گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۰: خط ۴۰:
بعضى در معناى «رجم به غيب» گفته اند: «ظنّ به غيب»، ولى قول بعيدى است.
بعضى در معناى «رجم به غيب» گفته اند: «ظنّ به غيب»، ولى قول بعيدى است.


خداى تعالى در اين سه جمله مورد بحث، در وسط دو جمله اول، آن واو نياورد، ولى در سومى آورده، فرموده: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُم كَلبُهُم»، «خَمسَةٌ سَادِسُهُم كَلبُهُم»، «سَبعَةٌ وَ ثَامِنُهُم كَلبُهُم». در كشاف گفته: در اين سه جمله «ثَلَاثَةٌ» و «خَمسَةٌ» و «سَبعَةٌ»، هر سه خبرهايى هستند براى مبتداى حذف شده، و تقدير كلام چنين است: «هُم ثَلَاثَةٌ». «هُم خَمسَةٌ». «هُم سَبعَةٌ». همچنان كه هر سه جمله «رَابِعُهُم كَلبُهُم» وَ «سَادِسُهُم كَلبُهُم» و «ثَامِنُهُم كَلبُهُم»، مبتدا و خبرهايى هستند كه صفت خبر قبلى قرار گرفته اند.
خداى تعالى در اين سه جمله مورد بحث، در وسط دو جمله اول، آن واو نياورد، ولى در سومى آورده، فرموده: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُم كَلبُهُم»، «خَمسَةٌ سَادِسُهُم كَلبُهُم»، «سَبعَةٌ وَ ثَامِنُهُم كَلبُهُم».  
 
در كشاف گفته: در اين سه جمله «ثَلَاثَةٌ» و «خَمسَةٌ» و «سَبعَةٌ»، هر سه خبرهايى هستند براى مبتداى حذف شده، و تقدير كلام چنين است: «هُم ثَلَاثَةٌ». «هُم خَمسَةٌ». «هُم سَبعَةٌ». همچنان كه هر سه جمله «رَابِعُهُم كَلبُهُم» وَ «سَادِسُهُم كَلبُهُم» و «ثَامِنُهُم كَلبُهُم»، مبتدا و خبرهايى هستند كه صفت خبر قبلى قرار گرفته اند.


خواهى پرسيد: اين كه دليل بى واو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن اين جمله نشد؟  
خواهى پرسيد: اين كه دليل بى واو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن اين جمله نشد؟  


در جواب مى گوييم: واو مزبور، واوى است كه هميشه بر سر جمله اى در مى آيد كه آن جمله، صفت نكره اى باشد، همچنان كه بر سر جملاتى هم در مى آيد كه حال از معرفه باشد. مانند صفت نكره در جمله «جَائَنِى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَر: نزد من مردى آمد كه با او ديگرى هم بود»، و صفت معرفه مانند: «مَرَرتُ بِزيدٍ وَ بِيَدِهِ سَيفٌ: زيد را در راه ديدم، در حالى كه در دستش شمشيرى بود». واو در جمله «وَ مَا أهلَكنَا مِن قَريَةٍإ الّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَعلُومٌ» نيز از همين باب است.
در جواب مى گوييم: «واو» مزبور، واوى است كه هميشه بر سر جمله اى در مى آيد كه آن جمله، صفت نكره اى باشد، همچنان كه بر سر جملاتى هم در مى آيد كه حال از معرفه باشد. مانند صفت نكره در جمله «جَائَنِى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَر: نزد من مردى آمد كه با او ديگرى هم بود»، و صفت معرفه مانند: «مَرَرتُ بِزيدٍ وَ بِيَدِهِ سَيفٌ: زيد را در راه ديدم، در حالى كه در دستش شمشيرى بود». واو در جمله «وَ مَا أهلَكنَا مِن قَريَةٍإ الّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَعلُومٌ» نيز از همين باب است.


