گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:


==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس ==
==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس ==
ودر همان كتاب به سند خود از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل اورا به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند وآيه : ((و جعل الظلمات والنّور(( اشاره به آنست ، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به اوگفت :  
و در همان كتاب، به سند خود، از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى به آسمان عروج نمود، جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را «نهر نور» مى گويند و آيه: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» اشاره به آن است، وقتى به آن نهر رسيدند، جبرئيل به او گفت:  


اى محمد! به بركت خدا عبور كن ، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده وپيش رويت را وسعت داده ، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب ونه پيغمبرى مرسل ، تنها وتنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم ، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آنكه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت وچهل هزار بال دارد وبه هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آنرا نمى داند ونمى فهمد.
اى محمّد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده. آرى، اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده. نه فرشته اى مقرّب و نه پيغمبرى مرسل. تنها و تنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم، بال هايم را به هم مى زنم. هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد، مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره، فرشته اى مقرّب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند، كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center>
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها وحجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آنگاه به وى گفت اى محمد! جلو برو. رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) پرسيد چرا با من نمى آئى گفت من نمى توانم از اينجا پا فراتر بگذارم.  
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم.  


رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آنقدر كه خدا مى خواست جلورفت تا آنكه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با اومى پيوندم وهر كه با توقطع كند با اوقطع مى كنم بروبه سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به توكردم خبر بده ، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من ، وعلى بن ابيطالب وزير تواست .
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود:


و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت : ((آمنّا بربّ العالمين (( ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت : اينها ساحران فرعونند و همچنين (رسول اللّه ) شنيد كه گوينده اى مى گفت ((لبّيك اللّهمّ لبّيك (( جبرئيل گفت اينها حاجيانند، ونيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت ((اللّه اكبر(( جبرئيل گفت اينها مجاهدين راه خدايند ونيز صداى تسبيح شنيد جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى واز آنجا به حجابها رسيد جبرئيل گفت يا رسول اللّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت .
من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است.


و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد فرمود: ((بر بال جبرئيل سوار شدم ، سير نمودم وبه آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است نيز گذشتم تا آنكه به ساق عرش ‍ پيوستم ، واز ساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من ، منم ((سلام) (مؤمن) (مهيمن)  (عزيز) (جبار) (متكبر) (رؤوف) (رحيم)، و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...).
و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين».
 
ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ها، حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند.
 
و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت.
 
و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود:  
 
«بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...».
<span id='link17'><span>
<span id='link17'><span>
==امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند ==
 
و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.
==پاسخ امام باقر و امام سجاد «ع»، به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر«ص» ==
و در كافى، به سند خود، از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت: سفرى با حضرت ابى جعفر «عليه السلام» به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبدالملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲ </center>
نافع نظرى به ابى جعفر (عليه السلام ) انداخت در حالى كه در ركن بيت بود ومردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤمنين ! اين كيست كه اينقدر مردم اطرافش را گرفته اند؟ گفت : اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است ، نافع گفت شاهد باش كه مى روم واز مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر ويا وصى پيغمبر ويا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد، گفت برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى .
نافع نظرى به ابى جعفر «عليه السلام» انداخت، در حالى كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند. نافع به هشام گفت: يا اميرالمؤمنين! اين كيست كه اين قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟ گفت: اين پيغمبر اهل كوفه، محمّد بن على است.
 
نافع گفت: شاهد باش كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم، كه در جواب عاجز بماند. سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصىّ پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد. گفت: برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى، تا شرمنده اش سازى.
 
نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده، رو به ابى جعفر كرد و گفت: اى محمّد بن على! من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را ياد گرفته ام، اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آن ها را جز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند.  


نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده روبه ابى جعفر كرد و گفت : اى محمد بن على من تورات وانجيل وزبور وقرآن را خوانده ام و حلال وحرام آنها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آنها را جز پيغمبران ويا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد امام ابى جعفر (عليه السلام ) سرش را بلند كرد وفرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى .
راوى مى گويد: امام ابى جعفر «عليه السلام»، سرش را بلند كرد و فرمود: بپرس، هرچه را كه مى خواهى.


نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسى (عليه السلام ) وخاتم الانبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود نظريه خودم را بگويم يا راى ترا؟ عرض كرد هر دورا، فرمود بنا به قول من پانصد سال فاصله شد واما بنا بر قول تو ششصد سال بوده ، گفت : بگوببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: (و سئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهة يعبدون) چيست ؟ وبا اينكه بين رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) وپيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟.
نافع گفت: به من بگو ببينم بين عيسى «عليه السلام» و خاتم الانبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظريه خودم را بگويم، يا رأى تو را؟ عرض كرد: هر دو را. فرمود: بنا به قول من، پانصد سال فاصله شد و اما بنابر قول تو، ششصد سال بوده. گفت: بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: «وَ اسئَل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنَا أجَعَلنَا مِن دُونِ الرَّحمَن آلِهَة يُعبَدُون» چيست؟ و با اين كه بين رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و پيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است، اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟


حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا) و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان واقامه را دوتا دوتا بگويد، و او در اذانش گفت حىّ على خير العمل آنگاه به انبياء نماز گزارد.
حضرت در جوابش، اين آيه را تلاوت فرمود: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرَامِ إلَى المَسجِدِ الأقصَى الَّذِى بَارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا»، و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد، اين بود كه خداوند، انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده، به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگويد، و او در اذانش گفت: «حَىَّ عَلَى خَيرِ العَمَل»، آنگاه به انبياء نماز گزارد.


وچون از نماز فارغ شد روبه ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳ </center>
(عقايد دينى شما چيست ؟) وچه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند ما شهادت مى دهيم به اينكه معبودى نيست جز خداى تعالى واورا شريكى نيست ونيز شهادت مى دهيم بر اينكه تورسول خدائى بر اين معنا از ما عهد وميثاقها گرفته اند، نافع گفت درست فرمودى اى ابا جعفر.
و چون از نماز فارغ شد، رو به ايشان كرده، پرسيد: شما به چه چيز شهادت مى دهيد (عقايد دينى شما چيست) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند: ما شهادت مى دهيم به اين كه معبودى نيست جز خداى تعالى، و او را شريكى نيست، و نيز شهادت مى دهيم بر اين كه تو رسول خدایى، بر اين معنا از ما عهد و ميثاق ها گرفته اند. نافع گفت: درست فرمودى، اى ابا جعفر!
 
و در علل، به سند خود، از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت: من از حضرت زين العابدين، على بن الحسين «عليهما السلام»، در باره خداى عزوجل پرسيدم كه: آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟
 
حضرت فرمود: «تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ: خدا بزرگتر از اين است». عرض كردم: اگر خداوند به مكان وصف نمى شود، پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند، او را به آسمان برد. مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه، اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمان ها و آنچه در آن ها (از عجائب صنع و بدايع خلقت) است را، به اونشان دهد.


و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت من از حضرت زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام ) در باره خداى عزوجل پرسيدم كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: ((تعالى اللّه عن ذلك : خدا بزرگتر از اين است (( عرض كردم اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند اورا به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است ؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت وواقعيت آسمانها وآنچه در آنها (از عجائب صنع وبدايع خلقت) است را به اونشان دهد.
پرسيدم: پس اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «ثُّمَ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوسَينِ أو أدنَى» چه معنا دارد؟ و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دو تيرانداز وي ا كمتر فاصله نماند)؟


پرسيدم پس اينكه خداى تعالى مى فرمايد: ((ثّم دنا فتدلّى فكان قاب قوسين اوادنى چه معنا دارد؟ ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دوتيرانداز ويا كمتر فاصله نماند؟) فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به حجابهاى نورى نزديك شد ودر آنجا ملكوت آسمانها را مشاهده كرد، آنگاه تدلى (نزديكى) نموده واز طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آنجا كه پنداشت نزديكيهاى زمين است و بيش از دو تيرانداز ويا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله ((قاب قوسين اوادنى (( ناظر به فاصله آنجناب با زمين است.
فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به حجاب هاى نورى نزديك شد و در آن جا، ملكوت آسمان ها را مشاهده كرد. آنگاه تدلّى (نزديكى) نموده و از طرف پایين ملكوت زمين را نگريست، تا آن جا كه پنداشت نزديكی هاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود. خلاصه جمله «قَابَ قَوسَين أو أدنَى»، ناظر به فاصله آن جناب با زمين است.


<span id='link18'><span>
<span id='link18'><span>
==حديثى از امام باقر (ع ) درباره معراج پيامبر (ص ) وشرح كلماتى از آن ==
ودر تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت : من در مسجد الحرام نشسته بودم وحضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان ونگاهى به كعبه كرد وفرمود: ((سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى (( سه بار اين آيه را تكرار كرد، آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند خداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد، فرمود اينطور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند وبا دست اشاره به آسمان كرد وفرمود ما بين آن دوحرم است.


آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد جبرئيل از همراهيش باز ايستاد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )
==شرح حديثى از امام باقر«ع»، درباره معراج پيامبر «ص» ==
و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت:
 
من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده، نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِالحَرَامِ إلَى المَسجِدِ الأقصَى» سه بار اين آيه را تكرار كرد. آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟
 
عرض كردم: مى گويند: خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بيت المقدس برد. فرمود: اين طور نيست كه آنان مى گويند، ليكن از اين جا به اين جا سيرش دادند و با دست، به آسمان اشاره كرد و فرمود: مابين آن دو حرم است.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴ </center>
پرسيد آيا در چنين جائى مرا تنها مى گذارى ؟ گفت توپيش بروكه به خدا سوگند به جائى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدانجا نرسيده و نخواهد رسيد اينجا بود كه پروردگار خود را ديد وتنها سبحه ميان اوو خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست ؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين وبا دست خود اشاره به آسمان كرد وسه نوبت گفت ((جلال ربّى جلال ربّى (( آنگاه خطاب شد كه اى محمد، گفت لبيك يا رب ، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت : خداوندا تومنزهى من علمى ندارم جز آنچه كه تو به من آموختى .
آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد، جبرئيل از همراهی اش باز ايستاد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: آيا در چنين جایى مرا تنها مى گذارى؟
 
گفت: تو پيش برو، كه به خدا سوگند، به جایى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدان جا نرسيده و نخواهد رسيد. اين جا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود. پرسيدم: فدايت شوم، «سبحه» چيست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفت: «جَلَالُ رَبِّى جَلَالُ رَبِّى».
 
آنگاه خطاب شد كه: اى محمّد! گفت: لَبّيك يا ربّ. خطاب رسيد: سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت: خداوندا! تو منزّهى، من علمى ندارم، جز آنچه كه تو به من آموختى.


رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دوپستانم گذاشت ومن برودت آنرا در ميان دوكتفم احساس كردم ، آنگاه هيچ چيز از گذشته وآينده از من نپرسيد مگر آنكه پاسخ آن را دانستم ، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمانها در چه چيز مخاصمه ونزاع دارند؟ گفتم در درجات وكفارات وحسنات .
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى، دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در ميان دو كتفم احساس كردم. آنگاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد، مگر آن كه پاسخ آن را دانستم. در پايان پرسيد: اى محمّد! سكان آسمان ها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و كفارات و حسنات.


فرمود: اى محمد نبوتت بپايان رسيد، وخوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم ، فرمود: اى محمد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست ،
فرمود: اى محمّد! نبوتت به پايان رسيد، و خوردنت تمام شد. چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى؟ عرض كردم: پروردگارا! من همه خلقت را آزمايش كرده ام، كسى را مطيع تر از على، براى خود نيافتم. فرمود: اى محمّد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات من است.


عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودم علاقمندتر از على نيافتم ، فرمود: وهمچنين نسبت به من ، پس اى محمد! اورا بشارت بده به اينكه آيات هدايت وپيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من وكلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام ، هر كه اورا دوست بدارد مرا دوست داشته وهر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر اين ، من اورا به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام .
عرض كردم: پروردگارا! همه خلقت را آزمودم، كسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نيافتم. فرمود: و همچنين نسبت به من، پس اى محمّد! او را بشارت بده به اين كه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ای است كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام. هر كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته. علاوه بر اين، من او را به خصائصى اختصاص داده ام، كه احدى را به آن اختصاص نداده ام.


عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزير و وارث من است ، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتل اشود ومردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من اورا ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام ، چهار چيز را كه گره آنها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.
عرض كردم: پروردگارا! آخر او برادر من و صاحب و وزير و وارث من است. فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند. علاوه بر اين، من او را ارث داده ام، و ارث داده ام، و ارث داده ام، و ارث داده ام. چهار چيز را كه گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.


مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: ((از اينجا به اينجا سيرش ‍ دادند(( مقصود اين است كه آنجناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (وما بين كعبه وبيت المعمور حرم است )
مؤلف: اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «از اين جا به اين جا سيرش دادند»، مقصود اين است كه آن جناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (و مابين كعبه و بيت المعمور، حرم است).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵ </center>
نه اينكه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصى رفته است ، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است ، نه اينكه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آنجا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمانها است برده شده .
نه اين كه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته، بلكه به مسجد اقصى رفته است. چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى، همان بيت المقدس است. نه اين كه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد، بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده، بلكه از آن جا هم گذشته، به بيت المعمور كه در آسمان ها است، برده شده.


