الأنبياء ٨٧

از الکتاب
کپی متن آیه
وَ ذَا النُّونِ‌ إِذْ ذَهَبَ‌ مُغَاضِباً فَظَنَ‌ أَنْ‌ لَنْ‌ نَقْدِرَ عَلَيْهِ‌ فَنَادَى‌ فِي‌ الظُّلُمَاتِ‌ أَنْ‌ لاَ إِلٰهَ‌ إِلاَّ أَنْتَ‌ سُبْحَانَکَ‌ إِنِّي‌ کُنْتُ‌ مِنَ‌ الظَّالِمِينَ‌

ترجمه

و ذاالنون [= یونس‌] را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت؛ و چنین می‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ (امّا موقعی که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ی متراکم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!»

|و ذو النّون (يونس) را [ياد كن‌]، آن‌گاه كه خشمگين [از ميان مردم خود] برفت و پنداشت كه ما هرگز بر او تنگ نمى‌گيريم، [كه ماهى او را بلعيد،] پس درون تاريكى‌ها ندا در داد كه معبودى جز تو نيست. منزّهى تو. به راستى كه من از ستمكاران بودم
و «ذوالنون» را [ياد كن‌] آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم، تا در [دل‌] تاريكيها ندا درداد كه: «معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، راستى كه من از ستمكاران بودم.»
و (یاد آر حال) ذو النون (یعنی یونس) را هنگامی که (از میان قوم خود) غضبناک بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در مضیقه و سختی نمی‌افکنیم (تا آنکه به ظلمات دریا و شکم ماهی در شب تار گرفتار شد) آن گاه در آن ظلمتها فریاد کرد که خدایی به جز ذات یکتای تو نیست، تو (از شریک و هر عیب و آلایش) پاک و منزهی و من از ستمکاران بودم (که بر نفس خود ستم کردم).
و صاحب ماهی [حضرت یونس] را [یاد کن] زمانی که خشمناک [از میان قومش] رفت و گمان کرد که ما [زندگی را] بر او تنگ نخواهیم گرفت، پس در تاریکی ها [ی شب، زیر آب، و دل ماهی] ندا داد که معبودی جز تو نیست تو از هر عیب و نقصی منزّهی، همانا من از ستمکارانم.
و ذوالنّون را، آنگاه كه خشمناك برفت و پنداشت كه هرگز بر او تنگ نمى‌گيريم. و در تاريكى ندا داد: هيچ خدايى جز تو نيست، تو منزه هستى و من از ستمكاران هستم.
و ذوالنون [/ صاحب ماهی /یونس‌] را [یاد کن‌] که خشمگنانه به راه خود رفت، و گمان کرد هرگز بر او تنگ نمی‌گیریم، آنگاه در دل تاریکی ندا در داد که خدایی جز تو نیست، پاکا که تویی، من از ستمکاران بودم‌
و ذو النون- صاحب نهنگ ماهى، يونس- را [ياد كن‌] آنگاه كه خشمناك برفت و پنداشت كه هرگز بر او تنگ نمى‌گيريم پس در آن تاريكيها- تاريكى شب و تاريكى دريا و تاريكى شكم نهنگ‌ماهى- آواز داد كه خدايى جز تو نيست، پاك و منزهى تو، همانا من از ستمكاران بودم.
(یاد کن داستان یونس ملقّب به) ذوالنون را در آن هنگام که (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ایشان را به عذاب خدا تهدید کرد و بدون دریافت پیام آسمانی، از میانشان) خشمناک بیرون رفت و گمان برد که (با زندانی کردن و دیگر چیزها) بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم. (سوار کشتی شد و کشتی به تلاطم افتاد و به قید قرعه مسافران و کشتیبانان او را به دریا انداختند و نهنگی او را بلعید.) در میان تاریکیها (ی سه‌گانه‌ی شب و دریا و شکم نهنگ) فریاد برآورد که (کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزّهی (از هرگونه کم و کاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان می‌گذرد و تصوّر می‌کنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه‌ی حضرت باری) من از جمله‌ی ستمکاران شده‌ام (مرا دریاب!).
و «ذاالنون » [:یونس] را چون خشمگین (از نزد قومش) برفت، پس گمان (شایسته‌ای) برد که ما بر او هرگز تنگ نمی‌گیریم. پس در (دل) تاریکی‌ها (ی دریا و شکم ماهی) ندا در داد: «معبودی جز تو نیست، تو منزّهی، من بی‌گمان از ستمکاران (به خود) بوده‌ام.»
و صاحب ماهی (یا خداوند ماهی) هنگامی که رفت خشمگین پس پنداشت که هرگز بدو قدرت نیابیم پس بنالید در تاریکیها که نیست خدائی جز تو منزّهی تو همانا بودم من از ستمگران‌

And Jonah, when he stormed out in fury, thinking We had no power over him. But then He cried out in the darkness, “There is no god but You! Glory to You! I was one of the wrongdoers!”
ترتیل:
ترجمه:
الأنبياء ٨٦ آیه ٨٧ الأنبياء ٨٨
سوره : سوره الأنبياء
نزول : ٦ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٢٤
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«ذَا النُّونِ»: ماهیدار. صاحب ماهی. مراد یونس است. (نون) به معنی ماهی بزرگ است و مراد نهنگ یا وال است. «مُغَاضِباً»: خشمگین. خشمناک. خشم یونس بر قوم خود بدین سبب بود که تبلیغ و پندهایش در ایشان تأثیر نداشت. این بود که خشمگین گردید و خودسرانه آنان را ترک و به عذاب خدا بیم داد. پس از رفتن او مردمان از کرده خود پشیمان شدند و توبه کردند و دنبالش گشتند و او را نیافتند. وی سوار کشتی شد و راه دریا را در پیش گرفت. در راه، کشتی متلاطم گردید. نظر سرنشینان این بود که برای سبک‌شدن کشتی، یکی را به قید قرعه به دریا اندازند. چند بار قرعه کشیدند و هر دفعه نام او بیرون می‌آمد. سرانجام وی را به دریا انداختند و ماهی بزرگ به نام نهنگ یا وال او را بلعید، و بر اثر دعا خدا او را زنده نگاه داشت و نجاتش داد. بلی! هرکس صادقانه به درگاه یزدان تلگراف دعا زند، هرچه زودتر پاسخ خود را دریافت می‌کند. «لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ»: بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم و وی را به خاطر ترک محلّ خدمت مورد مؤاخذه و تنبیه قرار نمی‌دهیم، چرا که ناشکیبائی را اشتباه و لغزش نمی‌دانست. «الظُّلُمَات»: تاریکیهای شب و دل دریا و اندرون شکم ماهی.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «87»

