تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تكبر و خودخواهى سرچشمه تمامى گناهان است .

(( قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (( اين آيه جوابى را كه ابليس داده حكايت مى كند، و اين جواب اولين نافرمانى ابليس است . در اين جواب خداى تعالى براى اولين بار معصيت شد چون برگشت تمامى معصيت ها به دعواى انانيت (خودخواهى ) و منازعه با كبرياى خداى سبحان است ، در حالى كه كبريا ردايى است كه بر اندام كسى جز او شايسته نيست ، و هيچ مخلوقى را نمى رسد كه در مقابل انانيت الهى و آن وجودى كه جميع روى ها در برابرش خاضع و گردن همه گردنفرازان در پيشگاه مقدسش خميده و هر صوتى در برابر عظمتش در سينه حبس ‍ شده و هر چيزى برايش ذليل و مسخر است براى خود انانيت قائل شده به ذات خود تكيه زده و (( من (( بگويد. آرى ، اگر ابليس اسير نفس خود نمى شد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديوارى وجود خود نمى ساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمى ديد، بلكه معبودى ما فوق خود مشاهده مى كرد كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگرى است ، و ناچار انانيت و هستى خود را در برابر او بطورى ذليل مى ديد كه هيچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى كرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى داد، و هرگز به اين خيال نمى افتاد كه او از آدم بهتر است ، بلكه اينطور فكر مى كرد كه امر به سجده آدم از مصدر عظمت و كبرياى خدا و از منبع هر جلال و جمالى صادر شده است و بايد بدون درنگ امتثال كرد، ليكن او اينطور فكر نكرد و حتى اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد: (( بهترى من مرا از سجده بر او بازداشت (( بلكه با كمال جراءت و جسارت گفت : (( من از او بهترم (( تا بدين وسيله هم انانيت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غير قابل زوال ادعا كند، علاوه ، بطور رساترى تكبر كرده باشد. از همين جا معلوم مى شود كه در حقيقت اين ملعون به خداى تعالى تكبر ورزيده نه به آدم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۹

و اما استدلالى كه كرد گر چه استدلال پوچ و بى مغزى بود و ليكن در اينكه او از آتش و آدم از خاك بوده راست گفته است ، و قرآن كريم هم اين معنا را تصديق نموده ، از يك طرف در آيه (( كان من الجن ففسق عن امر ربه (( فرموده كه ابليس از طايفه جن بوده ، و از طرف ديگر در آيه (( خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار(( فرموده كه ما انسان را از گل و جن را از آتش آفريديم . پس از نظر قرآن كريم هم مبداء خلقت ابليس آتش بوده ، و ليكن ادعاى ديگرش كه (( آتش از خاك بهتر است (( را تصديق نفرمود، بلكه در سوره (( بقره (( آنجا كه برترى آدم را از ملائكه و خلافت او را ذكر كرده اين ادعا را رد كرده است .

ملاك برترى در تكوينيات بستگى دارد به بيشتر بودن عنايات الهى واستدلال ابليس به برترى آتش غلط بوده است .

و در آيات (( اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ، فسجد ال ملائكه كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ، قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين ، قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ...(( در رد ادعايش فرموده : ملائكه ماءمور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شيطان بگويد: (( گل از آتش پست تر است (( ، بلكه ماءمور شدند سجده كنند بر آب و گلى كه روح خدا در آن دميده شده بود و معلوم است كه چنين آب و گلى داراى جميع مراتب شرافت و مورد عنايت كامل ربوبى است . و چون ملاك بهترى در تكوينيات دائر مدار بيشتر بودن عنايت الهى است و هيچ يك از موجودات عالم تكوين به حسب ذات خود حكمى ندارد، و نمى توان حكم به خوبى آن نمود، از اين جهت ادعاى ابليس بر بهتريش از چنين آب و گلى ، باطل و بسيار موهون است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰

علاوه بر اين ، خداى تعالى در سؤ ال ى كه از آن ملعون كرد عنايت خاص ‍ خود را نسبت به آدم گوشزد وى كرده و به اين بيان كه (( من او را به دو دست خود آفريدم (( اين معنا را خاطر نشانش ساخته . حال معناى (( دو دست خدا(( چيست بماند، به هر معنا كه باشد دلالت بر اين دارد كه خلقت آدم مورد اهتمام و عنايت پروردگار بوده است ، با اين وصف آن ملعون در جواب به مساءله بهترى آتش از خاك تمسك جسته و گفت : (( من از او بهترم زيرا مرا از آتش و او را از گل آفريدى (( .

