تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



البته طبع كلام و لحن آن اقتضاء داشت بفرمايد:«براى خدا امثال بگيريد و مردم را از راه خدا منحرف بكنيد كه بازگشتتان به سوى جهنم است ».ولى اينطور نفرموده بلكه فرمود:«براى خدا امثال گفتند و مردم را از راه خدا منحرف نمودند.به ايشان بگو از كار خود بهره بگيريد كه بازگشتتان به سوى خدا است » تا در ضمن سخن به غرض فاسد ايشان كه همان بهره هاى مادى است و آن را پنهان مى كردند تصريح كرده باشد و در نتيجه بهتر رسوا شده باشند. قُل لِّعِبَادِى الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقِيمُوا الصلَوةَ وَ يُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلَلٌ

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۲

بعد از آنكه آنها را به وسيله رسول گراميش و بخاطر گمراه كردن مردم از راه خدا تهديد به عذاب قيامت كرد، اينك به وسيله همان پيامبر بندگان خود را كه ايمان آورده اند دستور مى دهد كه او را رها نكنند و تا روز قيامت - كه در آن روز ديگر مجالى براى جبران سعادتهاى فوت شده نيست ، و ديگر با هيچ وسيله اى از وسايل موجود در دنيا كه يا معاوضه ، و دادن چيزى و گرفتن چيزى است ، و يا دوستى و محبت است ، نمى توان كه از دست رفته جبران كرد - فرا نرسيده ، راه خدا و ريسمان محكم او را از دست ندهند، چون روز قيامت فقط و فقط روز حساب و جزا است و شان آن روز تنها همين است و شان ديگرى در آن نيست . از اينجا روشن مى شود كه جمله «يقيموا الصلوه و ينفقوا» بيان از راه خدا است و در معرفى راه خدا، تنها به اين دو اكتفاكرد، چون ساير وظائف و دستورات شرعى كه هر يك به تناسب خود، شانى از شوون حيات دنيوى را اصلاح مى كند - عده اى از قبيل نماز ميان بنده و پروردگار او را، و عده اى نظير انفاق ، ميان بنده با بندگان ديگر را اصلاح مى نمايد - همه از آن دو ركن ، منشعب مى شوند. و دو جمله «يقيموا» و «ينفقوا» از اين نظر مجزوم (بدون نون ) آمده اند كه در جواب امر و مقول قول حذف شده قرار گرفته اند و تقدير كلام چنين است :«قل اقيموا الصلوه و انفقوا...، يقيموا الصلوه و ينفقوا....». انفاقى كه در آيه شريفه آمده انفاق معينى نيست ، بلكه مطلق انفاق در راه خداست ، چون سوره مورد بحث مكى است و در مكه هنوز آيه اى در باره زكات معين اسلامى نازل نشده بود.و مقصود از انفاق سرى و علنى اين است كه انفاق بر مقتضاى ادب دينى انجام گيرد، آنجا كه ادب ، اقتضاى پنهان بودن را دارد، پنهانى انفاق كنند و هر جا كه ادب ، علنى آن را مى پسندد، علنى بدهند، به هر حال ، مطلوب از انفاق اين است كه هر گوشه و شانى از شوون اجتماع كه در شرف فساد و تباهى است اصلاح شود، و بر جامعه مسلمين خللى وارد نيايد.

وجه جمع بين دو آيه اى كه يكى وجود دوستى در قيامت اثبات و ديگرى نفى مى كند

و اگر در اين آيه مى فرمايد كه در روز قيامت دوستى و خلت نيست ، منافات با آيه «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين » كه براى آن روز دوستى را اثبات مى كند ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۳

