گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:


==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس ==
==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس ==
ودر همان كتاب به سند خود از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل اورا به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند وآيه : ((و جعل الظلمات والنّور(( اشاره به آنست ، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به اوگفت :  
و در همان كتاب، به سند خود، از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى به آسمان عروج نمود، جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را «نهر نور» مى گويند و آيه: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» اشاره به آن است، وقتى به آن نهر رسيدند، جبرئيل به او گفت:  


اى محمد! به بركت خدا عبور كن ، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده وپيش رويت را وسعت داده ، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب ونه پيغمبرى مرسل ، تنها وتنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم ، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آنكه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت وچهل هزار بال دارد وبه هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آنرا نمى داند ونمى فهمد.
اى محمّد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده. آرى، اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده. نه فرشته اى مقرّب و نه پيغمبرى مرسل. تنها و تنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم، بال هايم را به هم مى زنم. هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد، مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره، فرشته اى مقرّب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند، كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center>
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها وحجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آنگاه به وى گفت اى محمد! جلو برو. رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) پرسيد چرا با من نمى آئى گفت من نمى توانم از اينجا پا فراتر بگذارم.  
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم.  


رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آنقدر كه خدا مى خواست جلورفت تا آنكه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با اومى پيوندم وهر كه با توقطع كند با اوقطع مى كنم بروبه سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به توكردم خبر بده ، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من ، وعلى بن ابيطالب وزير تواست .
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود: من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است.


و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت : ((آمنّا بربّ العالمين (( ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت : اينها ساحران فرعونند و همچنين (رسول اللّه ) شنيد كه گوينده اى مى گفت ((لبّيك اللّهمّ لبّيك (( جبرئيل گفت اينها حاجيانند، ونيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت ((اللّه اكبر(( جبرئيل گفت اينها مجاهدين راه خدايند ونيز صداى تسبيح شنيد جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى واز آنجا به حجابها رسيد جبرئيل گفت يا رسول اللّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت .
و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين».  


و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد فرمود: ((بر بال جبرئيل سوار شدم ، سير نمودم وبه آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است نيز گذشتم تا آنكه به ساق عرش ‍ پيوستم ، واز ساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من ، منم ((سلام) (مؤمن) (مهيمن)  (عزيز) (جبار) (متكبر) (رؤوف) (رحيم)، و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...).
ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ه،ا حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند.
 
و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت.
 
و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود: «بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...».
<span id='link17'><span>
<span id='link17'><span>
==امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند ==
==امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند ==
و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.
و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.
۱۳٬۷۸۶

ویرایش