تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بعضى ديگر گفته اند: معنايش اينست كه : از حال هيچ قريه اى از قرى سابقه ندارد كه نخست كفر ورزيده ، سپس ايمان آورده و ايمانش ‍ سودمند به حالش شده باشد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند ما عذاب را از آنان برداشته ، از زندگى برخوردارشان كرديم . اشكالى كه به اين وجه وارد است همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد بود. وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لاَمَنَ مَن فى الاَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعاً يعنى اگر پروردگارت مى خواست ، تمامى انسانهائى كه روى زمينند ايمان مى آوردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۸۷

و ليكن اينطور نخواسته و در نتيجه همه ايمان نياوردند، و از اين به بعد هم همه ايمان نخواهند آورد. پس ، مشيت در اين باب با خداى سبحان است ، و مطلب به خواست او بستگى دارد، و چون او چنين چيزى را نخواسته تو اى پيامبر نبايد چنين طمع و توقعى داشته باشى ، و نيز نبايد در اين باب خود را خسته كنى براى اينكه تو قادر نيستى مردم را مجبور بر ايمان كنى ، و ايمانى كه از روى اكراه باشد خواست ما نيست ، آن ايمانى را ما از انسانها خواسته ايم كه از حسن اختيار باشد. و به همين جهت است كه بعد از بيان اين حقيقت ، در قالب استفهام انكارى فرموده : «افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين »، يعنى بعد از آنكه بيان كرديم كه امر مشيت و خواست به دست خداى تعالى است و او نخواسته كه تمامى مردم ايمان بياورند، و در نتيجه همه مردم به اختيار خود به هيچ وجه ايمان نخواهند آورد، با اين حال ديگر راهى براى تو باقى نمانده جز اينكه فرضا مردم را به زور و به اكراه بر ايمان واداشته و مجبور سازى ، و من اين عمل را براى تو عملى منكر كرده ام و تو نبايد دست به چنين كارى بزنى ، و نمى توانى اين كار را بكنى ، و خود من هم ايمان اين چنينى را قبول نمى كنم .

معناى اينكه هيچ كس جز به اذن خدا ايمان نمى آورد

وَ مَا كانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يجْعَلُ الرِّجْس عَلى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ بعد از آنكه در آيه سابق فرمود «امر ايمان آوردن مردم به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد همه اهل زمين ايمان بياورند ايمان خواهند آورد، و ليكن اين را نخواسته ، پس جاى اين نيست كه كسى در ايمان آوردن همه طمع ببندد»، اينك در اين آيه نكته اى در بيان اين معنا اضافه كرده كه حاصلش اينست : ملك - به كسر ميم - فقط و فقط از آن خدا است ، پس تنها او است كه اصالتا و بدون نياز به موافقت و اجازه كسى مى تواند در ملك عالم تصرف كند، و كس ديگرى در اين اصالت تصرف شريك او نيست . بله ، مگر اينكه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد. و ايمان به خدا - البته ايمان اختيارى - و راه يافتن به سوى او مانند ساير موجودات عالم و ساير امور در تحققش محتاج به سببى است خاص به خودش ، و اين سبب هر چه باشد مؤ ثر واقع نمى شود و سببيتش كار آمد نمى گردد و مسبب خود را كه همان ايمان آدمى است پديد نمى آورد مگر به اذن خداى سبحان ، ليكن خداى سبحان اين اذن را در همه موارد نمى دهد، تنها در خصوص انسانى مى دهد كه پذيراى حق باشد. و اما انسانى كه معاند حق است و در برابر حق لجاجت مى كند خداى تعالى پليدى و ضلالت را نصيب او مى كند، (چون خود او با بدى اختيارش سبب پليدى و ضلالت را كه همان عناد و لجاجت است انتخاب كرده ) پس اميدى در ايمان آوردن او و سعادت يافتنش ‍ نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۸۸

