تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



از شب اول پاييز به بعد شب رو به زيادت نهاده ، تا به اول زمستان كه نقطه نهائى طول شبها است برسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن مى رود، و اين جريان در مناطق جنوبى به عكس است ، در نتيجه هر زمانى كه در مناطق شمالى روزها رو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى رو به كوتاهى است ، و در عوض ‍ شبهاى آنجا به همان نسبت رو به زيادت مى گذارد. اختلاف اول يعنى پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است كه امر ساكنين زمين را از نظر حرارت تدبير مى كند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمين مى گستراند، و در شب سرماى ظلمت را، و اين اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مى آورد، و نيز در روز مردم را براى حركت و تلاش در امر معاش برمى انگيزد، و در شب همه را براى استراحت و آرامش جمع مى كند، همچنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «و جعلنا نومكم سباتا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۵

و اختلاف دوم عاملى است كه فصول چهارگانه سال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير مى كند همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد: «و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين ». دو كلمه «نهار» و «يوم » مترادف اند، اما - بطورى كه گفته شده - بين آن دو فرقى هست و آن اين است كه كلمه «نهار» علاوه بر معناى روز دلالت بر گسترش نور نيز دارد، و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه در مقابل كلمه «ليل » استعمال مى شود بلكه كلمه يوم را در جائى استعمال مى كنند كه عنايتى به افاده گسترش نور نداشته باشند، مثل مواردى كه سخن از شمردن ايام باشد، كه در چنين مقامى مى گويند: «عشرة ايام - ده روز» و «عشرين يوما - بيست روز» و...، ولى گفته نمى شود «عشرة نهارات » و عشرين نهارا)) و... آيه شريفه مشتمل است بر حجت تمام عيارى بر يگانه بودن خداى تعالى در ربوبيت ، براى اينكه ليل و نهار و آنچه در آسمانها و زمين آفريده حامل نظامى واحد و عمومى و متفقند، نظامى كه امر موجودات زمينى و آسمانى و مخصوصا عالم انسانى را تدبير مى كند، تدبيرى واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصلند، اتصالى كه بهتر از آن تصور ندارد. اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه ، در مقام احتجاج بر مساءله توحيد نباشد، بلكه در صدد تعليل جمله «يفصل الايات لقوم يعلمون » در آيه قبلى باشد، چون كلمه «ان » كه خاصيت تعليل را دارد بر سر آن آمده . و بنابراين احتمال ، مناسب تر آن است كه منظور از اختلاف ليل و نهار احتمال اول باشد، نه معناى دوم ، براى اينكه همين معناى اختلاف از جمله «جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل » به ذهن مى رسد، (در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: او همان خدائى است كه خورشيد را روشن و قمر را نورانى كرد، و براى قمر منزلهائى مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانيد... براى اينكه در اين اختلاف شب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است ، و در موجودات زمين و آسمان كه حامل اين نظام عالمى هستند آياتى است براى مردمى كه تقوا داشته باشند) و مناسب تر بودن اين معناى اختلاف با مطلب آيه قبل نسبت به معناى ديگر آن روشن است . إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ از اينجا شروع شده در بيان امورى كه متفرع است بر دعوت مذكور در جمله : «ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۶