و ذوالنون (يونس را به ياد آور) آن هنگام كه خشمگين (و با قهر از ميان مردم بيرون) رفت و گمان كرد كه (آسوده شد و) ما بر او تنگ نخواهيم گرفت، (امّا همين كه در كام نهنگ فرو رفت و سبب آن را دانست) پس در آن تاريكيها ندا داد كه (خداوندا!) جز تو معبودى نيست، تو پاك و منزهى (و) همانا من از ستمكاران بودم (و نمى‌بايست مردم را بخاطر سرسختى‌شان رها كرده و تنها بگذارم).

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87)

وَ ذَا النُّونِ‌: و ياد بياور اى پيغمبر صاحب ماهى را كه يونس بن متى باشد.


«1» سفينة البحار، ج 2، ص 485 به نقل از قصص الانبياء، و بجاى غدديا، «عويديا» آمده است.

جلد 8 - صفحه 431

إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً: زمانى كه برفت خشمناك بر قوم به جهت اصرار ايشان بر كفران و عصيان بعد از آنكه مدت بسيارى آنها را دعوت نمود ايمان نياوردند، وعده عذاب به ايشان داده و خارج شد.

در تفسير برهان- خلاصه روايت عياشى از حضرت صادق عليه السلام:

يونس بن متى در سن سى سالگى مبعوث، و سى و سه سال قوم را به توحيد دعوت نمود، و مشقات ناهموار را متحمل شد. ايمان نياوردند مگر دو نفر: يكى روبيل كه از خانه نبوت بود، و ديگر تنوخا عابد زاهد. حضرت ديد قوم مطيع نشوند، به درگاه الهى شكايت نمود كه مدتى است دعوت به ايمان نمايم قبول نكنند، و جز تكذيب و استخفاف چيزى نديدم، عذاب بر آنها نازل فرما.

خطاب شد: سبقت دارد رحمت من بر غضب من، اطفال را به گناه بزرگان عذاب نكنم. نوح عليه السلام مدت مديد بر آزار قوم صبر نمود، بعد از اتمام حجت دعاى او را مستجاب نمودم. يونس عليه السلام عرض كرد: من به سبب نافرمانى تو نفرين كنم. خطاب شد: تقدير و تدبير من، غير علم تو باشد، دعاى تو را در انزال عذاب مستجاب نمودم، روز چهارشنبه وسط ماه بعد از طلوع آفتاب اعلام كن ايشان را. خبر داد، او را تكذيب، و به عنف از شهر بيرون نمودند «1».

خلاصه چون بيرون آمد به حالت خشمناك بر قوم، فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ‌:

پس گمان برد، يعنى از او فعل كسى صادر شد كه گمان مى‌برد آنكه تنگ نسازيم بر او هرگز راه را، يا گمان برد يونس كه ما تضييق و تشديد نكنيم بر او تكليف را.

قصص الانبياء- از حضرت صادق عليه السلام فرمود: خارج شد يونس عليه السلام در حالت غضبناك بر قوم، چون ديد معاصى ايشان را، تا سوار كشتى شد با قومى در دريا. ماهى بزرگ متعرض آنها شد براى غرق، پس سه مرتبه قرعه زدند آن جماعت، يونس عليه السلام گفت: مرا قصد دارد بياندازيد.


«1» حياة القلوب، علامه مجلسى، چاپ جاويدان، ج 1، ص 462- 459، باب 30، حديثى به همين مضمون با تفصيل بيشتر به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام آورده است.

جلد 8 - صفحه 432

چون او را گرفت، خداوند وحى فرمود: او را رزق تو قرار ندادم، نخور گوشت او را، پس گردش مى‌نمود در دريا «1».

تبصره- در بحار الانوار: از جمله سؤالات يهودى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام آنكه: زندانى كه گردش نمود اقطار زمين را با صاحبش؟

فرمود: آن ماهى بود كه يونس عليه السلام محبوس شد در شكم او، پس داخل شد در بحر قلزم، و از آن به بحر مصر، و از آن به بحر طبرستان، بعد به دجله غورا، بعد به زير زمين، تا رسيد به قارون كه در زمان حضرت موسى عليه السلام هلاك شد، و هر روز به قامت شخصى فرو مى‌رود.

حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى، تسبيح الهى و استغفار مى‌نمود.

شنيد صوت او (قارون) را. به ملك موكل خود گفت: كلام آدمى شنوم. خدا وحى فرمود به ملك، مهلت ده او را. پس قارون پرسيد: كيستى؟ گفت: يونس بن متى. پرسيد: شديد الغضب موسى بن عمران چه شد؟ گفت: هيهات وفات نمود. گفت: رءوف الرحيم هارون چه شد؟ گفت: وفات كرد. پرسيد كلثوم دختر عمران چه شد؟ يونس گفت: هيهات باقى نمانده احدى از آل عمران.

قارون گفت: «وا اسفاه على ال عمران» خداى تعالى بدين سبب امر فرمود به ملك موكل كه عذاب دنيا را از او برداشت‌ «2».