و اگر خداى تعالى در كارآمد شدن سبب ايمان در مورد انسانى اذن دهد غير اينگونه انسانهاى معاند و تكذيبگر است ، پس اينكه فرمود: «و ما كان لنفس ان تومن الا باذن اللّه » حكمى است عام و حقيقى ، نه صرف اعتبار، حكمى است كه داراى ايمان شدن نفوس را منوط و وابسته به اذن خداى تعالى كرده . و در اينكه فرمود: «و يجعل الرجس ...» خواست تا استعداد دريافت اذن را از آنهائى كه تعقل ندارند سلب كند و امكان رسيدن به اذن خدا را مختص غير اين طايفه بسازد. در آيه شريفه : «و ما كان لنفس ...» از شك و ترديد (درمقابل ايمان ) به رجس و پليدى تعبير شده است و منظور از «رجس » در خصوص اين آيه چيزى در مقابل ايمان است ، و معلوم است كه مقابل ايمان شك و ترديد است . پس در اين آيه شك و ترديد، رجس و پليدى خوانده شده . به اين معنا كه شك مصداقى است كه عنوان رجس بر آن صادق است ، و اين رجس در آيه زير معرفى شده است : «و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لا يؤ منون ». و نيز در خصوص اين آيه منظور از جمله «الذين لا يعقلون » تكذيب كنندگان آيات خدا است ، و از اين جهت آنان را بى عقل خوانده كه تكذيب كنندگان آيات خدا يكى از طوايفى هستند كه كلمه عذاب عليه آنان محقق و حتمى شده و از كسانى هستند كه خدا بر دلهايشان مهر زده در نتيجه ديگر تعقل نمى كنند، همچنانكه در جاى ديگر در بيان وضع آنان فرموده : «و طبع اللّه على قلوبهم فهم لا يعلمون » قُلِ انظرُوا مَا ذَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يعنى نظر كنيد بدانچه در آسمانها و زمين است از مخلوقات مختلف و گوناگونى كه هر يك آيتى از آيات خدا است ، و به ايمان دعوت مى كند. و ظاهر اينكه فرمود: «و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون » اين است كه حرف «ما» در آن استفهامى باشد و اين جمله به انگيزه انكار و اظهار تاءسف آورده شده باشد، نظير اين گفتار يك طبيب به بيمار غير قابل علاجش كه «من مرگ را به چه چيز معالجه كنم ». جمله مورد بحث نيز مى فرمايد: اى پيامبر! ما به تو دستور داديم آنان را با اين پيام ما: «قل انظروا فى السماوات ...» انذار كنى و بترسانى ، اما انذارها و يا آيات چه تاثيرى در آنان دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۸۹

با اينكه ايمان ندارند و ايمان نمى آورند، (يعنى با اينكه تصميم جدى دارند بر اينكه ايمان نياورند) و اين عزمشان به خاطر مهرى است كه بر دلهايشان زده شده . چه بسا مفسرينى كه گفته اند: حرف «ما» استفهامى نيست ، بلكه نافيه است ، (و آيه مى خواهد بفرمايد: آيات و انذارها در مردمى كه ايمان ندارند تاءثيرى نمى گذارد). فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُوا اين جمله - به شهادت حرف «فاء» كه بر سر آن آمده - تفريع بر حرف «ما» در جمله سابق است كه مى فرمود: «و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون »، و معنايش اين است : حال كه معلوم شد آيات و انذارها هيچ اثرى در آنان ندارد و آنها ايمان نمى آورند پس ‍ روزگار و سرنوشتى را نبايد انتظار داشته باشند مگر مثل سرنوشت و روزگارى كه امثال آنان در قرون گذشته داشتند. آرى ، اينان خود را ذخيره كرده اند براى عذاب الهى ، عذابى كه بين تو و بين آنان جدائى افكنده آنان را هلاك مى كند. براى اينكه كلمه عذاب بر آنان حتمى گشته است . و به همين جهت رسول گرامى خود را ماءمور كرد به اينكه اين حقيقت را به آنان ابلاغ كند: «قل فانتظروا - بگو منتظر باشيد»، يعنى منتظر روزگارى مانند روزگار كسانى كه قبل از شما بودند و يا به عبارتى منتظر روز عذابى باشيد كه بين من و شما جدائى مى افكند، پس در آن روز ايمان خواهيد آورد، اما ايمانى كه هيچ سودى به حالتان ندارد. «انى معكم من المنتظرين - من نيز با شما از منتظران هستم ». البته در سابق گفتيم كه استفهام در اين آيه انكارى است . ثُمَّ نُنَجِّى رُسلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا كَذَلِك حَقاًّ عَلَيْنَا نُنج الْمُؤْمِنِينَ اين جمله تتمه صدر آيه قبلى است كه مى فرمود: «فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ». و جمله «قل فانتظروا...» جمله اى است معترضه ، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به اين قرار است : (فهل ينتظرون ) آيا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى كشند (الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ) سرنوشتى غير آنچه كه امتهاى كافر گذشته داشتند كه كلمه عذاب بر آنان حتمى گرديد، و در نتيجه آيت عذاب را به سويشان فرستاديم «ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا» آنگاه رسولان خود و آنهائى كه ايمان آورده بودند را نجات داديم ))؟ حال بايد ديد چرا جمله فانتظروا انى معكم من المنتظرين )) در بين صدر و ذيل آيه فاصله شده است ؟ علتش اينست كه اين جمله آن ارتباطى را كه با جمله قبلش دارد با جمله بعدش ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۰

