تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۵۳ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ودر همان كتاب از مسعدة بن صدقه از امام صادق از پدرش ‍ (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: مردى بر پدرم وارد شد وگفت : پدر ومادرم فدايت باد من مى بينم خداى تعالى در كتابش مى فرمايد: ((وان من شى ء الايسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (( اين چگونه است ؟ پدرم فرمود: درست است ، پرسيد يعنى مى فرمائيد: درخت خشكيده خداى را تسبيح مى گويد؟ فرمود آرى ، مگر نشنيدى چوبهائى را كه در خانه ها به كار رفته چگونه به صدادر مى آيد؟ اين همان تسبيح چوب خشك است كه مى گويد ((سبحان اللّه على كل حال (( ودر الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى هريره روايت مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود: مورچه ها تسبيح خدا مى گويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۷

ودر همان كتاب است كه نسائى وابوالشيخ وابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مردم را از كشتن قورباغه نهى كرد وفرمود: همان صدايش تسبيح است . ودر همان كتاب است كه خطيب از ابى حمره روايت كرده كه گفت ما نزد امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) بوديم كه جمعى گنجشك از جلوى ما عبور كردند، وهمه با هم جيك جيك مى كردند، حضرت فرمود: مى دانيد چه مى گويند؟ عرض كرديم : نه ، فرمود: اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب دارم وليكن از پدرم شنيدم كه فرمود: از پدرم على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: مرغان در هر صبحگاهى خدا را تسبيح نموده قوت وغذاى روزشان را مسئلت مى دارند، واين همان تسبيح صبحگاهى بود كه از خداى خود رزق امروز خود را طلب مى كردند. مؤ لف : نظير اين روايت را از ابى الشيخ وابى نعيم در حليه از ابى حمزه ثمالى از محمد بن على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده اند كه عبارتش چنين است محمد بن على بن الحسين صداى گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مى كردند، فرمود: مى دانى چه مى گويند؟ گفتيم : نه ، فرمود: پروردگار خود را تسبيح مى كنند واز اوغذاى امروز خود را طلب مى نمايند. در همان كتاب است كه خطيب در تاريخ خود از عايشه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وقتى بر من وارد شد فرمود: اى عايشه اين دوبرد (لباس ) مرا بشوى ، عرض كردم يا رسول اللّه ديروز آنها را شستم ، فرمود: مگر نمى دانى لباس آدمى خداى راتسبيح مى گويد، واگر چرك شود تسبيحش قطع مى شود. ودر همان كتاب مى گويد: عقيلى در كتاب الضعفاء وابوالشيخ وديلمى از انس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: اجل وسرآمد عمر چارپايان وحشرات زمين ومورچه وكبك و ملخ واسبان وقاطران وتمامى جنبندگان وغير جنبندگان در تسبيح است ، هر وقت تسبيح خود را قطع كرد خدا جانش را مى ستاند، واين كار ديگر ربطى به عزرائيل (ملك الموت ) ندارد. مؤ لف : وشايد مقصود از اينكه فرمود: اين كارربطى به ملك الموت ندارد اين باشد كه اوشخصا متصدى قبض روح حيوانات نمى شود، و آن را به بعضى از ملائكه زير دست خود واگذار مى كند، زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۸

