إِبْرَاهِيم

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

«عليه الاسلام» جَدّ اوّل حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله» و پيامبران بنى اسرائيل، مورد تصديق مسلمين و يهود و نصارى است. نام مباركش 69 بار در قرآن مجيد آمده، و دين مبين اسلام همان دين ابراهيم است [نحل:123] اين پيامبر بزرگ در شهر «اور» از شهرهاى بابل بدنيا آمد و نيز تولّد او را در شهر «فدّام آرام» نوشته‏اند و در آنجا بزرگ شد و با بت پرستان به مبارزه برخاست و سپس بشام هجرت فرمود قرآن مجيد قسمت‏هاى بزرگى از زندگى و مبارزات وى را براى معرّفى او و ارشاد ديگران نقل كرده است و ما بخشهائى از آن را در زير مى‏آوريم. نا گفته نماند: سليقه ما در اين كتاب، استخراج حالات پيامبران از قرآن است، و به خرافات و اسرائيليات نيز كه در احوال آن بزرگواران بافته شده نظر خواهيم نمود. سير در آفاق خداوند به ابراهيم «عليه‏السلام» رشد فكرى داد و او را بسوى حق هدايت فرمود. در قرآن مجيد مى‏خوانيم: ابراهيم به پدرش آزر (به «آزر» رجوع شود. آیا آزر پدر اصلی آنحضرت بود، آیا استغفار آن حضرت برای او چه صورت داشت؟ توضیح داده شده است.) گفت: آيا بتها را معبود مى‏گيرى؟ من تو و قومت را در ضلالى آشكار مى‏بينم بدينسان حكومت و تدبير آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم (روى عللى) و تا از اهل يقين شود. چون تاريكى شب او را فرا گرفت ستاره‏اى ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت: غروب كننده‏ها (زوال پذيران) را دوست نمى‏دارم. و همين كه ماه را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند حتماً از گمراهان خواهم بود. و همين كه خورشيد را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است، اين از آن دو بزرگتر است و چون در افق ناپديد گرديد گفت: اى مردم، من از آنچه شريك خدا قرار مى‏دهيد بيزارم، من رو كردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، مايل به حقّم و از مشركان نيستم. قوم با او به محاجّه برخاستند، گفت: آيا با من درباره خدا كه هدايتم كرده محاجّه مى‏كنيد من از آنچه بخدا شريك مِيَنگاريد بيم ندارم.... چطور از بتهائى كه شريك خدا مى‏دانيد بترسم و شما بى‏دليل بخدا شريك مِيانگاريد و نميترسيد؟... اينهاست حجّت ما كه به ابراهيم در برابر قومش داديم [انعام: 74-83] به ابراهيم از پيش، درك و رشد داديم و به حال او دانا بوديم، به پدرش و قومش گفت: اين تمثال‏ها چيست كه بر عبادت آنها كمر بسته‏ايد؟ [انبیاء:51 -52]. اين آيات ترجمه يك بخش از احوال اين پيامبر بزرگ است و از آنها سه مطلب به دست مى‏آيد. يكى اينكه خداوند به ابراهيم «عليه السلام» رشد و درك عنايت فرمود و او بزودى دريافت كه پرستش بتها باطل و عارى از حقيقت است. آنچه نمى‏بيند و نمى‏فهمد و نمى‏گويد وَلا يَضُرُّ و لاينفع است چگونه قابل پرستش تواند بود؟ لذا به آن مردم مى‏گفت: آيا اينها آنگاه كه مى‏خوانيد مى‏شوند؟ يا به شما نفعى يا ضررى مى‏رسانند؟ [شعراء:73] اين بود كه با بت پرستى به مبارزه برخاست. دوّم اينكه: ابراهيم «عليه السلام» و بت پرستان در وجود خالق توافق داشتند و اختلاف در اين بود كه آفتاب و ماه و ستارگان و بتها در تدبير و اداره عالم تأثيرى دارند يا نه؟ ابراهيم «عليه السلام» مى‏خواست اثبات كند كه تدبير عالم مثل خلقت آن، هر دو كار خداست اين مطلب از «اِنّى برى ء مَمّا نُشركُونَ» و از «اِنَّكُم اَشرَكتُمُ بِاللّهِ» آشكارا فهميده مى‏شود. اگر بخدا عقيده نداشتند گفتن اينكه: بخدا شريك قرار مى‏دهيد معنى نداشت. آن حضرت مى‏خواست بفهماند تا خلق و امر را از خدا بدانند و آنها زير بار نمى‏رفتند لذاست كه مى‏فرمود: آنكه مرا آفريد هم او هدايتم مى‏كند. او اطعام مى‏كند و سيرابم مى‏گرداند و چون مريض شوم شفايم مى‏بخشد و اوست كه مرا مى‏ميراند سپس زنده‏ام مى‏كند و از او انتظار دارم كه روز جزا گناهم را ببخشد [شعراء:78 -82]. اينها براى آنست كه اثبات كند: تدبير و گرداندن كارهاى جهان مثل آفريدن، كار خالق است و در نتيجه پرستش و عبادت نيز خاصّ اوست. و از اينكه مشركين و يا لااقل بسيارى از آنها بوجود خدا عقيده داشتند، و اختلاف بر سر تأثير بتها و اجسام طبيعى ديگر (البتّه تأثير اجسام طبيعى بالاستقلال) در امور عالم بود، نبايد وحشت كرد. كه قرآن از مشركان نقل مى‏گفتند: [زمر:3]، [يونس:18]، [لقمان:25]، يعنى بتها را براى آن عبادت مى‏كنيم كه ما را پيش خدا مقرَّب كنند. و اينان نزد خدا واسطه‏هاى مااند. و اى پيامبر اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كى آفريد؟ حتماً خواهند گفت: خدا. مطلب سوّم آن است كه نفى پرستش آفتاب و ماه نظير بتها ساده نبود و احتياج بتدبّر و تفكّر داشت كه اوّلا ابراهيم خود يقين كند حكومت و تدبير دست خداست و آنها معبود و پروردگار نيستند «لِيَكُونَ مِن الْموْقِنينَ» ثانياً با پرستش آنها به مبارزه برخيزد لذا آن حضرت با رشد و دركى كه خدا داده بود طلوع و غروب و محكوم بحكم و مسلوب الاختيار بودن آنها را به حساب آورد و يقين كرد كه پروردگار نيستند و پروردگار همان خالق و آفريننده زمين و آسمانهاست و آنوقت گفت:«يا قوم اِنّى برى‏ء مِمّا تُشْرِكُونَ. اِنّى وَجَهْتُ وَجْهىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ». هيچ مانعى ندارد كه بگوئيم: ابراهيم «عليه السلام» به خدا ايمان داشت و درباره ربوبيّت آفتاب و ماه و غيره كه مردم مى‏پرستيدند در كاوش و تحقيق بود و ابتدا درباره هريك از آنها گفت: اين پرورش دهنده من است سپس به حسابش رسيد و ديد هيچ يك رَبّ نيستند و آنگاه گفت: پروردگار من همان خالق من و آفريننده مخلوقات است. اگر بظاهر قرآن دقت كنيم و از حق گويى باك ننمائيم مطلب همين است. از امام صادق «عليه السلام» سئوال شد: آيا ابراهيم در گفتن هذا رَبّى مشرك شد؟ فرمود:... اين از او شرك نبود زيرا او در طلب پروردگارش بود. چه مانعى دارد كه بگوئيم: ابراهيم «عليه‏السلام» در همان وضع و در كاوش بود و گفت «هذا ربّى» و بعد بطلانش بروى روشن شد. مگر نه اين است كه همه با سير در آفاق و انفس بوجود خدا پى مى‏برند، مگر نه اين است كه خدا فرمود: «نُرِى اِبراهيمَ مَلَكوتُ السَمواتِ و الاَرضِ وَ لِيَكون من المُوقِنين». ممكن است بعضى ساده لوح چنين پندارند كه پيامبران «عليهم السلام» همه چيز را از اوّل مى‏دانستند و يقين آنها بدون تفكّر و تدبّر بود و احتياج به آن نداشتند. ما در مقابل اين سخن تفّكر، 15 ساله حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در كوه حراء و آيه [شورى:52] و آيه [هود:49] را دليل مى‏آوريم كه صريح‏اند: حضرت رسول (ص) پيش از وحى از اين چيزها اطلاع نداشت. آرى خداوند ابراهيم «عليه السلام» را هدايت كرد ولى با تفكّر و تدبّر در امور عالم و ملكوت آسمانها و زمين. و سپس وحى آسمانى آن هدايت را محكمتر كرد. شكستن بتها نادره ديگرى كه قرآن از اين مرد بزرگ نقل مى‏كند شكستن بتها و تكه پاره كردن آنهاست چه تصميم بزرگ و چه كار پر مخاطره‏اى؟!! چه شجاعت و اقدام مؤثرى و ضربت مهلكى؟!! هر چه بود آن حضرت خواست بتها را در هم شكند تا مردم بدانند: اين معبوهاى انگل حتّى به دفاع از خود نيز قدرت ندارند. او به پدرش و قومش گفت: اين صورت‏ها چيست كه پرستش مى‏كنيد؟ گفتند: پدران خود را در چنين كار يافته‏ايم (و از آنها پيروى مى‏كنيم) گفت: بى شك شما و پدرانتان در ضلالى آشكار بوده‏ايد. گفتند جدّى ميگوئى يا شوخى ميكنى؟ گفت: نه جدّى مى‏گويم، اينها ربّ نيستند ربّ شما ربّ آسمانها و زمين است كه آنها را آفريده و من براين حقيقت گواهم [انبیاء:52 -56] آنگاه به ستارگان نظر كرد (عظمت و ملكوت خداوندى در نظرش مجسّم شد و نادانى مردم ناراحتش كرد) گفت: «انّى سَقيم» من پريشانم. روى از او بگردانيدند و پى كارشان رفتند. ابراهيم به سوى خدايشان رفت (پيشواى توحيد از ديدن آن مجسّمه‏هاى بى‏جان كه در اثر حكومت جهل، مقام الوهيّت را احراز كرده بودند بسختى تكان خورد و بر آنها فرياد كشيد و گفت آيا نمى‏خوريد؟!! چه شده چرا سخن نميگوئيد پس شروع كرد بكوبيدن آنها «صافات:89-93.» آنها را تكه تكه كرد و فقط بزرگشان را گذاشت كه شايد به او مراجعه كنند (مردم چون وارد بتخانه شدند و از ماجرا آگاهى يافتند) گفتند كى با خدايان ما اين چنين كرد؟ او بى‏شك ستمكار است گفتند: شنيديم جوانى ابراهيم نام آنها را به بدى ياد مى‏كرد. گفتند: او را به محضر مردمان بياوريد، تا گواهى دهند (كه خدايان را به بدى ياد مى‏كرده و اين گواهى وسيله اقرار او باشد چون ابراهيم را آوردند) گفتند: اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كرده‏اى؟ گفت: بلكه (شاهد حال كه همه قطعه قطعه شده‏اند و بزرگشان سالم مانده، نشان ميدهد كه) بزرگشان اين كار را كرده است. از خودشان بپرسيد اگر سخن مى‏گويند. مردم به ضميرهاى خود رجوع كردند و گفتند: كه شما ستمگريد (نه ابراهيم بعد باطل‏شان را بجاى حق گرفته و خود را در محاكمه او ذيحق دانسته) گفتند: تو ميدانى كه اينها سخن نمى‏گويند (و احاله به گفتگو با خدايان دليل آنست كه تو اين كار را كرده‏اى) گفت: پس جز خدا، چيزى مى‏پرستيد كه نه سودى به شما مى‏رساند و نه زيانى ميزند؟!! قباحت بر شما و بر آنچه غير خدا مى‏پرستيد آيا نمى‏فهميد؟!! (از اين سخنان روشن شد كه ابراهيم در مقام دفاع از خود نيست و نميخواهد بگويد: من نكرده‏ام بلكه غرضش ابطال خدائى خدايان است . گفتند: اگر مى‏خواهيد مجازاتش كنيد، او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد (تا در آينده كسى به اين فكر نيافتد و بدانند جزاى اهانت به خدايان سوزاندن است) گفتيم: اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش. خواستند با اين نيرنگ او را مغلوب كنند ولى آنها را زيان‏كارتر كرديم [انبیاء:58-70]. حقانيت ابراهيم كاملا روشن گرديد. تا اينجا آنچه زير عنوان سير در آفاق و شكستن بتها گفته شد، مُتَّخَذاز قرآن مجيد و كاملا ساده و طبيعى است، ولى براى توضيح بيشتر به سه مطلب از آنچه گذشت دوباره اشاره مى‏كنيم. 1- ابراهيم بآذر، خطاب كرد. آيا آزر پدر اصلى آنحضرت بود يا جدامى او؟ اين مطلب در (آزر) تحقيق خواهد شد. 2 - [صافات:89] در ترجمه اين آيه گفتيم كه: ابراهيم «عليه السلام» آنها را توبيخ كرد و از پرستيدن بت‏ها بر حذر نمود،آنگاه به ستارگان نگاه كرد و عظمت خدادر نظرش مجسم شد و از نادانى آن قوم بر آشفت و گفت: من پريشان حالم. در لغت به مكان خوفناك و بقلب كينه ور مكان سقيم گفته شده است. لازم نيست سقيم در آيه به معنى مريض بگيريم و هيچ مانعى ندارد كه مراد از سقيم پريشان حالى باشد و مسلماً ابراهيم در آن وقت ناراحت و پريشان حال بود و ايضاً بنظر ميايد كه مراد از سقيم در آيه [صافات:145] نيز پريشان حالى بوده باشد. يعنى يونس را از شكم ماهى بصحرا انداختيم و پريشان حال بود، نه اينكه مريض و تب‏دار. در اين صورت به احتمالات زيادى كه درباره آيه فوق گفته شده احتياجى نمى‏ماند. اتفاقاً پس از تحقيق در اين باره ديدم مرحوم مجلسى نيز در وجه چهارم از وجوهى كه براى آيه شريفه ذكر كرده اين توجيه را فرموده‏اند(بحارالانوار حالات حضرت ابراهيم «عليه السلام». 3 -«قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا) درباره اين آيه نيز سخنان بسيار گفته شده است. در تفسيرالميزان فرموده: گفت شاهد حال كه همه قطعه قطعه شده و بزرگشان سالم مانده نشان مى‏دهد كه بزرگشان اين كار را كرده است و اين مقدّمه بود كه بعداً بگويد: از خودشان بپرسيد. و اين خبر جدّى نيست بلكه براى الزام خصم است و اينگونه سخن در محاورات زياد است. انتهى. آرى به طور حتم اينگونه سخن گفتن براى الزام خصم و اثبات حق است و گرنه قرآن آنرا بصورت قبول نقل نمى‏كرد. كذب قبيح است كاذب مبغوض خداست. ولى ابراهيم «عليه السلام» خليل اللّه است و محبوب خداست [نساء:125]، [بقره:131]، [صافات:109]. وانگهى خود قرآن مى‏گويد ابراهيم خود اين نقشه را كشيد و بزرگشان را سالم گذاشت تا به او رجوع كنند «فزجَعَلَهُمْ جُذاذاً اِلّا كَبيراًلَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَيهِ يَرجَعونَ» و