گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۰۹: خط ۱۰۹:


==صعود پيامبر اكرم «ص» با جبرئيل به آسمان دنيا ==
==صعود پيامبر اكرم «ص» با جبرئيل به آسمان دنيا ==
آنگاه فرمود: جبرئيل بالارفت ومن هم با اوبالارفتم تا به آسمان دنيا رسيديم ودر آن فرشته اى را ديدم كه اورا اسماعيل مى گفتند وهم اوبود صاحب خطفه كه خداى عزوجلّ درباره اش فرموده : ((الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب - مگر كسى كه خبر را بربايد پس تير شهاب اورا دنبال مى كند(( و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟  
آنگاه فرمود: جبرئيل و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب «خطفه»، كه خداى عزوجلّ درباره اش فرموده: «إلّا مَن خَطِفَ الخَطفَةَ فَأتبَعَهُ شَهَابٌ ثَاقِبٌ: مگر كسى كه خبر را بربايد، پس تير شهاب او را دنبال مى كند»، و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت، كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند. فرشته مذكور پرسيد: اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟  


گفت اين محمد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) است ، پرسيد: مبعوث هم شده ؟ گفت آرى ، فرشته در را باز كرد من به اوسلام كردم اونيز به من سلام كرد من جهت اواستغفار كردم اوهم جهت من استغفار كرد وگفت مرحبا به برادر صالح وپيغمبر صالح وهمچنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقات مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته اى نديدم مگر آنكه خوش وخندانش يافتم تا اينكه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم ، فرشته اى بود كريه المنظر وغضبناك اونيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند اونيز بگفت وهر دعا كه ايشان در حقم نمودند اونيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آنچنان كه ديگر ملائكه مى كردند،
گفت: اين محمّد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.، پرسيد: مبعوث هم شده؟ گفت: آرى. فرشته در را باز كرد، من به او سلام كردم. او نيز به من سلام كرد. من جهت او استغفار كردم. او هم جهت من استغفار كرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح.


پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت ؟ گفت : جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى ترسيم او خازن ومالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده ، واز روزى كه خدا اورا متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا وگنهكاران - مى افزايد، و خداوند به دست اواز ايشان انتقام مى گيرد، واگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آنها كه قبل از توبودند و چه بعدی ها قطعا به روى توتبسم مى كرد، پس من بر اوسلام كردم واوبر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.
و همچنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقات مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم. در آن جا هيچ فرشته اى نديدم مگر آن كه خوش و خندانش يافتم تا اين كه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم. فرشته اى بود كريه المنظر و غضبناك. او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود. هر چه آن ها گفتند، او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند، او نيز كرد. اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آن چنان كه ديگر ملائكه مى كردند.
 
پرسيدم: اى جبرئيل! اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود، خود ما هم همگى از او مى ترسيم. او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز، روز به روز، بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد. و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آن ها كه قبل از تو بودند و چه بعدی ها، قطعا به روى تو تبسم مى كرد. پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده، به نعيم بهشت بشارتم داد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۰ </center>
پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است اورا فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره اش فرمود ((مطاع ثمّ امين (( گفت آرى ، وبه آن فرشته گفت : اى مالك، آتش را به محمد نشان بده ، اوپرده جهنم را بالازد، ودرى از آن را باز نمود لهيب وشعله اى از آن بيرون جست وبه سوى آسمان سر كشيد و همچنان بالارفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت ، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، اونيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.
پس من به جبرئيل گفتم: آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره اش فرمود: «مُطَاعٍ ثَمَّ أمِين»، گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمّد نشان بده. او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود، لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و همچنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت. به جبرئيل گفتم: دستور بده پرده اش را بيندازد. او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.
<span id='link7'><span>
<span id='link7'><span>


۱۳٬۷۷۸

ویرایش