تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وصف گروندگان به حق و «اولوالالباب» و مقايسه آنان با جاهلان به حق

«أَ فَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الحَْقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَلْبَابِ»:

استفهام در اين آيه استفهام انكارى، و در جاى تعليل به كار رفته و مضمون آيه قبلى را تعليل مى كند، و سرانجام حال آن دو طایفه را از جهت پذيرفتن دعوت حق و نپذيرفتن آن، به طور تفصيل بيان مى نمايد.

و خلاصه بيان مزبور اين است كه: حق در دل هاى اين طایفه كه دعوت پروردگار خود را پذيرفتند، جاى گير گشته و دل هايشان «الباب» و دل هاى حقيقى مى گردد، كه آثار و بركات يك دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارت است از تذكر و بينایى.

و نيز از خواص اين گونه دل ها كه صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند، اين است كه صاحبانشان كه همان «اولوا الالباب» باشند، بر وفاى به عهد خدا پايدارند، و آن عهدى را كه خداوند به فطرتشان از ايشان (و از همه كس) گرفته، نقض نمى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۶۷

و نيز بر احترام پيوندهایى كه خداوند ايشان را با آن ها ارتباط داده، استوارند. يعنى همواره صله رحم مى كنند، و از درِ خشيت و ترس از خدا، پيوند خويشاوندى را كه از لوازم خلقت بشر است، محترم مى شمارند.

و نيز از خواص دل هاى اين طایفه اين است كه در برابر مصائب و همچنين اطاعت و معصيت صبر نموده و خويشتندارى مى كنند، و (به جاى ناشكرى و جزع) نماز مى گزارند و متوجه درگاه پروردگار خود مى شوند. و (به جاى معصيت) به وسيله انفاق، وضع جامعه خود را اصلاح مى نمايند. و (به جاى ترك طاعت و سرپيچى) سيئات خود را با حسنات خود محو مى كنند.

بنابراين، چنين كسانى داراى سرانجامى نيك و محمود كه همان بهشت برين است، مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نيكشان منعكس مى شود و با صالحان - از قبيل پدران و همسران و دودمان خود - محشور و مصاحب مى گردند. چنان كه در دنيا هم با ارحام خود مصاحبت مى كردند. فرشتگان هم از هر درى بر ايشان در مى آيند، و سلام مى كنند. چون در دنيا اطاعات و عبادات مختلف به جا آورند. اين ها، آثار حق است كه در آن سرا بدين صورت ها منعكس مى شود.

و اين كه فرمود: «افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى»، همان طور كه قبلا هم گفتيم، استفهامى است كه در آن انكار است، و مى خواهد تساوى ميان آن دو طایفه را نفى نموده، بفرمايد: كسى كه علم به حق در دلش جاى گرفته، با كسى كه نسبت به حق جاهل است، برابر نيستند.

و اگر جاهل به حق را به وصف كورى توصيف كرده، براى اشاره به اين معنا است كه عالم به حق بينا است، همچنان كه در آيه «قل هل يستوى الاعمى و البصير...» نيز، آن دو را كور و بينا ناميده. پس علم به حق، بصيرت است و جهل به آن، كورى است. و اگر تذكر را از خواص صاحبان علم شمرده، براى اين است كه بصيرت مفيد تذكر هم هست.

«انما يتذكر اولوا الالباب » - اين جمله در مقام تعليل مضمون قبلى است كه فرمود: «افمن يعلم...»، و معنايش اين است كه: اين دو طایفه يكسان نيستند، بلكه صاحبان علم يك نحوه تذكر و بيدارى دارند كه صاحبان كورى و جهل آن تذكر را ندارند.

و اگر صاحبان علم را «اولوا الالباب» ناميده، براى اين است كه به يك دعوى ديگر دلالت و اشاره كرده باشد، كه خود فایده تعليل را هم مى دهد. گويا گفته است اين طايفه يكسان نيستند، زيرا يكى از اين دو تذكرى دارد كه ديگرى ندارد، و اين، بدان جهت است كه اين ها داراى الباب و قلوب اند، به خلاف آن ديگر كه فاقد آنند.

«الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَاقَ»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله دومى، يعنى جمله «لا ينقضون الميثاق»، عطف تفسيرى جمله اولى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۶۸

و بنابراين، منظور از (ميثاقى كه آن را نقض نمى كنند، همان عهدى است كه به آن وفا مى كنند، و منظور از اين عهد و ميثاق هم، به قرينه آيه قبلى كه تذكر ايشان را ذكر مى كرد، آن عهدى است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خود بستند كه او را يگانه بدانند، و بر اساس توحيد و يكتايى او عمل نموده، آثار توحيد را از خود نشان دهند.