(زيرا جمله قبلش نيز سخن از انتظار داشت ) و جا داشت جمله مورد بحث به عنوان جواب از آن جمله ، پهلوى آن قرار بگيرد و بفهماند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز مثل شما كفار منتظر هست ، و بعدا مساءله نجات را ذكر كند كه اختصاصى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد. و به عبارت ساده تر: انتظار حكم بين خودش و بين آنها مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اينكه بعد از قضاى حكم ، خداوند رسول و مؤ منين را نجات دهد مخصوص شخص ‍ رسول نبود. علت ديگرش اين است كه انتظار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار قضاء فصل و جدا سازى بين اهل حق و باطل نبود، بلكه انتظار نجات دادن مؤ منين از عذاب بود، و اين چيزى نبود كه منظور اصلى گفتار باشد، زيرا آن منظورى كه كلام در صدد ايفاى آنست انذار و ترساندن مشركين است ، نه بشارت نجات به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين - دقت بفرماييد.

وعده خداوند به نجات دادن مؤ منين از امت اسلام ، همانطور كه پيامبران و مؤ منين از اممگذشته را نجات داد

و اما اينكه فرمود: «كذلك حقا علينا ننج المؤ منين » (با در نظر گرفتن حرف «كاف » تشبيه ، كه در اول آن آمده ) معنايش اينست كه : همانطور كه همواره رسولان و ايمان آورندگان از امتهاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ايم ، همچنين نجات دادن مؤ منين به وسيله تو نيز حقى است بر عهده ما. پس جمله «حقا علينا» مفعول مطلقى است كه در جاى فعل حذف شده اش نشسته ، و تقدير كلام «حق ذلك علينا حقا» است . و حرف «ال » در كلمه «المؤ منين » الف و لام عهد است ، كه معنايش مؤ منين معهود مى باشد، يعنى مؤ منين اين امت . اين جمله بيانگر وعده جميلى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و به مؤ منين از اين امت ، كه خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد. و بعيد نيست از اينكه در اين جمله نام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نياورده و تنها فرموده : «مؤ منين را نجات مى دهيم »، با اينكه در مورد امتهاى سابق ، رسولان را با مؤ منين ذكر كرده بود، استفاده شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين نجات موعود را درك نمى كند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب ، مؤ منين امتش را نجات مى دهد، همچنانكه از تكرار شدن مضمونى چون : «فاما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون » همين معنا به ذهن آدمى در آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۱

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيه : «و ان كنت فى شك ...»، قوم يونس و...) در تفسير عياشى از محمد بن سعيد اسدى روايت كرده كه موسى بن محمد بن رضا به وى خبر داده كه يحيى بن اكثم نامهاى به وى نوشت تا در آن نامه از وى سؤ الهائى كند، و پرسيده : در آيه «فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب » روى سخن با كيست ؟ اگر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد لازمه اش اين مى شود كه آن جناب به آنچه به او نازل شده شك داشته باشد و اگر روى سخن با غير آن جناب باشد لازمه اش اينست كه قرآن بر غير آن جناب نازل شده باشد. موسى مى گويد: من اين سؤ ال را از برادرم (على بن محمد هادى (عليه السلام ) كردم ، فرمود: اما اينكه فرموده : «فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك » مخاطب در آن ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، ولى آن جناب نسبت به آنچه به وى وحى شده بود شك و ترديد نداشت ، و ليكن از آنجا كه جاهلان مى پرسيدند چطور شد كه خدا فرشته اى به سوى ما مبعوث نكرد و چگونه فردى مبعوث كرده كه در بى نياز نبودن از خوردن و نوشيدن و راه رفتن در بازارها مثل همه مردم است لذا خداى سبحان به پيامبرش ‍ وحى كرد (كه اگر ادله تو براى آنان قانع كننده و مؤ ثر واقع نشد، اين دليل را برايشان بياور) كه نخست اهل كتاب را نزد خود و ايشان حاضر سازى ، و در پيش روى اين جاهلان از اهل كتاب بپرسى مگر پيامبران شما غير بشر بودند؟ و مگر غذا نمى خوردند و نوشيدنى نمى نوشيدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟! (وقتى همه گفتند: آرى ، پيامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه اين لوازم بشرى را داشتند، آن وقت به ايشان بگو) خوب ، پيغمبر شما هم فردى مانند آن پيامبران است ، و من نيز مثل آنها هستم . پس ، اگر در اين آيه فرموده : «اگر تو در شك هستى » با اينكه آن جناب شكى نداشته ، خواسته است از ديدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنانكه در آيه شريفه ، «فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين »، با اينكه خداى تعالى مى داند رسول گرامياش دروغ نمى گويد، و رسالت او را مى رساند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۲