حضرت يونس عليه السلام چون اين را ديد: فَنادى‌ فِي الظُّلُماتِ‌: پس ندا نمود در تاريكيهاى شكم ماهى و دريا و شب. أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‌: اينكه نيست هيچ معبودى مستحق پرستش مگر تو، تسبيح و تقديس مى‌كنيم تو را تسبيح و تنزيه كردنى از نقص و عجز، بدرستى كه بودم از ستمكاران بر نفس خود كه به مهاجرت مبادرت نمودم، يعنى به جهت ترك اولى كه آن توقف ميان قوم بود تا اذن تو به خروج من صادر شود، از ثواب آن محروم شدم، و به جهت اين تقصير و ترك ندب، نقص ثواب خود نمودم. از


«1» همان كتاب، ص 458.

«2» همان كتاب، باب 30، ص 457- 456؛ و فصل 7 از باب 13، ص 267.

جلد 8 - صفحه 433

جبائى نقل است كه درآوردن يونس عليه السلام در شكم ماهى، نه بر وجه عقوبت بود از جانب خدا، بلكه بر وجه تأديب بود بر ترك اولى.

تنبيه: برهان عقلى حاكم است به آنكه: رسولان تبليغات فرامين الهيه بايد معصوم از خطا و گناه باشند، تا اطمينان به كلمات آنها حاصل آيد، زيرا با احتمال صدور خطا و لغزش، سلب اعتبار و وثوق به آنان، و موجب نقض غرض خواهد بود. پس از ثبوت اين مقدمه عقليه، اعتراف به گناه و ظلم از انبياى عظام، مؤول مى‌باشد، زيرا ظلم معانى متعدد دارد: 1- گذاردن چيزى است در غير محل خود. 2- عدول از راه. 3- كم كردن چيزى. 4- ستم نمودن.

5- در فعل مكروه و ترك مستحب صادق است كه فعل را در غير محل مناسب خود قرار داده و عدول از پروردگار نموده و ثواب خود را كم كرده و ستم بر خود نموده كه خود را از ثواب محروم كرده.

تتمه: خلاصه فرمايش سيد مرتضى (رحمه اللّه) در تنزيه الانبياء آنكه:

كسى كه گمان نمايد يونس عليه السلام بيرون رفت به حالت غضبناك بر پروردگار خود به جهت نازل نكردن عذاب، هر آينه خارج شده از حد به سبب افترا و سوء ظن به انبياء. و كسى غضبناك بر پروردگار نشود مگر آنكه دشمن و جاهل باشد به حكمت الهيه، و اين نسبت سزاوار نيست به مؤمنين، چه برسد به انبياء مرسلين. و اقبح از اين قول سخن كسانى كه گفته‌اند: يونس گمان نمود كه پروردگار قدرت ندارد بر او. نعوذ باللّه. اما غضب او بر قومش بوده به سبب بقاى بر تكذيب و اصرار بر كفر و نااميدى از توبه آنها و ظلم اطلاق شود به نقص ثواب، و كسى كه ترك مندوبى نمايد و حال آنكه اگر بجا مى‌آورد مستحق ثواب بود، جايز است اينكه گفته شود: ظلم به نفس خود نموده، و ايضا اعتراف به ظلم، غايت در خضوع و خشوع مى‌باشد «1».


«1» تنزيه الانبياء، ص 99، باب تنزيه يونس (ع) عن المعصية.

جلد 8 - صفحه 434


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى‌ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى‌ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90)

ترجمه‌

- و ياد كن صاحب ماهى را چون رفت غضبناك پس گمان كرد كه هرگز سخت نميگيريم بر او پس خواند در تاريكيها كه نيست خدائى مگر تو تنزيه ميكنم ترا همانا من بودم از ستمكاران‌

پس اجابت نموديم مر او را و نجات داديمش از اندوه و همچنين نجات ميدهيم گروندگان را

و زكريا را چون خواند پروردگارش را اى پروردگار من وامگذار مرا منفرد و توئى بهترين ارث برندگان‌

پس اجابت كرديم مر او را و بخشيديم باو يحيى را و شايسته كرديم براى او جفت او را همانا ايشان بودند كه ميشتافتند در كارهاى خوب و ميخواندند ما را از روى اميد و بيم و بودند براى ما خشوع كنندگان.

تفسير

- مصاحب ماهى حضرت يونس بن متّى است كه شرح احوال آن بزرگوار در سوره خودش گذشت و در اينجا اشاره‌ئى بگرفتارى و سبب نجات او شده بمناسبت ذكر الطاف الهيّه نسبت بانبياء عظام كه سابقا بيان شد باين تقريب كه چون آنحضرت از دعوت قومش خسته و ملول و از ايمانشان براى طول مدّت مأيوس شد بر آنها غضبناك و خشمگين گرديد و از ميان آنها بيرون رفت با آنكه مأمور نبود باعراض از آنها و از آنجا هجرت نمود چون تصوّر ميكرد خداوند تنگ نميگيرد در روزى بر او چنانچه در عيون از امام رضا عليه السّلام نقل نموده يا گمان ميكرد كه خداوند عقوبت نميكند او را بهجرت و اعراض از قوم چنانچه قمّى ره از حضرت باقر عليه السّلام نقل نموده و گفته‌اند مقصود خداوند تشبيه حال او است بكسيكه اين گمان را داشته باشد چون بدون اذن الهى خارج شده بود و كسيكه چنين كارى ميكند مانند آنستكه چنين گمانى داشته باشد و الّا شأن او اجلّ از آنستكه اعتقاد باطلى داشته باشد ولى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام صادق عليه السّلام نقل شده كه خداوند يك‌