آرى، آدمى بر فطرت توحيد خداى تعالى و نيز بر فطرت لوازم توحيد خلق شده. اين عهدى است كه انسان در فطرت خود، با خداى تعالى بسته است.

و عهد و ميثاقى هم كه به وسيله انبياء و رسل و به دستور خداى سبحان از بشر گرفته شده. و خلاصه آن احكام و شرايعى هم كه انبياء آورده اند، همه از فروع اين ميثاق فطرى است. چون اديان، همه فطری اند.

حجت الهى، فقط از طريق فطرت تمام نمى شود

«وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ...»:

ظاهر اين است كه منظور از «امر»، امر تشريعى است كه از ناحيه وحى نازل شده باشد. به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: «و يخافون سوء الحساب». آرى، حساب و مؤاخذه بر احكام نازله در شريعت است كه احكام تشريعى فطرت را تأييد مى كند، نه بر احكام فطرت به تنهايى.

و اين مسلم است كه مثلا اگر احكام ظاهرى و شرعى مربوط به قبح ظلم و خوبى عدالت به اشخاصى مستضعف نرسد، در قيامت مانند آن كسانى كه به ايشان رسيده است، مؤاخذه نمى شوند، هر چند كه مستضعفين هم به فطرت خود، زشتى ظلم و خوبى عدالت را درك بكنند. در ابحاث گذشته نيز بيان كرديم كه حجت الهى از طريق فطرت به تنهايى تمام نمى شود، بلكه بايد طريق وحى نيز به فطرت منضم گردد. همچنان كه فرموده: «لئلا يكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل».

آيه مورد بحث از آنجایی كه مطلق است، دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروف ترين مصاديق آن، صله رحم است، كه در وجود آن تأكيد نموده و فرموده: «و اتقوا اللّه الذى تسائلون به و الارحام».

و نيز در تأكيد آن در ذيل آيه مورد بحث فرموده: «و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب». و اين اشاره به آن است كه ترك صله رحم، مخالفت امر خدا است. پس جا دارد مردم از خدا بترسند و آن را ترك نكنند، كه ترك آن عمل زشتى است، و در نامه اعمال آدمى ضبط مى شود، و باعث سوء حساب مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۶۹

فرق ميان «خشيت» و «خوف» و موارد استعمال هر يك

و ظاهرا فرق ميان «خشيت» و «خوف»، اين است كه خشيت به معناى تأثر قلب از اقبال و روى آوردن شر و يا نظير آن است، و «خوف»، به معناى تأثر عملى انسان است به اين كه از ترس در مقام اقدام برآمده و وسائل گريز از شر و محذور را هم فراهم سازد، هر چند كه در دل متأثر نگشته، دچار هراس نشده باشد.

و لذا مى بينيم خداى سبحان در توصيف انبياء (عليهم السلام) مى فرمايد: «و لا يخشون احدا الا اللّه». و ترس از غير خدا را از ايشان نفى مى كند، و حال آن كه خوف را در بسيارى از جاها براى آنان اثبات نموده.

از آن جمله مى فرمايد: «فاوجس فى نفسه خيفة موسى». و نيز مى فرمايد: «و اما تخافن من قوم خيانة». و جمع ميان آن نفى و اين اثبات به همين است كه بگویيم: انبياء از غير خدا هيچ نمى ترسند، و در موارد مذكور در بالا در مقام پيشگيرى برآمده اند).

و بعيد نيست برگشت كلام راغب در فرق ميان «خوف» و «خشيت» نيز به همين باشد. او گفته است: فرق ميان اين دو، اين است كه خشيت خوفى است كه توأم با تعظيم و بيشتر اوقات از دانائى ناشى شود، و لذا خداى سبحان آن را به علماء اختصاص داده مى فرمايد: «انما يخشى اللّه من عباده العلماءُ». (و پر واضح است كه مقصود از خوف در اين موارد، همان ترس درونى است).

و همچنين گفتار بعضى ديگر كه در فرق ميان اين دو واژه گفته اند: خوف، هم از ناحيه مكروه حاصل مى شود و هم از ناحيه كسى كه ممكن است اين مكروه را به آدمى برساند. هم گفته مى شود: من از مرض خوف دارم، و هم گفته مى شود: من خوف دارم از اين كه فلان چيز مريضم كند.

به خلاف خشيت، كه تنها از آورنده مكروه و شر است، نه از خود مكروه. و لذا گفته مى شود: «خشيت الله». من از خدا ترسيدم (ولى گفته نمى شود: خشيت المرض - از مرض ترسيدم)، و اگر برگشت اين كلام به همان معنايى نباشد كه ما گفتيم، كلامى قابل نقض خواهد بود و كليت نخواهد داشت.