وجوب امتثال امر الهى از جهت اين است كه امر، امر او است و دائر مدار مصالح و جهات خيرنيست

آرى ، چيزى كه مورد عنايت وى بوده همانا اثبات انانيت و استقلال ذاتى خودش بوده و همين معنا باعث شده كه كبرياى خداى بزرگ را ناديده گرفته خود را در قبال آفريدگارش موجودى مثل او مستقل بداند، و به همين جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته بلكه در جستجوى دليلى بر رجحان معصيت برآمده و بر صحت عمل خود استدلال كرده ، غافل از اينكه چيزى را كه خدا حكم به بهترى آن كند آن اشرف واقعى و حقيقى است ، مگر اينكه موجود ديگرى بيافريند و حكم به برترى آن از موجود قبلى نموده موجود قبلى را ماءمور به سجده در برابر آن كند، كه در چنين صورت اشرف واقعى و حقيقى موجود دومى خواهد بود، براى اينكه امر پروردگار همان تكوين و آفريدن او است و يا منتهى به تكوين او مى شود. پس وجوب امتثال اوامر او از اين جهت است كه امر، امر او است ، نه از اين جهت كه در امتثال امرش مصلحت و يا جهتى از جهات خير هست تا مساءله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خير باشد. پس خلاصه كلام اين شد كه از آيات مربوط به داستان آدم و ابليس ‍ استفاده مى شود كه اگر ابليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد بخاطر تكبرش بود و جمله (( انا خير منه (( يكى از شواهد اين معنا است ، گر چه از ظاهر گفتار ابليس بر مى آيد كه مى خواسته بر آدم تكبر بورزد، ليكن از اينكه ابليس با سابقه اى كه از داستان خلافت آدم داشته و تعبيرى كه از خداوند درباره خلقت آدم و اينكه (( من او را به دو دست خود آفريده ام (( شنيده بود و مع ذلك زير بار نرفت بر مى آيد كه وى در مقام استكبار بر خداوند بوده نه استكبار بر آدم . شاهد ديگرش اين است كه اگر وى در مقام تكبر بر آدم بود روا بود خداى تعالى در آيه (( ۵۰(( سوره (( كهف (( بفرمايد: (( كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لادم - چون از طايفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد(( و حال آنكه فرموده : (( ففسق عن امر ربه - از امر پروردگارش سرپيچى كرد.((

توضيح در مورد اينكه امر ملائكه به سجده امرى تكوينى بوده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱

در اينجا ممكن است كسى بگويد: اينكه گفتيد امر به سجده امرى تكوينى بوده منافى با صريح آياتى است كه از مخالفت ابليس تعبير به معصيت كرده ، زيرا معصيت نافرمانى امر تشريعى است ، و اما امر تكوينى قابل معصيت و مخالفت نيست . امر تكوينى عبارت است از همان كلمه ايجاد كه معلوم است هرگز از وجود تخلف نمى پذيرد: (( انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون (( . جواب اين حرف اين است كه : ما نيز نخواستيم بگوييم امر به سجده امرى تكوينى بوده بلكه خواستيم بگوييم امرى كه در اين داستان است و همچنين امتثال ملائكه و تمرد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اينكه امر و امتثال و تمرد و طرد تشريعى و معمولى بوده در عين حال از يك جريان تكوينى و روابط حقيقى كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكايت مى كند، و مى فهماند كه خلقت ملائكه و جن نسبت به سعادت و شقاوت انسان چنين رابطه اى دارد، و اين حرف معنايش اين نيست كه امر و امتثال و تمرد در آيات مورد بحث امورى تكوينى هستند. مثل اين داستان مثل داستان پادشاهى است كه در يكى از رعاياى خود استعداد و قابليتى سرشار سراغ داشته و به همين جهت او را خالص براى خود دانسته مورد عنايت خاصه اش قرار داده و او را خليفه خود مى كند، و ساير خواص خود را ماءمور به خضوع در برابر او مى نمايد و همه را زير دست او قرار مى دهد. خواص سلطان هم اين امر را گردن نهاده در نتيجه سلطان از آنان راضى شده و هر كدام را بر مقامى كه داشته استقرار مى دهد، تنها در آن ميان يكى از خواص از در تكبر به اين معناتن در نداده سلطان را در اين طرز رفتار بر خطا مى داند و به عذر اينكه او ذاتا از شخص مورد عنايت شريف تر و عمل و خدماتش ‍ ارزنده تر است امر سلطان را اطاعت نمى كند. سلطان هم بر او خشمگين شده او را از دربار خود طرد مى نمايد و جامعه و رعيت خود را ماءمور به بى احترامى و تحقير او مى كند. در اين مثل شخص رانده شده هيچگونه عذرى نخواهد داشت ، براى اينكه اگر عقل آدمى اوامر سلطان را مطاع مى داند براى اين نيست كه امر او با مصالح واقعى مطابق است ، تا اگر در جايى فهميد كه سلطان به خطا رفته امرش را اطاعت نكند، بلكه از اين جهت است كه زمام امر و صادر كردن فرامين و دستورات به دست او است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۲

دقت در اين مثال اين معنا را روشن مى سازد كه قبل از صدور امر به تعظيم آن شخص همه خواص سلطان چه آن شخصى كه بعدها متمرد و رانده مى شود، و چه ما بقى همه مقرب درگاه و برخوردار از مزاياى وزارت و تقرب بودند، تا آنكه آن امر صادر شد، و پس از صدور امر بود كه خواص سلطان به دو دسته تقسيم شدند، و راه هر دسته از راه ديگران جدا گرديد. عده اى اطاعت كردند، و عده اى ديگر و يا يك شخص معين سركشى و طغيان نمود. از همين جا سجايايى كه تاكنون در نفس سلطان نهفته بود و وجوه قدرت و نفوذ اراده اش ، از قبيل رحمت و غضب ، تقريب و تبعيد، عفو و انتقام ، وعده و وعيد و ثواب و عقاب ، نمايان مى شود - و حوادث مانند محك است كه به اين وسيله جوهر افراد شناخته مى شود - و حال آنكه قبل از پيش آمدن اين داستان كسى آگهى نداشت كه در نفس سلطان چنين چيزهايى نهفته است . حقايقى كه در داستان سجده كردن ملائكه و سرپيچى ابليس هست بى شباهت به اين مثال نيست ، زيرا امر پروردگار به اينكه ملائكه بر آدم سجده كنند نيز براى احترام آدم و به خاطر قرب منزلتى بود كه وى در درگاه پروردگار داشت . آرى ، خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت ، شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند، و اگر ابليس سر برتافت بخاطر ضديتى بود كه جوهر ذاتش با سعادت انسانى داشت ، و لذا هرجا كه با انسانى برخورد كرده و مى كند درصدد تباهى سعادت وى بر مى آيد، و به محضى كه با او تماس پيدا مى كند گمراهش ‍ مى سازد. آرى : (( كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير(( . اين بود جواب از سؤ ال مذكور، علاوه بر اينكه تعبير از انفاذ امور تكوينى به لفظ امر و يا به عبارات ديگر در كلام مجيد بسيار است ، از آن جمله اوامرى است كه در آيات زير است : (( فقال لها و للارض ائتيا طوعااو كرها قالتا اتينا طائعين (( و (( انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(( و (( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (( .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۳

