گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۷۵: خط ۷۵:
و آنچه در بدو نظر از دو آيه به ذهن مى رسد، اين است كه «روح» و «بدن» دو حقيقت قرين يكديگرند، نظير خميرى كه مركّب از آرد و آب است، و انسان مجموع هر دو حقيقت است. وقتى روح قرين جسد قرار گرفت، آن انسان زنده است و وقتى از هم جدا شد، همين جدا شدن مرگ است.
و آنچه در بدو نظر از دو آيه به ذهن مى رسد، اين است كه «روح» و «بدن» دو حقيقت قرين يكديگرند، نظير خميرى كه مركّب از آرد و آب است، و انسان مجموع هر دو حقيقت است. وقتى روح قرين جسد قرار گرفت، آن انسان زنده است و وقتى از هم جدا شد، همين جدا شدن مرگ است.


وليكن آيه: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكِّلَ بِكُم» اين معنا را تفسير مى كند. چون مى فهماند آن روحى كه در هنگام مرگ و به حكم اين آيه قابض الارواح آن را مى گيرد، عبارت است از آن حقيقتى كه يك عمر به او مى گفتيم تو، شما، جناب عالى و امثال اين ها، و آن عبارت است از: «انسان به تمام حقيقتش، نه يك جزء از مجموعش. پس مراد از نفخ روح در جسد اين است كه جسد را بعينه انسان كند، نه اين كه واحدى را ضميمه واحد ديگرى سازد، كه هم ذاتش غير آن باشد و هم آثار ذاتش غير آثار ذات آن باشد. پس انسان بعد از آن كه روح به بدنش ‍ تعلق مى گيرد، و بعد از آن كه روحش از بدنش مفارقت مى كند، در هر دو حال، يك حقيقت است و از آيه شريفه زير هم، همين معنا استفاده مى شود:  
وليكن آيه: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكِّلَ بِكُم» اين معنا را تفسير مى كند. چون مى فهماند آن روحى كه در هنگام مرگ و به حكم اين آيه قابض الارواح آن را مى گيرد، عبارت است از آن حقيقتى كه يك عمر به او مى گفتيم تو، شما، جناب عالى و امثال اين ها، و آن عبارت است از: «انسان به تمام حقيقتش، نه يك جزء از مجموعش». پس مراد از نفخ روح در جسد اين است كه جسد را بعينه انسان كند، نه اين كه واحدى را ضميمه واحد ديگرى سازد، كه هم ذاتش غير آن باشد و هم آثار ذاتش غير آثار ذات آن باشد. پس انسان بعد از آن كه روح به بدنش ‍ تعلق مى گيرد، و بعد از آن كه روحش از بدنش مفارقت مى كند، در هر دو حال، يك حقيقت است و از آيه شريفه زير هم، همين معنا استفاده مى شود:  


«وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلنَاهُ نَطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَكَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». پس آن چيزى كه خلقتى ديگر مى شود، عينا همان نطفه اى است كه مراحل «عَلَقَه« و «مُضغه» و «استخوانى بودن» را پيموده است.
«وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلنَاهُ نَطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَكَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». پس آن چيزى كه خلقتى ديگر مى شود، عينا همان نطفه اى است كه مراحل «عَلَقَه» و «مُضغه» و «استخوانى بودن» را پيموده است.


و در معناى اين آيه شريفه است آيه زير كه مى فرمايد: «هَل أتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدّهرِ لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً» كه شئ نبودن انسان را مقيّد مى كند به قيد مذكور، و مى فهماند انسان چيز بوده، ليكن چيز مذكور نبوده. و همينطور هم هست، چون انسان زمين بوده، نطفه بوده، ليكن در آن مراحل قبلى انسان به شمار نمى رفته، و نمى گفتند فلان مواد عينا فلان شخص است.
و در معناى اين آيه شريفه است آيه زير كه مى فرمايد: «هَل أتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدّهرِ لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً» كه شئ نبودن انسان را مقيّد مى كند به قيد مذكور، و مى فهماند انسان چيز بوده، ليكن چيز مذكور نبوده. و همينطور هم هست، چون انسان زمين بوده، نطفه بوده، ليكن در آن مراحل قبلى انسان به شمار نمى رفته، و نمى گفتند فلان مواد عينا فلان شخص است.
۱۴٬۲۰۵

ویرایش