تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۸

اشكال ديگرى بر كلام ابراهيم«ع» و بيان ضعف پاسخ های آن

اشكال ديگرى كه مفسران بر كلام ابراهيم كرده و در مقام پاسخ از آن بر آمده اند، اين است كه چرا در جمله: «و من عصانى فانك غفور رحيم»، طلب مغفرت براى مشركان كرده است، با اين كه مغفرت خدا شامل مشرك نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده: «ان الله لا يغفر ان يشرك به: خدا اين گناه را كه به وى شرك بورزند، نمى آمرزد».

آنگاه در جواب از آن، يكى گفته است: نيامرزيدن شرك دليلش همين آيه ای است كه گذشت، و اين آيه قرآن است و قرآن بر خاتم انبياء نازل شده، نه بر ابراهيم، و از كجا كه قبل از اسلام، گناه شرك، مانند ساير گناهان قابل آمرزش نبوده باشد، و ابراهيم بر اساس شريعت خود، درخواست نكرده باشد.

يكى ديگر گفته: مراد از مغفرت و رحمت، مغفرت و رحمت بعد از توبه مشرك است، و قيد توبه در كلام حذف شده. ديگرى گفته است: مقصود آن جناب اين بوده كه هر كه مرا عصيان كند و بر شرك خود استوار بماند، تو به خاطر اين كه غفور و رحيمى، مى توانى او را از شرك به سوى توحيد بكشانى، و مشمول مغفرت و رحمت خود كنى.

بعضى ديگر گفته اند: مقصودش از مغفرت، پوشاندن شرك مشرك، و مقصودش از رحمت، شتاب نكردن در عقاب او است. و معنايش اين است كه: پروردگارا! هر كس كه از فرمان من سر بتابد، تو شركش را در دنيا پوشيده بدار و با تأخير عقابت، او را مورد رحمت قرار ده.

بعضى ديگر گفته اند: معناى آن همان چيزی است كه از ظاهرش استفاده مى شود و حاجت به هيچ توجيهى ندارد و اشكالى هم وارد نيست، زيرا آن روز ابراهيم (عليه السلام) نمى دانسته كه خدا شرك را نمى آمرزد، و ندانستن اين حكم، نقص نيست. زيرا آمرزيدن شرك، جزء محال هاى عقلى نيست كه هر كسى آن را درك كند، و عقل هيچ امتناعى نمى بيند در اين كه خداوند شرك را هم بيامرزد.

تنها دليلى كه در مسأله هست، دليل نقلى است كه ممكن است آن روز به گوش ابراهيم (عليه السلام) نخورده باشد و كسى هم سند نداده كه انبيا بايد در يك روز و بلكه در يك آن، تمامى ادله نقلى را ياد بگيرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۹

بعضى ديگر گفته اند: مقصود از عصيان، معصيت پائين تر از شرك است.

اين بود جواب هايى كه از اشكال مذكور داده اند، و هيچ يك از آن ها صحيح نيست.

اما اولى، براى اين كه اين ادعا - كه شرك در شرايع قبل از اسلام جائز المغفرت بوده - ادعایى است بدون دليل، بلكه دليل بر خلاف آن هست. زيرا قرآن حكايت مى كند كه خداى تعالى خطاب كرده به آدم، كه شريعتش اولين شريعت است، و به او فرمود: «و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون».

و از مسيح (عليه السلام) كه شريعتش آخرين شريعت سابق بر اسلام است، حكايت مى كند كه گفت: «انه من يشرك بالله فقد حرّم الله عليه الجنة و ماويه النار و ما للظالمين من انصار».

آرى، دقت در آيات مربوط به قيامت و بهشت و جهنم و همچنين آيات شفاعت و آياتى كه كلمات انبياء را در دعوت هاى خود حكايت مى كند، جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه در همه شرايع اين معنا گوشزد بشر شده كه براى مشرك هيچ راه نجاتى نيست، مگر توبه قبل از مرگ.

اما دومى، براى اين كه مقيد كردن مغفرت و رحمت به صورت توبه مشرك، تقيدى است بى دليل. علاوه بر اين كه مشرك توبه كار، جزو «فمن تبعنى» است، نه جزو و «من عصانى»، چون توبه از شرك متابعت ابراهيم است، و اگر مقصود از «من عصانى» چنين افرادى بودند، ديگر معادله معنا نداشت، و يك طرفى مى شد.