جلد 3 صفحه 573

چشم بهمزدن او را بحال خود واگذاشت و اين قضيّه براى او روى داد و بنظر حقير مانعى ندارد كه خروج، ترك اولى بوده و از او سر زده باشد مانند بعضى از انبياء كه ترك اولى نمودند و موجب آن حسن ظنّ بخداوند و اميد بكرم او بوده كه ممدوح است نه مذموم و خداوند هم از او مذمّت نفرموده و ابتلائش در شكم ماهى بعنوان عقوبت نبوده بلكه بمقتضاى حكم و مصالحى بوده كه در ابتلائات انبياء و اوليا است مانند حضرت ايّوب كه ذكر شد و غير او بلى اگر تصوّر فرموده باشد خدا قدرت بر او پيدا نميكند چنانچه بعضى توهم اينمعنى را نموده‌اند تصحيح آن محتاج بتشبيه مرقوم است ولى اينمعنى از اصل درست نيست چون هيچ موحّدى چنين تصوّرى را نميكند چه رسد به پيغمبر و در روايات مفسّره بر خلاف آن تصريح شده كه بيان شد و چون آنحضرت در كشتى نشست و ماهى مأمور، او را بلعيد و در شكم او جاى گرفت و ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى كه مراد از ظلمات است بر او احاطه نمود و چندى توقف كرد كه سه روز يا هفت روز بود و تسبيح حيوانات دريا را شنيد متذكر شد كه بايد خدا را بخواند و خداوند را خواند و تسبيح و تقديس نمود و اقرار بگناه خود كرد و خداى متعال اجابت فرمود دعاى او را و نجات دادش از همّ و غم و اندوه چون ماهى او را بساحل انداخت و درخت كدو بر سر او سايه افكند چنانچه تفصيلش بيايد در سوره صافات انشاء اللّه تعالى و گناهش كه اقرار بآن نمود و گفت انّى كنت من الظّالمين ظاهرا همان هجرت بدون اذن بوده ولى در روايت عيون از حضرت رضا عليه السّلام بترك عبادتى كه عبارت از تسبيح او در شكم ماهى باشد تفسير شده يعنى من بخود ستم نمودم كه چندى در شكم ماهى بودم و تو فارغ نموده بودى مرا براى عبادت و ذكر خود و مشغول بآن نشدم و انصاف آنستكه جز امام نميتواند اين طور انبياء عليهم السلام را تنزيه و تقديس نمايد لذا بعد از اين بيان مأمون آنحضرت را دعا نمود و خداوند اين طور اهل ايمان را از همّ و غم نجات ميدهد كه بدل ايشان مى‌اندازد كه رو بخدا آورند و دعا كنند و تسبيح و تقديس نمايند پروردگار را با تضرّع و زارى و اقرار بمعصيت و گناهكارى چنانچه روايت شده از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام صادق عليه السّلام با تفاوت الفاظ كه هر مهموم و مغمومى كه خدا را بخواند باين ذكر و تسبيح نجات مى‌يابد انشاء اللّه تعالى و مقصود


جلد 3 صفحه 574

لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين است كه بذكر يونسيّه معروف شده و ياد كن اى پيغمبر خاتم حضرت زكريّاى پيغمبر را وقتى كه از خداوند مسئلت نمود كه او را در دنيا منفرد يعنى بدون ولد نگذارد و پسرى باو عطا فرمايد كه وارث او باشد چنانچه در سوره مريم عليها السّلام ذكر شد با اشاره بآنكه اگر مصلحت نباشد كه چنين فرزندى باو عطا شود باكى ندارد چون خداوند بهترين وارثان است و اجابت فرمود دعاى او را خدا و باو بخشيد حضرت يحيى را و اصلاح فرمود حال زوجه‌اش را كه بروايت قمّى ره تا آن تاريخ حيض نميديد و آنزمان حائض شد و بگفته ديگران عقيم بود و ولود گرديد و اين پدر و مادر و پسر يا كليّه انبياء سابق- الذكر براى آن مشمول عواطف الهى شدند كه مبادرت ميجستند در اعمال خير و سبقت مينمودند در ابواب برّ و كارهاى شايسته و ميخواندند خدا را از روى رغبت در طاعت و ترس از معصيت نه براى رغبت در ثواب و ترس از عقاب چون اين قبيل عبادت مناسب شأن انبياء و لايق مدح خدا نيست زيرا از آن بعبادت اجيران و غلامان در بعضى از روايات تعبير شده چنانچه فيض ره تقريب نموده ولى بنظر حقير مناسب است چون خانواده حضرت زكريّا يا ساير انبياء مقامشان برتر و بالاتر از خانواده حضرت ختمى مرتبت كه اهل بيت عصمت و طهارت بودند نيست و خداوند در سوره هل اتى عمل ايشانرا تقدير فرموده با تصريح بآنكه از ترس عذاب قيامت بوده چون در مقام بيان داعى ايشان فرموده انّا نخاف من ربّنا يوما عبوسا قمطريرا فوقيهم اللّه شرّ ذالك اليوم و لقّيهم نضرة و سرورا و در اخبار و آثار، عمل بعضى از ائمه اطهار معلّل بدرك ثواب و خوف عقاب خدا شده خود ايشان هم نقل فرموده‌اند با توجيه آن به اين كه اتيان عمل براى نيل ببهشت و امن از عذاب محبوب حبيب ايشان بوده پس عمل براى محبت بخدا بوده و آنچه مناسب مقام انبيا و اوليا است آنستكه عملشان براى محبت بخدا و اهليّت او براى عبادت و اطاعت باشد و بنابراين ممكن است گفته شود عمل انبيا و اوليا براى رغبت در ثواب و ترس از عقاب بوده و غير مناسب با مقام ايشان نيست و اينكه در بعضى از روايات از آن تعبير بعبادت اجيران و غلامان شده وقتى است كه بهيچ وجه براى خدا نباشد بلكه فقط باميد پاداش و ترس از عقوبت انجام شود مانند كسيكه معامله‌اى بنمايد براى جلب‌