مع ذلك آن جناب را مانند طايفه مقابلش جايز الخطاء قلمداد كرده تا در مخاصمه ، رعايت انصاف را كرده باشد و گرنه هم خدا مى دانست كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) دروغ نمى گويد و هم آن جناب مى دانست كه راستگو است ، چيزى كه هست خواست تا در مقام احتجاج رعايت انصاف را كرده باشد. مؤ لف : شيخ صدوق - قدس سره - اين روايت را در كتابش به سند خود از موسى بن محمد بن على نقل كرده و برگشت آن به همان روايتى است كه نقل كرديم . و در بعضى از روايات آمده كه : اين آيه شريفه در شب معراج نازل شد و در آن ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) ماءمور شد تا از ارواح انبياء (عليهم السلام ) از اين معنا سؤ ال كند، و همين انبياء مورد نظر آيه «الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك » بوده اند. همين وجه از زهرى نيز روايت شده ، و ليكن اين روايت به خوبى و بطور روشن با لفظ آيه انطباق ندارد. و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از قتاده روايت كرده كه در تفسير اين آيه گفته است : براى ما اينطور نقل كردند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) گفته است : من نه شك دارم و نه مى پرسم . و در تفسير عياشى از معمر روايت آورده كه گفت : امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام ) فرمود: يونس از طرف خداى تعالى ماءموريتهائى داشت كه همه را به قومش رسانيد، تا در آخر، نشانيهاى عذاب هويدا گشت ، پس مردم بين خود و اطفالشان و بين حيوانات و بچه هايشان جدايى انداختند، آنگاه به درگاه خداى - عزوجل - تضرع و زارى كردند، و خدا هم عذاب را از آنان برداشت .... مؤ لف : داستان يونس و قومش - ان شاء اللّه - بزودى در تفسير بعضى از آياتى كه متعرض جزئيات داستان او است ، مى آيد. و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و لالكائى - در كتاب السنة - از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: بر حذر بودن مقدرات (قضا و قدر) را بر نمى گرداند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۳

ولى دعا مقدرات را بر مى گرداند و اين مطلب در قرآن كريم آمده آنجا كه مى فرمايد: «الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى ...» مؤ لف : صاحب الدر المنثور روايت ديگرى در همين معنا از ابن النجار از عايشه از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نقل كرده است . و در كافى و بصائر با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: «رجس » عبارت است از شك و ما ابدا در دين خود شك نمى كنيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۴