و اما سوم و چهارم، براى اين كه ظاهر آيه بر خلاف آن دو است، چون ظاهر آن اين است كه خداوند مشرك را در حين عصيان بيامرزد و رحم كند، نه بعد از آن كه توبه كرد و به اطاعت گراييد. علاوه، ظاهر آمرزش ‍ گناه، برداشتن آثار سوء آن است، حال يا در دنيا و يا مطلقا. و اما برداشتن عقاب دنيوى و تأخير آن به آخرت، آمرزش نيست، اگر هم باشد معنايى است دور از فهم عرف.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۰

و اما پنجم - كه از همه وجوه ديگر بعيدتر است - براى اين كه از مثل ابراهيم خليل (عليه السلام) آن هم در اواخر عمرش كه گفتيم اين دعا را در آن موقع كرده است، بسيار بعيد است كه يكى از واضحات معارف دينى را ندانسته باشد، و به قول شما به گوشش نخورده باشد، و از در جهل و نادانى اين درخواست را براى مشركان بكند، آن هم بدون اين كه قبلا از خداى تعالى اجازه اى بگيرد.

چون اگر اجازه گرفته بود خداوند حكم مسأله را برايش بيان مى كرد، و مى فرمود كه چنين چيزى ممكن نيست، و از قرآن كريم هم بعيد است كه چنين جهل و كلام بيهوده اى را از كسى نقل بكند و آن را رد ننمايد و حقيقت مطلب را بيان نفرمايد، با اين كه مى بينيم وقتى طلب مغفرت ابراهيم جهت پدرش را حكايت مى كند، بلافاصله براى برائت ساحت مقدس او مى فرمايد: «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرأ منه».

و اما ششم كه معصيت را به پايين تر از شرك تقييد مى كرد، هيچ دليلى بر اين تقييد ندارد، مگر آن كه بخواهد حرف ما را بگويد.

اين بود خلاصه آن وجوهى كه مفسران در ذيل اين دو آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و همه اشتباهات ايشان ناشى از اين جهت است كه در تحقيق معناى در خواست مصونيت از شرك و نيز متفرع نمودن جمله «فمن تبعنى...»، بر آن اهمال ورزيده اند.

«رَّبَّنَا إِنى أَسكَنت مِن ذُرِّيَّتى بِوَادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِك الْمُحَرَّمِ ...»:

كلمه «من ذريتى»، جانشين مفعول «اسكنت» است، و «مِن» در آن، تبعيض را مى رساند. و منظور ابراهيم (عليه السلام) از ذريه اش، ‍همان اسماعيل و فرزندانى است كه از وى پديد مى آيند، نه اسماعيل به تنهايى. براى اين كه دنبالش گفته است: «ربنا ليقيموا الصلوة: پروردگارا! تا نماز به پاى دارند»، و اگر اسماعيل به تنهايى مقصود بود، نمى بايست لفظ جمع به كار برد.

و مقصود از «غير ذى زرع»، «غير ذى مزروع» است، آن طور تعبير كرد تا تأكيد را برساند، و در نداشتن روييدنى مبالغه نمايد، چون جمله مذكور به طورى كه گفته اند، علاوه بر دلالت بر نبودن زراعت اين معنا را هم مى رساند كه زمين غير ذى زرع اصلا شايستگى زراعت را ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۱

مثلا شوره زار و يا ريگزار است، و آن موادى كه روييدنى ها در روييدن احتياج دارند، را ندارد. به خلاف آن تعبير ديگر كه فقط نبودن زرع را مى رساند، و اين نكته در جمله «قرآنا عربيا غير ذى عوج: قرآنى عربى غير معوج» نيز هست.

و اگر خانه را به خدا نسبت داده، از اين باب است كه خانه مزبور براى منظورى ساخته شده كه جز براى خدا صلاحيت ندارد، و آن عبادت است. و مقصود از«محرم» بودن آن، همان حرمتى است كه خداوند براى خانه تشريع نموده. و ظرف مكان «عند بيتك المُحرّم»، متعلق به جمله «اسكنت» است.

دعاى ابراهيم«ع» بعد از بناى كعبه و آباد شدن مكه بوده است

اين جمله، يعنى جمله: «ربنا إنّى أسكنت» تا كلمه «المُحَرّم» كه يك فقره از دعاى ابراهيم (عليه السلام) است، خود شاهد بر مطلبى است كه ما قبلا گفتيم كه آن جناب اين دعا را، بعد از ساختن كعبه و ساخته شدن شهر مكه و آبادى آن كرده است. همچنان كه آيه «الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق» نيز شاهد بر اين معنا است.