ونيز در همان كتاب آمده كه احمد از معاذ بن انس از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت كرده كه وقتى از كنار مردمى عبور كرد كه روى اسبان ومركبهاى خود ايستاده بودند ومركبها در حال سير وكوچ بودند حضرت فرمود: حيوانات را سالم سوار شويد وسالم هم پياده گرديد، وآنها را كرسى وتخت نشيمن خود مكنيد كه روى آنها نشسته در راهها وبازارها به قصه بپردازيد، آرى چه بسيار مركبها كه از راكب خود بهترند، وبيشتر ذكر خداى را مى گويند. ودر كافى به سند خود از سكونى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حيوان بر صاحبش شش حق دارد ۱ - بيش از طاقتش بار نكند ۲ - پشت آن را مجلس ونشيمن گاه خود براى گفتگوقرار ندهد ۳ - هر وقت در منزل پياده شد ابتداء به علف وآب آن بپردازد ۴ - واز صورت ، آن را داغ نكند ۵ - آن را نزند، زيرا خداى را تسبيح مى گويد ۶ - هر وقت از آب عبور داد آب را بر آن عرضه بدارد. ودر مناقب ابن شهر آشوب از علقمه وابن مسعود روايت كرده كه گفتند: ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله وسلم ) نشستيم تا غذا بخوريم صداى تسبيح از غذائى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى خورد مى شنيديم ، اين را نيز بودم كه روزى مكرز عامرى از آن جناب معجره اى خواست حضرت ۹ دانه ريگ را در دست گرفت واز آنها خواست تا خداى را تسبيح گويند، وما شنيديم كه ريگها تسبيح گفتند. ودر حديث ابى ذر آمده كه وقتى ريگها را به زمين مى گذاشتند ساكت مى شد، وچون در دست آن جناب قرار مى گرفت مشغول تسبيح مى شد. ابن عباس هم گفته است : ملوك حضرموت شرفياب حضور آن جناب شدند وگفتند: از كجا بدانيم شما رسول خدائيد؟ حضرت مشتى از ريگهاى زمين را برداشت وفرمود: اين ريگها شهادت مى دهند ريگها اول شروع كردند به تسبيح خداى تعالى بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۹

ودر همان كتاب از ابوهريره وجابر انصارى وابن عباس وابى بن كعب و امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت كرده كه رسول خدا وقتى در مدينه به خطبه مى ايستاد به يكى از ستونهاى مسجد تكيه مى كرد، و چون برايش منبر ساختند وحضرت براى اولين بار بالاى منبر رفت همه شنيدند كه آن ستون به ناله درآمد، همانطور كه شتر فرياد مى زند، و چون دوباره نزد ستون آمد ودست به اوكشيد عين بچه اى كه از گريه ساكت شود ناله كرد.

توضيحى در مورد تسبيح محسوس برخى موجودات كه در پاره اى روايات نقل شده است

مؤ لف : روايات در تسبيح موجودات با همه اختلافى كه در انواع آنها هست بسيار زياد آمده ، وشايد امر اينگونه روايات براى بعضى مشتبه شده باشد، وخيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده براى تمامى موجودات از قبيل لفظ وصوت است ، آنگاه پنداشته اند كه هر موجودى براى خود لغتى وواژه اى دارد كه هر كلمه اش براى معنائى وضع شده ، نظير انسان كه براى كشف منويات خود لغاتى درست كرده است ، چيزى كه هست حواس ما زبان حيوانات وساير موجودات را درك نمى كند، ليكن اين پندار اشتباه است . آنچه از بحث قبلى به دست آمد اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند، وتسبيح آنها كلام هم هست وبه حقيقت هم كلام است نه به مجاز وكلام موجودات عبارت است از پاك دانستن ومقدس شمردن خداى عزوجل از احتياج ونقص به اين طريق كه احتياج ونقص ذات وصفات وافعال خود را نشان مى دهند تا همه پى ببرند كه پروردگار عالم چنين نيست ومنزه است ، وچون اين كار را از روى علم هم مى كنند لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود. پس اين روايات هم كه مى گويد: سنگريزه در دست رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) تسبيح كرد وما شنيديم ياآنكه داوود شنيد كه كوهها ومرغان با اوتسبيح مى گويند، يا روايات شبيه به آن همه صحيح است ، وصدائى كه مى شنيدند به ادراك باطنى بود كه تسبيح واقعى و حقيقت معناى آن را از طريق باطن درك مى كردند، وحس هم چيزى نظير آن ومناسب با آن را حكايت مى كرده گوش هم الفاظ وكلماتى كه اين معنا را برساند احساس مى نموده . نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناى مجرده در عالم خواب به صورت اشكالى مناسب خود وماءلوف با ذهن صاحب خواب در مى آيد، مثلا حقيقت يعقوب وخاندانش در خوابى كه يوسف ديد به صورت آفتاب و ماه ويازده ستاره درآمد، وهمچنين ساير خوابهائى كه خداوند در سوره يوسف نقل كرده كه بحث آنها گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۷۰