جلد 3 صفحه 575

نفع يا دفع ضرر و نظرى بطرف معامله نداشته باشد و اگر مقصود پاداش خدا باشد كه كاشف از مقام قرب است منتهاى مقصود اولياء حقّ است و اگر اتيان عمل براى شوق ببهشت و خوف از جهنم محبوب خدا نبود اينهمه در قرآن اوصاف بهشت و اهوال جهنم را ذكر نميفرمود و وظيفه انبيا و اوصيا را بشارت و انذار قرار نميداد با آنكه معلوم است فائده ذكر اينها آنستكه بندگان باين اميد و ترس كارهاى خوب را بجا آورند و از كارهاى بد بپرهيزند پس معلوم ميشود كه آوردن عمل باين اميد و ترس محبوب حقّ است و خدا ميخواهد باين جهت و غرض مردم كار كنند و بثمرات آن برسند در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه رغبت آنستكه استقبال نمائى بباطن دو كف دست خود بجانب آسمان و رهبت آنستكه قرار دهى پشت دو دست خود را بجانب آسمان و قمى ره نقل فرموده يعنى ميخوانند ما را در حاليكه راغبان و راهبانند و بنابراين جمله و يدعوننا رغبا و رهبا در مقام بيان ادب دعا است و مستقلّ در معناى خود ميباشد نه آنكه بيان براى جمله سابقه باشد و ناظر بوجه عمل تا محتاج بتحقيقات سابقه شود و مؤيّد اينمعنى است آنكه رغبا بتحريك در لغت بمعناى طلب با سوز و گداز است كه مناسب با دعا است نه غرض از اتيان عمل كه بدوا ذكر شد و اين تنبّه براى حقير اخيرا از بركت روايت كافى از امام صادق عليه السّلام كه نقل شد حاصل گرديد خلاصه آنكه مراد ظاهرا آنستكه خانواده حضرت زكريا ميخواندند خدا را با سوز و گداز و ترس و بيم و در پيشگاه الهى خاضع و خاشع بودند و همه بايد اينطور باشند تا بسعادت نائل شوند و اين خصوصيّت در ايشان غير از سبقت در امور خيريه بود كه ذكر شد و از روايت منقوله ممكن است استفاده شود كه از آداب دعا آنستكه در موقع طلب عطا و رحمت كف دو دست بطرف آسمان باشد و در وقت خواهش دفع بلا و آفت پشت دو دست چون رغبت مناسب با عطا و رحمت، و رهبت ملايم با بلا و آفت است و در هر حال تذلّل و زارى لازم است.


جلد 3 صفحه 576

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً فَظَن‌َّ أَن‌ لَن‌ نَقدِرَ عَلَيه‌ِ فَنادي‌ فِي‌ الظُّلُمات‌ِ أَن‌ لا إِله‌َ إِلاّ أَنت‌َ سُبحانَك‌َ إِنِّي‌ كُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِين‌َ (87)

و ياد كن‌ ‌در‌ كتاب‌ صاحب‌ ماهي‌ ‌را‌ زماني‌ ‌که‌ ‌از‌ ميان‌ قوم‌ بيرون‌ رفت‌ و يقين‌ پيدا كرد ‌که‌ ‌ما ‌بر‌ ‌او‌ تنگ‌ نمي‌گيريم‌، ‌پس‌ ندا كرد و خواند ‌در‌ ظلمات‌،

جلد 13 - صفحه 231

ظلمت‌ شب‌، و ظلمت‌ دريا، و ظلمت‌ بطن‌ حوت‌:

‌اينکه‌ ‌که‌ نيست‌ الهي‌ مگر تو پروردگارا منزّهي‌ ‌از‌ كلّيه عيوب‌ و نواقص‌ محققا ‌من‌ بودم‌ ‌از‌ ظلم‌ كننده‌گان‌.

(وَ ذَا النُّون‌ِ): يونس‌ ‌إبن‌ متّي‌ ‌است‌، و نون‌ اسم‌ حوت‌ و ماهي‌ ‌است‌ و شرح‌ حالش‌ ‌را‌ خداوند ‌در‌ سوره و الصّافّات‌ بيان‌ مي‌فرمايد:

«وَ إِن‌َّ يُونُس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِين‌َ إِذ أَبَق‌َ إِلَي‌ الفُلك‌ِ المَشحُون‌ِ فَساهَم‌َ فَكان‌َ مِن‌َ المُدحَضِين‌َ فَالتَقَمَه‌ُ الحُوت‌ُ وَ هُوَ مُلِيم‌ٌ فَنَبَذناه‌ُ بِالعَراءِ وَ هُوَ سَقِيم‌ٌ وَ أَنبَتنا عَلَيه‌ِ شَجَرَةً مِن‌ يَقطِين‌ٍ وَ أَرسَلناه‌ُ إِلي‌ مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو يَزِيدُون‌َ فَآمَنُوا فَمَتَّعناهُم‌ إِلي‌ حِين‌ٍ» آيه 139 ‌الي‌ 148 ده‌ ‌آيه‌.

و ‌در‌ سوره يونس‌ مي‌فرمايد: «فَلَو لا كانَت‌ قَريَةٌ آمَنَت‌ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلّا قَوم‌َ يُونُس‌َ لَمّا آمَنُوا كَشَفنا عَنهُم‌ عَذاب‌َ الخِزي‌ِ فِي‌ الحَياةِ الدُّنيا وَ مَتَّعناهُم‌ إِلي‌ حِين‌ٍ» آيه 98.