زيرا نسبت ميان اين دو آيه به اصطلاح منطقى ها نسبت عموم و خصوص مطلق است ، و حاصل مقصود از آن دو اين مى شود كه :خلت و دوستى كه جهت تقوى و رنگ آن را نداشته باشد در قيامت منتفى است ، و اما خلت و دوستى كه رنگ تقوى داشته باشد، يعنى بخاطر خدا بوده باشد، البته در قيامت ثابت و نافع است .پس انكار دوستى بطور مطلق ، و سپس اثبات بعضى از اقسام آن در اين آيه ، نظير انكار شفاعت بطور مطلق در آيه «و لا خله و لا شفاعه » و سپس اثبات بعضى از اقسام آن كه شفاعت به اذن خدا باشد در آيه «الا من شهد بالحق و هم يعلمون » مى باشد. و اينكه بعضى در اصلاح و رفع تنافى ميان اين دو آيه گفته اند:((مراد از خلت در آيه اى كه آن را انكار مى كند دوستى هاى معمولى دنيوى است ، كه بوسيله آن از دست رفته ها را جبران مى كنند، بخلاف دوستى در آيه ديگر كه آن را اثبات مى كند و بعضى ديگر كه گفته اند:مراد از دوستى در آيه اى كه انكارش مى كند، دوستى طبيعى و ناشى از فعل و انفعالات نفس ‍ است بخلاف آن دوستى ديگر، كه دوستى خدايى است در حقيقت برگشتش به همان حرفى است كه ما گفتيم .

استدلال بر اختصاص ربوبيت براى خدا به اختصاص تدبير عام موجودات به او

اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض ... بعد از آنكه داستان شريك قرار دادن براى خدا را از ناحيه مشركين و اضلال و تهديد ايشان به آتش دوزخ را تمام نمود اينك در اين آيه و دو آيه بعد، استدلال بر اختصاص ربوبيت براى خداى تعالى را ايراد مى فرمايد، و آن را از راه اختصاص تدبير عام موجودات ، از قبيل نظام خلقت و فرستادن آب از آسمان و بيرون كردن رزق از زمين و تسخير درياها (كشتى ها) و نهرها و آفتاب و ماه ، و شب و روز، به نتيجه مى رساند، و سپس در آخر اين سه آيه ، به اين معنا اشاره مى كند كه اين نعمتها و ميليونها نعمت ديگرى كه از حد شمارش بيرون است همه از ناحيه خداى تعالى به انسانها داده شده .و همانطور كه گفتيم بيانات اين سوره همه در روشنايى دو اسم از اسامى خداى تعالى ، يعنى اسم «عزيز» و «حميد» جريان مى يابد. پس اينكه فرمود:«الله الذى خلق السموات و الارض » در معناى اين است كه :بگوييم :خداى تعالى ، تنها و يگانه رب عالم است نه اينهايى كه شما براى او شريك قرار داده ايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۴

در جمله «انزل من السماء ماء فاخرج به » مقصود از «سماء» جهت بالا است ، يعنى مقصود از اين كلمه ، همان معناى لغوى آن است ، و مقصود از آب نازل ، باران است كه از جهت بالا فرو مى ريزد، پس آب در كره زمين كه مايه زندگى جنبدگان و نباتات زمين است ، همه از باران است . وَ سخَّرَ لَكُمُ الْفُلْك لِتَجْرِى فى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سخَّرَ لَكُمُ الاَنْهَرَ معناى «سخر لكم الفلك » و سخر لكم الانهار)) تسخير كشتيها براى مردم به معناى آن است كه آن را وسيله نفع بردن مردم در مقاصدشان قرار دهد، به اين صورت خود آنان و بارهايشان را از جايى بجاى ديگر حمل كند بدون اينكه متوقف شوند، و يا در آب فرو روند. و اما اينكه بعضى گفته اند «تسخير كشتيها براى بشر به معناى قدرت دادن بشر بر ساختن و به كار بستن كشتى است ، و منظور اين است كه خداوند بشر را به چنين طريقه اى آشنا نمود» معنايى بعيد است ، چون ظاهر از تسخير چيزى براى ايشان ، اين است كه خداوند در آن چيز تصرفى بكند، و آن را موافق با مقاصد و منافع بشر قرار دهد، نه اينكه در خود انسان تصرف كند، و دل و فهم او را ملهم به ساختن آن چيز بنمايد. طبع كلام اقتضاء دارد كه بفرمايد:«و سخر لكم البحر لتجرى فيه الفلك بامره و سخر لكم الانهار : دريا را براى شما مسخر نمود». تا كشتى ها در آن آمد و شد كنند، و رودخانه ها را براى شما مسخر نمود.ولى اينطور نفرمود، بلكه به عكس فرمود «كشتى ها را براى شما مسخر كرد تا به امر خدا در دريا آمد و شد كنند» چون در ميان نعمت هاى دريائى ، كشتى چشم گيرترين آنها است ، نه اينكه منحصر به آن باشد و شايد همين جهت باعث شده كه مطلب را به عكس بفرمايد، چون مقام گفتار، مقام شمردن نعمتها است ، و نعمت كشتى چشم گيرتر است ، هر چند كه نعمت دريا بزرگتر است . و اگر جريان كشتى در دريا را به امر خدا نسبت داده با اينكه ظاهرا علتهاى طبيعى ، از قبيل باد و بخار و ساير عوامل طبيعى آن را به جريان در مى آورند به اين منظور بوده كه بفهماند خداى تعالى يگانه سببى است كه هر سبب ديگرى به او منتهى مى گردد. و مقصود از «انهار» در جمله «سخر لكم الانهار» آبهاى جارى است كه در مكانهاى مختلف زمين جريان دارد.و تسخير «انهار» به اين است كه آنها را رام بشر كند، تا بشر براى آشاميدن و شستشو و بر طرف كردن كثافات و امثال آن ، از آن بهره مند شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۵