به همين حساب مى توان گفت كسى كه تسبيح موجودات يا حمد ويا شهادت آنها برايش محسوس شده در نخست حقيقت معناى تسبيح و حمد وشهادت برايش كشف شده ، وپس از كشف آن حس باطنى آن را در صورت الفاظى شنيدنى در آورده ، وآن الفاظ همان معانى را افاده كرده ودر نتيجه صاحب كشف به گوش خود هم شنيده است (وخدا داناتر است ) ودر الدر المنثور است كه ابويعلى وابن ابى حاتم (وى روايت را صحيح دانسته ) وابن مردويه وابونعيم وبيهقى هر دودر كتاب دلائل از اسماء دختر ابى بكر روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه : ((تبّت يدا ابى لهب وتبّ(( نازل شد عوراء كه اورا ام جميل هم مى گفتند ولوله كنان در حالى كه لاشه سنگى در دست داشت نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آمد وزير لب مى گفت : ((مذمما ابينا، ودينه قلينا، و امره عصينا(( رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) نشسته بود ابى بكر هم پهلويش ‍ بود، عرض كرد: اين دارد مى آيد، ومن مى ترسم تورا ببيند، فرمود: او مرا نخواهد ديد آنگاه آيه اى از قرآن را خواند، وخود را از شر اوحفظ كرد، ودر اين باره است كه خداى تعالى مى فرمايد: ((واذا قرات القرآن جعلنا بينك وبين الّذين لايؤ منون بالاخرة حجابا مستورا(( ام جميل همچنان نزديك آمد تاايستاد بالاى سر ابى بكر وگفت : شنيده ام كه رفيقت مرا هجوكرده ، ابوبكر گفت نه به پروردگار اين خانه سوگند اوتو را هجونكرده ، ام جميل راه خود را گرفت ورفت در حالى كه مى گفت : قريش خوب مى داند كه من دختر آقاى اويم . مؤ لف : اين معنا به طريق ديگرى نيز از اسماء واز ابى بكر وابن عباس به طور مختصر نقل شده ، وآن را مجلسى هم در بحار قرب الاسناد از حسن بن ظريف از معمر از حضرت رضا از پدرش از جدش ‍ (عليهم السلام ) در ضمن حديثى كه فهرست معجزات رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را مى شمارد روايت كرده اند. چند روايت درباره ((بسم اللّه الرحمن الرحيم (( درذيل آيه : ((واذا ذكرت ربك ...(( ودر تفسير عياشى از زراره از يكى از آن دوبزرگوار ((يعنى امام باقر و امام صادق (عليه السلام (() روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه ((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم (( فرموده : اين آيه سزاوارترين آيه ايست كه آن را بلند بخوانند، واين همان آيه است كه خداى تعالى در باره اش ‍ فرمود: ((واذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و لّوا على ادبارهم نفورا چه مشركين به تلاوت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) گوش مى دادند همينكه مى خواند ((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم (( پشت مى كردند، ومى رفتند، وچون از اين آيه فارغ مى شد باز بر مى گشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۱