در روايات اهل بيت «عليهم السلام» در خصوص آيه ما نحن فيه هست كه فرموده‏اند: و اللّه ابراهيم دروغ نگفت. در صحيح بُخارى جزءِ 4 باب قول اللّه «وَ اتَّخَذَ اللّه ابراهيم خَليلاً» و جزء 6 كتاب التفسير سوره بنى اسرائيل و جزء 7 باب اتخاذ السرارى. و سنن ابى داود كتاب طلاق باب 16 و صحيح مسلم ج 2 باب فضائل ابراهيم و صحيح ترمذى كتاب تفسير سوره انبياءِ حدئيث 3 از ابو هريره از رسول خدا «صلى الله عليه وآله وسلم» نقل شده كه: ابراهيم دروغ نگفت مگر در سه مورد، دو تا براى خدا و يكى براى زنش ساره: آنجا كه در جواب بت پرستان گفت: «اِنّى سَقيمَ» و آنجا كه پس از شكستن بتها گفت: «بَل فَعَلَهُ كَبيرُهم» و آنجا كه به پادشاه جبّار گفت: ساره خواهر من است. ابن اثير در نهايه ماده سقم در توجيه آيه (انّى سَقيم) بعد از چند وجه، گويد: صحيح آن است كه اين يكى از سه دروغ ابراهيم است دومى «بَلْ فَعَلَهُ كبير هم هذا) سومّى كه گفت: ساره خواهر من است. در كامل ابن اثير ج 1 باب ذكر هجرة ابراهيم باز مى‏بينيم كه اين حديث از ابو هريره نقل شده است. قهرمان اين خرافه، ابو هريره دومى است. رو سياهى و دروغ پردازى اين شخص حاجت به بيان ندارد. اوست كه با كعب الاحبار مى‏نشست و دروغ‏هاى او بر رسول خدا«صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى‏بست تعجّب از نويسندگان اين كتابهاست كه فكر نكرده‏اند اين گونه خرافات با آيه «وَ اتَّخَذَ اِبراهيمَ خَليلاً» و ده‏ها آيات ديگر كه مقام شامخ ابراهيم «عليه السلام» را روشن مى‏كند چگونه مى‏سازد؟!!! آيا خدا از يك طرف مى‏فرمايد «اِنَّما يَفْتَرى الكَذِبَ الذين لا يؤمنون» و از طرف ديگر ابراهيم دروغگو (نعوذ باللّه) را خليل خود مى‏خواند؟! ولى چون ابوهريره نقل كرده بايد دم نزد و قبول كرد هر چند بر خلاف قرآن باشد عجبا؟!!! در تورات« سِفر پيدايش» باب 12 داستان مسافرت ابراهيم «عليه السلام» به مصر نقل شده و در آنجاست كه ابراهيم گفت: اين خواهر من است در قرآن مجيد ذكرى از اين سَفَر و از اين سخن به ميان نيامده و در كتابهائى امثال مروج الذهب و تاريخ يعقوبى نيز نقل نشده. ابوهريره نقل تورات را تا حدى رقيق كرده و به حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت مى‏دهد و در همانجاست كه ابراهيم يكى از سه دروغ تاريخى خود را گفت و آن اين بود كه: ساره خواهر من است كه بيم داشت اگر بگويد: زن من است در خطر بيافتد. جريان مسافرت ابراهيم «عليه السلام» به مصر در روضه كافى و در بحار ج 12 ص 45 طبع جديد نقل شده در طريق روايت، ابراهيم بن ابى زياد كرخى كه توثيق نشده و سهل بن زياد واقع است و روايت حجّيت ندارد وانگهى در آن از دروغ خبرى نيست و در آن هست كه ابراهيم «عليه السلام» فرمود: اين زن حرم من و دختر خاله من است. ناگفته نماند دانشمند محترم صدر بلاغى با آنكه در مقدّمه كتاب قصص قرآن مى‏نويسد: قصص قرآن تحريفات و اشتباهكارى‏هاى كتب عهد قديم و جديد را اصلاح فرموده و همچنين دانشمند محترم سيد باقر موسوى كه قصص قرآن