و همچنين حيوان و نبات هم كه باز مسخر آدمند، بوسيله آن براى بشر باقى بمانند. وَ سخَّرَ لَكُمُ الشمْس وَ الْقَمَرَ دَائبَينِ وَ سخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النهَارَ راغب مى گويد:كلمه «داب » به معناى ادامه سير است ، وقتى گفته مى شود«فلان داب فى السير دابا» معنايش اين است كه فلانى همچنان راه را ادامه داد، در قرآن كريم هم در آيه «و سخر الشمس و القمر دائبين » به همين معنا آمده و نيز داب به معناى عادت هميشگى و مستمر است بطورى كه دائما بر يك حال بماند، در قرآن آنجا كه فرموده :«كداب آل فرعون » به اين معنا است .يعنى مانند عادت فرعون كه سالها بر آن جريان داشت و معناى آيه روشن است . وَ ءَاتَاكُم مِّن كلِّ مَا سأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَت اللَّهِ لا تحْصوهَا إِنَّ الانسنَ لَظلُومٌ كفَّارٌ

معناى سؤ ال و توضيح مراد از جمله : اتيكم منكل ما سالتموه : خداوند از تمام آنچه از او خواستيد به شما داد))

«سوال » به معناى طلب است ، و طلب هر چند عالم است ولى طلبى كه در كلمه سوال اراده شده است طلب كسى است كه با شعور باشد و آدمى وقتى متنبه و متوجه سوال مى شود كه حاجت ، او را ناگزير سازد، لاجرم از خدا مى خواهد تا حوائجش را بر آورد. وسيله معمولى سوال ، همين سوال زبانى و لفظى است ، البته به وسيله اشاره و يا نامه هم صورت مى گيرد كه در اين فرض هم سوال حقيقى است ، نه مجازى . و چون بر آورنده حاجت هر محتاجى خداى سبحان است و هيچ موجودى در ذات و وجود و بقائش قائم به خود نيست و هر چه دارد از جود و كرم او دارد حال چه به اين معنا اقرار داشته باشد يا نداشته باشد.و خداى تعالى به آنها و به حاجات ظاهرى و باطنيشان از خود آنان داناتر است .جز خدا هر كسى گداى در خانه او است ، سائلى است كه حوائج خود را درخواست مى كند، حال چه خداوند تمام آنچه را كه مى خواهد بدهد و يا ندهد و بعضى را دريغ دارد. اين حق سوال و حقيقت آن است كه مختص به ذات بارى تعالى است و از غير او چنين سوالى تصور و تحقق ندارد.نوع ديگر سوال زبانى است - همانطور كه گذشت - كه گاهى به آن وسيله از خداى سبحان سوال مى شود، و گاهى از غير خداى سبحان .بنابر اين ، خداى سبحان يگانه مسوولى است كه ، تمامى موجودات ، هم به حقيقت معناى سوال از او چيزى مى خواهند و هم بعضى از مردم - يعنى مردم با ايمان - به سوال زبانى از او در خواست مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۶