مؤ لف : اين معنا را از منصور بن حازم از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت كرده ، همچنين قمى آن را بدون ذكر اسم مبارك امام در تفسير خود آورده . ودر الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود از ابى جعفر محمد بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه گفت : چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد وآن را جزوقرآن نمى دانيد؟ با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) وقتى وارد منزلش مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند: بسم اللّه الرحمن الرحيم ، ودر خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند، خداوند اين آيه را فرستاد ((واذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده ولّوا على ادبارهم نفورا(( وطبق اين آيه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ((، جزوقرآن است . ونيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق ، وبيهقى در كتاب دلائل از زهرى روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از كسى كه مى گفت : ابوجهل و ابوسفيان واخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) كه در آن موقع در خانه اش در حال نماز است چه مى گويد، هر كدام گوشه اى نشستند به طورى كه هيچيك از جاى ديگرى خبر نداشت ، نشستند وگوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب تا آنكه فجر طلوع كرده متفرق شدند، در راه به هم برخوردند يكديگر را ملامت كردند، وگفتند اين چه كارى است مى كنيد، اگر يكى از عوام با خبر شود خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم . آنگاه متفرق شدند تا شب بعد باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند به نماز خواندن آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد، برخاستند و متفرق شدند، ودر راه به يكديگر برخورده وهمان حرف ديشب را به هم زدند، ومتفرق شده شب سوم باز هر يك جاى خود را گرفته گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد، باز در مراجعت به يكديگر برخوردند اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند. صبح اخنس نزد ابوسفيان آمده پرسيد بگوببينم از اين جريان چه فهميدى ؟ (آيا اورا راستى پيغمبر يافتى يا نه ؟) گفت به خدا قسم چيرهائى شنيدم كه همه را شناخته وغرض وى را از آن فهميدم ، و چيزهاى ديگرى شنيدم كه نه خود آنها را فهميدم ونه غرض وى را، اخنس گفت : من هم به همان خداى كه قسم خوردى همينطور بودم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۲

از منزل ابوسفيان بيرون شده به منزل ابوجهل رفت ، از اوپرسيد راءى تو چيست ؟ از آنچه در اين سه شب از محمد شنيدى چه فهميدى ؟ گفت : من چيرها شنيدم ، ما فرزندان عبد مناف بر سر شرافت وآقائى نزاع داريم ، ايشان مهمان نوازى مى كنند، ما هم مى كنيم ، تا كار ما وايشان به اينجا كشيد كه چون دواسب مسابقه در طراز هم شديم ، حال ايشان وقتى ديدند نمى توانند گوى سبقت را در شرافت وآقائى بربايند مدعى شدند كه از ما پيغمبرى است كه از آسمان به سويش وحى مى شود، وتو هرگز نمى فهمى كه اينها چه نقشه اى دارند؟ نه به خدا سوگند ما به او ايمان نخواهيم آورد، وتصديقش نخواهيم كرد، اخنس از منزل او برخاست وبرگشت . ودر مجمع البيان مى گويد: مشركين اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را در مكه آزار واذيت مى كردند، وايشان به آن جناب عرض مى كردند اجازه بده تا با ايشان قتال وكارزار كنيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى فرمود: من فعلا ماءمور به قتال با ايشان نيستم ، وآيه شريفه : ((قل لعبادى ...(( در اين باره نازل شد. ((نقل از كلبى (( مؤ لف : ما در تفسير آيه شريفه اشاره كرديم به اينكه اين حرف با سياق آيات سازگار نيست - وخدا داناتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۳

آيات ۵۶ - ۶۵، سوره اسرى

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلايَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لاتحْوِيلاً(۵۶) أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(۵۷) وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلانحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَبِ مَسطوراً(۵۸) وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلاأَن كذَّب بهَا الاَوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَتِ إِلاتخْوِيفاً(۵۹) وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى أَرَيْنَك إِلافِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ وَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاطغْيَناً كَبِيراً(۶۰) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلاإِبْلِيس ‍ قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(۶۱) قَالَ أَ رَءَيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْت عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاقَلِيلاً(۶۲) قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(۶۳) وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَلِ وَ الاَوْلَدِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطنُ إِلاغُرُوراً(۶۴) إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سلْطنٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً(۶۵) ترجمه آيات بگوآن الهه كه به غير خدا خدايانى مى پنداريد صدا بزنيد واز آنها حاجت بخواهيد كه مالك بلاگردانى از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيده محبوبتان را بياورند (۵۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۴