فائده اين «واو»، هم در نكره و هم در معرفه، تأكيد و يا به عبارتى، بهتر چسبيدن صفت به موصوف و دلالت بر اين است كه اتصاف موصوف به اين صفت امرى است ثابت و مستقر.
فائده اين «واو»، هم در نكره و هم در معرفه، تأكيد و يا به عبارتى، بهتر چسبيدن صفت به موصوف و دلالت بر اين است كه اتصاف موصوف به اين صفت امرى است ثابت و مستقر.
خط ۵۲: خط ۵۴:
دليل بر اين استفاده، اين است كه خداى تعالى، بعد از دو جمله اول فرمود: «رَجماً بِالغَيب»، و بعد از جمله سوم فرمود: «مَا يَعلَمُهُم إلّا قَلِيلٌ». ابن عباس هم گفته: در دو جمله اول، «واو» نيامد، چون هنوز جاى شمردن بود. زيرا يك قول ديگر باقى مانده بود، ولى در جمله سوم، «واو» آورد تا بفهماند قول ديگرى در دنبال نيست. همين روايت هم، خود دليل قاطع و ثابت است بر اين كه عدد اصحاب كهف، هفت نفر بوده، و هشتمى آنان، سگشان بوده است.
دليل بر اين استفاده، اين است كه خداى تعالى، بعد از دو جمله اول فرمود: «رَجماً بِالغَيب»، و بعد از جمله سوم فرمود: «مَا يَعلَمُهُم إلّا قَلِيلٌ». ابن عباس هم گفته: در دو جمله اول، «واو» نيامد، چون هنوز جاى شمردن بود. زيرا يك قول ديگر باقى مانده بود، ولى در جمله سوم، «واو» آورد تا بفهماند قول ديگرى در دنبال نيست. همين روايت هم، خود دليل قاطع و ثابت است بر اين كه عدد اصحاب كهف، هفت نفر بوده، و هشتمى آنان، سگشان بوده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۴ </center>
و در مجمع البيان در ذيل خلاصه اى از كلام ابى على فارسى گفته : و اما كسى كه گفته اين واو، واو ثمانيه است ، واستدلال كرده به آيه : ((حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها(( كه چون درهاى بهشت هشت عدد است لذا واو آورده سخنى است كه علماى نحو معنايش را نمى فهمند، و از نظر علمى اعتبارى ندارد.
و در مجمع البيان در ذيل خلاصه اى از كلام ابى على فارسى گفته: و اما كسى كه گفته اين «واو»، واو ثمانيه است، و استدلال كرده به آيه: «حَتّى إذَا جَاؤُهَا وَ فُتِحَت أبوَابُهَا» كه چون درهاى بهشت هشت عدد است، لذا «واو» آورده، سخنى است كه علماى نحو معنايش را نمى فهمند، و از نظر علمى اعتبارى ندارد.


«'''قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ...'''»:
«'''قُل رَبّى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلّا قَلِيلٌ...'''»:


در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمان مى دهد كه درباره عدد اصحاب كهف صحيح ترين نظريه را اعلام بدارد وآن اين است كه خدا به عدد آنان داناتر است . در كلام سابقش نيز به اين نظريه اشاره كرده ، نظير اينكه در جمله اى كه از محاوره آنان حكايت كرده بود، وآن را كلامى صحيح هم دانسته بود يكى گفته بود: چه قدر خوابيدند؟ گفتند: ((لبثنا يوما او بعض يوم (( و در آخر حكايت كرده كه گفتند، پروردگارتان بهتر مى داند كه چقدر خوابيديد؟ با اين حال در كلام دلالتى است بر اين كه بعضى از كسانى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) مخاطب به اين خطاب يعنى خطاب ((ربّى اعلم بعدتهم (( بودند اطلاعى از عدد آنان داشته اند، چون در اين كلام فرموده: ((ما يعلمهم الاقليل - نمى داند آن را مگر عده اى اندك (( و نفرموده : ((لايعلمهم الا قليل (( چون ميان «ما» و «لا» فرق است اولى نفى حال را افاده مى كند و در نتيجه استثناء ((الا قليل (( بعد از آن اثبات در حال را مى رساند.
در اين جمله، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمان مى دهد كه درباره عدد اصحاب كهف، صحيح ترين نظريه را اعلام بدارد و آن، اين است كه: خدا به عدد آنان داناتر است. در كلام سابقش نيز به اين نظريه اشاره كرده. نظير اين كه در جمله اى كه از محاوره آنان حكايت كرده بود، و آن را كلامى صحيح هم دانسته بود.