اين نسبت به سوال ، و اما نسبت به پاسخ خدا و اعطاى او كه به طور مطلق و بدون هيچ قيد و استثنائى آورده و او را معطى على الاطلاق معرفى نموده كه خود مى تواند دليل بر اين باشد كه هيچ سوالى نيست مگر آنكه خداوند در آنجا عطائى دارد، و همين قرينه است بر اينكه در جمله «و اتيكم من كل ما سالتموه » خطاب به نوع است ، همچنان كه جمله ذيل آيه كه مى فرمايد:«ان الانسان لظلوم كفار» مؤ يد همين مطلب است . در نتيجه معناى آيه اينگونه مى شود كه :هيچ انسانى در رابطه با انسانيتش ‍ به هيچ نعمتى محتاج نمى شود مگر آنكه خداوند آن را بر آورده مى كند حال يا همه آن را، و يا بعضى از آن را.و خلاصه براى نوع انسان هيچ حاجتى زمين نمى ماند هر چند كه ممكن است افرادى از انسان محتاج بوده و حتى سوال هم كرده باشند ليكن حاجتشان بر آورده نباشد. اين معنى را جمله «اجيب دعوه الداع اذا دعان » تاييد مى كند.و ما در تفسير آن گفتيم كه خداى تعالى دعاى دعا كننده خود را رد نمى كند مگر آنكه در حقيقت دعاء نباشد، و يا اگر دعاء هست ، دعاى از خدا نباشد، و يا تنها از خدا نباشد، و چه بسيار مى شود كه آدمى زبانش با دلش يكسان نبوده و يا دعايش بيهوده گويى است ، ولى نوع انسان دچار هذيان و بيهوده سرايى نمى شود، و هيچگاه مرتكب نفاق و دوروئى نمى گردد، و جز خداى سبحان رب و پروردگار ديگرى نمى شناسد.در نتيجه هر وقت به حاجتى برخورد، از او به معناى حقيقى كلمه درخواست و سوال مى كند، و از خود او هم سوال مى كند نه از غير او.و لذا مى بينيم تمامى حوائجش بر آورده است ، و همه سوالاتش داده شده و تمامى دعاهايش مستجاب است . از آنچه گذشت روشن گرديد كه كلمه «من » در جمله «من كل ما سالتموه » ابتدائيه است و معنايش اين است كه آنچه كه خداى تعالى مى دهد از است كه سوال مى كنند، حال چه همه آنها باشد، و چه بعضى از آنها.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۷

و اگر كلمه «من » تبعيضى مى بود چنين معنا مى داد كه :خداى تعالى در هر سوالى ، بعضى از آن را مى دهد.و حال آنكه مى بينيم واقع بر خلاف آن است ، و خداوند در پاره اى موارد بعضى از خواسته ها را مى دهد و در مواردى همه آنرا عطا مى كند.همچنان كه اگر مى فرمود:«و اتيكم كل ما سالتموه : و همه آنچه از او بخواهيد مى دهد» نيز بر خلاف واقع بود. و همچنين اگر مى فرمود:«و اتيكم مما سالتموه » باز صحيح نبود، چون معنايش اين مى شود كه خداوند بعضى از خواسته ها را استجابت مى كند و بعضى را استجابت نمى كند و به كلى رد مى نمايد.علت اينكه اين معنا صحيح نيست اين است كه آيه شريفه در مقام امتنان است و اين معنا با امتنان تناسب ندارد. كوتاه سخن ، معناى آيه چنين است .«خداى تعالى به نوع انسان آنچه كه خواسته است مرحمت فرموده ، و هيچ حاجتى نمانده مگر آنكه بر آورده ، و بر مى آورد، حال يا همه آنها و يا از هر يك مقدارى را كه حكمت بالغه اش اقتضاء داشته باشد». و گفته شده كه تقدير كلام اين است :«و اتيكم من كل ما سالتموه و ما لم تسئلوه : شما را عطا كرده همه آن چيرهائى را كه درخواست نموده ايد و آنها را كه در خواست نكرده ايد» ليكن اين معنا مبنى بر اين است كه مراد از «سوال » سوال زبانى باشد، و ما قبلا گفتيم كه مطلب خلاف آن است زيرا سياق آيه با سوال زبانى سازگارى ندارد.