بنابراين، ديگر جاى اين اشكال باقى نمى ماند كه چطور ابراهيم (عليه السلام) در روز ورودش به وادى غير ذى زرع، آن جا را خانه خدا ناميده، با اين كه آن روز كعبه را بنا ننهاده بود تا چه رسد به اين كه در پاسخش گفته شود كه به علم غيب مى دانست كه به زودى مأمور ساختن بيت الله الحرام مى شود؟ و يا گفته شود كه وى مى دانست كه در قرون گذشته در اين وادى خانه خدا بوده، و طوائفى از مردم آن را خراب كردند، و يا خداوند در واقعه طوفان آن را به آسمان برد.

تازه به فرضى كه با اين جواب ها اشكال مذكور رفع شود، نمى دانيم صاحبان اين جواب ها، اشكال در جمله «ربّ اجعل هذا البلد آمنا»، و در جمله «وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق»، را چگونه رفع مى كنند؟ چون ظاهر جمله اولى اين است كه اين دعا را وقتى نموده كه مكه به صورت بلد و شهر در آمده بوده است. همچنان كه ظاهر جمله دومى اين است كه اين دعا را وقتى نموده كه هم اسماعيل را داشته و هم اسحاق را.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۲

و اين كه گفته است: «ربنا ليقيموا الصلوة» غرض خود را از اسكان اسماعيل و مادرش بيان مى دارد كه به انضمام جمله قبلی اش: «بواد غير ذى زرع»، و جمله اى كه دنبال آن آورد و گفت: «فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات»، اين معنا را افاده مى كند كه اگر در ميان نقاط مختلف زمين، نقطه اى غير قابل كشت و خالى از امتعه زندگى - يعنى آب گوارا و روييدنی هاى سبز و خرم و درختان زيبا و هواى معتدل و خالى از مردم - را اختيار كرد، براى اين بوده كه ذريه اش در عبادت خدا خالص باشند و امور دنيوى، دل هايشان را مشغول نسازد.

« فاجعل افئدة من النّاس تهوى اليهم...» - كلمه «هوى» - به ضم هاء - به معناى سقوط است، و آيه «تَهوى إليهم» به معناى اين است كه دل هاى مردم متمايل به سوى ذريه او شود، به طورى كه وطن هاى خود را رها نموده، بيايند و پيرامون آن ها منزل گزينند. و يا حداقل به زيارت خانه بيايند، و قهرا با ايشان هم انس بگيرند. « و ارزقهم من الثمرات»، به اين كه ميوه هاى هر نقطه از زمين را به وسيله تجارت بدان جا حمل كنند، و مردم آن جا از آن بهره مند شوند، «لعلهم يشكرون».

«رَبَّنَا إِنَّك تَعْلَمُ مَا نخْفِى وَ مَا نُعْلِنُ ...»:

معناى اين آيه واضح است. و جمله: «و ما يخفى على الله شئ فى الارض و لا فى السّماء»، تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام) و يا جزو كلام خداى تعالى است. و بنابر احتمال اول در «على الله» التفات به كار رفته، و به علت حكم اشاره مى كند، گويا فرمايد: «تو مى دانى همه آنچه را كه ما مخفى مى داريم و يا ظاهر مى سازيم، زيرا تو آن خدايى هستى كه هيچ چيز نه در زمين و نه در آسمان، بر تو پنهان نيست».

و بعيد نيست كه از اين تعليل استفاده شود كه مقصود از «سماء» چيزى باشد كه بر ما مخفى و از حس ما غايب است، به عكس زمين، كه منظور از آن هر چيزى باشد كه براى ما محسوس است - دقت فرماييد.

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى وَهَب لى عَلى الْكِبرِ إِسمَاعِيلَ وَ إِسحَاقَ إِنَّ رَبّى لَسمِيعُ الدُّعَاءِ»:

اين جمله، به منزله جمله معترضه است كه در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است، و باعث گفتن آن در وسط دعا اين بوده كه در ضمن خواسته هايش، ناگهان به ياد عظمت نعمتى كه خدا به وى ارزانى داشته، افتاده كه بعد از آن كه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش را منتفى نموده بود، دو فرزند صالح چون اسماعيل و اسحاق به وى داده. و اگر چنين عنايتى به وى فرمود، به خاطر استجابت دعايش بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۳

ابراهيم (عليه السلام) در بين دعايش، وقتى به ياد اين نعمت مى افتد، ناگهان رشته دعا را رها نموده، به شكر خدا مى پردازد و خداى را بر استجابت دعايش ثنا مى گويد.