بعضى ديگر گفته اند: فرق هايى كه ميان اين دو كلمه گذاشته اند، اغلبى است، نه كلى. يعنى در بيشتر موارد استعمال ديده مى شود، نه در همه آن ها.

بعضى ديگر گفته اند: اصلا فرقى ميان اين دو لغت نيست. ولى آياتی كه ما بعه نوان مثال آورديم، اين گفتار را رد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۰

«وَ الَّذِينَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا...»:

اين كه صبر را مطلق آورده، مى رساند كه اشخاص مورد نظر آيه، همه اقسام صبر را دارند. يعنى هم صبر در موقع برخورد به مصيبت، و هم صبر بر اطاعت حق، و هم صبر در برابر معصيت را. وليكن مع ذلك صبرشان را مقيد به قيد «ابتغاء وجه ربهم» نموده. يعنى اگر صبر مى كنند، فقط و فقط به منظور رضاى پروردگارشان است.

پس اگر خداوند مدحشان كرده، نه از اين نظر است كه صفات ممدوحى دارند، بلكه مدحشان از اين جهت است كه اين صفت ممدوح، يعنى صبرشان به خاطر خداست. چون كلام در آن صفاتشان است كه از استجابتشان نسبت به دعوت خدا نشو و نما نموده، و از آن جا سرچشمه گرفته كه به حقيقت آنچه از ناحيه پروردگارشان نازل شده، علم به هم رسانده اند و باور كرده اند كه همه آن ها حق است. نه هر صفتى كه مردم آن را در ميان خود ممدوح و پسنديده مى دانند، هر چند كه ارتباطى به عبوديت و ايمان به پروردگار نداشته باشند.

اشاره به اين كه جهت عمل و الهى بودن آن مقصود حق گرايان مى باشد

آرى، صبرى از نظر قرآن ممدوح است كه به خاطر خدا باشد، نه به خاطر جلوگيرى از عجز، و يا عجب به نفس، و يا تعريف اين و آن، و يا غير آن. زيرا بسيارى از خويشتنداران، خويشتن داری شان به خاطر جلب افكار عمومى است، و زبان حالشان اين است كه:

و قولى كلما جشات و جاشت * مكانك تحمدى او تستريحى

و مقصود از «وجه ربهم» جهت الهى عمل و يا فكر و يا نيت است. و جهت الهى عمل و يا فكر آن صفت و صورتى است كه عمل نزد خدا دارد و آن عبارت است از اجر و مزدى كه نزد خداست، و با بقاء خدا باقى است. همچنان كه فرموده: «و اللّه عنده حسن الثواب». و نيز فرموده: «و ما عند اللّه باق». و نيز فرموده: «كل شئ هالك الا وجهه».

و معناى اين كه فرمود: «و اقاموا الصلوه». اين است كه نماز را بر پا داشتند، يعنى نگذاشتند ساقط شود، و به اجزاء و شرايط آن خللى وارد نساخته و آن را ترك ننمودند و خوارش نداشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۱

و اگر «صلوه» و «انفاق» را بر صبر عطف نموده، از باب عطف خاص بر عام است، تا به قول بعضى اهميت و عظمت آن ها را برساند.

و مقصود از انفاق در جمله «و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه»، مطلق انفاق اعم از واجب و غير واجب است. چون آيه شريفه در مكه نازل شده، كه هنوز آيات راجع به زكات واجب نازل نشده بود.

و اگر انفاق را مقيد به قيد «سرا و علانيه» نموده، براى اين است كه بفهماند حق انفاق را استيفاء مى كنند، چون بعضى از انفاقات است كه بايد پنهانى صورت گيرد، و بعضى ديگر علنى دادنش بهتر است.

پس كسى كه به خدا و به آنچه خدا نازل كرده، ايمان دارد لازم است امر تكليفى را ادا كند از آن جمله حق انفاق را ادا نموده آن جا كه مظنه رياء و سمعه يا توهين و آبروريزى در كار است، پنهانى بدهد، و آن جا كه مايه تشويق مردم بر احسان و معروف و دفع تهمت و امثال آن است، علنى بپردازد.

«و يدرون بالحسنة السيئة » - ماده «درء» به معناى دفع است، و معناى آيه اين است: وقتى به گناهى تصادفا آلوده مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است، و يا حداقل معادل آن است و آثار سوء آن را جبران مى كند. حال چه اين كه اين گناه را به وسيله كار نيك جبران نمايند و يا به وسيله توبه لكه آن را بشويند. چون فرموده اند: «حسنات گناهان را از بين مى برد» و هم فرموده اند: «كسى كه توبه كند، مانند كسى است كه گناه نكرده باشد».