و شرح‌ حال‌ يونس‌ طبق‌ حديثي‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌علي‌ ‌بن‌ ابراهيم‌ ‌از‌ پدرش‌ ‌از‌ ‌إبن‌ ابي‌ عمير ‌از‌ جميل‌ ‌از‌ حضرت‌ صادق‌ ‌عليه‌ ‌السلام‌ روايت‌ كرده‌، و حديث‌ بسيار مفصل‌ ‌است‌ خلاصه ‌آن‌ ‌با‌ توضيح‌ مختصري‌ ‌اينکه‌ ‌که‌:

حضرت‌ يونس‌ مدّتي‌ ‌در‌ ميان‌ قوم‌ دعوت‌ فرمود و ايمان‌ نياوردند فقط دو نفر ‌به‌ ‌او‌ ايمان‌ آوردند يكي‌ مليخا ‌بود‌ و ديگر روبيل‌، يكي‌ عابد ‌بود‌ و ديگري‌ عالم‌ و چون‌ يونس‌ مأيوس‌ شد ‌از‌ ايمان‌ قوم‌ ‌در‌ حق‌ ‌آنها‌ نفرين‌ كرد، ‌بر‌ حسب‌ تقاضاي‌ عابد و خداوند وعده‌ فرمود ‌که‌ ‌در‌ فلان‌ سال‌ ‌در‌ فلان‌ ماه‌ ‌در‌ فلان‌ روز عذاب‌ نازل‌ مي‌كنم‌ و نفرمود ‌که‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌به‌ عذاب‌ هلاك‌ مي‌كنم‌، حضرت‌ يونس‌ خبر داد قوم‌ ‌را‌ و چون‌ بايد مؤمنين‌ قبل‌ ‌از‌ نزول‌ عذاب‌ ‌از‌ ميان‌ قوم‌ خارج‌ شوند چنانچه‌ انبياء سلف‌ خارج‌ مي‌شدند.

حضرت‌ يونس‌ ‌با‌ عابد ‌از‌ ميان‌ قوم‌ خارج‌ شد ولي‌ هنوز امر ‌به‌ خروج‌ نيامده‌

جلد 13 - صفحه 232

‌بود‌ ‌که‌ مفاد:

(وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً) ‌است‌، و نون‌ اسم‌ حوت‌ ‌يعني‌ صاحب‌ ماهي‌ و غضب‌ يونس‌ ‌از‌ قوم‌ ‌بود‌ ‌که‌ ايمان‌ نياوردند.

(فَظَن‌َّ أَن‌ لَن‌ نَقدِرَ عَلَيه‌ِ): و ظن‌ّ ‌در‌ اينجا بمعني‌ يقين‌ ‌است‌، و قدر بمعني‌ تضييق‌ ‌است‌ نه‌ بمعني‌ قدرت‌. زيرا بمعني‌ قدرت‌ كفر ‌است‌ ‌يعني‌ يقين‌ داشت‌ ‌که‌ ‌ما ‌بر‌ ‌او‌ تنگ‌ نمي‌گيريم‌ و مسئوليتي‌ ‌در‌ خروج‌ ندارد و الّا مسلّما ‌اگر‌ احتمال‌ مسئوليت‌ مي‌داد خارج‌ نمي‌شد و تقدير بمعني‌ ضيق‌ ‌در‌ قرآن‌ داريم‌ چنانچه‌ مي‌فرمايد:

«اللّه‌ُ يَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن‌ يَشاءُ وَ يَقدِرُ» رعد آيه 26. و نيز مي‌فرمايد: «وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه‌ُ فَقَدَرَ عَلَيه‌ِ رِزقَه‌ُ» فجر آيه 16. و چون‌ خارج‌ شد ‌با‌ عابد رسيدند ‌به‌ دريا كشتي‌ عازم‌ حركت‌ ‌بود‌ و مشحون‌ ‌از‌ جمعيّت‌ ‌که‌ مي‌فرمايد: «إِذ أَبَق‌َ إِلَي‌ الفُلك‌ِ المَشحُون‌ِ» تقاضا كرد ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ سوار كنند، رفت‌ ‌در‌ كشتي‌ و چون‌ ‌در‌ وسط دريا رسيد حوت‌ ‌که‌ ‌به‌ زبان‌ ‌ما نهنگ‌ مي‌ناميم‌ آمد مقابل‌ كشتي‌ دهن‌ باز كرد ‌به‌ طرفي‌ ‌که‌ يونس‌ نشسته‌ ‌بود‌ يونس‌ ‌به‌ طرف‌ ديگر نشست‌ حوت‌ ‌هم‌ آمد ‌به‌ ‌آن‌ طرف‌ كشتيبان‌ ‌گفت‌:

يك‌ نفر آبق‌ (فراري‌) ‌در‌ كشتي‌ ‌است‌ بايد ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ دهن‌ ماهي‌ انداخت‌ و الّا كشتي‌ ‌بر‌ مي‌گردد و تمام‌ هلاك‌ مي‌شوند. حضرت‌ يونس‌ فرمود:

‌آن‌ يك‌ نفر ‌من‌ هستم‌ اهل‌ كشتي‌ قبول‌ نكردند چون‌ آثار صلاح‌ ‌در‌ ‌او‌ ديدند، بنا ‌بر‌ ‌اينکه‌ شد ‌که‌ قرعه‌ زنند سه‌ مرتبه‌ قرعه‌ زدند بنام‌ يونس‌ ‌در‌ آمد ‌خود‌ ‌را‌ انداخت‌ ‌ يا ‌ ‌او‌ ‌را‌ انداختند ‌در‌ دهان‌ نهنگ‌، خطاب‌ رسيد ‌به‌ ماهي‌ ‌که‌ ‌ما ‌او‌ ‌را‌ طعمه تو قرار نداديم‌ بايد ‌او‌ ‌را‌ نگاهداري‌ كني‌.

(فَنادي‌ فِي‌ الظُّلُمات‌ِ): سه‌ ظلمت‌ ‌بود‌ ظلمت‌ شب‌، ظلمت‌ دريا، ظلمت‌ شكم‌ ماهي‌.