محمّد احمد حادَالمولى را ترجمه كرده هر دو در ضمن شرح حال ابراهيم «عليه السلام» فصلى بنام (ابراهيم در مصر) منعقد كرده و بطور ارسال مسلّم جريان ساره و قول ابراهيم «عليه السلام» را كه: اين خواهر من است نقل كرده‏اند. حال آنكه گفتيم در قرآن در آن خبرى نيست و ريشه آن در تورات است. آن هم در صورت بسيار ناروا. حال كه نام كتاب را قصص قرآن گذاشته‏اند لازم بود قصص قرآن بنويسند نه قصص تورات. البتّه هر دو كتاب مفيداند ولى اين لغزش و امثال آنرا نمى‏شود ناديده گرفت. قربانى‏ خداوند امتحان بزرگ و بى‏نظيرى براى ابراهيم «عليه السلام» پيش آورد: امتحانى كه قرآن در آن «اِنَّ هذا لَهُوَ البلاءُ المُبين» راستى اين امتحان آشكارى است، امتحانى كه سِلم محض بودن ابراهيم و فزرندش را در فرمان خدا برملا ساخت. خدادر دوران پيرى به آنحضرت دو پسر بنام اسمعيل و اسحق چنانچه خود فرمود [ابراهيم:39]. چون اسمعيل بحد تلاش و كوشش رسيد آن امتحان پيش آمد. بهتر است از زبان وحى بشنويم (ابراهيم گفت: من بسوى پروردگارم مى‏روم. او حتماً راهنمائيم مى‏كند. پروردگارا فرزند نيكوكارى به من عنايت فرما. او را به پسرى بردبار بشارت داديم. چون به حد سعى و تلاش با پدرش، رسيد ابراهيم گفت: اى پسر محبوبم من پى در پى در خواب مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم رأى تو چيست؟ گفت: پدرم به مأموريّت خود عمل كن حتماً انشاءاللّه مرا بردبار خواهى يافت (در اينجا معلوم شد، اين فرزند لايق چه قدر عاقل و بردبار است و اين است معنى «غلامٌ حليمٌ» چون پدر به قربانى كردن و پسر به قربانى شدن تسليم گشتند و او را به پيشانى به زمين گذاشت (تسليم و عظمت هر دو روشن شد) و او را ندا كرديم: اى ابراهيم حقّا كه خواب خويش را راست كردى و به مرحله عمل آوردى ما نيكوكاران را همين طور پاداش مى‏دهيم (همچنان كه خواب تو به مرحله عمل آمد، تمام وعده‏هاى ما درباره نيكوكاران همانطور به مرحله عمل خواهد آمد) راستى اين امتحان آشكارى است و به آن قربانى، كشتار بزرگى را عوض داديم... سلام بر ابراهيم «صافات: 99-109» در اينجا ذكر سه نكته لازم است. 1 - مراد از كشتار عظيم در آيه «وَ فَدَبْناه بِذِبحٍ عظيم» كه عوض قربانى اسمعيل است باحتمال قوى، كشتار بزرگ و همه ساله عيد قربان است زيرا يكى از علل قربانى موسم حجّ زنده نگاه داشتن خاطره فداكارى ابراهيم «عليه السلام» است. در روايت خصال صدوق و عيون اخبار الرضا «عليه السلام» هست كه آن حضرت فرمود: هر قربانى كه در منى تا روز قيامت ذبح شود فديه اسمعيل است (بحار ج 12 ص 123) و در كتاب عيون اخبار الرضا اضافه شده كه قربانى‏هاى ديگر غير قربانى حجّ هم فديه اسمعيل ميباشد. 