«رَبّ اجْعَلْنى مُقِيمَ الصلَوةِ وَ مِن ذُرِّيَّتى رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ»:

نسبت دادن نماز خواندنش به خدا - با اين كه او نماز را مى خواند - نظير نسبت دادن دوريش از بت پرستى است به خدا. و همان طور كه قبلا هم گفته ايم، هر عملى و از آن جمله نماز خواندن و بت نپرستيدن، يك نسبت و ارتباط به خداى تعالى دارد، و آن عبارت است از احتياج و ارتباطش به اذن و مشيت خدا. و يك نسبت به عامل دارد و آن نسبت تصدى و صدور است.

اين جمله، فقره دوم از دعاى ابراهيم (عليه السلام) است كه فرزندانش را در آن شركت داده است. و دعاى اولش جمله: «و اجنبنى و بنىّ أن نعبد الاصنام» و دعاى سومش جمله: «ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين» است كه پدر و مادر و عموم مؤمنين را در آن شركت داده.

نكته شايان توجه در دعاهاى ابراهيم «ع»

نكته اى كه در هر سه فقره رعايت شده اين است كه ابراهيم در همه آن ها، خودش را به عنوان مفرد و مستقل ذكر كرده. در دعاى اولش گفته است: «و اجنبنى»، و در دومى گفته است: «اجعلنى»، و در سومى گفته است: «اغفر لى»، و اين بدان جهت بوده كه خواسته است علاوه بر فرزندانى كه در اين موقع داشته، تمامى ذرّيه آينده اش را هم به خود ملحق سازد.

همچنان كه در جاى ديگر از آن جناب نقل كرده كه گفته است: «و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين». و باز در جاى ديگر خداى تعالى گفت و شنود خود را با وى، چنين حكايت كرده است: «اذ ابتلى ابراهيم رَبُّه بكلمات فأتمهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماما قال و من ذرّيتى».

در فقره اول از دعايش گفت: «و اجنبنى و بنىّ»، و در اين جا گفت: «اجعلنى مقيم الصلوة و من ذرّيتى»، و ممكن است اين سؤال براى خواننده پيش بيايد كه چرا در اول نگفت: «وَ مِن بنىّ: و بعضى از فرزندان مرا»، و در دومى كلمۀ «مِن» را آورد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۴

در جواب مى گوييم: هرچند كه ظاهر فقره اول عموميت، و ظاهر فقره دوم تبعيض است، وليكن در گذشته ثابت كرديم كه مراد وى در فقره اول نيز بعضى از ذريه است، نه همه آن ها. و بعد از اثبات اين معنا، هر دو فقره با هم تطابق خواهند داشت.

يكى ديگر از موارد تطابق اين فقره اين است كه مضمون هر دو تأكيد شده است، دومى به وسيله جمله «ربنا و تقبّل دعاء» كه خود اصرار و تأكيد درخواست است، و اولى به وسيله جمله «ربّ إنّهن اضللن كثيرا من الناس»، چون در حقيقت اين تعليل درخواست دور كردن از بت پرستى را تأكيد مى كند.

«رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوَالِدَى وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب»:

ابراهيم (عليه السلام) با اين جمله، دعاى خود را ختم نموده است. و همان طور كه قبلا هم گفتيم، اين آخرين دعايى است كه وى كرده، و قرآن كريم از او نقل نموده است. و اين دعا شبيه به آخرين دعايى است كه قرآن از حضرت نوح (عليه السلام) نقل نموده كه گفته است: «ربّ اغفر لى و لوالدىّ و لمن دخل بيتى مؤمنا و للمؤمنين و المؤمنات».

دلالت آيه بر اين كه «آزر» پدر ابراهيم نبوده است

اين آيه دلالت دارد بر اين كه ابراهيم، فرزند «آزر» مشرك نبوده. زيرا در اين آيه براى پدرش طلب مغفرت كرده است، در حالى كه خودش سنين آخر عمر را مى گذرانده، و در اوائل عمر، بعد از وعده اى كه به آزر داده، از وى بيزارى جسته است. در اول به وى گفته: «سلام عليك سأستغفر لك ربّى»، و نيز گفته است: «و اغفر لابى انّه كان من الضالّين»، و سپس از او بيزارى جسته است، كه قرآن كريم چنين حكايت مى كند: «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه إلا عن موعدة وعدها إياه فلمّا تبيّن له انّه عدوّ لله تبرّء منه»، كه تفصيل داستان آن جناب در سوره انعام، در جلد هفتم اين كتاب گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۵

و از جمله لطائف كه در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبير در نداء است كه يك جا «رَبِّ» آمده، و جاى ديگر «رَبَّنا».

