۱۳٬۷۸۶
ویرایش
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس == | ==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس == | ||
و در همان كتاب، به سند خود، از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى به آسمان عروج نمود، جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را «نهر نور» مى گويند و آيه: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» اشاره به آن است، وقتى به آن نهر رسيدند، جبرئيل به او گفت: | |||
اى | اى محمّد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده. آرى، اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده. نه فرشته اى مقرّب و نه پيغمبرى مرسل. تنها و تنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم، بال هايم را به هم مى زنم. هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد، مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره، فرشته اى مقرّب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند، كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center> | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود: من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است. | ||
و در مناقب ابن شهر | و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين». | ||
و در | ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ه،ا حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند. | ||
و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت. | |||
و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود: «بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...». | |||
<span id='link17'><span> | <span id='link17'><span> | ||
==امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند == | ==امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند == | ||
و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. | و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. |
ویرایش