و نيز چه اين كه خود مرتكب شده باشند، و يا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند، مثل اين كه به ايشان ظلم كرده باشند، و ايشان با عفو و احسان تلافى كنند، و يا به ايشان جفا كرده باشند، ايشان به حسن خلق و گشاده روئى جبران نموده باشند، و يا منكرى ديده و از آن نهى كرده باشند، و يا ترك معروفى سراغ داشته بدان امر كرده باشند.

همه اين ها درء (دفع) سيئه به حسنه است، و دليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند، به خصوص يكى از اينها وجود ندارد.

وجوهى كه درباره وصف «اولوا الالباب» گفته شده است

در آيه شريفه در بيان صفات «اولى الالباب»، تعبيرهاى مختلف شده. در شش صفت، تعبير به لفظ مضارع آمده و فرموده: ۱ - يوفون. ۲ - و لا ينقضون. ۳ - و يصلون. ۴ - يخشون. ۵ - يخافون. ۶ - يدرؤن. و در سه جاى ديگر، به لفظ ماضى آورده و فرموده: ۱ - صبروا. ۲ - اقاموا. ۳ - انفقوا.

و از بعضى از مفسران نقل شده كه در توجيه اين اختلاف تعبير، گفته اند كه: اين اختلاف، تنها به منظور تفنن در فصاحت است. چون همه اين افعال، صله «الذين» است، و از آن جایى كه صله و موصول «الذين»، معناى حرف شرط و جمله شرطيه را مى دهد، و در جمله شرطيه ماضى و مضارع يك معنا مى دهد، چه اين كه بگویى «ان ضربت، ضربت». و يا بگویى: «ان تضرب، اضرب»، در هر دو حال معنايش اين است كه اگر بزنى، مى زنم. از اين رو، در جمله صله و موصول نيز چه ماضى بياورى و چه مضارع، هر دو به يك معنا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۲

و لذا علماى نحو گفته اند: اگر لفظ ماضى، صله موصولى واقع شود، و يا صفت نكره عامى بگردد، دو وجه به خود مى گيرد كه هر دو جايز است. يكى اين كه همان معناى ماضى (گذشته) را بدهد، و يكى اين كه معناى مستقبل (آينده) را، و هر دو جور در قرآن آمده.

اولى مانند: «الذين قال لهم الناس - آن هایی كه مردم به ايشان گفتند». و دومى مانند: «الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم - مگر آن كه پيش از دست يافتن تو بر ايشان، توبه كنند».

وليكن اين جواب خالى از اشكال نيست. زيرا اگر در شرط و جمله هاى نظير آن نسبت به معناى ماضى و مضارع الغاء خصوصيت مى شود، صرف اين معنا باعث نمى شود كه لوازم معناى گذشته و آينده نيز لغو گردد. مثلا لازمه معناى ماضى تحقق و قطعى بودن آن است، و لازمه معناى مضارع اين است كه عمل استمرار داشته باشد.

اين دو عنايت در ماضى و مضارع هست، هر چند كه در جمله شرطيه و نظائر آن زمان ملغى باشد. و چون اين دو عنايت الا و لابد بايد محفوظ بماند، پس هنوز سؤال از اين كه چرا در اوصاف «اولوا الالباب» تعبير آيه مختلف شده، تعدادى به صورت ماضى و تعدادى ديگر به صورت مضارع آمده؟ به جاى خود باقى است.

از گفتار بعضى ديگر از مفسران استفاده مى شود كه خواسته است در پاسخ اين سؤال بگويد: مراد از اوصاف مذكور در آيه، يعنى وفاى به عهد، و صله رحم، و خشيت و ترس، همانا استمرار و دوام آن هاست. وليكن در خصوص صبر و همچنين نماز و انفاق، عنايتى بوده كه به لفظ ماضى آورده.

اما عنايت در صبر، اين بوده كه اوصاف مذكور تحقق نمى يابد، مگر بر اساس صبر، و خلاصه كسى داراى آن اوصاف مى شود كه قبلا صفت صبر را داشته باشد. پس صبر نسبت به آن اوصاف ديگر، نحوه تقدمى دارد، و بدين جهت آن را به لفظ ماضى آورده.

و اما عنايت در نماز و انفاق، آن هم عبارت از اين است كه: نسبت به آن ها و آن ها اهتمام و عنايت زيادترى به كار برده باشد. لذا از آن ها نيز به لفظ ماضى تعبير كرده.