توضيحى درباره اينكه نعمت هاى الهى قابل شمارش نيست (و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها)

«و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها» - راغب مى گويد كلمه «احصاء» به معناى تحصيل با عدد و بدست آوردن با شماره است و در اصل از «حصا:ريگ » گرفته شده ، چون عرب جاهليت ، هر چيزى را مى خواست بشمارد بوسيله ريگ مى شمرد، همچنانكه ما با سرانگشت خود مى شماريم . در اين جمله به اين معنا اشاره شده كه نعمتهاى خدا از محدوده عدد و شماره بيرون است و در نتيجه انسان نمى توانند نعمتهايى را كه خداى تعالى به او ارزانى داشته بشمارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۸

چگونه مى توان نعمتهاى خدا را شمرد و حال آنكه عالم وجود با تمامى اجزاء و اوصاف و احوالش كه همه به هم مرتبط و پيوسته اند و هر يك در ديگرى اثر دارد و وجود يكى متوقف بر وجود ديگرى است ، نعمتهاى خدا هستند، و اين معنا قابل احصاء نيست . و شايد همين معنا باعث شده كه نعمت را به لفظ مفرد بياورد و بفرمايد:«نعمه الله » چون هر چه در عالم وجود دارد نعمت او است ، و در چنين موردى براى نشان دادن زيادى نعمت احتياجى به جمع نيست چون هر چه با او برخورد مى كنيم نعمت او است ، البته مراد از «نعمه » جنس آن است كه در نتيجه از نظر معنا با جمع فرقى نمى كند. «ان الانسان لظلوم كفار كفار» - به فتح كاف به معناى كثير الكفران است يعنى كسى كه بسيار كفران مى ورزد بخود ستم مى كند و شكر نعمت هاى خدا را بجا نمى آورد و همچنان كفران مى كند تا آنكه كفران ، كار او را به هلاكت و خسران منتهى مى سازد، و ممكن است معنايش اين باشد كه به نعمت هاى خدا زياد ظلم مى كند، يعنى شكرش را بجا نياورده كفران كند. اين جمله با اينكه استينافى و مستقل است ، مطالب قبلى را هم تاكيد مى كند، زيرا كسى كه در گفتار ما پيرامون نعمتهاى خدا و چگونگى دادن آنها به انسان تامل كند قطعا خواهد فهميد كه انسان ، بخاطر غفلتش از اين همه نعمت ظلم به خودش نموده و نعمتهاى خدا را كفران مى نمايد. بحث روايتى

روايتى درباره مراد از كلمه طيبه و كلمه خبيثه در آيه«

مثل كلمة طيبة كشجرة طيبة ...» در الدر المنثور است كه ترمذى ، نسائى بزار، ابو يعلى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن حيان ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت :ظرفى خرما براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) آوردند، فرمود:«مثل كلمه طيبه كشجره طيبه » تا رسيدند به جمله «توتى اكلها كل حين باذن ربها» آنگاه فرمود:منظور از شجره طيبه ، درخت خرما است ، و سپس آيه بعد را تلاوت كردند:«و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه » تا رسيدند به «ما لها من قرار» و فرمودند مقصود از آن بوته حنظله است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۹