و اگر كسى بگويد: دست از ظاهر آيه برداشتن و آنرا حمل بر جهت تكوين نمودن باعث متشابه بودن ساير آيات قرآن است ، زيرا اگر جائز باشد اين آيه را حمل بر امور تكوينى كنيم جائز خواهد بود كه در ساير آيات قرآنى هم به تاءويل بپردازيم ، و معلوم است كه چنين كارى سر از بطلان دين در مى آورد. در جواب مى گوييم : ما تابع دليل هستيم هر جا دليل حكمى ، صراحت داشت در تشريعى بودن آن مانند ادله راجع به معارف اصولى دين و اعتقادات حق آن و همچنين مانند قصص انبيا و امم گذشته و دعوت هاى دينى آنان و نيز مانند آيات مربوط به شرايع و احكام فرعى دين و لوازم آن از قبيل ثواب و عقاب ، قبول مى كنيم ، و هر جا كه دليل ، چنين صراحتى نداشت و برعكس شواهدى داشت بر اينكه مراد از امر و نهى و امتثال و عصيان و امثال آن امور تكوينى است ، و مستلزم انكار چيزى از ضروريات دين و مفاد آيات محكمه و يا سنت قائمه و يا برهان يقينى هم نبود البته از التزام به آن باك نخواهيم داشت . در خاتمه اين بحث اين نكته را خاطر نشان مى سازيم كه استدلال ابليس ‍ و دليلى كه در مقام جواب آورد و گفت :(( انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (( قياسى است ظنى كه به هيچ وجه قابل اعتنا نيست ، و ليكن مع ذلك مفسرين آن را مورد اعتنا قرار داده و هر يك به نحوى از آن جواب داده اند. در وهن و بطلان آن همين بس كه پروردگار متعال اعتنايى به آن نفرموده ، و بطور صريح جوابى از آن نداده بلكه تنها وى را در استكبارى كه ورزيد با اينكه مقام او مقام انقياد و تذلل بوده مورد مؤ اخذه قرار داده است ، و لذا چندان لازم به نظر نمى رسد كه وجوهى را كه مفسرين در جواب ابليس ذكر كرده اند در اينجا ايراد نموده و در آن بحث كنيم . قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّك مِنَ الصغِرِينَ

كبريا خاص خداى سبحان است و از غير او تكبر پسنديده نيست .

(( تكبر(( عبارت است از اينكه كسى بخواهد خود را ما فوق ديگرى و بزرگ تر از او جلوه دهد و لذا وقتى كسى در گفتار و رفتار خود قيافه بگيرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار، دل ديگران را مسخر خود نموده در دلها جا كند و بخواهد به ديگران بقبولاند كه او از آنان شريف تر و محترم تر است به چنين كسى مى گويند تكبر ورزيد، و ديگران را خوار و كوچك شمرد. و از آنجايى كه هيچ موجودى از ناحيه خود داراى احترام و كرامتى نيست مگر اينكه خداى تعالى او را به شرافت و احترامى تشريف كرده باشد از اين جهت بايد گفت تكبر در غير خداى تعالى - هر كه باشد - صفت مذمومى است ، براى اينكه غير او هر كه باشد از ناحيه خودش جز فقر و مذلت چيزى ندارد. آرى ، خداى سبحان داراى كبريا است و تكبر از او پسنديده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۴