(أَن‌ لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَك‌َ إِنِّي‌ كُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِين‌َ): ‌که‌ معروف‌ ‌به‌ ذكر

جلد 13 - صفحه 233

يونسيّه‌ ‌است‌ و ‌هر‌ ‌که‌ بگويد ‌از‌ ‌هر‌ غم‌ّ و همّي‌ ‌که‌ دارد نجات‌ پيدا مي‌كند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 87)- نجات یونس از آن زندان وحشتناک: این آیه و آیه بعد نیز گوشه‌ای از سر گذشت پیامبر بزرگ «یونس» را بیان کرده، می‌گوید: «و ذا النون را به یاد آر هنگامی که خشمگین (بر قوم بت پرست و نافرمان خویش) از میان آنها رفت» (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً).

«او گمان می‌کرد که ما (زندگی را) بر او تنگ نخواهیم کرد» (فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ).

او گمان می‌کرد تمام رسالت خویش را در میان قوم نافرمانش انجام داده است و حتی ترک اولایی در این زمینه نکرده، در حالی که اولی این بود که بیش از این در میان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شاید بیدار شوند و به سوی خدا آیند سر انجام به خاطر همین ترک اولی او را در فشار قرار دادیم، نهنگ عظیمی او

ج3، ص186

را بلعید «پس او در آن ظلمتهای متراکم صدا زد خداوندا! جز تو معبودی نیست» (فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ).

«خداوندا! پاک و منزهی، من از ستمکاران بودم»! (سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ). هم بر خویش ستم کردم و هم بر قوم خود، می‌بایست بیش از این، ناملایمات و شداید و سختیها را پذیرا می‌شدم، تن به همه شکنجه‌ها می‌دادم شاید آنها به راه آیند.

نکات آیه

۱- ماجراى ذاالنون (یونس(ع))، درس آموز و شایسته یاد و یادآورى است. (و ذاالنون إذ ذهب ) برداشت یاد شده مبتنى براین است که نصب «ذا النون» به وسیله عامل مقدرى چون «أذکر» یا «أذکروا» باشد. گفتنى است که «النون» به معناى ماهى است و «ذاالنون» لقب براى یونس(ع) است; به این مناسبت که او مدتى در شکم ماهى قرار داشت.

۲- یونس(ع) خشمگینانه از میان قومش بیرون رفت و به سرزمین دیگرى هجرت کرد. (إذ ذهب مغضبًا ) آن چه از نظر مفسران و مورخان استفاده مى شود، این است که یونس(ع) از میان قومش، به خاطر ایمان نیاوردنشان، خشمگینانه بیرون رفت و به جاى دیگرى هجرت کرد و آیه شریفه ناظر به این داستان است.

۳- رفتار قوم یونس، خشم شدید آن حضرت را برانگیخت و موجب ناخرسندى او شد. (إذ ذهب مغضبًا )

۴- پیامبران، برخوردار از خصلت هاى بشرى (إذ ذهب مغضبًا )

۵- گمان یونس(ع) در سخت نگرفتن خداوند بر وى، نسبت به ترک قوم خویش (إذ ذهب مغضبًا فظنّ أن لن نقدر علیه ) یکى از معناهاى «قدر»، سخت گرفتن و تنگ گرفتن(ضیق) است (مفردات راغب). برداشت یاد شده مبتنى بر این معنا است.

۶- گمان یونس(ع) به مجازات نشدن او از جانب خداوند، در زمینه بیرون آمدنش از میان قوم خود و هجرت به سرزمینى دیگر (فظنّ أن لن نقدر علیه ) برداشت یاد شده مبتنى براین است که «قدر» به معناى «قضا» و «حکم» باشد. گفتنى است که ذیل آیه (إنّى کنت من الظالمین) مؤید همین برداشت است.

۷- یونس(ع) در بیرون آمدن از میان قوم کافر خود و هجرت به سرزمین دیگر، دچار خشم بى جا و گمان نادرست شد. * (إذ ذهب مغضبًا فظنّ أن لن نقدر علیه )

۸- امکان دچار شدن پیامبران به خشم ناروا و گمان نادرست * (إذ ذهب مغضبًا فظنّ أن لن نقدر علیه ) برداشت یاد شده با الغاى خصوصیت از یونس(ع) به دست مى آید.

۹- عدم آگاهى کامل یونس(ع) از تمامى مقدرات الهى نسبت به خویش (و ذاالنون ... فظنّ أن لن نقدر علیه )

۱۰- عدم تنافى مقام نبوت با آگاهى نداشتن از مقدرات الهى نسبت به خویش (فظنّ أن لن نقدر علیه )

۱۱- پیامبران، مأمور پایدارى در مسیر تبلیغ و ماندن در میان مردم و جامعه خویش تا آخرین مرحله (و ذاالنون إذ ذهب مغضبًا فظنّ أن لن نقدر علیه ) توبیخ شدن یونس(ع) به خاطر ترک قوم خویش، قبل از این که فرمانى دراین زمینه از جانب خداوند دریافت کند; براین نکته دلالت دارد که پیامبران مجاز به ترک مأموریت و مردم خود، قبل از آمدن فرمان و رخصت از جانب خداوند نیستند.

۱۲- گرفتار آمدن یونس(ع) در دریا و شکم ماهى، کیفر ترک خشمگینانه او از میان قومش (ذاالنون إذ ذهب مغضبًا ... فنادى فى الظلمت ) مقصود از «ظلمات» در آیه شریفه، شکم ماهى است و جمع آمدن آن براى بیان شدت ظلمت است.