ولى اين جواب هم قانع كننده نيست. زيرا بعضى از صفاتى كه به لفظ مضارع آمده، اهميتش كمتر از صبر و نماز و انفاق نيست. مانند وفاى به عهد، كه مى دانيم مقصود از آن وفاى به عهد خدا و اجابت دعوت فطرت و خلاصه ايمان به خداست. و اگر صرف اعتنا به شأن مى توانست وجه اين اختلاف باشد، جا داشت از وفاى به عهد نيز به لفظ ماضى تعبير كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۳

اما آنچه نظر من مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه: مجموع جملات «و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم»، «و اقاموا الصلوه»، «و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية» و «يدرؤن بالحسنة السيئة» در مقام بيان يك معنا هستند، و آن اين كه دارندگان اوصاف مذكور در مقام عمل، عمل صالح انجام مى دهند. يعنى واجبات را به جا مى آورند و محرمات را ترك مى كنند، و اگر هم احيانا چيزى از اين اعمال صالح از ايشان فوت شود، آن را با حسنات خود تدارك مى نمايند.

بنابراين، مقصود بالاصاله، همان سه جمله اول است كه مربوط به عمل صالح است، و جمله چهارمى كه راجع به تدارك و تلافى خللى است كه احيانا در عمل پديد مى آيد، مقصود به تبع است نه بالاصاله.

حال كه اين نكته روشن گرديد، مى گویيم: ممكن بود در اين چهار جمله نيز به لفظ مضارع تعبير مى كرد و مى فرمود: «و الذين يصبرون ابتغاء وجه ربهم»، «و يقيمون الصلوة»، «و ينفقون مما رزقناهم سرا و علانية» و «يدرؤن بالحسنة السيئة»، وليكن ديگر آن نكته اصالت و تبعيت را نمى رساند.

لذا براى اين كه بفهماند اولوا الالباب در مقام عمل، مستمر در صبرند و جميع انحاء صبر را دارا هستند، فرمود: «الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم». آنگاه براى اين كه دوام مراقبت ايشان را در مقام عمل برساند، فرمود: «و يدرؤن بالحسنة السيئة»، تا برساند ايشان آن قدر مراقب اعمال خود هستند كه اگر احيانا خللى در صبرشان و يا نمازشان و يا انفاقاتشان واقع شود، فورا آن را جبران و تلافى مى كنند.

و اين عنايت از نظرى شبيه به عنايتى است كه در آيه «ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه...» به كار رفته، زيرا در اين آيه نيز اول در دو جا «قالوا» و «استقاموا» را ماضى و دنبال آن «تنزل» را مضارع آورده، تا بفهماند نزول ملائكه فرع بر گفتن «ربنا اللّه» و استقامت است، نه اين كه خواسته باشد استمرار نزول ملائكه را افاده كند.

معناى «عقبى الدار» و «سوء الدار»

و معناى «عقبى الدار»، سرانجام محمود و پسنديده است. چون عاقبت حقيقى همين است.

آرى، هيچ چيز در عالم بر حسب آن فطرت و جبلتى كه خداى تعالى بر آن فطرتش آفريده، جز به عاقبتى كه مناسب خودش و مايه سعادتش باشد، منتهى نمى گردد. و عاقبت بد، در حقيقت بطلان عاقبت است، و معنايش اين است كه: فلان كس و يا فلان چيز به خاطر خللى كه در آن بوده، بى عاقبت شده، در حالى كه خدايش خلق كرده بود براى رسيدن به عاقبت. و اگر عاقبت بد را عاقبت مى گويند، از باب توسع و مجاز است، و گرنه عاقبت بد، در واقع بى عاقبتى است.

و به همين جهت در آيه شريفه مطلق ذكر شده و فرموده «ايشان را است سرانجام». و اگر سرانجام دو قسم بود، يكى نيك و يكى بد، بايد مى فرمود: ايشان را است سرانجام نيك.

پس معلوم مى شود سرانجام، همان سرانجام محمود است، و لذا در آياتى كه متقابل اين آيات است و متعرض حال كفار است، هيچ وقت نمى فرمايد: «لهم عقبى الدار»، بلكه مى فرمايد: «لهم سوء الدار».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۴

و از همين جا به دست مى آيد كه مقصود از «دار»، همين دار دنيا است، و مقصود از دار دنيا هم، زندگى دار دنيا است. پس «عقبى الدار»، معنايش سرانجام زندگى دنيا است.

مژده به صله رحم كنندگان كه با ارحام صالح خويش در بهشت عدن جمع خواهند شد

«جَنَّات عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِمْ»:

كلمه «عدن»، به معناى استقرار است. وقتى گفته مى شود: «فلان عدن بمكان كذا»، معنايش اين است كه فلانى در چنين مكانى استقرار يافت. كان جواهرات زمينى و فلزات را هم بدين جهت «معدن» مى گويند كه جواهرات در آن استقرار دارند. پس «جنات عدن»، به معناى بهشت هایى است كه نوعى از استقرار و خلود و سلامتى و ايمنى از هر جهت را دارد.