امورى كه سرانجام مترتب بر آن دعوت مى شود، از قبيل اينكه چه كسانى آن دعوت را مى پذيرند و چه كسانى آن را رد خواهند كرد، چه كسانى خدا را اطاعت مى كنند و چه كسانى نافرمانيش خواهند كرد. نخست متعرض عكس العملى شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد، و فرموده : «محققا كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيده اند و كسانى كه اصلا از آيات ما غافلند، اينان دعوت ما را نمى پذيرند، و به خاطر همين عملكردشان در آتش ، ماءوى دارند». و در اين بيان نخست ايشان را توصيف كرد به اينكه اميدى به «لقاء خدا ندارند» و منظور از لقاء اللّه همان معاد و بازگشت به سوى خداى تعالى و زنده شدن در روز قيامت است ، و ما در چند جا از اين كتاب گفته ايم كه چرا قرآن كريم قيامت را «روز لقاء خدا» ناميده ، كه يكى از آن موارد در سوره اعراف تفسير آيه رؤ يت است . پس ، اين كفار، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزائى و وعد و وعيدى و امر و نهيى بر ايشان مطرح نخواهد بود، وقتى اين مسائل براى كسى مطرح نباشد، براى او وحى و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسمانى است نيز معنا ندارد. و نيز معلوم است كه وقتى جهان بينى يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگى مادى دنيا مى شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مى خواهد باقى بماند، و به دعوت فطرتش ‍ همه همش را صرف در اين مى كند كه اولا بماند و فانى نشود، و در ثانى سعادت اين زندگيش را تاءمين نمايد. خوب ، اگر اين انسان ، ايمانى به حيات دائمى داشته باشد حياتى كه به پهناى دنيا و آخرت است كه هيچ ، و اما اگر به چنين حياتى ايمان نداشته باشد قهرا هم فطريش در تلاش براى بقاء صرف همين زندگى دنيا مى شود، و به داشتن آن راضى گشته ، دلش به آرامشى كاذب ، آرامش مى يابد، و ديگر به طلب آخرت بر نمى خيزد، اين است منظور جمله : «و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها». از همين جا روشن مى شود كه وصف دوم ، يعنى اينكه چنين كسانى به زندگى دنيا راضى و مطمئن هستند، از لوازم وصف اول يعنى جمله «لا يرجون لقاءنا» مى باشد، و جنبه اى تفسير كننده براى آن دارد. و حرف «باء» در «بالحياة » و در «اطمانوا بها» باء سببيت است ، و چنين معنا مى دهد كه منكرين لقاء خدا به سبب زندگى دنيا از لقاء خدا كه همان زندگى آخرت است بى نياز شدند و آرامش خاطر يافتند. «و الذين هم عن آياتنا غافلون » - اين جمله جنبه تفسير براى وصف قبلى دارد، چون بين آن دو تلازم هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۷

كسى كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنيا است قهرا از آيات خدا نيز غافل خواهد بود.

انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب و دلبستگى به زندگى دنيا و اساس انكار دينمى باشد

و اين آيه قريب المضمون با آيه زير است كه مى فرمايد: «فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله » چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اينكه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات او است ، و باعث آن مى شود كه ديد آدمى كوتاه گشته ، علم او تنها در چهار ديوارى تنگ زندگى دنيا و شؤ ون آن دور بزند. آرى ، كسى كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديوارى زندگى مادى دنيا فراتر نمى رود، و اين خود ضلالت از راه خدا است ، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشى روز حساب تعريف شده ، مى فرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب » پس ، روشن شد كه انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب موجب اين است كه انسان به زندگى دنيا راضى شود و به جاى آخرت بدان اطمينان و دلگرمى يافته ، علم و معرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود، و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر، است و اينكه آدمى جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاى خدا باشد، لا جرم هيچ فرقى نيست بين آن كسى كه به كلى منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسى كه هم قولا و هم فعلا به زندگى دنيا راضى است و يا اينكه فعلا به زندگى دنيا راضى است اما لفظا قائل به معاد است . و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكى از اصول و پايه هائى است كه استوارى دين بر آن بنا نهاده شده است ، چون با سقوط اين پايه امر و نهى و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهى بكلى باطل مى شود. «اولئك ماءويهم النار بما كانوا يكسبون » - اين جمله ، جزاى آنان را بيان ميكند و مى فرمايد كه جزاى اعمالى كه كردند آتش جاودانه است . إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْ... اين آيه شريفه بيانگر عاقبت اءمر مؤ منين و پاداشى است كه خداى تعالى در برابر پذيرفتن دعوت او و اطاعتش مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۸

مى فرمايد: آن پاداش اينست كه خداى سبحان چنين كسانى را به ايمانشان هدايت مى فرمايد.