بنابراين ، مى توان گفت تكبر دو قسم است : يكى پسنديده و آن تكبر خداى تعالى است ، و يا اگر از بندگان او است منتهى به او مى شود مانند تكبر دوستان خدا بر دشمنان او كه آنهم در حقيقت افتخار كردن به بندگى خدا است . و ديگر تكبر ناپسند، و آن تكبرى است كه در مخلوقات وجود دارد كه شخص نفس خود را بزرگ تصور مى كند اما نه بر اساس ‍ حق . و(( صاغرين (( جمع (( صاغر(( و به معناى خوار و ذليل است ، و (( صغار(( در باب معانى نظير (( صغر(( در باب غير معانى است . و جمله (( فاخرج انك من الصاغرين (( تاءكيد است براى جمله (( فاهبط منها(( ، براى اينكه (( هبوط(( همان خروج است ، و تفاوتش با خروج تنها در اين است كه هبوط خروج از مقامى و نزول به درجه پايين تر است ، و همين معنا خود دليل بر اين است كه مقصود از هبوط فرود آمدن از مكان بلند نيست ، بلكه مراد فرود آمدن از مقام بلند است . و اين مؤ يد ادعاى ما است كه گفتيم ضمير در (( منها(( و (( فيها(( به (( منزلت (( بر مى گردد نه به آسمان و يا بهشت . و شايد كسانى هم كه گفته اند مرجع ضمير، آسمان و يا بهشت است مقصودشان همان منزلت باشد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود كه خداى تعالى فرمود: به جرم اينكه هنگامى كه ترا امر كردم سجده نكردى بايد از مقامت فرود آيى ، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبرى بود، و تو نمى بايستى در چنين مقامى تكبر كنى ، پس ‍ برون شو كه تو از خوار شدگانى . و تعبير به (( صغار(( با اينكه الفاظ ديگرى هم اين معنا را مى رسانيد براى مقابله با لفظ (( تكبر(( است .

درخواست مهلت از خدا توسط ابليس

قَالَ أَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قَالَ إِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ ابليس از خداى تعالى مهلت مى خواهد، و خداوند هم به وى مهلت مى دهد. خداوند در جاى ديگر نيز اين معنا را ذكر كرده و فرموده : (( قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم (( از اين آيه برمى آيد كه ابليس بطور مطلق از خدا مهلت خواسته ، و ليكن خداوند او را تا زمانى معين مهلت داده است ، و به زودى در تفسير سوره حجر درباره وقت نامبرده بحث خواهيم كرد - ان شاء الله -. پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (( تو از مهلت داده شدگانى (( در حقيقت مهلت وى را بطور اجمال ذكر كرده ، و نيز از آن برمى آيد كه غير از ابليس مهلت داده شدگان ديگرى نيز هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۵

و از اينكه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند، و ليكن خداوند دعايش را به اجابت نرسانيد، و شايد خداوند خواسته باشد كه او را تنها در زندگى دنيا بر بندگانش مسلط كند، و ديگر در عالم برزخ قدرت بر اغواى آنان نداشته باشد، هر چند به مصداق آيه (( و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ، و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون ، حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ، و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون (( و همچنين آيه (( احشروا الذين ظلموا و ازواجهم (( رفاقت و همنشينى با آنان را داشته باشد. قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنى لاَقْعُدَنَّ لهَُمْ صرَطك الْمُستَقِيمَ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِّن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ .... (( اغواء(( به معناى انداختن در غوايت و گمراهى است ، البته گمراهيى كه تواءم با هلاك و خسران باشد. و مفسرين گر چه جمله (( اغويتنى (( را بر حسب اختلاف نظريات و سليقه هايى كه داشته اند به همه اين معانى يعنى (( غوايت (( ، (( ضلالت (( ، (( هلاك (( و (( خسران (( تفسير كرده اند، و ليكن از عبارتى كه خداى تعالى در سوره (( حجر(( از ابليس ‍ حكايت كرده و فرموده : (( قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين (( استفاده مى شود كه مراد او همان معنايى بوده كه ما ذكر كرديم . حرف (( باء(( در كلمه (( بما(( براى سببيت و يا مقابله است ، از اين جهت معناى آيه چنين است كه : (( من به سبب اينكه گمراهم كردى و يا در مقابل اينكه گمراهم ساختى ...(( . و اينكه بعضى ها گفته اند حرف مزبور براى قسم ، و نظير قسمى است كه در آيه (( فبعزتك لاغوينهم اجمعين (( است ، اشتباه مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶

و جمله (( لاقعدن لهم صراطك المستقيم (( به اين معنا است كه من بر سر راه راست تو كه آنان را به درگاهت مى رساند و منتهى به سعادت آنان مى گردد مى نشينم . و (( نشستن بر سر راه مستقيم (( كنايه است از اينكه مراقب آنان هستم ، هر كه را در اين راه ببينم آن قدر وسوسه مى كنم تا از راه تو خارج نمايم .

