تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲: تفاوت میان نسخهها
از الکتاب
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
<span id='link12'><span> | <span id='link12'><span> | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ أوحَينَا إلَى أُمّ مُوسَى...» گفته: پدرم، از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از ابى جعفر امام باقر «عليه السلام»، برايم حديث كرد كه فرمود: | ||
وقتى مادرش به او حامله شد، اثر حملش ظاهر نگشت تا هنگام زاييدنش، و فرعون زنانى از قبط را مأمور كرده بود بر زنان بنى اسرائيل، تا آنان را زير نظر بگيرند كه كداميك حامله است تا گزارش دهند. و اين، بدان جهت بود كه به او خبر رسيد كه بنى اسرائيل گفته اند: فرزندى در ميان ما به وجود مى آيد به نام موسى بن عمران، كه طومار زندگى و حكومت فرعون و يارانش به دست او در هم مى پيچد. | |||
در آن هنگام، فرعون سوگند خورد كه از اين به بعد، هر فرزند پسر كه براى آنان به دنيا آيد، او را مى كشم، تا آنچه آنان مى خواهند نشود، و به همين منظور، در ميان مردان و زنان ايشان جدايى انداخت و مردان را زندانى كرد. | |||
از سوى | و بعد از آن كه مادر موسى او را زاييد، نگاهى پر از غم و اندوه به وى كرد و گريست و گفت: حيف از اين پسر، كه هم اكنون كشته مى شود، و او را ذبح مى كنند. ولى خداى تعالى، دل آن زن را كه موكل بر او بود، به سوى موسى معطوف ساخت و او را نسبت به او عطوف و مهربان كرد. | ||
پس به مادر موسى گفت: چرا رنگت زرد شد؟ گفت: براى اين كه مى ترسم بچه ام را ذبح كنند. آن زن گفت: مترس. از سوى ديگر، موسى به حكم خداى تعالى، چنان بود كه احدى او را نمى ديد مگر آن كه علاقمند و دوستدارش مى شد، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ ألقَيتُ عَلَيكَ مَحَبّةً مِنّى: محبتى از خودم بر تو افكندم». | |||
به همين سبب، زن قبطى كه موكل بر مادر موسى بود، دوستدار و علاقه مند به وى شد، و خداوند تابوت را بر مادر موسى نازل كرده، ندايش داد كه كودك را در آن تابوت (صندوق) بگذار، و به دريا بيفكن. «وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحزَنِى»: مترس و غمناك مباش، كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از مرسلين قرارش خواهيم داد. پس مادر موسى، او را در تابوت نهاده و درب آن را محكم بست، و به رود نيل افكند. | |||
از سوى ديگر، فرعون در ساحل رود نيل قصرى داشت، كه براى تفريح بدان جا مى رفت و آن روز، در آن قصر بود، و همسرش آسيه نيز با او بود، كه در ضمن تماشا، ناگهان چشمش به يك سياهى افتاد كه بر روى آب بود و امواج دريا و باد با آن بازى مى كرد، و پايين و بالايش مى برد. | |||
سياهى همچنان نزديك شد، تا به درب قصر رسيد. فرعون دستور داد آن صندوق را از آب گرفته و نزدش بردند. همين كه درب آن را باز كرد، ديد كه كودكى در ميان آن است. بى درنگ گفت: اين يكى از كودكان اسرائيلى است، ولى تا خواست اقدام به قتل او بكند، خداى تعالى، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۹ </center> | ||
محبت او را در دلش | محبت او را در دلش افكند. محبتى بسيار شديد، و همچنين قلب آسيه را نيز مجذوب او ساخت. فرعون خواست او را به قتل برساند، آسيه گفت: او را نكشيد، شايد ما را سود ببخشد، و يا اصلا او را پسر خود بگيريم، و هيچ خبر نداشتند كه اين كودك موسى است. | ||
فرعون خواست او را به قتل برساند، آسيه گفت : او را | |||
در مجمع | در مجمع البيان، در ذيل جمله: «قُرّةُ عَينٍ لِى وَ لَكَ لَا تَقتُلُوهُ»، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: به آن كس كه به حرمتش سوگند مى خورند، سوگند، اگر آن طور كه آسيه موسى را قرة العين خود دانست، فرعون نيز مى دانست خدا او را هم مانند همسرش هدايت مى كرد، وليكن او به خاطر آن شقاوتى كه خدا برايش نوشته بود، امتناع ورزيد. | ||
و در | و در معانى، به سند خود، از محمد بن نعمان احول، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله: «فَلَمّا بَلَغَ أشُدّهُ وَ استَوَى» فرمود: بلوغ أشدّش، هجده سالگى بود، و استوايش، روييدن محاسنش. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۰ </center> | ||
<span id='link13'><span> | <span id='link13'><span> |