2 - روايت شده كه ابراهيم «عليه السلام» در آن روز قوچى را ذبح كرد بنظر من اين عمل افتتاح كشتار بزرگ بدست آن جناب بود. يعنى خدا قربانى عظيم و مستمر حج را عوض اسمعيل قرار داد و افتتاح آنرا به ابراهيم «عليه السلام» محوّل كرد. بعضى‏ها مى‏گويند: مراد از ذبح عظيم شهادت ابا عبداللّه الحسين «عليه السلام» و ياران اوست و نسبت آنرا بر روايت مى‏دهد. در روايت همچو مطلبى پيدا نكرديم. بلكه در حديث آمده كه شهادت امام حسين «عليه السلام» از جانب خدا به ابراهيم اعلام شد و آن حضرت محزون گرديد. خداوند فرمود ثواب اين مانند ثواب حزنى است كه دوست داشتى كاش اسمعيل را ذبح مى‏كردى و در راه خدا غمگين مى‏شدى و به ثواب مى‏رسيدى . اين سخن چنانكه مى‏بينيم غير از آنست كه گفته شود: شهادت امام«عليه السلام»و يارانش عوض اسمعيل است. 3 - لازم نيست در اينجا از نسخ امر صحبت شود و بگوئيم: ابتدا ابراهيم بسر بريدن مأمور شد و سپس نسخ گرديد چنانچه در اين باره بتفصيل سخن گفته‏اند. زيرا تدبّر نشان مى‏دهد كه سخنى در كار نبوده و ابراهيم «عليه السلام» عين آنچه را در خواب ديده انجام داده است. آن حضرت به فرزندش گفت من در خواب مى‏بينم كه تو را سر بريدم. به عبارت ديگر تمام شده عمل را در خواب نديده بود. فرق هست ميان اين دو كه بگوئيم (اَرى‏ اَذْبَحُكَ) و (اَرى‏ ذَبَحْتُكَ) همان را كه در خواب ديده بود در ظاهر به عمل آمد. النهايه بايد گفت كه آن حضرت تصوّر مى‏كرد اين عمل قهراً به انجام خواهد رسيد، ولى وحى صريح آن تصوّر را از بين برد. داستان اين قربانى در تورات نيز (سِفر پيدايش باب 22) نقل شده است. بناى كعبه كعبه خانه خدا و در عين حال خانه مردم و براى مردم است [آل عمران:96] تدبر در آيات روشن مى‏كند كه كعبه پيش از ابراهيم «عليه السلام» بنا شده بود. آن حضرت آنرا پس از خرابى تجديد ساختمان كرد و زن و فرزندش را در آن بيابان سكونت داد در حاليكه اثرى از آبادى در آنجا نبود. تا رفته رفته محلى آباد گرديد و محلّ تجمع مردم شد. آن بزرگوار در بناى كعبه و اسكان خانواده خود در آنجا جز رضاى خدا نظرى نداشت تفضيل اين قضايا در سوره‏هاى بقره و ابراهيم و حج، مشروح احكام و دستورهاى حضرت ابراهيم است كه با وحى آسمانى توسط فرزند بزرگوار آن حضرت محمد بن عبداللّه پى ريزى شده است. گذشته از آنچه تا كنون نقل شد قرآن مبين نادره‏هاى ديگرى از ابراهيم «عليه السلام» آورده است. از جمله زنده شدن چهار مرغ است در دست او، كه به امر پروردگار براى اطمينان هر چه بيشتر آن حضرت درباره معاد: زنده شدند «ابراهيم گفت: خدايا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ گفت: آيا تو هنوز ايمان نياورده‏اى؟ گفت: آرى ايمان آورده‏ام ولى مى‏خواهم قلبم آرام شود» الخ بقره: 260 كلمه كَيْفَ تُحيِى المُوتى‏ صريح است در اين كه سئوال آن حضرت از كيفيّت احياء بود. اين مثل آن ست كه كسى مثلا پالايشگاه آبادان را نديده، به او آن را تعريف مى‏كنند او بوجود پالايشگاه يقين دارم ولى آرزو مى‏كند كه اى كاش با چشم خود آنرا ببيند تا قلبش آرام و حسرتش از بين برود. در صحيح مسلم ج 2 باب من فضائل ابراهيم، از ابو هريره نقل شده كه رسول خدا «صلى الله عليه وآله» فرمود: ما بشّك (در امور معاد) از ابراهيم اَحَقّيم، آنگاه كه گفت: [بقره:260]. عجبا. خداوند گواهى مى‏دهد كه ابراهيم ايمان داشت ولى ابو