محاصره انسان توسط شيطان از چهار طرف !

و جمله (( ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم (( بيان نقشه و كارهاى او است ، مى گويد: ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره مى كنم تا از راهت بدر برم . و چون راه خدا امرى است معنوى ناگزير مقصود از جهات چهارگانه نيز جهات معنوى خواهد بود نه جهات حسى . از آيه (( يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا(( ۱ و آيه (( انما ذلكم الشيطان يخوف اولياء(( ۲ و آيه (( و لاتتبعوا خطوات الشيطان (( ۳ و آيه (( الشيطان يعد كم الفقر و يامركم بالفحشاء(( ۴. نيز مى توان در اين باره چيزهايى فهميد، و از آن استفاده كرد كه مقصود از (( من بين ايديهم - جلو رويشان (( حوادثى است كه در زندگى براى آدمى پيش مى آيد، حوادثى كه خوشايند و مطابق آمال و آرزوهاى او يا ناگوار و مايه كدورت عيش او است ؛ چون ابليس در هر دو حال كار خود را مى كند. و مراد از (( خلف - پشت سر(( اولاد و اعقاب او است ؛ چون انسان نسبت به آينده اولادش نيز آمال و آرزوها دارد، و درباره آنها از پاره اى مكاره مى انديشد. آرى ، انسان بقا و سعادت اولاد را بقاء و سعادت خود مى داند، از خوشبختى آنان خوشنود و از ناراحتى شان مكدر و متاءلم مى شود. انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را براى اولاد خود مى خواهد و تا بتواند آتيه آنان را تاءمين نموده ، و چه بسا خود را در اين راه به هلاكت مى اندازد. و مقصود از سمت راست كه سمت مبارك و نيرومند آدمى است سعادت و دين او است . و (( آمدن شيطان از دست راست (( به اين معنا است كه وى آدمى را از راه ديندارى بى دين مى كند، و او را در بعضى از امور دينى وادار به افراط نموده به چيزهايى كه خداوند از آدمى نخواسته تكليف مى كند. و اين همان ضلالتى است كه خداوند آن را (( اتباع خطوات الشيطان (( نام نهاده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷

و منظور از (( سمت چپ (( بى دينى مى باشد، به اين معنا كه فحشا و منكرات را در نظر آدمى جلوه داده وى را به ارتكاب معاصى و آلودگى به گناهان و پيروى هواى نفس و شهوات وادار مى سازد. زمخشرى در كشاف مى گويد: اگر كسى بپرسد چرا نسبت به (( من بين ايديهم (( و (( من خلفهم (( لفظ (( من (( را كه براى ابتداء است استعمال كرد، و در (( ايمان (( و (( شمائل (( لفظ (( عن (( را كه براى تجاوز است بكار برد؟ در جواب مى گوييم : فعل بطور كلى به هر حرفى كه به مفعول به متعدى مى شود به همان حرف و به همان وسيله به مفعول فيه متعدى مى گردد، و همانطورى كه در تعدى به مفعول به حروف تعديه مختلف است همچنين در تعدى به مفعول فيه حروف تعديه مختلف مى گردد. نحوه استعمال هر لغتى را بايد از عرب اخذ كرد، نه اينكه با قياس آنرا تعيين نمود، و اگر در لغت بحثى مى شود، تنها از حيث موارد استعمال آن است ؛ به اين معنا كه بحث مى شود از اينكه آيا فلان لغت را در چه جايى بايد استعمال كرد؟ و استعمالش در چه جايى غلط است ؟ مثلا وقتى از عرب مى شنويم كه مى گويد: (( جلس على يمينه (( معناى (( على يمينه (( اين است كه وى در طرف راست فلانى طورى قرار گرفت كه گويى غالبى در كنار مغلوب و زيردست خود قرار گرفته ، و وقتى مى شنويم كه مى گويد:(( فلان جلس عن يمين فلان (( مى گوييم معنايش اين است كه فلانى در طرف راست فلان كس با فاصله طورى نشست كه گويى نمى خواهد به او بچسبد، اين معناى لغوى (( عن يمينه (( است ، و ليكن در اثر كثرت استعمال در هر دو قسم نشستن استعمال مى شود، همچنان كه درباره كلمه (( انفال (( نيز به اين نكته اشاره نموديم . مراد از (( مخلصين (( و (( شاكرين (( كه شيطان نمى تواند ايشان را بفريبد و اشارهبه طريقه گمراه كردن شيطان و جمله (( و لا تجد اكثرهم شاكرين (( نتيجه كارهايى است كه خداوند در جمله (( لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم ...(( از ابليس ذكر فرمود، البته در جاهاى ديگر قرآن كه داستان ابليس را نقل فرموده در آخر به جاى (( و لا تجد اكثرهم شاكرين (( عبارات ديگرى را ذكر فرموده ، مثلا در سوره (( اسرى (( وقتى اين داستان را نقل مى كند در آخر از قول ابليس مى فرمايد: (( لاحتنكن ذريته الا قليلا(( و در سوره (( ص (( از قول همو مى فرمايد: (( لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين (( ۳.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۸