مراد از هدايت مؤ منين به ايمانشان ، و اشاره به رابطه بين ايمان وعمل و آثار هر يك

و معلوم است كه منظور از اين هدايت ، هدايت به سوى پروردگارشان است ، چون كلام ، در باره عاقبت امر كسى است كه اميدوار لقاء اللّه است ، همچنانكه خداى تعالى خودش فرموده : «و يهدى اليه من اناب » و مسلما ايمان اگر آدمى را هدايت مى كند، به اذن خدا به سوى خدا هدايت مى كند، و نيز اگر مؤ منين به سوى حق و يا به سوى صراط مستقيم و يا هر چيز ديگرى كه قرآن كريم مشتمل بر آن است هدايت مى كنند در حقيقت به وسائل و مدارجى هدايت مى كنند كه اين مدارج سرانجام منتهى به خداى تعالى مى شود، همچنانكه باز خداى تعالى فرموده : «و ان الى ربك المنتهى » در اين آيه سؤ الى به ذهن مى رسد و آن اين است كه چرا مؤ منين را به ايمان و اعمال صالحه توصيف كرده ، ولى هدايت به سوى خودش را تنها به ايمان نسبت داده ؟ جوابش اين است كه تنها عاملى كه بنده خدا را به مقام قرب بالا ميبرد ايمان است ، و اعمال صالح در آن نقشى ندارد، تنها نقش اعمال صالح يارى ايمان و به نتيجه رساندن ايمان در بعد عمل است ، همچنانكه خداى تعالى فرموده : «يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات » و در اين گفتارش ايمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاءثير عمل صالح سكوت كرده . از اين آيه روشن تر آيه زير است كه مى فرمايد: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه » البته همه اينها در باره هدايت است كه كار ايمان است ، و اما نعمت هاى بهشتى امرى است كه اعمال صالح در آن دخالت دارد، همچنانكه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد، خداى تعالى در باره مؤ منينى كه اعمال صالح دارند مى فرمايد: «تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم » و در باره كفار مى فرمايد: «اولئك ماءويهم النار بما كانوا يكسبون »

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹

خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداى تعالى در ميان همه منازل قرب ، پاداش كسانى را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده ، و در ميان همه نعمت هاى بهشتى انهارى را نام برده كه در بهشت از زير آنان جارى است ، حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست ؟ ما در تفسير آيه شريفه : «صراط الذين انعمت عليهم » و در تفسير آيه شريفه : «فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم » گفتيم كه در قرآن كريم نعمت به معناى حقيقيش همانا ولايت الهى است ، و يكى از چيزهائى كه خداى تعالى اولياى مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعى از شراب بهشت است كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده ، به شاءن آنان اعتناء مى نمايد، مثلا فرموده : «ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد اللّه يفجرونها تفجيرا»، و نيز فرموده : «ان الابرار لفى نعيم ... يسقون من رحيق مختوم ... عينا يشرب بها المقربون »، و اين بر خواننده گرامى است كه در اينگونه آيات دقت نموده ، بعضى را با بعضى ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضى از اسرار لطيف كه خداى عزوجل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد.

محبت خالص مؤ منين به خداى تعالى ، تسبيح او، و تحيت و درود آنان به يكديگر در جناتنعيم

دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ اولين كرامتى كه خداى سبحان به اوليايش - يعنى همانهائى كه در دلهايشان غير خدا نيست و غير خدا كسى امورشان را تدبير نمى كند - كرده اين است كه دلهايشان را از محبت غير خودش پاك مى كند، تا به آنجا كه غير خدا را دوست نمى دارند و جز به خدا به هيچ چيز ديگر نمى انديشند و جز در راه او قدمى بر نمى دارند. پس ، اولياء خدا منزه از هر شريكى براى خدا هستند، يعنى هيچ چيز ديگر دلهاى آنان را به سوى خود نمى كشد، و از ياد خدا غافل نمى سازد، و هيچ شاغلى آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نمى كند. و اين منزه بودن دلهايشان همان تنزيهى است كه آنان نسبت به خداى تعالى دارند. آرى ، اولياء خدا، پروردگار خود را از هر چيزى كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه مى دارند، چه شريك در اسم و چه شريك در معنا، و چه نقص ، و چه عدم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۰