در اولى، به خاطر آن موهبت هايى كه خداوند فقط به او ارزانى داشته است - از قبيل سبقت در اسلام و امامت - او را به خود نسبت داده. و در دومى، پروردگار را به خودش و ديگران نسبت داده، به خاطر آن نعمت هايى كه خداوند، هم به او و هم به غير او، ارزانى داشته است.

بحث روايتى: (در ذيل آيات گذشته)

در الدر المنثور است كه ابو نعيم - در كتاب الدلائل - از عقيل بن ابى طالب روايت كرده كه: آن روز كه شش نفر از اهل مدينه در جمره عقبه، نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند، آن حضرت ايشان را نشانيد و به سوى خداى تعالى و پرستش او دعوت نمود و پيشنهاد كرد كه او را در دعوتش يارى كنند. ايشان از آن جناب در خواست كردند تا آنچه به او وحى شده، برايشان بخواند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از سوره ابراهيم، اين آيه را برايشان خواند: «و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام»، و همچنين تا آخر سوره قرائت نمود، و دل هاى شنوندگان آن چنان مجذوب شد كه بی درنگ، دعوتش را پذيرفتند.

و در تفسير عياشى، از ابى عبيده، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هر كه ما را دوست بدارد، او از ما اهل بيت است. پرسيدم: فدايت شوم، آيا از شما است؟ فرمود: به خدا سوگند، از ما است، مگر كلام خداى را نشنيده اى كه از ابراهيم (عليه السلام) حكايت مى كند كه فرمود: «فمن تبعنى فانّه منّى».

و در همان كتاب، از محمد حلبى، از امام صادق (عليه السلام) آمده كه فرمود: هر كه از شما از خدا بترسد و عمل صالح كند، او از ما اهل بيت است. راوى پرسيد: از شما اهل بيت است؟ فرمود: آرى، از ما اهل بيت است. چون ابراهيم (عليه السلام) در اين باره فرموده است: «فمن تبعنى فانّه منّى». عمر بن يزيد پرسيد: آيا چنين كسى از آل محمّد است؟

فرمود: آرى، به خدا سوگند از آل محمّد است. آرى، به خدا قسم از خود آل محمّد است، مگر نشنيده اى كلام خداى را كه فرموده: «إنّ اولى النّاس بإبراهيم للّذين اتّبعوه: نزديكترين مردم به ابراهيم، آن كسانی اند كه وى را متابعت مى كنند»، و نيز فرموده: «فمن تبعنى فانّه منّى».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۶

مؤلف: در بعضى روايات آمده كه: «فرزندان اسماعيل، هرگز بت نپرستيدند، و اين به خاطر دعاى ابراهيم (عليه السلام) بود كه عرض ‍ كرد: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىّ أن نعبد الأصنام». و اگر بت را بزرگ مى داشتند، عقيده شان اين بود كه اين بت ها شفيعان درگاه خدايند». وليكن اين روايات جعلى است كه در بيان سابق هم بدان اشاره شد.

و همچنين است آن رواياتى كه از طرق عامه و خاصه آمده كه: «سرزمين طائف جزو سرزمين اردن بود، و چون ابراهيم دعا كرد كه خدايا اهل مكه را از ميوه ها روزى فرما، خداوند آن قطعه از سرزمين اردن را، از آن جا به طائف منتقل نمود (و آن سرزمين، نخست در مكه، خانه خدا را طواف نمود)، و هفت مرتبه دور خانه گرديد، و آنگاه در جايى كه امروز آن را طائف مى نامند، قرار گرفت، (و به خاطر همين طوافش، طائف ناميده شد».

چون هرچند از راه معجزه چنين چيزى امكان دارد و محال عقلى نيست، وليكن اين روايات براى اثبات آن كافى نيست. چون بعضى از آن ها ضعيف است و بعضى اصلا سند ندارد. علاوه بر اين كه اگر در اثر دعاى ابراهيم چنين امرى عجيب و معجزه اى باهر رُخ داده بود، جا داشت در اين آيات كه همه در مقام ذكر سنت هاى خدايى است، آن را نيز ياد مى كرد و مى فرمود كه در اثر دعاى ابراهيم، ما چنين كارى را كرديم - و خدا داناتر است.