از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از (( شاكرين (( در آيه مورد بحث همان (( مخلصين (( در ساير آيات است . دقت در معناى اين دو كلمه نيز اين معنا را تاءييد مى كند، براى اينكه (( مخلصين (( - به فتح لام - كسانيند كه براى خدا خالص شده باشند يعنى خداوند آنان را براى خود خالص كرده است و جز او كسى در آنان نصيبى ندارد، و آنان به غير خدا به ياد كسى نيستند؛ از خدا گذشته هر چيز ديگرى را - حتى خودشان را - فراموش كرده اند. و معلوم است كه چنين كسانى در دلهايشان جز خداى تعالى چيز ديگرى نيست و چنان ياد خدا دلهايشان را پر كرده كه ديگر جاى خالى براى شيطان و وسوسه هايش نمانده است . و اما (( شاكرين (( - آنها هم كسانيند كه هميشه شكر نعمت هاى خدا كارشان است ، يعنى به هيچ نعمتى از نعمتهاى پروردگار بر نمى خورند مگر اينكه شكرش را بجاى مى آورند. به اين معنا كه در هر نعمتى طورى تصرف نموده و قولا و فعلا به نحوى رفتار مى كنند كه نشان مى دهند اين نعمت از ناحيه پروردگارشان است ، و پر واضح است كه چنين كسانى به هيچ چيزى از ناحيه خود و ديگران بر نمى خورند مگر اينكه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به ياد خدايند و همين به ياد خدا بودن شان هر چيزى ديگرى را از يادشان برده ، چون خداوند در جوف كسى دو قلب قرار نداده ، پس اگر حق معناى شكر را ادا كنيم برگشت معناى آن به همان مخلصين خواهد بود، و اگر ابليس ‍ شاكرين و مخلصين را از اغواء و اضلال خود استثنا كرده بيهوده و يا از راه ترحم بر آنان نبوده ، و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلكه از اين باب است كه دسترسى به آنان نداشته و زورش به آنان نمى رسيده است . گر چه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناى بشر را ذكر نكرده و ليكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست ، و آن دو حقيقت يكى اين است كه سبب اضلالش هم ضلالتى است كه در نفس خود او جايگزين شده ، و مانند آتش كه به هر چيز برخورد از حرارت خود در آن اثر مى گذارد او نيز هر كسى را كه بخواهد گمراه كند با او تماس حاصل مى كند و به همين وسيله از گمراهى خود چيزى در نفس او باقى مى گذارد. اين معنا از آيه (( احشروا الذين ظلموا و ازواجهم ... و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تكونوا مؤ منين ... فاغويناكم انا كنا غاوين (( ۱ نيز استفاده مى شود. ديگر اينكه آن چيزى كه ابليس خود را به آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفكر حيوانى او است كه مربوط به تصور اشياء و تصديق به سزاوار و غير سزاوار آنها است و به زودى تفصيل اين اجمال خواهد آمد - ان شاء الله -.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۹

قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَك ... (( مذوم (( از ماده (( ذام ، يذام (( و به معناى مذموم و معيوب است . و (( مدحور(( از باب (( دحر(( و به معناى رانده شده بخوارى و ذلت است . و (( لام (( در جمله (( لمن تبعك منهم ...(( . لام قسم و جوابش ‍ جمله (( لاملان جهنم ...(( است . از آنجايى كه مورد گفتار ابليس و تهديدش به انتقام تنها بنى آدم بود و قسم خورد كه غرض خلقت آنان را كه همان شكر است در آنان نقض ‍ نموده و از بين مى برد و آنان را بجاى شكر وادار به كفران مى سازد، خداى تعالى در جوابش پيروانش را هم با او شريك ساخته و فرمود:(( جهنم را از شما يعنى از تو و بعضى از پيروانت پر مى كنم (( . در اين جمله خداى تعالى از در منت و رحمت جميع پيروان ابليس را ذكر نفرمود، بلكه فرمود: (( از شما(( و اين خود اشعار به تبعيض دارد. وَ يَئَادَمُ اسكُنْ أَنت وَ زَوْجُك الْجَنَّةَ ... اين آيه آدم (عليه السلام ) را مخاطب قرار داده سپس همسرش را عطف بر او نموده و با جمله (( فكلا من حيث شئتما(( تصرف در همه انواع خوراكيها را بر آنان مباح گردانيده مگر آن درختى را كه با جمله (( و لا تقربا هذه الشجره (( استثنا كرده است . و مقصود از (( ظلم (( در جمله (( فتكونا من الظالمين (( ظلم به نفس و مخالفت امر ارشادى است ، نه معصيت و مخالفت امر مولوى . فَوَسوَس لهَُمَا الشيْطنُ ... ((فوسوسه (( در لغت به معناى دعوت كردن به امرى است به آهستگى و پنهانى . و(( موارات (( پوشاندن در پس پرده است . و (( سوآت (( جمع (( سوءه (( و به معناىعضوى است كه آدمى از برهنه كردن و اظهار آن شرم مى دارد. مراد از جمله (( الّا اءن تكوناملكين (( در خطاب به آدم و هوا و جمله (( ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين (( در تقدير (( الا كراهه ان تكونا ملكين (( است ، و معنايش اين است كه : پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد مگر از اين جهت كه مبادا فرشته شويد، و يا از خالدين گرديد. و (( ملك (( گر چه به فتح لام قرائت شده و به معناى فرشته است ، الا اينكه در آن معناى (( ملك (( - به ضم ميم و سكون لام - نيز هست ، به دليل اينكه در جاى ديگر در همين داستان فرموده : (( قال يا آدم هل ادلك على شجره الخلد و ملك لايبلى (( ۱.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه ۴۰

و در مجمع البيان از مرحوم سيد مرتضى نقل مى كند كه وى احتمال داده كه مراد از جمله (( الا ان تكونا ملكين (( اين باشد كه ابليس به آن دو چنين فهمانيد كه ماءمور به اجتناب از شجره فقط مخصوص ملائكه و آنانكه خالد در بهشتند مى باشد، نه آن دو. و در حقيقت جمله مزبور شبيه است به اينكه شخصى به ديگرى بگويد: (( از فلان چيز نهى نشدى مگر اينكه فلان شخص باشى (( يعنى فلان شخص از آن چيز نهى شده است نه تو، و اگر ابليس به اين بيان مطلب را رسانيده براى اين بوده كه اينطور حرف زدن در تدليس و القاى شبهه و گمراه كردن طرف از هر بيان ديگرى مؤ ثرتر است . اين وجهى بود كه سيد مرتضى در معناى جمله مورد بحث ذكر كرده و ليكن اشكالش اين است كه با آيه (( ۱۲۰(( سوره (( طه (( نمى سازد؛ براى اينكه در آن آيه خود ابليس مى گويد (( اگر بخواهى تو را به درخت خلد راهنمايى مى كنم (( .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←