آنهائى كه كفار به خدائيشان مى خوانند وخدا را مى خوانند وهمه در جستجوى راهى به سوى پروردگار خويشند تا كدام منزلتى نزديك تر به دست آورند به رحمت اواميدوار واز عذاب اوترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است (۵۷) وهيچ قريه اى نيست مگر اينكه ما هلاك كننده آن قبل از قيامت ويا عذاب كننده آنيم به عذابى شديد واين در كتاب نوشته شده است (۵۸) واگر آيات پيشنهادى كفار قريش را نفرستاديم چيزى مانع ما نشد جز اينكه در امتهاى گذشته فرستاديم تكذيبش كردند (همچنانكه ) به قوم ثمود ناقه (اى كه خود خواسته بودند) را كه آيتى بينا كننده بود داديم ، پس به آن ظلم كردند وما هر وقت آيات را بفرستيم به منظور تخويف مى فرستيم (۵۹) وبياد آور وقتى را كه به توگفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد، وما آن رويا كه به تونشان داديم جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم ، همچنين شجره اى كه در قرآن لعن شده كه تخويفشان مى كنيم ولى هر چه مى كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد آن هم چه طغيان بزرگى (۶۰) (ونيز) بيادآر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد، همه سجده كردند جز ابليس كه گفت : من سجده كنم براى كسى كه تواورا از گل خلق كرده اى ؟ (۶۱) ونيز گفت : به من بگوببينم موجود قحطى بود كه اين را بر من برترى دهى اگر مرا تا روز قيامت عمر دهى تمامى فرزندان اورا جز اندكى فريب داده گمراه مى كنم (۶۲) پروردگارت فرمود: برو! هر كس از ايشان خواست پيروى توكند بكند كه جهنم هم بزرگ است وجزائى كامل است (۶۳) با آواز خود هر چه توانستى از ايشان بفريبى بفريب واز مدارج كمال پائين بياور وتا آنجا كه مى توانى لشگر سوار وپياده ات را بر سرشان بتازان واحاطه شان كن ودر اموال واولادشان شركت كن ووعده هاى دروغيشان بده ، آرى شيطان چيزى جز دروغ وفريب وعده شان نمى دهد (۶۴) همانا ترا بر بندگان (خاص ) من تسلط نيست وتنها محافظت ونگهبانى خدا (آنهارا) كافى است (۶۵) بيان آيات در اين آيات در باره مساءله توحيد بگونه ديگرى احتجاج شده ، و ربوبيت خدايانى كه مشركين مى پرستيدند ابطال گرديده ، وحاصلش ‍ اينست كه بتها قادر به رفع گرفتاريها وبرداشتن آنها از پرستش كنندگان خود نيستند، بلكه آنها در احتياج به خداى سبحان مانند خود بت پرستانند، كه همواره در جستجوى وسيله اى به درگاه خدا هستند، و رحمت اورا اميدوار، واز عذاب اوبيمناكند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۵

ومساءله گرفتاريها وهلاكت ها وعذابها همه به دست خداى تعالى است ، واودر كتاب خود نوشته كه هر قريه اى را قبل از روز قيامت هلاك كند، و يا به عذاب شديدى مبتلاسازد، در بين امتهاى گذشته هم همين معنا را اعمال كرده ، براى هر امتى آيات ومعجزات خود را مى فرستاده وچون كفر مى ورزيدند وآن را تكذيب مى كردند دنبالش عذاب انقراض آور را مى فرستاده ولى درامت آخرين از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب استيصال است خوددارى كرد. آرى خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافى نكند، چيزى كه هست اصل فساد در ميان آنان روبه پيشرفت است ، وبه زودى شيطان همه شان را گمراه مى كند، آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته وخدا هلاكشان مى سازد، واين امرى است شدنى .