و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن «سبحان اللّه » نيست ، بلكه تسبيحشان هم به زبان ، هم به عمل و هم به قلب مى باشد، چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحلهاى پايين تر از اين باشد تسبيحى آميخته با شرك است ، همچنانكه خداى تعالى فرموده : «و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون » و اين اولياء خدا كه خداى تعالى دلهايشان را از پليدى محبت غير خود - كه دل را مشغول از ذكر خدا مى سازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پر نموده است ، اراده نمى كنند مگر خود خدا را، چون خداى تعالى خيرى است كه شرى با آن نيست ، آرى «و اللّه خير» و نيز اولياى خدا با دلهاى مالامال از خير و سلام خود با احدى روبرو نمى شوند مگر بخير و سلام . بله ، مگر آنكه طرف مقابل كسى باشد كه خير و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، كه در اين صورت اولياى خدا نيز با شر، با آنان برخورد مى كنند. همانطورى كه قرآن كريم ، شفاء قلوب است براى كسانى كه خواهان شفاء از آن باشند و ليكن براى ظالمين ثمرهاى جز بيشتر شدن گمراهى ندارد. و نيز اولياى خدا و دارندگان چنين قلبى طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثهاى بر نميخورند مگر آنكه آن را نعمتى از نعمتهاى خدا يافته ، با ديد نعمت به آن مينگرند، نعمتى كه از صفات جمال خدا و معانى كمال او حكايت دارد و عظمت و جلال او را بيان مى كند، در نتيجه اگر چيزى را توصيف مى كنند - بدان جهت است كه آن را يكى از نعمتهاى خدا مى بينند، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده مى كنند، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشى نمى شوند - قهرا اين توصيفشان از آن چيز توصيف پروردگارشان است ، به افعال و صفات جميل و در نتيجه ثنائى است از آنان بر خدا و حمدى است از ايشان براى خدا، چون حمد چيزى جز ثناء به فعل اختيارى جميل نمى باشد. اين است وضع اولياى خداى تعالى مادام كه در دنيايند، يعنى در دار عمل قرار دارند، و در امروزشان براى فردايشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنكه از اين خانه خارج شده ، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداى تعالى وعده هائى كه به آنان داده بود بطور كامل به آنان داده ، و در رحمت و در دار كرامت خود جايشان داد، و در آن هنگام نورشان را تمام مى كند همان نورى را كه در دنيا فقط به آنان داده بود، و قرآن كريم وضع آن روز آنان را چنين حكايت مى كند: «نورهم يسعى بين ايديهم و باءيمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۱

در اين جا است كه خداى تعالى شرابى طهور به آنان مى چشاند و با آن ، سريره و باطنشان را از هر شرك آشكار و پنهانى پاك مى كند، و در نور علم و يقين غرقشان مى سازد، و از اقيانوس دلشان چشمه هاى حكمت بر زبانهايشان جارى مى كند، در نتيجه نخست خداى تعالى را تسبيح و تنزيه نموده ، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين و شهداء و صالحين اند سلام مى كنند، آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيان حمد و تسبيح و ثنا مى گويند. اين آن مطالبى است كه دو آيه شريفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اينك اين دو آيه را جمله جمله معنا مى كنيم : كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند «تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم »، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است . گفتيم كه در اين جمله سخن از بهشت ولايت و تطهير دلها است ، «دعويهم فيها سبحانك اللّه م »، دعوايشان در آن بهشت ها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح مى گوئيم . و گفتيم كه در اين جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شريكى منزه مى دارند، و اين گفتارشان بر وجه حضور است ، يعنى خدا را حاضر مى بينند و تسبيحش مى گويند، چون اولياى خدا از پروردگار خود محجوب نيستند، «و تحيتهم فيها» سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است ، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذارى كردن است ، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه سلام تحيت مى گويند، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبى و امنيتى اندك است ، اما در بهشت علامت امنيت مطلق است ، «و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين » آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهى مى شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثنا گويند.