۱۳- دعا و تضرع یونس(ع) به درگاه الهى، پس از گرفتار آمدن در ظلمات (شکم ماهى) (فنادى فى الظلمت أن لاإله إلاّأنت)

۱۴- روى آوردن یونس(ع) در شکم ماهى به تهلیل و تنزیه خداوند، در نیایش ویژه خویش (فنادى فى الظلمت أن لاإله إلاّأنت سبحنک )

۱۵- «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّى کنت من الظالمین»، ندا و دعاى یونس(ع) به هنگام گرفتار شدن در ظلمت شکم ماهى (فنادى فى الظلمت أن لاإله إلاّأنت سبحنک إنّى کنت من الظلمین )

۱۶- گرفتارى ها و مشکلات، زمینه ساز روى آوردن انسان به خداوند (فنادى فى الظلمت أن لاإله إلاّ أنت سبحنک )

۱۷- خضوع یونس(ع) به درگاه الهى و اعتراف وى به ظلم و نادرستى رفتار عجولانه خود (فنادى ... إنّى کنت من الظلمین)

۱۸- در دیدگاه یونس(ع)، خروج از میان قوم خود بدون اذن الهى، ظلمى به خویش بود. (إذ ذهب مغضبًا ... إنّى کنت من الظلمین )

۱۹- تهلیل و تنزیه خداوند و اعتراف به تقصیر و گناه کارى خویش، از آداب دعا و نیایش است. (فنادى فى الظلمت أن لاإله إلاّأنت سبحنک إنّى کنت من الظلمین )

۲۰- نقش خود انسان، در ابتلا به کیفر الهى و مشکلات زندگى (إذ ذهب مغضبًا ... سبحنک إنّى کنت من الظلمین )

روایات و احادیث

۲۱- «قال المأمون للرضا(ع) فأخبرنى عن قول اللّه عزّوجلّ: «و ذاالنون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر علیه» فقال الرضا(ع): ذاک یونس بن متى(ع) ذهب مغاضباً لقومه «فظنّ» بمعنى إستیقن «أن لن نقدر علیه» أى لن نضیق علیه رزقه ... «فنادى فى الظلمات» أى ظلمة اللیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت: «أن لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّى کنت من الظالمین» بترکى مثل هذه العبادة التى قد فرغتنى لها فى بطن الحوت; [در روایت آمده است که] مأمون به امام رضا(ع) گفت: مرا خبر ده از سخن خداى عزّوجلّ «و ذاالنون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر علیه» امام فرمود: او یونس بن متى بود، که در حالى که بر قوم خود غضبناک بود، از میان آنان برفت. «ظنّ» در کلام خدا به معناى «إستیقن» و «لن نقدر علیه» به معناى «لن نضیق علیه رزقه» ... مى باشد. «فنادى فى الظلمات»; یعنى، در میان سه تاریکى (تاریکى شب، تاریکى دریا و تاریکى شکم ماهى) ندا کرد: «...سبحانک إنّى کنت من الظالمین»; یعنى، ... من از ستم کارانم; زیرا مثل چنین عبادتى را - که اکنون مرا براى آن در شکم ماهى فارغ گردانیده اى - در گذشته ترک کرده بودم».[۱]

۲۵- «عن أبى جعفر(ع) فى قوله: «و ذاالنون إذ ذهب مغاضباً» یقول: من أعمال قومه «فظنّ أن لن نقدر علیه» یقول: ظنّ أن لن یعاقب بما صنع; از امام باقر(ع) در باره قول خدا «و ذاالنون إذ ذهب مغاضباً» روایت شده که: غضب یونس(ع) از اعمال قومش بود [و در معناى] «فظنّ أن لن نقدر علیه» فرمود: یونس(ع) گمان کرد که او در برابر آن چه انجام داده مجازات نمى شود».[۲]

موضوعات مرتبط

  • اقرار: اقرار به ظلم ۱۷; اقرار به گناه ۱۹
  • انبیا: بشربودن انبیا ۴; تبلیغ انبیا ۱۱; دعوت انبیا ۱۱; صبر انبیا ۱۱ ; صفات انبیا ۴; غضب انبیا ۸; مسؤولیت انبیا ۱۱
  • انسان: نقش انسان ۲۰
  • تبلیغ: صبر در تبلیغ ۱۱
  • خدا: تنزه خدا ۱۹۱۴;علم به مقدرات خدا ۹; نقش اجازه خدا ۱۸
  • خود: ظلم به خود ۱۸
  • دعا: آداب دعا ۱۹; تسبیح خدا در دعا ۱۹; تهلیل در دعا ۱۹
  • ذکر: ذکر قصه یونس(ع) ۱; ذکر یونسیه ۱۵; زمینه ذکر خدا ۱۶
  • سختى: آثار سختى ۱۶; زمینه سختى ۲۰
  • عبرت: عوامل عبرت ۱
  • غضب: غضب بیجا ۷، ۸
  • قوم یونس: آثار برخورد قوم یونس ۳; غضب بر قوم یونس ۲۲
  • کیفر: زمینه کیفر ۲۰
  • نبوت: نبوت و جهل به مقدرات ۱۰
  • یونس(ع): اشتباه یونس(ع) ۷; اقرار یونس(ع) ۱۷، ۲۱; بینش یونس(ع) ۱۸; تهلیل یونس(ع) ۱۴، ۱۵; خضوع یونس(ع) ۱۷; دعاى یونس(ع) ۱۳، ۱۴، ۱۵; روزى یونس(ع) ۲۱; ظلم یونس(ع) ۱۷، ۱۸، ۲۱; ظن یونس(ع) ۵، ۶، ۲۲; عبرت از قصه یونس(ع) ۱; عجله یونس(ع) ۱۷; عوامل غضب یونس(ع) ۳، ۲۲; غضب یونس(ع) ۲، ۵، ۷، ۲۱; قصه یونس(ع) ۲، ۳، ۵، ۶، ۷، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۷، ۲۱; کیفر غضب یونس(ع) ۱۲; کیفر یونس(ع) ۶; گرفتارى یونس(ع) ۱۲، ۱۳; محدوده علم یونس(ع) ۹; هجرت یونس(ع)۲، ۵، ۶، ۷; یقین یونس(ع) ۲۱; یونس(ع) در شکم ماهى ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۲۱

منابع

  1. عیون أخبارالرضا، ج ۱، ص ۲۰۱، ب ۱۵، ح ۱; نورالثقلین، ج ۳، ص ۴۴۹، ح ۱۳۷.
  2. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۷۵; نورالثقلین، ج ۳، ص ۴۵۱- ، ح ۱۴۱.