استدلال ديگرى بر نفى الوهيت خدايان مشركين

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلايَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لاتحْوِيلاً(۵۶) كلمه ((زعم (( كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده مى شود به معناى مطلق اعتقاد است ، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده ، و به همين جهت از ابن عباس نقل مى كنند كه گفته : هر جا كلمه ((زعم (( در قرآن آمده به معناى دروغ است . كلمه : ((دعاء(( و((نداء(( به يك معنا است ، با اين تفاوت كه نداء در جائى است كه خواندن مستلزم صدا وآواز هم باشد، وليكن دعاء اعم است ، حتى در جائى هم كه دعوت وخواندنى به اشاره ويا غير آن صورت گيرد استعمال مى شود. وبعضى ها در فرق ميان آن دوگفته اند كه ((نداء(( خواندنى را گويند كه اسم خوانده شده ، به زبان آورده نشود (مثل اينكه در فارسى هم كسى را كه مى خواهند صدا بزنند مى گويند: آهاى ) وتنها حروف نداء يعنى - يا - و- ايا - ويا امثال آنها به كار رود، به خلاف دعاء كه به معناى صدا زدنى است كه اسم شخص خوانده شده هم برده شود، مثلا گفته شود ((اى حسن (( اين آيه بر نفى الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال مى كند كه آن ربى كه مستحق پرستش است ربى است كه قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد، چون داشتن چنين قدرتى لازمه ربوبيت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۶

وخود مشركين هم اين معنا را مى دانند وقبول دارند، چيزى كه هست اگر شريكهائى براى خدا گرفته ومى پرستيدند به طمع نفع آنها واز ترس ‍ ضرر آنها است ، ودر همين جا به خطا رفته اند زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع ودفع ضرر نيستند، پس الوهيت ندارند، شاهد نفع وضرر نداشتن آنها اين است كه مشركين آنها را به اين اميد وبه همين ترس ‍ مى پرستند، وتاكنون چنين خاصيتى از آنها نديده اند. وچطور مى توانند از پيش خود ومستقلا خاصيت بلاگردانى را داشته و حاجت برآورند ورفع پريشانى كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند، وبه اعتراف خود مشركين در پى راهى ووسيله اى به درگاه خدا هستند، اميدوار رحمت اووبيمناك از عذاب اويند. پس معلوم شد كه اولا مراد از جمله ((الّذين زعمتم من دونه (( مشركين است كه ملائكه وجن ويا انس را مى پرستيدند، چون مقصود ايشان از پرستش بتها تقرب به ملائكه ويا جن وانس بوده وهمچنين اگر آفتاب ويا ماه ويا ستارگان را مى پرستيدند به همين منظور بوده كه به درگاه روحانيان آنها كه از جنس ملائكه هستند تقرب يابند. علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزى نيستند كه قابل پرستش باشند، همچنانكه فرمود: ((ان هى الااسماء سمّيتموها انتم و آبائكم (( اينها جز اسمائى كه پدرانتان ويا خودتان ناميده اند چيز ديگرى نيستند(( مواما آنهائى كه از چوب ويا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى نيستند، وبا ساير جمادات فرقى ندارند، وسجده در برابر آنها با سجده در برابر ساير چوبها وساير سنگها فرقى ندارد، پس بت بودنشان از جهت سنگ وچوب بودن نيست . وثانيا روشن شد كه مراد از نفى قدرت آنها، اينست كه مستقلا وبدون احتياج به خداى سبحان قادر نيستند، به دليل اينكه در آيه بعد مى فرمايد: ((اولئك الّذين يدعون يبتغون الى ربّهم الوسيلة ...((