آيات ۱۰۹ - ۱۰۴، سوره يونس

قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِن كُنتُمْ فى شكٍ مِّن دِينى فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْت أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۰۴) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۰۵) وَ لا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُك وَ لا يَضرُّك فَإِن فَعَلْت فَإِنَّك إِذاً مِّنَ الظلِمِينَ(۱۰۶) وَ إِن يَمْسسك اللَّهُ بِضرٍّ فَلا كاشِف لَهُ إِلا هُوَ وَ إِن يُرِدْك بخَيرٍ فَلا رَادَّ لِفَضلِهِ يُصِيب بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۱۰۷) قُلْ يَأَيهَا النَّاس قَدْ جَاءَكمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكيلٍ(۱۰۸) وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْك وَ اصبرْ حَتى يحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيرُ الحَْكِمِينَ(۱۰۹) ترجمه آيات بگو اى مردم اگر در دين من شك داريد، من كسانى را كه شما جز خدا مى پرستيد نمى پرستم و تنها خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند و من ماءمور شده ام كه از مؤ منين باشم (۱۰۴) (و به من وحى شده كه :) وجه بندگى و ديندارى را متوجه دين حنيف كن ، و زنهار، زنهار كه از مشركين مباش (۱۰۵) و به جاى خدا و جز او كسى و چيزى را كه سود و زيانى برايت ندارد مخوان ، كه اگر چنين كنى از ستمكاران خواهى بود (۱۰۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۵

و اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس به جز خدا نيست كه آن را برطرف سازد، (همچنانكه ) اگر چيزى براى تو خواسته باشد كسى نيست كه فضل و كرم او را برگرداند، او به هر يك از بندگانش هر چه بخواهد به كرم خود مى رساند، و او آمرزگار و رحيم است (۱۰۷) بگو: هان اى مردم ! از ناحيه پروردگارتان دين حق برايتان آمده ، پس هر كس هدايت شود به نفع خود هدايت شده ، و هر كس گمراه شود عليه خود گمراه شده و من ماءمور (به اجبار) شما نيستم (۱۰۸) و آنچه به سويت وحى مى شود پيروى كن و خويشتندارى نما، تا خدا (بين تو و قومت ) حكم كند كه او بهترين حاكمان است (۱۰۹) بيان آيات اين آيات ، آيات آخر سوره است كه در آن خلاصه بيانات سوره آمده و اشارهاى اجمالى به مساءله توحيد، معاد و نبوت نيز نموده است . خداوند در اين آيات رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از قرآن پيروى كند و منتظر آن باشد كه خداى عزوجل بين او و امتش حكم كند. قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِن كُنتُمْ فى شكٍ مِّن دِينى ... در سابق مكرر گفته شد كه دين عبارت است از سنتى كه بايد در زندگى پيروى شود، سنتى كه پيروى آن سعادت انسان را تاءمين كند. و در اين كلمه (دين ) معناى اطاعت نيز نهفته است همانطور كه خداوند مى فرمايد «و اخلصوا دينهم لله » و بسا كه به معناى جزاء استعمال مى شود.

مراد از شك داشتن مشركين در دين پيامبر (ص ) در آيه :«

قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى » و معناى جمله «ان كنتم فى شك من دينى » اينست كه : اگر شما در دين من يعنى آن طريقه اى كه پيموده ام و بر مشروعيت آن پافشارى دارم شك داريد. و شك كردن كسى در دين ديگرى و در طريقه اى كه او براى خود برگزيده به اينست كه شك كند، آيا او بر دين خود پافشارى و استقامت مى كند يا نه ؟ و آيا دين او پا مى گيرد و دوام مى يابد يا خير؟ و منشاء اين سؤ ال اين بود كه مشركين طمع در زوال دين آن جناب را داشتند، و بسيار اميدوار بودند كه بتوانند آن جناب را از دعوتش ‍ منصرف كنند و در نتيجه خود را از دعوت او به توحيد و ترك خدايان رها سازند. و با در نظر داشتن اين زمينه معناى آيه اينطور مى شود: اگر شما شك داريد در اينكه خود من بر اين دينى كه شما را به آن مى خوانم استقامت مى كنم يا نه و يا شك داريد در اين كه دين من چيست و انگيزه و ريشه اصلى دعوتم را نفهميده ايد اينك من بطور صريح براى شما بيان مى كنم و مى گويم كه من به هيچ وجه خدايان شما را نمى پرستم و تنها اللّه تعالى را مى پرستم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۶

