گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم.  
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم.  


رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود: من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود:  
 
من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است.


و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين».  
و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين».  


ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ه،ا حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند.  
ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ها، حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند.  


و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت.
و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت.


و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود: «بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...».
و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود:  
 
«بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...».
<span id='link17'><span>
<span id='link17'><span>


۱۳٬۷۸۶

ویرایش