چند وجه ديگر در بيان مراد از مالك نفع وضرر نبودن بتها

بعضى از مفسرين گفته اند: گويا مراد از مالك ضرر ونفع نبودن بتها اين است كه قدرت تام وكامل ندارند، وگرنه مشركين اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغى از ناحيه خداست ، آرى مشركين اين معنا را انكار ندارند كه شركاء وبتها به جميع صفاتشان مخلوق خدايند، وصفات خدا كاملتر وقوى تر از صفات بتها است . اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته مشركين مجاب مى شوند، وگرنه قدرت نداشتن ملائكه وجن كه مورد پرستش مشركين هستند خيلى روشن نيست ، ودليل روشنى نداريم كه بطور مطلق جن و ملك هيچ قدرتى ندارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۷

واگر بگوئى : دليلش اين است كه مشركين دست به دامن جن وملك مى شوند، واجابتى نمى بينند، جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم ودعاهايمان مستجاب نمى شود. بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه اصلا قدرتى بر نفع وضرر ندارند واستدلال مى كنند به دليل اشعريها كه مى گويند تمامى ممكنات در ابتداى تكوينشان مستند به خدايند، وما در پاسخ آنان مى گوييم جن و انس وملائكه هر چند كه الان قدرت دارند، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند پس در حقيقت مستقلا هيچ قدرتى ندارند. وليكن هر چند كه قرآن براى ملائكه وجن اثبات انواع قدرت مى كند آن هم نه در يك آيه ودوآيه بلكه در آيات بسيارى كه نمى توان تاويلش كرد ولى در عين حال حقيقت قدرت را در نظائر آيه ((انّ القوة للّه جميعا به خدا اختصاص مى دهد. واز اينجا مى فهميم كه غير خدا اگر چيزى يا كسى قدرتى دارد قدرتش از قدرت خدا نشاءت گرفته است ، يعنى خدا اورا قادر ساخته است ، واگر چيزى را مالك است خداوند تمليكش كرده ، پس احدى نيست كه در قدرت وملكى مستقل باشد مگر خود او، وقدرت وملكهائى كه در دست ديگران است عاريتى مى باشد وتاثيرش نيز بستگى به اذن خدا و مشيت اودارد. بنابراين نمى توان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جن وانس كه مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته اند اصلا قدرت ندارند، بلكه حجت مزبور مبتنى بر اين است كه خدايان ، مستقل در ملك وقدرت نيستند، ودر هر چه دارند مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند، وبه درگاه اوروانند واگر بت پرستان اين خدايان را مى خوانند از آنجائى كه دعا متوجه قدرت مستقل مى شود نه به قدرت كسى كه قدرتش وملكش به تمليك ديگرى است ، پس در حقيقت دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداى تعالى است ، ودر حقيقت از او مى خواهند نه از بتها. واما به اين سخن مفسر كه گفت : ((دليلى واضح وروشن نداريم كه ملائكه وجن مطلقا قدرت نداشتند زيرا اگر استدلال كنى بر اينكه مشركين دست به دامن آنها (ملائكه وجن ) مى شوند واجابتى نمى بينند جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم ودعايمان مستجاب نمى شود واين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد جوابش را خداى تعالى در كلام خود داده تا ديگر كسى چنين معارضه اى نكند.