وجه اينكه از بين اوصاف خداى تعالى (ميراندن ) ذكر شده است

و اگر در جمله «و لكن اعبد اللّه الذى يتوفاكم » از ميان اوصاف خداى تعالى صفت ميراندن و توفى را ذكر كرد، بدين جهت است كه بهانه مشركين در پرستيدن خدايان اين بود كه پرستش خدايان باعث دفع ضرر و جلب نفع براى آنان مى شود و به عبارتى ساده تر: بهانه اى هر چند موهوم و خرافى داشتند ولى درمرگ ديگر هيچ بهانه اى نداشتند، و خودشان نيز معترف بودند كه پرستش بتها هيچ تاءثيرى در خطر مرگ و ضرر آن ندارد، لذا فرمود: من تنها آن خدائى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد. و اشاره كرد به اينكه اگر معيار در عبادت ، دفع ضرر و جلب نفع است ، شما نيز بايد خداى تعالى را بپرستيد، چون احتياج به امنيت از ضرر و خطر مرگ داريد و اين امنيت تنها به دست خداى تعالى است . علاوه بر اين ، انتخاب اين صفت از ميان صفات خداى تعالى اشاره اى هم به تهديد مشركين دارد، چون آيات قبلى وعده قطعى عذاب به آنان ميداد و وفات مشركين ميعاد عذابشان بود. مؤ يد اينكه اين نكته نيز منظور بوده اينست كه بعد از جمله «و لكن اعبد اللّه الذى يتوفاكم » فرمود: «امرت ان اكون من المؤ منين » و فهمانيد كه نجات مؤ منين جزء وعده اى است كه در دو آيه قبل داد و فرمود: «فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ... ننج المؤ منين ». و معناى آيه اين است : اگر درباره دين من شك داريد پس بدانيد و يقين كنيد كه من خدايان شما را نمى پرستم ، و ليكن تنها اللّه را، يعنى آن كسى را مى پرستم كه به تكذيبگران وعده عذاب و به مؤ منين وعده نجات داده و به من امر فرموده كه از مؤ منين باشم ، همانطور كه امر فرموده از عبادت آلهه اجتناب كنم . وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً اين جمله عطف است بر موضعى كه جمله «و امرت ان ...» در كلام داشت ، چون در معناى «كن من المؤ منين - از مؤ منين باش » است ، در نتيجه صيغه امر «اقم » عطف شده است به صيغه امر «كن ». و اما اينكه اقامه وجه براى دين حنيف چه معنا دارد؟ در طول اين تفسير در چند نوبت معنايش را ذكر كرديم )). وَ لا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُك وَ لا يَضرُّك اين آيه شريفه نهيى است بعد از نهيى ديگر از شرك ورزيدن ، و بيان مى كند كه شرك ورزيدن ، انسان را در زمره ستمگران داخل مى سازد، و وقتى آدمى در زمره ستمگران قرار گرفت ، آن تهديدهائى كه خداى تعالى در كلام خود به ستمگران كرده در حق آدمى محقق مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۷

دو تعبير شريف در اين آيه شريفه

در اين آيه دو تعبير لطيف آمده : يكى اينكه وقتى سخن از دعاء دارد، تعبير «ما لا ينفعك و لا يضرك »- ما: چيزى كه - را آورده و چون سخن از عبادت دارد، «تعبير الذين تعبدون من دون اللّه » - الذين : كسانى كه - را مى آورد، و لطف اين دو تعبير از اين جهت است كه عبادت به حسب طبع اقتضاء دارد كه معبود داراى عقل و شعور باشد، و معلوم است كه درباره چنين معبودى بايد تعبير «الذين » آورده شود، ولى دعا هر چند كه همواره و تواءم با عبادت و خود نوعى عبادت است ، ليكن وقتى مدعو متصف باشد به صفت «لا ينفع و لا يضر» ديگر جا ندارد تعبير الذين آورده شود، چون اين تعبير ذهن شنونده را دچار اشتباه مى سازد، و شنونده خيال مى كند كه هر موجودى كه مصداق تعبير «كسانيكه » باشد، يعنى صاحب علم و عقل مى تواند نافع و مضر باشد، بدين جهت به جاى آن تعبير، تعبير «چيزى » كه را آورد تا اشاره كند به اينكه اين خدايان كه شما دست به دعايشان بر مى داريد جمادند، و در حق جمادات كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى اراده نفع رساندن و يا ضرر زدن كنند. علاوه بر اشاره مذكور اثر ديگرى در اين تعبير هست ، و آن بيان دليل علت نهى از خواندن بتها است . وَ إِن يَمْسسك اللَّهُ بِضرٍّ فَلا كاشِف لَهُ إِلا هُوَ ... اين جمله ، حاليه و تتمه بيان آيه قبل است ، و معناى مجموع دو آيه چنين است : به جاى خداى تعالى حاجت از چيزى مخواه كه نه سودى دارد و نه زيانى ، در حالى كه اگر خداى تعالى ضررى به تو برساند هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى تواند آن ضرر را از تو برگرداند و يا بردارد، و اگر چيزى براى تو بخواهد هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى تواند آن خير را از تو برگرداند، پس قاهر و غالب تنها او است ، و لا غير. آرى ، او است كه به مشيت و ارادهاش خير به بندگانش مى رساند و با اين حال غفور و رحيم نيز هست و گناهان بندگانش را مى آمرزد و به آنان رحم مى كند. و وقتى اللّه تعالى متصف به چنين اوصافى است و وقتى غير او از چنين اوصافى تهيدست است همين خود اقتضاء مى كند عبادت و دعا را به وى اختصاص دهند. قُلْ يَأَيهَا النَّاس قَدْ جَاءَكمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ منظور از «حق » كه مى فرمايد به سوى شما انسانها آمده ، يا قرآن است و يا دعوت حقهاى كه قرآن مشتمل بر آن است ، و جمله «فمن اهتدى ...» اعلامى است عمومى ، به اينكه همه انسانها در آنچه براى خود انتخاب مى كنند آزادند، و هيچ كس نمى تواند آزادى در انتخاب را از كسى سلب كند. و اين اعلام را بيان اين حقيقت كرده كه حق - همان حقى كه به سويشان آمده - داراى خاصيت و حكمى است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۸