و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: ((اينجا بود كه پروردگار خود را ديدم (( معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنانكه در پاره اى از روايات قبلى خود آنحضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رويت را به رويت قلبى تفسير مى كند مؤ يد اين معنا است .
و اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: «اين جا بود كه پروردگار خود را ديدم»، معنايش ديدن به چشم قلب است، نه به چشم سر. همچنان كه در پاره اى از روايات قبلى، خود آن حضرت تصريح به آن كرده بود. رواياتى هم كه رؤيت را به رؤيت قلبى تفسير مى كند، مؤيد اين معنا است.


و اينكه فرمود: ((تنها سبحه ميان پيامبر وخدا فاصله بود(( معنايش اين است كه در نزد يكى به خدا به جائى رسيد كه ميان خدا وپيامبر جز جلال اوفاصله اى نماند.
و اين كه فرمود: «تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود»، معنايش اين است كه در نزديكى به خدا، به جائى رسيد كه ميان خدا و پيامبر، جز جلال او فاصله اى نماند.


واينكه فرمود: ((خداى تعالى دست در ميان دوپستانم گذاشت ...(( كنايه است از رحمت الهى ، وحاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه اوبه قلبم وارد شد كه هر شك وريبى را از ميان برد.
و اين كه فرمود: «خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت...»، كنايه است از رحمت الهى، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد، كه هر شك و ريبى را از ميان برد.
<span id='link19'><span>
<span id='link19'><span>
==روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) از طريق اهل سنت ونقد وبررسى مضامين آن ==
ودر الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ومسلم وابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد ودراز، وبزرگتر از الاغ وكوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم وداخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم .


آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب وظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت ، فطرت را اختيار كردى ، آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آنجا اجازه ورود خواست ، پرسيدند توكيستى ؟ گفت: جبرئيلم ، پرسيدند همراهت كيست ؟ گفت : محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، پرسيدند مبعوث شده؟ گفت : آرى مبعوث شده ، در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و  
==نقد و بررسی روايتى درباره معراج پيامبر «ص»، در منابع اهل سنت ==
برايم دعاى خير كرد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم و ابن مردويه، از طريق ثابت، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:
 
براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد و دراز، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر، كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود. من آن را سوار شده، به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم. در آن جا، براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند، ببستم و داخل مسجد شده، دو ركعت نماز بجا آوردم.
 
آنگاه بيرون آمدم، جبرئيل ظرفى شراب و ظرفى شير برايم آورد. من شير را انتخاب كردم. جبرئيل گفت: فطرت را اختيار كردى. آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد، در آن جا اجازه ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم. پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت: محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. پرسيدند: مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.


آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آنجا نيز جبرئيل اذن ورود خواست ، پرسيدند: توكيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تو است ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان دوپسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند وبرايم دعاى خير كردند.
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم. در آن جا نيز جبرئيل اذن ورود خواست. پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم. پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمّد است. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. ما را راه دادند. ناگهان دو پسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم، مرا مرحبا گفتند و برايم دعاى خير كردند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۶ </center>
سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند: توكيستى ؟ گفت : جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبائى داشت مرحبا گفت وبرايم دعاى خير نمود.
سپس به آسمان سوم برده شديم. در آن جا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست. پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم. پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت: محمّد است. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبایى داشت، مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.


آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم ، جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند كيستى ؟ گفت جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تواست ؟ گفت محمد است ، پرسيدند مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، آنگاه ما را راه دادند وارد شديم ومن به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت وبرايم دعاى خير كرد.
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم. جبرئيل اجازه ورود خواست. پرسيدند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم. پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمّد است. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. آنگاه ما را راه دادند، وارد شديم و من به ادريس برخوردم، بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.


آنگاه به آسمان پنجم رفتيم ، وجبرئيل اجازه ورود خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ، و من به هارون برخوردم ومرا ترحيب گفت وبرايم دعاى خير كرد.
آنگاه به آسمان پنجم رفتيم و جبرئيل اجازه ورود خواست. گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم. گفتند: آن كيست با تو؟ گفت: محمّد است. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. اجازه دادند، وارد شديم و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاى خير كرد.


سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيز جبرئيل اجازه خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: به همراه توكيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ومن موسى را ديدم ومرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند. در آن جا نيز جبرئيل اجازه خواست. گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم. پرسيدند: به همراه تو كيست؟ گفت: محمّد است. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده. اجازه دادند، وارد شديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.


پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم وجبرئيل اجازه خواست ، پرسيدند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، گفتند آن كيست ؟ گفت محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده ؟ گفت آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند ومن به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود وهر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند وديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر اورا ديدار مى كردند.
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست. پرسيدند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم. گفتند: آن كيست؟ گفت: محمّد. پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى، مبعوث شده، اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر او را ديدار مى كردند.




۱۳٬۸۰۵

ویرایش