هريره او را در امر معاد مردد مى‏داند و نعوذ باللّه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت شك مى‏دهد و مى‏گويد:او بشك از ابراهيم سزاوارتر است!! سخن ابوهريره با موازين اسلامى و با [بقره:285] چگونه مى‏سازد آيا رسول خدا در امر معاد (معاذاللّه) مردّد بود؟!!. تورات در سِفر پيدايش باب 17 آيه 24 نقل مى‏كند: ابراهيم در نود سالگى خود را ختنه كرد. در صحيح مسلم ج 2 باب فضائل ابراهيم و بخارى جزء 4 باب [نساء:125] از ابوهريره نقل شده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: ابراهيم در هشتاد سالگى ختنه كرد. به نظر مى‏آيد ابوهريره اين سخن را از كعب الاحبار گرفته و به حضرت رسول اللّه «صلى اللّه و عليه و آله و سلم» نسبت داده است. اگر در آيات 75 تا 84 سوره انعام دقت كنيم خواهيم ديد محاوره ابراهيم «عليه السلام» با قوم خود درباره اصنام و در نظر به ستارگان و ماه و آفتاب و گفتن (هذا ربّى) و بعد ابطال آن، همه در محل اصلى آن حضرت و قبل از خروج از بابل بوده است، تاريخ يعقوبى و تاريخ كامل ابن اثير و مجمع البيان و مروج الذهب نيز چنين نوشته است در كتاب قصص قرآن تأليف دانشمند محترم آقاى صدر بلاغى و قصص قرآن محمد احمد جادالمولى كه دانشمند محترم آقاى سيد محمد باقر موسوى ترجمه كرده است. اين محاوره در شهر حَرّان و با ستاره پرستان آن شهر نقل شده است و آن حضرت از وطن خود خارج شده و به شهر حرّان آمده بود. معلوم نيست اين مطلب از كجا گرفته شده و با ظاهر قرآن مخالف است. مستر هاكس در قاموس كتاب مقدّس ص 4 مى‏گويد: ابراهيم بانى و موجد و رئيس عظيم طايفه يهود و بنى اسماعيل و ساير طوايف اعراب بود. مخفى نماند يهود براى اينكه خود را حق جلوه دهند مى‏گفتند: ابراهيم از ماست و يهودى بود. نصارى نيز مى‏گفتند: چون با آمدن انجيل، دين به نصرانيّت برگشت، پس ابراهيم نصرانى است و از ما مى‏باشد. اين سخن دروغ است، زيرا يهوديّت و نصرانيّت بعد از نزول تورات و انجيل پيدا شده و ابراهيم «عليه السلام» پيش از آن دو بود قرآن فرمايد «اى اهل كتاب چرا درباره ابراهيم محاجّه مى‏كند (و هر يك او را از خود مى‏پنداريد) حال آنكه تورات و انجيل بعد از او نازل شده آيا نمى‏فهميد؟» [آل عمران:65-67] صاحب قاموس كتاب مقدّس در اسناد پايه گذارى يهوديّت به ابراهيم، اشتباه كرده است. آنچه تا اينجا درباره حضرت ابراهيم «عليه السلام» گفته شد همه استخراج از قرآن مبين است، در نقل حالات انبیاء به قرآن مجيد نظر مستقل داريم لازم است مسلمانان در شناختن انبیاء اللّه كه مردان پاك و معلّمين بشراند دقّت بيشتر به خرج دهند و پى نقلهائى كه شايد بيشتر از اسرائيليات باشند نروند و نيز از سنت قطعيه استفاده كنند. نادره‏هاى ديگرى نيز از ابراهيم «عليه السلام» در قرآن هست ولى ما به آنچه نقل كرديم اكتفا مى‏كنيم هر چه تورات و ابوهريره‏ها درباره پيامبران پاك بگويند تا قرآن و سنّت قطعيه تأكيد نكند اعتبار ندارد.



کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...