مؤ لف :اين معنا كه مقصود از درخت طيب خرما است در روايات ديگرى نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده ، ولى بيش از اين دلالت ندارد كه درخت خرما يكى از انواع شجره طيبه است ، ذيل اين روايت كه شجره خبيثه را عبارت از حنظله دانسته ، با روايتى كه هم اكنون نقل مى كنيم منافات دارد. و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابى هريره نقل كرده كه گفت :عده اى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بودند، آيه شريفه «اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» را به ميان آورده ، به آن جناب عرض كردند:به نظر ما«شجره خبيثه » همان «كماه » (قارچ ) مى باشد، حضرت فرمود:كماه كه از«من » (نعمت آسمانى ) است و آبش براى چشم شفاء است .و همچنين «عجوه » از بهشت و مايه شفاء از سموم است . مؤ لف :مانند اين سخن در حنظله هم مى آيد، زيرا آن نيز خواص طبى بسيارى دارد.و در همان كتاب است كه بيهقى در كتاب «سنن » خود از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:كلمه «حين » به معناى شش ماه است . مؤ لف :اين روايت نيز مانند روايات قبلى مورد اشكال است . و در كافى به سند خود از عمرو بن حريث نقل مى كند كه گفت :از امام صادق (عليه السلام ) در باره آيه شريفه «كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء» سوال كردم ، فرمودند:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اصل آن ، و امير المومنين (عليه السلام ) فرع آن ، و امامان از ذريه او، شاخه هاى آن ، و علم امامان ميوه آن ، و شيعيان ايشان برگهاى آن است ، سپس فرمود:آيا در اين زيادى هست (كه ديگران هم از آن سهمى ببرند) مى گويد گفتم :نه به خدا قسم .فرمود:قسم به خدا هر مومنى كه متولدشود، برگى به اين درخت افزوده مى گردد، و هر مومنى كه بميرد يك برگ از آن مى افتد. مؤ لف :اين روايت مبتنى بر اين است كه مراد از كلمه طيبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، و حال آنكه كلمه ، در كلام خداى سبحان ، بر انسان اطلاق شده ، مانند «آيه بكلمه منه است مه المسيح عيسى بن مريم » از اين هم كه بگذريم ، روايت از نمونه هاى تطبيقى كلى بر مصداق است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۹۰

يعنى خاندان نبوت و پيروانشان ، يكى از مصاديق شجره طيبه هستند، دليلش هم ، اختلاف روايات در اين تطبيق است در بعضى ها دارد كه ، اصل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و فرع على (عليه السلام )، و شاخه ها امامان (عليهم السلام ) و ميوه علم ايشان ، و برگ شيعيانند، مانند همين روايتى كه نقل كرديم ، و در بعضى دارد:درخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فرع آن على (عليه السلام )، و شاخه اش ‍ فاطمه (عليهاالسلام )، و ثمره اش اولاد فاطمه ، و برگ آن شيعيانند، مانند روايتى كه صدوق آن را از جابر از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده است .و در بعضى ديگر دارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه (عليهم السلام ) اصل درخت ، و ولايت براى هر كه داخل آن شود فرع آن ميباشد، مانند روايتى كه كافى به سند خود از محمد حلبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است . و در مجمع البيان است كه ، ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود:اين ، يعنى جمله «كشجره خبيثه ...» مثل بنى اميه است .و در تفسير عياشى از عبد الرحمان بن سالم اشل ، ازپدرش ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه معناى « ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه » و آيه بعدش را از آن حضرت پرسيد، در جواب فرمود:اين مثلى است كه خداوند براى اهل بيت پيغمبرش زده ، و آن ديگرى مثلى است كه براى دشمنان ايشان زده است ، كه مى فرمايد:« و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار». نقل ورد سخن «آلوسى » كه در روايتى بنابر آن مراد از شجره خبيثه بنى اميه اندمناقشه كرده مؤ لف :آلوسى در تفسير خود روح المعانى مطلبى گفته كه عين عبارتش ‍ چندين است :اماميه كه تو خود حال ايشان را مى دانى از ابى جعفر (رضى الله عنه ) تفسير اين آيه را چنين روايت كرده اند:كه منظور از شجره خبيثه بنى اميه ، و مراد از شجره طيبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و على (كرم الله وجهه ) و فاطمه (رضى الله عنها)، و آنچه از وى متولد شده ميباشد، و در بعضى روايات اهل سنت تفسير شجره خبيثه به بنى اميه انكار شده است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۹۱