و از اين كلام چنين به نظر مى آيد كه آن عده كمى كه قضيه را مى دانستند از اهل كتاب بوده اند.
يكى گفته بود: چه قدر خوابيدند؟ گفتند: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»، و در آخر حكايت كرده كه گفتند: پروردگارتان بهتر مى داند كه چقدر خوابيديد؟ با اين حال در كلام دلالتى است بر اين كه بعضى از كسانى كه با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مخاطب به اين خطاب، يعنى خطاب «رَبِّى أعلَمُ بِعِدَّتِهِم» بودند، اطلاعى از عدد آنان داشته اند. چون در اين كلام فرموده: «مَا يَعلَمُهُم إلّا قَلِيلٌ: نمى داند آن را مگر عدّه اى اندك»، و نفرموده: «لَا يَعلَمُهُم إلّا قَلِيلٌ». چون ميان «ما» و «لا» فرق است. اولى نفى حال را افاده مى كند و در نتيجه استثناء «إلّا قَلِيلٌ» بعد از آن اثبات در حال را مى رساند.


كوتاه سخن ، مفاد كلام اين است : سه قولى كه درباره عدد اصحاب كهف ارائه شد در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) معروف بوده ، و بنابراين، اين كه در جمله ((سيقولون ثلاثه ... - به زودى مى گويند سه نفر بوده اند(( كه مى فهماند در آينده اين نظريه ارائه مى شود، همچنين دو نظريه ديگر در صورتى كه عطف به مدخول ((سين (( ((در: سيقولون (( باشند آينده نزديك به زمان نزول اين آيات ويا نزديك به زمان وقوع حادثه را مى رساند - دقت فرماييد.
و از اين كلام چنين به نظر مى آيد كه آن عده كمى كه قضيه را مى دانستند، از اهل كتاب بوده اند.
 
كوتاه سخن، مفاد كلام اين است: سه قولى كه درباره عدد اصحاب كهف ارائه شد، در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» معروف بوده. بنابراين، اين كه در جمله «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ...: به زودى مى گويند سه نفر بوده اند» كه مى فهماند در آينده اين نظريه ارائه مى شود، همچنين دو نظريه ديگر در صورتى كه عطف به مدخول «سين» در «سَيَقُولُون» باشند، آينده نزديك به زمان نزول اين آيات و يا نزديك به زمان وقوع حادثه را مى رساند - دقت فرماييد.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۵ </center>
«'''فلاتمار فيهم الا مراء ظاهرا'''» - راغب گفته : كلمه ((مرية (( به معناى تردد در چيزى است ، ومعناى آن از معناى كلمه ((شك (( اخص است ، وشك از مريه عمومى تر است . آنگاه گفته : ((امتراء(( و ((ممارات (( به معناى محاجه در آن امرى است كه مورد تردد باشد. سپس گفته : اصل كلمه ((مرية (( از اصطلاح ((مريت الناقة (( گرفته شده كه معنايش ((به پستان ماده شتر جهت دوشيدن شير دست كشيدم (( است.
«'''فَلَا تُمَارِ فِيهِم إلّا مِرَاءً ظَاهِراً'''» - راغب گفته: كلمۀ «مِريَة»، به معناى تردد در چيزى است، و معناى آن از معناى كلمه «شك»، اخصّ است، و «شك» از «مِريَة»، عمومى تر است. آنگاه گفته: «إمتراء» و «مُمَارَات» به معناى محاجّه در آن امرى است كه مورد تردد باشد. سپس گفته: اصل كلمۀ «مِريَة» از اصطلاح «مَرَيتُ النَّاقَةَ» گرفته شده، كه معنايش «به پستان ماده شتر، جهت دوشيدن شير دست كشيدم» است.
 