حمد و ستايش خداى تعالى فقط از بندگان مخلص خدا بر مى آيد

در سابق در تفسير آيه شريفه : «الحمد لله رب العالمين » نيز گفتيم كه هر چند هر كسى مى تواند به زبان بگويد «الحمد لله » و ليكن از آنجا كه حمد، توصيف و ستودن خداى تعالى است ، هر كسى نمى تواند خداى را توصيف كند، اين كار تنها از بندگان مخلص خداى تعالى بر مى آيد، افراد انگشت شمارى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص ‍ نموده ، و به كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطهاى بين آنان و بين خداى تعالى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۲

به آيه زير توجه بفرمائيد كه چگونه خداى تعالى را از توصيف خلق منزه دانسته و تنها توصيف بندگان مخلص را امضاء مى كند: «سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصين ». و به همين جهت است كه مى بينيم خداى عزوجل حمد كسى را در كلام مجيدش نقل نكرده الا حمد افراد انگشت شمارى از انبياى گرامش را، مانند نوح ، ابراهيم ، محمد، داوود و سليمان (عليهم صلوات اللّه ). در گفتگويش با جناب نوح (عليه السلام ) فرموده : «فقل الحمد لله الذى نجينا من القوم الظالمين » و از جناب ابراهيم (عليه السلام ) حكايت كرده كه گفت : «الحمد لله الذى و هب لى على الكبر اسمعيل و اسحق »، و در چند جا كه دستوراتى به رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى دهد مى فرمايد: «قل الحمد لله »، و از داوود و سليمان (عليه السلام ) حكايت كرده كه : «و قالا الحمد لله ». همچنانكه در چند جاى كلام مجيدش حمد اهل بهشت را حكايت كرده است ، مانند: «و قالوا الحمد لله الذى هدينا لهذا» «و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن »، «و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده » «و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ». از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه خداى سبحان ، مؤ منين از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق مى سازد، پس اين آيه دلالت دارد بر وعدهاى جميل و بشارتى عظيم به مؤ منين .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۳

بحث روايتى

(رواياتى در مورد: «قدم صدق عند ربهم »، و تسبيح و حمد پروردگار توسطاهل بهشت ) در تفسير عياشى از يونس بن عبد الرحمان از شخصى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى آيه شريفه «و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم » فرمود: منظور از قدم صدق ولايت است . و در كافى به سند خود از ابراهيم بن عمر يمانى از كسى كه وى نام نبرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى آيه شريفه : «و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم » فرمود: منظور رسول خدا است . مؤ لف : اين روايت را قمى در تفسيرش با ذكر سند، و عياشى در تفسيرش بدون سند از ابراهيم بن عمر از شخصى كه نامش را نبرده از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند، و ظاهرا منظور امام (عليه السلام ) كه قدم صدق را به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) تفسير كرده اين باشد كه مؤ منين مورد شفاعت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) خواهند بود. دليل بر اين معنا روايتى است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده ، آنجا كه گفته است : بعضى گفته اند منظور از قدم صدق شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) است . آنگاه اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده . و نيز دليل ديگرش روايتى است كه در تفسير الدر المنثور از ابن مردويه از على بن ابى طالب (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير جمله «قدم صدق عند ربهم » فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) شفيع آنان در قيامت است . و در تفسير عياشى از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه زيد گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از «تسبيح » سؤ ال كردم ، حضرت فرمود: تسبيح اسمى است از اسماء خدا و هم دعوى اهل بهشت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴

توضيحى درباره معناى تسبيح و حمد خداى تعالى و بيانى درباره انقطاع تمام سخناندر دنيا جز ذكر: «