كلمه «جنات عدن»، عطف بيان و يا بدل است از كلمه «عقبى الدار»، و در نتيجه معنايش اين مى شود كه: عقبى الدار عبارت است از بهشت عدن و خلود. و بنابراين، پس از زندگى دنيا بر حسب آن ناموسى كه خداوند آن زندگى را بر آن طبيعت و ناموس مطبوع نموده، زندگى واحد و متصلى است كه ابتدايش رنج و بلا و آخرش آسايش و نعمت و سلامتى است. و يا به عبارتى اولش دنيا و آخرش آخرت است. و اين، همان حقيقتى است كه خداوند از زبان اهل بهشت حكايتش نموده و فرموده: «و قالوا الحمد للّه الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبؤا من الجنة حيث نشاء».

آيه مورد بحث به بيانى كه خوانديد، در قبال آيه «يصلون ما امر اللّه به ان يوصل» قرار گرفته، و عاقبت اين حق (صله رحم) را كه اولوا الالباب بدان عمل نمودند، بيان مى كند، و ايشان را نويد مى دهد به اين كه به زودى به صلحاى ارحام و دودمانشان - از قبيل پدران و مادران و ذريه ها و برادران و خواهران، و غير ايشان - مى پيوندند.

جمله «آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم»، با اين كه اسم مادران در آن نيست، مع ذلك همه نامبردگان بالا را شامل است. چون مادران، همسران پدرانند كه كلمه «ازواج»، شامل ايشان است، و برادران و خواهران و عموها و دایى ها و اولاد آنان هم، جزو ذريه هاى پدرانند، كه كلمه «آبائهم» شامل آنان مى شود. و در آيه شريفه اختصار لطيفى به كار رفته است.

«وَ الْمَلَائكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيهِم مِّن كلِّ بَابٍ سلَامٌ عَلَيْكم بِمَا صبرْتمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ»:

اين عقبى، سرانجام اعمال صالحى است كه در هر بابى از ابواب زندگى بر آن مداومت دارند. و در هر موقعى كه ديگران منحرف مى گردند، ايشان خويشتندارى نموده، خدا را اطاعت مى كنند و خود را از گناه دور مى دارند، و مصائب را تحمّل مى نمايند، و اين صبرشان با خوف و خشيت توأم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۵

جمله «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار»، حكايت كلام ملائكه است كه اولوا الالباب را به امنيت و سلامتى جاودانى، و سرانجام نيك نويد مى دهند، سرانجامى كه هرگز دستخوش زشتى و مذمت نگردد.

«وَ الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ ...»:

اين آيه حال غير مؤمنين را به طريق مقابله بيان مى كند. و جمله «و يفسدون فى الارض» كه در اين آيه در وصف حال كفار آمده، در مقابل اوصافى است كه بعد از دو وصف وفاى بعهد اللّه و صله براى مؤمنين ذكر شده بود، و مى رساند كه اعمال صالح، تنها عاملى است كه باعث اصلاح زمين و عمارت و آبادانى آن مى شود. عمارتى كه به سعادت نوع انسانى و رشد جامعه بشرى منتهى مى گردد. و ما بيان اين معنا را در دليل نبوت عامه گذرانديم.

در آخر آيه مورد بحثف خداى تعالى سزاى عمل ناقضين عهد، و سرانجام كار ايشان را بيان نموده فرموده: «اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار». و «لعنت»، به معناى دور كردن از رحمت و طرد از كرامت است، و ايشان از رحمت و كرامت خدا دور نمى شوند، مگر به خاطر اين كه حق را كنار گذاشته و در باطل فرو رفته اند. چون سرانجام باطل، جز نابودى و هلاكت چيز ديگرى نيست.

«اللَّهُ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ...»:

اين آيه نكته اى را خاطرنشان مى سازد و آن، اين است كه بهره اين دو طایفه، يعنى عاقبت محمود و بهشت جاودان اولوا الالباب و لعنت و جهنم ناقضين عهد، خود يك نوع رزقى است كه خداى تعالى، هر كه را بخواهد و به هر طور بخواهد، از آن و يا از اين، روزى و بهره مى دهد، بدون اين كه در بهره دادنش الزام و يا منعى بوده باشد.

و نيز خاطرنشان مى كند كه اين عمل خداى تعالى بر وفق نظامى كه در حق و باطل قرار داده، صورت مى گيرد، و به طور استمرار هم صورت مى گيرد. آرى، سرانجام اعتقاد به حق و عمل بر طبق آن، به ارتزاق از بهشت و سلامتى دائمى منتهى مى شود، و اعتقاد به باطل و عمل بر وفق آن، به لعنت و دوزخ و عيش ناگوار مى انجامد.