پس اگر «جدال» را «ممارات» خوانده اند، براى اين است كه شخص مجادله كننده با كلام خود مى خواهد همه حرف هاى طرف خود را از او بدوشد و رد كند.


پس اگر ((جدال (( را ((ممارات (( خوانده اند براى اين است كه شخص مجادله كننده با كلام خود مى خواهد همه حرف هاى طرف خود را از او بدوشد و رد كند.
و مقصود از «ظاهر بودن مراء» اين است كه در آن تعمق و دقت ننموده، به همان مقدارى كه قرآن از قصه اصحاب كهف آورده، اكتفاء كند. ولى بعضى آن را طورى ديگر معنا كرده اند كه از آن توهين و رد شنونده فهميده مى شود.  


و مقصود از ((ظاهر بودن مراء(( اين استكه در آن تعمق ودقت ننموده به همان مقدارى كه قرآن از قصه اصحاب كهف آورده اكتفاء كند. ولى بعضى آن را طورى ديگر معنا كرده اند كه از آن توهين و رد شنونده فهميده مى شود. و بعضى ديگر گفته اند مقصود از ظاهر بودن مراء اين است كه مراء حجت طرف مقابل را از بين ببرد، و ظهور در اينجا به معناى رفتن است ، همچنان كه در شعر شاعر كه گفته : ((و تلك شكاة ظاهر عنك عارها - واين شكوه اى است كه عارش از تو خواهد رفت (( به اين معنا است .
و بعضى ديگر گفته اند: مقصود از «ظاهر بودن مراء» اين است كه: «مراء» حجت طرف مقابل را از بين ببرد، و «ظهور» در اين جا به معناى رفتن است، همچنان كه در شعر شاعر كه گفته: «وَ تِلكَ شكاة ظَاهِرٌ عَنكَ عَارُهَا: و اين شكوه اى است كه عارش از تو خواهد رفت»، به اين معنا است.


و معناى آيه اين است : وقتى پروردگار توداناتر به عدد ايشان است، و او است كه داستان ايشان را براى تو بيان كرده، پس ديگر با اهل كتاب درباره اين جوانان محاجه مكن مگر محاجه اى كه در آن اصرار نباشد، و يا محاجه اى كه حجت آنان رااز بين ببرد، و از هيچ يك از آنان درباره عدد اين جوانان نظريه مخواه ، پروردگارت تو را كفايت كند.
و معناى آيه اين است: وقتى پروردگار تو داناتر به عدد ايشان است، و اوست كه داستان ايشان را براى تو بيان كرده، پس ديگر با اهل كتاب درباره اين جوانان محاجه مكن، مگر محاجه اى كه در آن اصرار نباشد، و يا محاجه اى كه حجت آنان را از بين ببرد، و از هيچ يك از آنان درباره عدد اين جوانان نظريه مخواه، پروردگارت تو را كفايت كند.


«'''وَ لاتَقُولَنَّ لِشئٍ إِنّى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً * إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ'''»:
«'''وَ لا تَقُولَنَّ لِشَئٍ إِنّى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً * إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ'''»:


اين آيه شريفه چه خطابش را منحصر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانيم وچه اينكه بگوييم خطاب به آن حضرت وبه ديگران است متعرض امرى است كه آدمى آن را كار خود مى داند، وبه طرف مقابل خود وعده مى دهد كه در آينده اين كار را مى كنم .
اين آيه شريفه، چه خطابش را منحصر به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بدانيم و چه اين كه بگوييم خطاب به آن حضرت و به ديگران است، متعرض امرى است كه آدمى آن را كار خود مى داند، و به طرف مقابل خود وعده مى دهد كه در آينده اين كار را مى كنم.
<span id='link250'><span>
<span id='link250'><span>


۱۴٬۱۱۵

ویرایش