و در مرسله عياشى، از حريز، از آن كس كه نامش را نبرده، از يكى از دو امام باقر يا صادق (عليهما السلام) آمده كه آن جناب آيه را: «ربّ اغفر لِى وَ لِولدى» قرائت مى كرد، كه مقصود از «ولد» همان اسماعيل و اسحاق است. و در مرسله ديگرى از جابر، از امام باقر (عليه السلام)، نظير اين مطلب را روايت نموده است.

و ظاهر اين دو روايت اين است كه چون پدر ابراهيم كافر بوده، امام (عليه السلام)، آيه را بدين صورت قرائت نموده است، وليكن هر دو ضعيف است و چنان نيست كه بشود بدان ها اعتماد نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۷

آيات ۴۲ - ۵۲ سوره ابراهيم

وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشخَص فِيهِ الاَبْصارُ(۴۲) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيهِمْ طرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ(۴۳) وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب فَيَقُولُ الَّذِينَ ظلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نجِب دَعْوَتَك وَ نَتَّبِع الرُّسلَ أَ وَ لَمْ تَكونُوا أَقْسمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكم مِّن زَوَالٍ(۴۴) وَ سكَنتُمْ فى مَساكنِ الَّذِينَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ وَ تَبَينَ لَكمْ كَيْف فَعَلْنَا بِهِمْ وَ ضرَبْنَا لَكُمُ الاَمْثَالَ(۴۵) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكرَهُمْ وَ عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِن كانَ مَكرُهُمْ لِتزُولَ مِنْهُ الجِْبَالُ(۴۶) فَلا تحْسبنَّ اللَّهَ مخْلِف وَعْدِهِ رُسلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ(۴۷) يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْض غَيرَ الاَرْضِ وَ السمَاوَات وَ بَرَزُوا للَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(۴۸) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ مُّقَرَّنِينَ فى الاَصفَادِ(۴۹) سرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ(۵۰) لِيَجْزِى اللَّهُ كلَّ نَفْسٍ مَّا كَسبَت إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الْحِسابِ(۵۱) هَذَا بَلَاغٌ لِّلنَّاسِ وَ لِيُنذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الاَلْبَابِ (۵۲)

«ترجمه آیات»

و مپندار كه خدا از اعمالى كه ستمگران مى كنند، غافل است، (بلكه كيفر) آن ها را تأخير انداخته براى روزى كه چشم ها در آن روز، خيره مى شود.(۴۲)

و(مردم) در حالى كه گردن ها بر افراشته، ديدگان به يك سو مى دوزند، چنا نكه پلكشان به هم نمى خورد و دل هايشان خالى مى گردد.(۴۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۸

و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد، كسانى كه ستم كرده اند گويند: پروردگارا! ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبران شويم، (اما اين جواب را مى شنوند كه:) مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كه زوال نداريد؟ (۴۴)

و (مگر شما نبوديد كه) در مسكن هاى كسانى كه ستم كرده بودند، ساكن شديد و برايتان عيان گشت كه با آن ها چه كرده بوديم، و براى شما مَثَل ها زديم. (۴۵)

و آن ها نهايت مكر خود را به كار زدند و (سزاى) نيرنگشان نزد خداست، هرچند از نيرنگشان، كوه ها هموار گردد. (۴۶)

مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقام گير است. (۴۷)

روزى كه زمين، به زمينى ديگر و آسمان ها نيز (به آسمان هاى ديگر) مبدّل شود و (مردم) در پيشگاه خداى يگانه مقتدر، حاضر شوند. (۴۸)

و در آن روز، مجرمان را با هم در غُل و زنجير بينى. (۴۹)

در آن روز، پيراهنشان از قير است و آتش چهره هايشان را پوشانده است. (۵۰)

تا خدا هر كه را هرچه كرده است، سزا دهد كه خدا سريع الحساب است. (۵۱)

اين، براى مردم بلاغى است تا بدان بيم يابند، و بدانند كه او خدايى يگانه است و تا صاحبان خرد اندرز گيرند. (۵۲)

«بیان آیات»