از آن جمله :ابن مردويه از عدى بن حاتم نقل كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:«خداى تعالى مردم را زيرو رو كرده ، و عرب را از همه بهتر ديد، و عرب را زيرو رو كرده ، قريش از همه بهتر بوده و قريش بهترين فاميل عرب بودند، و شجره مباركه اى كه خدا در باره شان فرموده :((مثل كلمه طيبه كشجره طيبه » هم ايشان هستند، زيرا بنى اميه نيز از قريش بودند. اين سخن خيلى عجيب است ، براى اينكه اگر يك امت و يا فاميلى مبارك باشند معنايش اين نيست كه همه آنها و همه دودمان هايى كه از آنها منشعب مى شوند مبارك باشند، پس روايت آلوسى به فرضى كه صحيح باشد، بيش از اين دلالت ندارد كه قريش شجره مباركه است ، و اما اينكه آيا همه شاخه هاى منشعب از آن ، و حتى بنى عبد الدار، و همه افراد ايشان ، كه ابى جهل يكى و ابى لهب يكى ديگر از ايشان است ، مبارك باشند از كجا روشن مى شود؟ پس اين چه ملازمه است كه آلوسى ميان شجره طيبه بودن قريش و طيب بودن همه فروع آن حتى فاسدهايشان ادعا نموده است وانگهى همين ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه او به مروان بن حكم گفت :من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم ، كه به پدرت و جدت مى فرمود:شما شجره ملعونه در قرآن هستيد. تفسير نويسانى از قبيل طبرى و ديگران ، از سهل بن ساعد، و عبد الله بن عمر و يعلى بن مره و حسين بن على ، و سعيد بن مسيب ، نقل كرده اند:كه منظور از آيه «و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن » بنى اميه هستند. و عين عبارت سعد اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خواب ديد، كه بنى فلان ، مانند ميمونها بر منبرش جست و خيز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و ديگر كسى او را خندان نديد تا از دار دنيا رحلت نمود، و بعد از اين خواب بود كه آيه مزبور نازل شد. و بزودى اين روايت را از عمر و از على (عليه السلام ) در تفسير آيه «الذين بدلوا نعمت الله كفرا» كه گفته است ، منظور از آن ، فاجرترين دودمان قريش يعنى دودمان بنى مغيره و بنى اميه است ، نقل خواهيم نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۹۲

چند روايت در مورد سؤ ال قبر و تطبيق آيه : « يثبت الله الذين آمنوا...» بر آن در تفسير عياشى از صفوان بن مهران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:شيطان در هنگام مرگ يكى از شيعيان و دوستداران ما مى آيد تا او را از ولايت ما باز بدارد، و از طرف راستش مى آيد حريف نمى شود، از طرف چپش مى آيد همچنين حريف نمى شود و همينجا است كه خداى تعالى در باره اش مى فرمايد:«يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ». و در همان كتاب از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمودند:وقتى شخصى را در قبرش ‍ مى گذارند، دو ملك ، يكى از طرف راست و يكى از طرف چپ مى آيند، و شيطان هم با چشمهايى از مس از پيش رويش پيدا مى شود، و فرشتگان مى گويند:اين مردى كه در ميان شما پيدا شد چه مى گفت و منظورشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، شخص مدفون ، دچار وحشت سختى شده اگر مومن باشد مى گويد:او محمد فرستاده خدا بود، آن موقع به او مى گويد بخواب ، خوابى كه در آن هيچ پريشانى نبينى ، و قبر او را به مقدار ۹ ذراع گشاد مى كنند و از همانجا كه خوابيده جاى خود را در بهشت مى بيند، و اين است منظور از آيه «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا» و اگر كافر باشد همين پرسش را از او مى كنند، و او مى گويد:نمى دانم آن وقت است كه او را با شيطان مى گذارند و مى روند. و در الدر المنثور است كه طيالسى ، و بخارى ، و مسلم ، و ابو داوود، و ترمذى ، و نسائى ، و ابن ماجه ، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از براء بن عازب نقل مى كنند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود.وقتى مسلم در قبر مورد سوال قرار مى گيرد گواهى مى دهد به اينكه معبودى جز خدا نيست ، و اينكه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاده او است و اين همان آيه است كه مى فرمايد:«يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ». و در همان كتاب آمده كه طبرسى در كتاب تفسير اوسط، و ابن مردويه از ابى سعيد خدرى نقل مى كنند كه گفت :من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود:در اين آيه «يثبت الله ...»، كلمه آخرت به معناى قبر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۹۳