و آن اينست كه هر كس به سوى آن راه يابد در حالى كه راه يافته سودش ‍ عايد خودش مى شود، و هر كس از آن روى بگرداند و راهى ديگر برود در حالى رفته كه ضرر اين انحراف عايد خودش مى شود. پس ، انسانها مى توانند هر يك از اين دو را كه براى خود مى پسندند انتخاب كنند، يا نفع و يا ضرر را. و او (رسول خدا) وكيل مردم نيست ، تا كارى را كه به عهده تك تك انسانها است او انجام دهد. بنابراين ، بيان آيه شريفه كنايه است از وجوب اهتداء مردم به سوى حق ، چون نفعشان در آن است . وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْك وَ اصبرْ حَتى يحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيرُ الحَكِمِينَ دستورى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) به اينكه تنها تابع آن فرامينى باشد كه به خود او وحى مى شود، و در برابر هر مصيبت و رنجى كه در راه اين تبعيت خواهد ديد صبر كند. و نيز وعدهاى است به اينكه خداى سبحان بزودى بين او و قومش حكم خواهد كرد، و او حكم نمى كند جز به نحوى كه مايه روشنى چشم آن جناب باشد. و بنابراين ، آيه شريفه هم دستور به استقامت است و هم تسليت بر مصائبى كه آن جناب مى بيند و هم وعده اى است به اينكه عاقبت خير، تنها نصيب او است . آيه شريفه با حكم خداى تعالى ختم شده ، همان حكمى كه بخش ‍ عظيمى از آيات اين سوره بر آن حكم اعتماد داشت - و خدا داناتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۹۹

آيات ۴ - ۱، سوره هود

(سوره هود در مكه نازل شده و مشتمل بر صد و بيست آيه است ) بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر كِتَبٌ أُحْكِمَت ءَايَتُهُ ثمَّ فُصلَت مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ(۱) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنى لَكم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ(۲) وَ أَنِ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَعاً حَسناً إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى وَ يُؤْتِ كلَّ ذِى فَضلٍ فَضلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ كَبِيرٍ(۳) إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكمْ وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۴) ترجمه آيات به نام خدايى كه رحمتى عمومى و رحمتى خاص متقين دارد. الر. اين (قرآن ) كتابى است كه آياتش همه يك غرض را مى رساند، غرضى كه وقتى شكافته شود به صورت آيات مفصل در مى آيد، كتابى است از ناحيه خداى حكيم و آگاه . (۱) (و آن غرض واحد) اينست كه جز اللّه را نپرستيد كه من از ناحيه او براى بشارت و انذار شما آمده ام (۲) و اينكه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس به سويش باز گرديد تا شما را براى مدتى معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى آنچه از فضل و كرمش مستحق است بدهد (تو اين پيام را به مردم برسان ) اگر از پذيرفتنش اعراض كردند، بگو كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ (۳) روزى كه بازگشتتان به سوى خدا است و او بر چيزى توانا است (۴)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←