معناى جمله: «و ما الحيوة الدنيا فى الآخرة الا متاع»

و اين كه فرمود: «و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، مقصود از آن اين است كه: رزق حقيقى، همانا رزق آخرت است، وليكن ناقضين عهد به خاطر تمايل به ظاهر زندگى دنيا و زينت هاى آن، از زندگى و رزق آخرت غافل گشته، به دنيا اعتماد نموده اند. و در نتيجه به داشتن آن خوشحالى مى كنند، و حال آن كه زندگى دنيا متاع و وسيله است و مقصود بالذات نيست، و بايد از آن براى زندگى ديگر استفاده كرد.

و بنابراين، اگر زندگى دنيا را با زندگى آخرت مقايسه كنيم و مجموع آن دو را در نظر بگيريم،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۶

وقتى حق است، كه به نظر آلى و مقدمى لحاظ شود، و منظور از آن، كسب رزق آخرت و وسيله زندگى آن سراى بوده باشد.

اما اگر بر عكس، منظور از آن خود باشد، و به نظر استقلالى لحاظ شود، خود يكى از مصاديق باطل خواهد بود، كه چون كف سيل پس از خشكيدن از بين مى رود و مورد انتفاع قرار نمى گيرد. همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده: «و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون».

بحث روايتى

در احتجاج از اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، در ضمن حديثى كه در پيرامون احوال كفار بحث مى كند، نقل كرده كه در ذيل آيه «فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض» فرموده: «زبد» در اين جا، عبارت از گفتارى است كه ملحدين درباره قرآن گفته بودند، و گفتاری است كه در موقع تجزيه و تحليل، باطل و مضمحل مى گردد.

و اما آن كلامى كه مردم از آن منتفع مى گردند، همان «تنزيل» است، كه نه در هنگام نزول و نه در آينده باطلى بدان رخنه نمى كند، و دل هاى بشر آن را مى پذيرد. و مقصود از كلمه «ارض» در اين جا، همان دل ها است، كه قرارگاه علم و حكمت است.

مؤلف: مقصود از «تنزيل»، منظور حقيقى از كلام خداست. و مقصود از گفتار ملحدين درباره قرآن، آن تفسيرهايى است كه ايشان به رأى خود مى كنند، و آنچه امام (عليه السّلام) فرموده، برخى از مصاديق باطل است، و آيه شريفه عام است، و همان طور كه در گذشته گفتيم، شامل همه باطل ها مى شود.

و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير «الذين يوفون بعهد اللّه و لا ينقضون الميثاق» گفته:

بر شما باد وفاى به عهد و اين كه ميثاق را نشكنيد، زيرا خداوند از آن نهى كرده، و درباره آن، به شديدترين وجه اعلام خطر كرده و آن را در حدود بيست و چند جاى قرآن به عنوان خيرخواهى شما آورده، و حجت بر شما قرار داده، و اهل فهم و عقلا و دانشمندان مى دانند كه عظمت هر چيزى به مقدارى است كه خدا عظمتش داده باشد. و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) براى ما نقل كرده اند كه در خطبه خود فرموده: «ايمان ندارد كسى كه امانتدار نيست و دين ندارد آن كس كه به عهد خود پایبند نيست».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۷

مؤلف: از ظاهر اين روايت به خوبى بر مى آيد كه قتاده عهد و ميثاق را حمل كرده بر عهد و ميثاق هاى دائر ميان مردم، و حال آن كه خواننده گرامى به ياد دارد كه گفتيم ظاهر سياق آيه، مخالف اين معنا است.

رواياتى درباره صله رحم و پيوند ارتباط با آل محمد «ع»

و در كافى به سند خود، از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (عليه السّلام) از معناى كلام خداى عزوجل كه فرموده: «و الذين يصلون ما امر اللّه به ان يوصل» سؤال كردم. فرمود: مقصود همان خويشاوندانت است.

و نيز به سند ديگرى از او روايت كرده كه گفت: خدمت امام صادق (عليه السّلام) عرض كردم: چه كسانى منظور در اين آيه اند، كه بايد با ايشان پيوند نمود؟

فرمود: اين آيه در حق خويشان آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شده، ولى آيه عام است و شامل قرابت خود تو هم مى شود. آنگاه فرمود: زنهار از كسانى مباش كه مى گويند فلان آيه، فقط در فلان موضوع نازل شده.

مؤلف: معنايش اين است كه آيات قرآن كريم در صورتى كه عموميت داشته باشد، نبايد منحصر به يك معنايش كرد. زيرا قرآن ظهر و بطنى دارد، و خداى تعالى، مودت و دوستى ذوى القرباى پيغمبرش را كه خود يكى از مصاديق صله رحم است، اجر و پاداش رسالت قرار داده، و فرموده: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى». علاوه بر اين كه روايت آتيه نيز بر اين معنا دلالت مى كند.

