا بَدَأنَا أوَّلَ خَلقٍ نُعِيدُهُ» كاف تشبيه و «مَا» در آن مصدريه و «أوَّل خَلقٍ» مفعول «بَدَأنَا» است.

و مراد اين است: ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان كرديم، بدون اين كه براى ما دشوارى داشته باشد.

و معناى اين كه فرمود: «وَعداً عَلَينَا إنّا كُنَّا فَاعِلِين»، اين است كه: ما به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم، عملى خواهيم نمود و اين است سنت ما.

مقصود از «زبور»، «ذكر» و «وراثت» در آيه: «أنَّ الأرضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون»

«وَ لَقَدْ كتَبْنَا فى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْض يَرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ»:

ظاهرا منظور از «زبور»، آن كتابى است كه به حضرت داوود نازل شد. چه در جاى ديگر نيز، آن را به اين نام اسم برده و فرموده: «وَ آتَينَا دَاوُدَ زَبُوراً». بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آن، «قرآن» است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، مطلق كتبى است كه بر انبياء نازل شده و يا بر انبياء بعد از موسى نازل شده، ولى هيچ دليلى بر آن وجوه نيست.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ذكر»، تورات است. به دليل اين كه خداى تعالى، آن را در دو جاى از اين سوره، «ذكر» ناميده. يكى در آيه: «فَسئَلُوا أهلَ الذِّكرِ إن كُنتُم لَا تَعلَمُون». دوم در آيه: «وَ ذِكرًا لِلمُتّقِين».

و بعضى ديگر گفته اند: منظور از «ذكر»، قرآن است، به دليل اين كه خداى عزوجل، آن را در چند جاى از كلامش «ذكر» ناميده. و بنابراين قول، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور، با اين كه قبل از آن نازل شده، عيبى ندارد. چون مراد از بعديت، بعديت رتبى است، نه زمانى.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، «لوح محفوظ» است. ولى اين قول، صحيح نيست.

«أنَّ الأرضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون» - «وراثت» و «ارث»، به طورى كه راغب گفته، به معناى انتقال مالى است به تو، بدون اين كه معامله اى كرده باشى. و مراد از «وراثت زمين»، اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۶

و اين بركات، يا دنيايى است كه بر مى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى، كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه: به زودى، زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته، جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند، در آن زندگى كنند. همچنان كه آيه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الأرض... يَعبُدُونَنِى لَا يُشرِكُونَ بِى شَيئاً» از آن خبر مى دهد.

و يا اين بركات اخروى است، كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند. چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است، هرچند كه خودش از نعيم آخرت است. همچنان كه آيه: «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلهِ الَّذِى أورَثَنَا الأرضَ نَتَبَؤُّا مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشَاءُ»، كه حكايت كلام اهل بهشت است، و آيه: «أُولَئِكَ هُمُ الوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الفِردَوسَ»، بدان اشاره مى كنند.

از همين جا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث، خاص به يكى از دو وراثت هاى دنيايى و آخرتى نيست، بلكه هر دو را شامل مى شود. و مفسرانى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است، تمسك جسته و چه بسا گفته اند همين معنا متعينا مقصود است. چون بعد از اعاده، ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند. زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث، عطف بر آيه قبلى اش، كه متعرض مسأله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده، ديگر زمينى باقى نمى ماند. و ممكن است عطف به اول آيات باشد كه مى فرمود: «فَمَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَات»، كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

آن مفسرانى هم كه آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده، حمل بر دوره ظهور اسلام و يا دوران مهدى «عليه السلام» - كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آن ها را نقل كرده اند - نموده اند، باز راه درستى نرفته اند. زيرا روايات مذكور، هرچند متواتر و مسلم است، اما آيه را تخصيص نمى زند.

كوتاه سخن: همان طورى كه گفتيم، آيه شريفه، مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود. چيزى كه هست، از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى كند، اين است كه آيه شريفه، عطف بر همان جمله «فَمَن يَعمَل مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤمِنٌ ...» باشد. چون آن آيه، به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزای دنوی اشاره می کند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۷

و در نتيجه، حاصل كلام اين مى شود كه: ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم، ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده، در آن اختلاف كردند و مجازاتشان هم مختلف شد. اما در آخرت، آن هايى كه ايمان آوردند، سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد - و از كفار بر خلاف اين شد - و اما در دنيا، آن هايى كه ايمان آوردند، زمين را به وراثت مالك شدند - به خلاف ديگران.

«إِنَّ فى هَذَا لَبَلَاغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ»:

كلمۀ «بلاغ»، به معناى كافى بودن است، و نيز به معناى آن چيزى است كه آدمى به وسيله آن به آرزوى خويش مى رسد، و نيز به معناى خود بلوغ است. و به هر حال، معناى آيه از ميان اين سه معنايى كه نقل كرديم، روشن است.

كلمۀ «هذا»، اشاره به معارفى دارد كه در سوره بيان شده. و معناى آن اين است كه: آنچه در اين سوره بيان كرديم كه رب عالَم واحد است و غير او ربّى نيست و واجب است كه از طريق نبوت پرستش شود تا به اين وسيله آماده روز حساب گردند و اين كه جزاى مؤمنان، چنين و چنان و جزاى كافران چنين و چنان است، براى مردم عابد كافى است. البته در صورتى كه آن را اخذ نموده و به آن عمل كنند كه در اين صورت به آرزوى خويش مى رسند.