الحمدلله » مولف : منظور امام از تسبيح ، همين جمله «سبحان اللّه » است كه ما ميگوئيم ، و معناى اسم بودنش براى خدا اين است كه دلالت دارد بر منزه بودن حق تعالى . و در كتاب اختصاص ، شيخ مفيد به سند خود از جعفر بن محمد از پدرش از جدش حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) - در حديثى طولانى كه حكايت گفتگوى آن جناب با مردى يهودى است - روايت كرده كه : يهودى از آن جناب سؤ الهائى كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در آن گفتگو فرمود: وقتى بنده خدا مى گويد «سبحان اللّه » همه موجوداتى كه پايين عرش هستند با او تسبيح مى گويند، و در نتيجه به گوينده ده برابر پاداش داده مى شود، و چون مى گويد: «الحمد لله » خداى تعالى از نعيم دنيا برخوردارش مى كند تا زمانى كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند، و اين كلمه اى است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مى گويند، و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود مگر گفتن «الحمد لله » كه قطع نمى گردد، و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرموده : «تحيتهم يوم يلقونه سلام ». مؤ لف : اينكه فرمود: و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود مگر «الحمد لله »، معنايش اين است كه هر كلامى كه در دنيا بكار مى رود و در راه مقاصدى استعمال مى شود، مقاصدى كه عايد صاحبش مى گردد - نظير سخنانى كه در مقاصد معاش و گفتگوهاى معمولى انسانها و سخنانى كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته مى شود - همه با قطع شدن زندگى دنيا قطع مى گردد، چون بعد از دنيا ديگر خبرى از اين گونه مقاصد نيست ، نه مقاصد دنيائى در كار است و نه ديگر ثوابى مى توان تحصيل كرد، و از كلام آدمى باقى نمى ماند مگر حمد خدا و ثناى بر او، كه كلام اهل بهشت در بهشت است . و اينكه فرمود: و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرمود: «تحيتهم يوم يلقونه سلام »، معنايش اين است كه تحيت در آن روز سلام مطلق است ، سلامى كه مى فهماند در آنجا هر چه كه هست موافق و ملائم با خواست آدمى است . پس ، انسان آنچه را كه اراده كند به نفع او است ، پس در بهشت ديگر به منظور بدست آوردن نتايجى هيچ سخنى استعمال نمى شود. و خلاصه ، كلام آن خاصيتى را كه در دنيا دارد از دست مى دهد، تنها كلامى كه در آنجا به كار مى رود ثناء بر نعمتهاى جميلى است كه از ناحيه خداى تعالى مشاهده مى شود - دقت فرمائيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۵