بعد از آن كه در آيات قبل بشر را انذار نمود و بشارت داد و به صراط خود دعوت نمود و فهمانيد كه همه اين ها به خاطر اينست كه خدا عزيز و حميد است. اينك در آيه اول از آيات مورد بحث آن مطالب را به آيه اى ختم نموده كه در حقيقت جواب از توهمى است كه ممكن است بعضى فكر كنند كه اگر اين حرف ها درست است و راستى اين دعوت ، دعوت نبوى و از ناحيه پروردگارى عزيز و حميد است، پس چرا مى بينيم اين ستمكاران همچنان سرگرم تمتعات خويش اند؟

و چرا آن خداى عزيز و حميد ايشان را به ظلمشان نمى گيرد؟ و به دهان متخلفين از دعوت اين پيغمبر و مخالفين او لجام نمى زند؟ اگر آن خدا، خدايى غافل و بى خبر از اعمال ايشان است و يا خدايى است كه خودش وعده خود را خلف مى كند، و پيغمبران خود را كه وعده نصرتشان داده بود يارى نمى نمايد كه چنين خدايى قابل پرستش نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱۹

پاسخ به يك توهم: خداوند، از ستمكاران غافل نيست!

در آيه مزبور از اين توهم جواب داده كه: نه، خداى تعالى از آنچه ستمكاران مى كنند، غافل نيست و وعده اى را هم كه به پيغمبرانش داده، خُلف نمى كند. و چگونه غافل است و خُلف وعده مى كند، با اين كه او داناى به مكر و عزيزى صاحب انتقام است، بلكه اگر آن ها را به خشم خود نمى گيرد، براى اين است كه مى خواهد عذابشان را براى روز سختى تأخير بيندازد، و آن روز جزاست. علاوه بر اين كه در همين دنيا هم، آن ها را عذاب خواهد كرد، همچنان كه امت هاى گذشته را هلاك نمود.

و آنگاه سوره مورد بحث را به آيه زير، كه جامع ترين آيات نسبت به غرض اين سوره است، ختم نموده و فرموده است: «هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انّما هو اله واحد و ليذّكر اولوا الالباب»، كه بيانش به زودى خواهد آمد - ان شاء الله.

«وَ لا تَحْسبنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظالِمُونَ... وَ أَفْئِدَتهُمْ هَوَاءٌ»:

كلمه «تشخص» از «شخص»، به معناى باز ايستادن حدقه چشم است. و «مُهطع» از «هطع»، به معناى اين است كه شتر، سرِ خود را بلند كرد. و همچنين «مقنع» از «اقنع» است كه آن نيز به معناى سربلند كردن است. و معناى اين كه فرمود: «لا يرتد اليهم طرفهم» اين است كه از شدت هول و ترس از آنچه مى بينند، قادر نيستند چشم خود را بگردانند. و معناى «افئدتهم هواء» اين است كه از شدت و وحشت قيامت، دل هايشان از تعقل و تدبير خالى مى شود، و يا به كلّى، عقلشان را زايل مى سازد.

و معناى آيه اين است كه: تو از اي كه مى بينى ستمكاران غرق در عيش و هوسرانى و سرگرم فساد انگيختن در زمين اند، مپندار كه خدا از آنچه مى كنند، غافل است، بلكه ايشان را مهلت داده و عذابشان را تأخير انداخته براى فرا رسيدن روزى كه چشم ها در حدقه از حركت باز مى ايستد، در حالى كه همين ها، گردن مى كشند و چشم ها خيره مى كنند و دل هايشان دهشت زده شود و از شدت موقف، حيله و تدبير را از ياد مى برند. اين آيه، براى ستمكاران، انذار و براى ديگران، جنبه تسليت را دارد.

«وَ أَنذِرِ النَّاس يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَاب ...»:

اين آيه، انذار بعد از انذار است، كه البته ميان اين دو انذار، از دو جهت تفاوت است:

جهت اول اين كه: انذار در دو آيه قبلى، انذار به عذابى است كه خداوند، براى روز قيامت آماده كرده است. و اما انذار در اين آيه و ما بعد آن، انذار به عذاب استيصال دنيوى است، و از شواهدى كه بر اين معنا دلالت دارد، جمله «فيقول الّذين ظلموا ربّنا أخّرنا الى اجل قريب...» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه .۱۲

و از همين جا روشن مى شود اين كه بعضى گفته اند: «منظور از اين روز، روز قيامت است»، وجهى ندارد. و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: «منظور از آن، روز مرگ است».