فقط دعا ودرخواست حقيقى از خداى سبحان مستجاب است

توضيح اينكه : خداى تعالى كه گفتارش حق است فرموده : ((اجيب دعوة الدّاع اذا دعان (( ونيز فرموده : ((ادعونى استجب لكم (( واين گفتار خود را به هيچ قيدى مقيد نكرد، در نتيجه فهماند كه وقتى عبد با حالت جدى دعا كند وبا دعا بازى نكند وقلبش در دعا متوجه كسى جز خدا نباشد، بلكه از غير خدا قطع ومتوجه وملتجى به درگاه اوشود، البته اوهم دعايش را مستجاب مى سازد. آنگاه در ذيل آيات مورد بحث انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده وفرموده است : ((واذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الاايّاه فلمّا نجيكم الى البر اعرضتم (( يعنى شما در هنگام برخورد با پيشامدهاى دريائى بطور كلى از هر چيزى منقطع گشته با راهنمائى فطرتتان متوجه درگاه پروردگار مى شويد، وخدا دعاى شما را اجابت نموده وبه سوى خشكى نجاتتان مى دهد. واز احتجاج مزبور چنين استفاده مى شود كه وقتى اميد بنده اى از هر چيز وهر كس منقطع گردد واز صميم دل وقلبى فارغ وسالم روبه درگاه خدا ببرد خداوند دعايش را مستجاب مى كند. در حالى كه اگر توجه خود را ازدرگاه خدا منقطع ساخته وروبه سوى غير خدا آورد هر چه هم از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نمى كند، البته نه اينكه مى تواند ونمى كند، بلكه نمى تواند مست جاب كند. وبا اين حال ديگر جائى براى معارضه مذكور نمى ماند، براى اينكه اين تفاوت براى ايشان وجدانى است كه هر چه خدايان خود را بخوانند دعايشان را مستجاب نمى كند، ولى اگر در دريا سرگردان شوند، وبه شرف غرق برسند، وخداى را بخوانند خداوند نجاتشان مى دهد، وبه خشكيشان مى رساند، واين معنا را خودشان هم اعتراف دارند، مساءله دريا مثال بارزى بود كه به عنوان نمونه آورديم ، وگرنه مسلمانان اگر در خشكى هم به اين طور كه در دريا اورا مى خوانند بخوانند قطعا نااميد نمى گردند. خداى تعالى هم در كلام خود ميان دعاى مشركين به درگاه بتها ودعاى مسلمين به درگاه خداى سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركين برگردند وبه عنوان معارضه بگويند هر دوقسم دعا در مستجاب نشدن مشتركند، بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاى مشركين به درگاه بتها و دعاى ايشان به درگاه خداى سبحان انداخته بود كه در صورت نا اميدى از هر چيز وانقطاع ساير اسباب روبه آن درگاه نهاده دعايشان هم مستجاب مى شود. نكته جالبى كه در اين احتجاج بكار رفته اين است كه حجت مزبور را با واسطه رسول گراميش القاء كرده وفرموده : ((توبه ايشان بگو(( تا اگر مشركين با اومناقشه كردند وگفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداى تومثل همند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خداى را بخواند ومستجاب بشود تا معارضه مشركين باطل گردد. أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب ... كلمه ((اولئك (( مبتداء وكلمه ((الّذين (( صفت آن وجمله ((يدعون (( صله آن صفت وضمير صله عايد به مشركين است و جمله ((يبتغون (( خبر مبتداى ((اولئك (( است ، وضمير جمعى كه در آن است وهمچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست همه به ((اولئك (( بر مى گردد، وجمله ((ايهم اقرب (( بيان وسيله جوئى است ، چون كلمه ((ابتغاء(( به معناى فحص وپرستش است ، اين است آنچه كه از سياق بر مى آيد. و((وسيله (( به طورى كه تفسيرش كرده اند به معناى توسل وتقرب است وچه بسا در معناى آلت توسل وتقرب استعمال شود، وشايد معناى دوم با سياق مناسب تر باشد، چون دنبال كلمه ((وسيله (( جمله ((ايهم اقرب (( قرار گرفته كه با معناى دوم سازگارتر است .

توضيح اينكه آلهه دروغين ، خود در جستجوى وسيله به سوى پروردگارشان هستند

ومعنا (وخدا داناتر است ) اين است كه اين ملائكه وجن وانس كه مشركين معبودشان خوانده اند خودشان براى تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله مى خواهند تا به اونزديك تر باشند وراه اورا بروند، وبه كارهاى اواقتداء كنند، همه اميد رحمت از خدا دارند ودر تمامى حوائج زندگى ووجودشان به اومراجعه مى كنند، از عذاب اوبيمناكند، از اومى ترسند ومعصيتش نمى كنند، در حالى كه عذاب پروردگارت محذور است وبايد از آن دورى جست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←