آيات ۱۴ - ۱۱، سوره يونس

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضىَ إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا فى طغْيَنهِمْ يَعْمَهُونَ(۱۱) وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلى ضرٍّ مَّسهُ كَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۲) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(۱۳) ثمَّ جَعَلْنَكُمْ خَلَئف فى الاَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظرَ كَيْف تَعْمَلُونَ(۱۴) ترجمه آيات و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله كند آنطور كه در خير خود عجله دارند مرگشان فرا مى رسد (و ما نمى خواهيم چنين شود) ما كسانى را كه به ما و به ديدار ما در قيامت ايمان ندارند در طغيانشان رها مى كنيم تا همچنان سرگردان باشند (۱۱) و همين انسان (منكر ديدار ما) وقتى بلايى به جانش وارد مى شود در همه احوال چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده ما را به يارى خود مى خواند، ولى همين كه بلايش را دور كنيم مى گذرد و مى رود مثل اينكه اصلا بلايى به او نرسيده بود (آرى ، از ناحيه شيطان و هواى نفس ) رفتار زشت اسرافگران در نظرشان جلوه داده شده (۱۲) در باره اقوامى كه قبل از شما بودند فكر كنيد كه چگونه وقتى مرتكب ظلم شدند و پيامبرانشان با معجزات به سويشان آمدند به هيچ وجه ايمان نياوردند، همه را هلاك كرديم ، آرى ما اينچنين ، كيفر مى دهيم (۱۳) و سپس به دنبال آنان شما را جانشين آنها در روى زمين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد (۱۴) بيان آيات بعد از آنكه در آيات قبل دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام يعنى توحيد و معاد را يادآور شد، و از طريق عقل فطرى بر آن دو اصل استدلال كرد، و چند خبر هم از عاقبت ايمان و سرانجام كفر به آن دو اصل را بيان نمود، اينك در اين آيات دو سؤ ال را مطرح نموده و از آن پاسخ مى دهد، يكى اينكه چرا خداى تعالى منكرين اين دو اصل را با اينكه در ضلالت و كور دلى خود ادامه مى دهند و سر به طغيان بر مى آورند اينقدر مهلتشان مى دهد ؟ و سؤ ال دوم اينكه علت ضلالت و طغيان آنان چيست (و با اينكه توحيد و معاد به طريق عقل فطرى ثابت است چرا آن را نمى پذيرند ؟). در پاسخ از اين دو سؤ ال مى فرمايد: جواب آن روشن است و جاى ابهامى در آن نيست ، چون فرستادگان خداى تعالى در هر زمانى آن را براى مردم با ادله اى روشن بيان كرده اند، چيزى كه هست شيطان اعمال اين اسرافگران را در نظرشان زينت داده ، و در نتيجه از ياد قيامت غافلشان ساخته است ، و با اينكه انبياء بارها به يادشان آورده بودند باز آن را از ياد بردند. و اما اينكه چرا خداى تعالى مهلتشان مى دهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نمى كند ؟ جوابش اين است كه مى خواهد آنان را امتحان كند تا آنچه در باطن نهفته دارند به صورت گناه بيرون بريزند، چون دنيا دار ابتلاء و امتحان است . وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ ... تعجيل در هر چيز به معناى آوردن آن به سرعت و عجله است ، و استعجال به چيزى به معناى آن است كه بخواهيم چيزى به سرعت و عجله حاصل شود و كلمه «العمه » به معناى حيرت شديد است . و معناى آيه اين است كه : اگر خداى تعالى در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله مى كرد، همانطور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله مى كنند، هر آينه عذاب را بر آنان نازل مى كرد و اجلشان را پايان مى داد و ليكن خداى تعالى در رساندن شر به آنان عجله نمى كند، و اين منكرين معاد و خارجين از ربقه دين را همچنان به حال خودشان وا مى گذارد، تا با حيرت شديدترى به طغيان خود ادامه دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷

وجه عدم شتاب خداوند در عذاب منكرين معاد

و در توضيح اين مطلب مى گوييم : انسان بر حسب طبعش موجودى عجول است و در هر كارى و چيزى كه خير و نفعش در آن باشد عجله مى كند، يعنى از اسباب مى خواهد كه در رسيدن به نتيجه اى كه او مى خواهد عجله كند، و چون سبب حقيقى هر چيزى خداى تعالى است ، پس انسان در حقيقت اين عجله را از خداى سبحان مى خواهد، پس اين خواست بشر سنت او است ، سنتى بيجا كه اساسش هواهاى نفسانى اوست ، براى اينكه اسبابى كه در اين عالم دست اندركارند در نظام خود تابع هوى و هوس انسانها نيستند، بلكه اين انسانهايند كه تابع نظام جارى در عالمند، و مضطر و ناگزيرند از اينكه آن نظام را گردن نهند، چه دوست بدارند و چه كراهت داشته باشند. و اگر سنت الهى در خلقت اشياء و پيدايش مسبب ها بدنبال اسباب شبيه به سنت بشرى بود يعنى پايه و اساسش جهل بود، و آثار و مسبب ها به عجله در دنبال سبب ها پيدا مى شد، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاب است نيز به عجله به انسان رو مى آورد، چون سبب اين شر و هلاكت بشر قائم به خود بشر است ، و همراه او است ، و آن عبارت است از كفر او و انكار معاد و ديدار اللّه و طغيان در زندگى دنيا، و ليكن خداى تعالى در فرستادن شر عجله نمى كند آنطور كه انسانها در رسيدن به خير عجله مى كنند، براى اينكه سنت او اساسش ‍ حكمت است ، بخلاف سنت بشر كه اساسش بر نادانى است ، (اگر عجله مى كنند براى اين است كه مى ترسند فوت شود، و اما خداى داناى به آينده و حال ترس از فوت ندارد)، به همين خاطر خداى تعالى كافران طاغى را در حيرت خودشان وا مى گذارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←