عذاب استيصال، شامل مؤمنان نمى شود

جهت دوم اين كه: انذار اول، انذار به عذاب قطعى است كه هيچ قدرتى، آن را از ستمكاران و حتى از يك فرد ستمكار بر نمى گرداند. به خلاف انذار دومى، كه هرچند از امت ستمكار بر نمى گردد، ولى از يك فرد قابل برگشت است. و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در انذار اولى، تعبير به «و أنذر النّاس» كرده، و در دومى فرموده: «فيقول الذين ظلموا»، و نفرموده: «فيقولون». و اين، خود شاهد بر اين است كه افرادى از عذاب دومى - كه همان عذاب استيصال است - استثناء مى شوند.

آرى، مؤمنان هيچ وقت به چنين عذابى - كه به كلى منقرضشان كند - مبتلا نمى گردند و اين عذاب، مخصوص امت ها است كه به خاطر ظلمشان، بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت. و لذا مى بينيم خداى تعالى مى فرمايد: «ثُمّ نُنَجّى رُسُلَنَا وَ الّذِينَ آمَنُوا كَذَلكَ حَقّاً عَلَينَا نُنجِ المُؤمِنينَ».

و كوتاه سخن: جملۀ: «و أنذر النّاس يوم يأتيهم العذاب»، انذار مردم به عذاب استيصال است، كه نسل ستمكاران را قطع مى كند. و در تفسير سوره يونس و غير آن، اين معنا گذشت كه خداى تعالى، در امت هاى گذشته و حتى در امّت محمدى، اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم، دچار انقراضشان مى كند، و اين مطلب را بارها در كلام مجيدش تكرار نموده است.

و روزى كه چنين عذاب هايى بيايد، روزی است كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلم پاك مى كند، و ديگر به غير از خدا، كسى در روى زمين عبادت نمى شود. زيرا دعوت، دعوت عمومى است، و مقصود از امت هم، تمامى ساكنان عالَم اند. و وقتى به وسيله عذاب انقراض، شرك ريشه كن شود، ديگر جز مؤمنان كسى باقى نمى ماند. آن وقت است كه دين هرچه باشد، خالص براى خدا مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۲۱

همچنان كه فرموده: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الارض يرثها عبادى الصالحون».

از آنچه گذشت، جواب اشكالى كه بعضى بر آيه كرده و گفته اند: «اگر مراد از عذاب در آن، عذاب استيصال باشد، با حصرى كه در آيه قبلى بود و مى فرمود: «إنّما يُؤخّرُهُم: تنها و تنها تأخيرشان مى اندازد، براى روزى كه ديدگان خيره شود»، منافات دارد. زيرا اين آيه مى فرمايد: خداوند، عذاب هيچ كس را در اين دنيا نمى دهد»، روشن مى شود.

زيرا اين حرف وقتى صحيح است كه مقصود از عذاب در هر دو مورد، يكى باشد، ولى چنين نيست. آن عذابى كه برگشت ندارد و حتى يك نفر هم از آن جان سالم به در نمى برد، عذاب قيامت است، و همين است كه منحصر به روز قيامت است، و انحصارش به روز قيامت، منافات ندارد با اين كه عذاب ديگرى هم در دنيا باشد.

علاوه بر اين كه انحصار، آن طور كه اشكال كننده پنداشته است، با آيات بسيارى كه دلالت بر نزول عذاب بر امت اسلام مى كند، منافات دارد.

از اين هم كه بگذريم، اگر آيه مورد بحث را حمل بر عذاب قيامت كنيم، ناگزير مى شويم از ظاهر آيات صرف نظر نموده، دلالت سياق را هم ناديده بگيريم، در حالى كه هيچ يك جائز نيست.

«فيقول الذين ظلموا ربّنا أخّرنا الى أجل قريب نُجِب دعوتك و نَتّبع الرُسُل» - مقصود از ظالمين، آن هايى هستند كه دچار عذاب استيصال مى شوند و عذاب از آنان برگشت نمى كند. و مقصود آنان از اين كه گويند: «أخّرنَا الى أجل قريب»، اين است كه خدايا ما را مدت كمى مهلت بده و اندكى بر عمر ما بيفزا تا گذشته و مافات را جبران كنيم. چون اگر مقصود غير اين بود، نمى گفتند: «نُجِب دَعوَتَك وَ نَتّبِعِ الرُّسُل: دعوت تو را اجابت نموده، فرستادگان را پيروى و اطاعت كنيم».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←