مؤ لف :در اين بين روايات بسيارى از شيعه و همچنين از سنى داريم كه درباره جزئيات سوال قبر، و آمدن دو ملك منكر و نكير و ثبات مومن ، و لغزش و ضلالت كافر، در دست هست كه در بسيارى از آنها به آيه مورد بحث بعنوان شاهد تمسك شده است . و ظاهر آنها همين است كه مراد از آخرت ، قبر و عالم مرگ باشد، و شايد اين ظهور بر اين اساس مبتنى باشد كه تثبيت ، ظاهرش ثبات در غير روز قيامت است ، چون خداوند كه اشخاصى را ثبات مى دهد در مقامى مى دهد كه اگر ندهد دچار لغزش و خطا بشوند، و لغزش و خطا در غير روز قيامت تصور دارد، زيرا روز قيامت روز مجازات به اعمال است ، لذا از اين نظر مى گوئيم مراد از تثبيت ، تثبيت در قبر و عالم مرگ است . ولى از اين نظر كه تمامى آنچه كه در عالم هستى است چه آنها كه زوال پذيرند و چه غير آنها ثبوتشان بواسطه خداى سبحان است ، ديگر فرقى ميان برزخ و قيامت نيست ، چه ، مومن هم در آن عالم و هم در اين عالم ثبوتش بوسيله تثبيت خداى سبحان است ، و به همين جهت مى گوييم :بهتر اين است كه روايات مذكور را از باب تطبيق گرفته ، بگوئيم :يكى از مصاديق تثبيت را بيان مى كند. چند روايت در تطبيق آيه : « الذين بدلوا نعمة الله كفرا...» بر بنى اميه و بنى مغيره و در تفسير عياشى از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه گفت :امير المومنين (عليه السلام ) در ذيل آيه :«الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله .كفرا» فرمود:مائيم نعمت خدا كه خداوند بر بندگان خود انعام فرموده است . مؤ لف :اين روايت نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است . و در همان كتاب از معصم مسرف از على بن ابى طالب (عليه السلام ) نقل كرده كه در ذيل جمله «واحلوا قومهم دار البوار» فرمود:مقصود دو فاميل از قريش است كه فاجرترين فاميل ها بودند، فاميل بنى اميه و فاميل بنى مغيره . مؤ لف :اين روايت را صاحب برهان نيز آورده ، و آنرا از ابن شهر آشوب از ابى الطفيل از امير المومنين (عليه السلام ) نقل كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۹۴

و در الدر المنثور است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، و طبرانى (در كتاب تفسير اوسط) و ابن مردويه ، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از طرق مختلفى از على بن ابيطالب (عليه السلام ) نقل كرده اند كه در ذيل جمله :«الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله كفرا» فرمود:مقصود دو فاميل از قريش است كه فاجرتر از آن دو نيست ، بنى مغيره و بنى اميه ، اما بنى مغيره كه خدا روز جنگ بدر كارشان را ساخت و اما بنى اميه يك چندى مهلت داده شده اند، تا آنچه مى خواهند بكنند. مؤ لف :اين روايت از عمر هم نقل شده و بزودى خواهد آمد. و نيز در همان كتاب آمده كه بخارى در تاريخ خود، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن مردويه ، از عمر بن خطاب روايت كرده اند كه در تفسير آيه «الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله كفرا» گفته است منظور از آنها كه نعمت خدا را كفران كردند دو فاميل از قريش است كه فاجرترين ايشان است ، يكى بنى مغيره و يكى بنى اميه كه خدا شر بنى مغيره را در روز بدر، از سر شما كوتاه كرد، و اما بنى اميه چندى مهلت داده شدند. و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت :به عمر گفتم در باره آيه :«الذين بدلوا نعمه الله كفرا» چه مى گوئى گفت :مقصود از آن دو فاميل از قريش است كه فاجرترين ايشانند، و آنها دائى هاى من و عموهاى تواند، اما دائى هاى مرا خداوند در جنگ بدر منقرضشان كرد، و اما عموهاى تو، خداوند تا مدتى مهلتشان داده است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←