«وَ مَا أَرْسلْنَاك إِلّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ»:

يعنى: تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعت هاى بشرى فرستاده شده اى. دليل بر اين كه گفتيم همه جماعت ها، جمع با الف و لام است. علاوه بر اين كه مقتضاى رسالت هم همين است. و اما اين كه چطور رحمت براى همه اهل دنيا است؟ جهتش اين است كه دينى آورده كه در اخذ به آن، سعادت اهل دنيا، در دنيا و آخرتشان تأمين است.

آرى، آن جناب «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، رحمت براى اهل دنيا است، از جهت آثار حسنه اى كه از قيام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد، كه اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اين كه آن جناب مبعوث شود، در نظر بگيريم و با وضعى كه پس از قيام او به خود گرفت مقايسه كنيم، كاملا روشن مى گردد.

«قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسلِمُونَ»:

يعنى: آنچه از دين به من وحى مى شود، نيست مگر توحيد و معارف ديگرى كه متفرع بر توحيد و ممثل به آن است. چه معارف عقيدتى و چه اخلاقى و عملى. خلاصه هرچه به من وحى مى شود، همه از فروعات دين توحيد است. دليل بر اين معنايى كه ما براى آيه كرديم، اين است كه حصر «إنَّما» بر روى حصر «أنَّمَا» آمده، كه ظهورش در حصر حقيقى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۸

اعلام خطر رسول خدا«ص»، به مشركان استهزاء كننده

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلى سَوَاءٍ»:

كلمۀ «ايذان»، به طورى كه گفته اند، از «إذن» گرفته شده، كه به معناى علم به اجازه است در كارى. آنگاه به طور مجاز در مطلق علم استعمال شده، و از آن افعالى اشتقاق يافته و بسيارى از موارد متضمن معناى تهديد و انذار نيز مى شود.

و كلمۀ «عَلَى سَوَاء»، على الظاهر حال از مفعول «آذَنتُكُم» است، و معناى آن، اين است كه:

اگر از دعوت تو اعراض كردند، و از اين كه با قبولى دين توحيد تسليم خدا شوند، روى گردانيدند، پس به ايشان بگو: من به شما اعلام مى كنم كه شما از اين اعراض خود در خطر مى باشيد. چون شما در اين كه من اعلامتان كنم، و يا در خود خطر قرار گيريد، مساوى هستيد. (و به عبارت ديگر: در اعلام كردن من همه مساوى هستيد، و يا در مخاطره بودن همه برابريد).

بعضى از مفسران گفته اند: مقصود اعلام به جنگ است، ولى اين معنا در سوره هاى مكى، دور به نظر مى آيد.

«وَ إِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ مَا تَكتُمُونَ»:

اين آيه، تتمه كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. كلامى كه مأمور شده آن را ابلاغ نمايد. و منظور از جملۀ «مَا تُوعَدُون»، همان تهديد در جمله «آذَنتُكُم عَلَى سَوَاء» است. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نخست مأمور شد ايشان را از خطرى كه در اعراض از اسلام هست، هشدار دهد، و سپس مأمور شد علم به دورى و نزديكى وقوع آن خطر را از خود نفى كند، و بى علمى خود را چنين تعليل كند كه علم به گفته هاى علنى ايشان، كه همان طعن بر اسلام و استهزاء به آن است - و گفته هاى پنهانى آنان، منحصرا مخصوص به خداى تعالى است، و تنها او است كه عالم به حقيقت امر است.

از اين جا به دست مى آيد كه منشأ متوجه شدن عذاب به كفار، آن طعنه هايى بوده است كه در ظاهر به اسلام مى زدند، و هم آن نقشه هايى كه پنهان مى داشتند.

گويى كه فرموده: اگر اينان مستحق عذاب شدند، به خاطر اظهاراتى است كه عليه اين دعوت الهى كردند، و آن نقشه هايى كه پنهان داشتند. پس ايشان را به آن عذاب تهديد كن، وليكن از آن جايى كه تو اطلاعى از ظاهر و باطن آنان ندارى، و نمى دانى كه جرمشان چقدر استحقاق عذاب دارد، و آيا استحقاق عذاب نزديك دارند، يا دور، لذا چنين علمى را از خودت نفى كن، و آن را تنها به خداى تعالى ارجاع ده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۶۹

از اين بيان، معلوم مى شود كه منظور از «جهر قول»، آن سخنانى است كه مشركان (عليه اسلام) اظهار نموده و استهزايى است كه مى كردند. و مراد از آنچه پنهان مى داشته اند، نقشه هاى شومى بوده كه عليه اسلام در بين خود مطرح مى كردند.

«وَ إِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكمْ وَ مَتَاعٌ إِلى حِينٍ»:

اين جمله نيز، تتمه كلامى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مأمور به گفتن آن شده است. ضمير در كلمۀ «لَعَلَّهُ»، به طورى كه گفته اند، كنايه از خبرى است كه در كلام نيامده، و بعيد هم نيست كه راجع به ايذان و اعلامى باشد كه مأمور به آن شد.

و معناى آن اين است كه: من نمى دانم، ممكن است اين اعلامى كه من مأمور بدان شدم، يعنى مراد خداى تعالى از اين كه مرا مأمور به اعلام خطر نموده، اين باشد كه شما را امتحان كند تا آنچه در باطن شما است، بيرون كشيده، ظاهرش سازد. پس خدا مى خواهد شما را بيازمايد و تا مدتى مهلت و كام بدهد و به اصطلاح استدراجتان كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←