و در تفسير عياشى، از عمر بن مريم روايت شده كه گفت: از امام صادق (عليه السّلام)، از آيه «و الذين يصلون ما امر اللّه به ان يوصل» سؤال كردم. فرمود: يكى از معانی اش صله رحم است، ولى نهايت درجه و بهترين مصاديق آن، اين است كه با ما پيوند داشته باشى.

و نيز در همان كتاب، از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت: من از عبد صالح (موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه)، از معناى آيه «و الذين يصلون ما امر اللّه به ان يوصل» پرسش نمودم. در جواب فرمودند: مقصود رحم آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است كه آويزان بر عرش است، و مى گويد: پروردگارا! پيوند كن با آن كس كه با من پيوند می كند و قطع كن با آن كس كه با من قطع مى كند، و اين آيه در تمامى ارحام جريان دارد.

مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست و ما، در جلد چهارم اين كتاب، در تفسير اوائل سوره نساء اين معنا را كه رحم آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آويزان بر عرش است، بيان نموده و توضيح داديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۸

و در كافى به سند خود، از سماعه بن مهران، از ابى عبداللّه (عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: از جمله چیزهايى كه خداى تعالى علاوه بر زكات در اموال واجب كرده، مسأله صله رحم است، كه فرموده: «والذين يصلون ما امر اللّه به ان يوصل».

مؤلف: اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود آورده.

چند روايت در ذيل جمله: «و يخافون سوء الحساب»

و در تفسير عياشى، از حماد بن عثمان، از امام صادق (عليه السّلام) روايت كرده كه به مردى فرمود: اى فلانى! تو را چه مى شد با برادرت؟ عرض كرد: فدايت شوم! من حقى بر او داشتم، خواستم حقّم را از او بگيرم.

حضرت فرمود: بگو ببينم معناى آيه «و يخافون سوء الحساب» چيست؟ آيا معنايش اين است كه مى ترسند خداوند بر آنان ظلم و جور روا بدارد؟ نه، به خدا قسم، بلكه مى ترسند اين كه حسابشان را به دقّت رسيدگى نمايند.

مؤلف: اين روايت را صاحب معانى الاخبار و صاحب تفسير قمى نيز نقل كرده اند.

و نيز در همان كتاب، از هشام بن سالم، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در ذيل آيه «و يخافون سوء الحساب» فرموده: سوء حساب، همان مداقه و خرده گيرى است. و نيز فرمود: معنايش اين است كه گناهان را به حساب بياورد و حسنات را نياورد.

مؤلف: دنباله اى كه در اين حديث آمده، در احاديث به طرق ديگرى نيز از آن جناب روايت شده. و معناى اين كه حسنات به حساب نمى آيد، اين است كه در اثر مداقه، خلل و نواقصى از آن پيدا كرده، از اين نظر غير قابل اعتنايش مى كنند، دليل اين معنا روايت آتيه است.

و در همان كتاب، از هشام از آن حضرت نقل كرده كه در ذيل آيه فرمود: سيئات ايشان را به حساب مى آورند، ولى حسناتشان را به حساب نمى آورند و همين استقصاء معناى سوء الحساب است.

و در همان كتاب، از جابر از ابى جعفر (عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: نيكى به پدر و مادر و صله رحم، حساب را آسان مى سازد. آنگاه تلاوت فرمودند: «و الذين يصلون ما امر اللّه به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۷۹

و در الدّرالمنثور، در تفسير «جنات عدن»، از ابن مردويه، از على (عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: جنت عدن، درختى است كه خداوند به دست خود نشانده و فرموده: «كن»، و آنگاه موجود شده است. و در كافى به سند خود، از عمرو بن شمر يمانى، و بدون ذكر بقيه رجال سند، از على (عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: صبر بر سه قسم است: صبر در مصيبت، و صبر در طاعت، و صبر در معصيت.

هر كس بر مصيبتى صبر كند تا با خوشى و تحمل آن را بگذراند، خداوند برايش سيصد درجه مى نويسد، كه مابين هر درجه تا درجه ديگر، به قدر مابين آسمان و زمين باشد.

و كسى كه بر اطاعت خدا صبر كند، خداوند برايش ششصد درجه مى نويسد، كه ميان هر درجه با درجه ديگر، به قدر مابين مغز زمين تا عرش فاصله باشد.

و كسى كه بر معصيتى صبر كند، خداوند نهصد درجه برايش مى نويسد، كه ميان يك درجه تا درجه ديگر، به قدر ميان مغز زمين تا منتهاى عرش فاصله باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←