گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۳۸: خط ۱۳۸:
زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند، كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند، حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او بر مى آمدند، و ملك و سلطنت او را مى گرفتند.
زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند، كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند، حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او بر مى آمدند، و ملك و سلطنت او را مى گرفتند.


و در سوره «انبياء»، از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك، مايه اختلاف در تدبير مى شد. و اين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند. پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث، غير از دليلى است كه در آن آيه است. آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره «انبياء» است، آيه: «إذاً لَذَهَبَ كُلُّ إلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ» مى باشد.
و در سوره «انبياء»، از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك، مايه اختلاف در تدبير مى شد. و اين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند.  
 
پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث، غير از دليلى است كه در آن آيه است. آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره «انبياء» است، آيه: «إذاً لَذَهَبَ كُلُّ إلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ» مى باشد.


و همچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسران نقل شده كه گفته اند: «مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش، اين است كه راهى به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند»، نيز صحيح نيست. و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگویيم: «اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، آن طور كه مشركان پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند. چون مى دانستند كه او مافوق ايشان است، و كسى كه محتاج به مافوق خود باشد، إله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زيردستى نمى سازد»، راه بيهوده اى پيموده ايم.
و همچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسران نقل شده كه گفته اند: «مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش، اين است كه راهى به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند»، نيز صحيح نيست. و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگویيم: «اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، آن طور كه مشركان پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند. چون مى دانستند كه او مافوق ايشان است، و كسى كه محتاج به مافوق خود باشد، إله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زيردستى نمى سازد»، راه بيهوده اى پيموده ايم.
خط ۱۵۵: خط ۱۵۷:


==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا، به صورت يك قياس استثنایى ==
==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا، به صورت يك قياس استثنایى ==
«'''تُسبِّحُ لَهُ السمَاوَات السبْعُ وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىْءٍ إِلا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ'''»:
«'''تُسبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِن شئٍ إِلّا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ'''»:
 
اين آيه و ماقبلش، هر چند كه مانند آيه: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبحَانَهُ»، در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد، وليكن در عين حال به وجهى، به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را، يعنى جملۀ «لَو كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُون» را تكميل مى كند. چه حجت مزبور، به اصطلاح منطق، يك قياس استثنایى است، و آن كه به منزله استثناء است، مسأله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است، كه آيه مورد بحث، متضمن آن است و صورت اين قياس، چنين است:  


اين آيه وما قبلش هر چند كه مانند آيه (و قالوا اتّخذ اللّه ولدا سبحانّه( در مقام تعظيم وتنزيه خدا قرار دارد وليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله (لو كان معه آلهة كما يقولون( را تكميل مى كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائى است، و آنكه به منزله استثناء است مساءله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است، و صورت اين قياس چنين است:
اگر چنانچه با خداى تعالى، خدايان ديگرى هم مى بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مى گرفت، وليكن ملك آسمان ها و زمين و هرچه كه در آن ها است، خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، و شهادت مى دهد بر اين كه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده، و جز به سوى خود او منتهى نمى شود، و جز به ذات او متقوم نيست، و از درِ خضوع، جز او را سجده نمى كند. پس معلوم مى شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد. پس ربّ ديگرى، غير او نيست.


اگر چنانچه با خداى تعالى خدايان ديگرى هم مى بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع وهجوم قرار مى گرفت وليكن ملك آسمانها وزمين وهر چه كه در آنها است خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، وشهادت مى دهد بر اينكه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده ، وجز به سوى خود او منتهى نمى شود، وجز به ذات او متقوم نيست، و از در خضوع جز او را سجده نمى كند، پس معلوم مى شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد، پس رب ديگرى غير او نيست.
ممكن هم هست كه اين دو آيه، يعنى آيه: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً»، و آيه: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ...»، روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، و تقدير اين باشد:


ممكن هم هست كه اين دوآيه يعنى آيه «سبحانه و تعالى عمّا يقولون علوا كبيرا» و آيه (تسبّح له السموات...( روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، وتقدير اين باشد: اگر با اوآلهه ديگرى مى بوددر مقام غلبه بر او و عزل اووگرفتن ملك اوبر مى آمدند، وليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است اورا تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدنى از او و قابل انتقال به غير اونمى داند وهم ملك او كه همان آسمان ها وزمين وموجودات در آنها است به ذات خود اورا منزه دانسته و تسبيحش مى گويند.
اگر با او آلهه ديگرى مى بود، در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر مى آمدند، وليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است، او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جداشدنى از او و قابل انتقال به غير او نمى داند، و هم ملك او، كه همان آسمان ها و زمين و موجودات در آن ها است، به ذات خود او را منزّه دانسته و تسبيحش مى گويند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۹ </center>
براى اينكه اين موجودات قائم به ذات خود نيستند، وقوام ذاتشان به خداى سبحان است ، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده ويا از اومحجوب گردد فانى ومعدوم مى شود، پس با او الهى ديگر نيست ، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كه ممكن باشد غير اودر صدد برآيد كه از اوبگيرد (دقت فرمائيد).
براى اين كه اين موجودات، قائم به ذات خود نيستند، و قوام ذاتشان، به خداى سبحان است، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد، فانى و معدوم مى شود. پس با او الهى ديگر نيست، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد. (دقت فرمایيد).


و به هر حال چه آنگونه باشد و چه اينگونه جمله: (تسبّح له السّموات السّبع و الارض و من فيهنّ( براى اجزاى عالم همين اجزائى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، ومى فهماند كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند وبه او نسبت مى دهند منزه مى دارند.
و به هر حال، چه آن گونه باشد و چه اين گونه، جمله: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، براى اجزاى عالَم همين اجزایى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، و مى فهماند كه تمامى آنچه در آسمان ها و زمين است، خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند و به او نسبت مى دهند، منزّه مى دارند.
<span id='link100'><span>
<span id='link100'><span>


==تسبيح سنگ وچوب به چه معنااست ؟ ==
==تسبيح سنگ و چوب، به چه معناست؟ ==
تسبيح به معناى منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود، مثلاگفته شود ((سبحان اللّه (( ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير واشاره وراه نمائى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد.  
«تسبيح»، به معناى منزّه داشتن است، كه با زبان انجام شود. مثلا گفته شود: «سُبحَانَ اللّه»، ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از مافى الضمير و اشاره و راهنمایى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد، كلام خواهد بود، هرچند كه با زبان نباشد.  


آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد، مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده وبه وسيله الفاظ كه عبارت است از صوت هائى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد وقهرا روش و سنت تفهيم وتفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.
آرى، اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدان ها، راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد. مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند. لذا ناگزير است كه براى اين كار، الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوت هایى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده، مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد، خبردار سازد و قهرا روش و سنّت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته. البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود، از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.


واگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ ويا اشاره ونصب علامت نداشته به همين ها عادت كرده وتنها اينها را كلام مى داند دليل نمى شود كه در واقع هم كلام همين ها باشد،بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد قول وكلام خواهد بود، واگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام اوقول وتكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدنى والفاظ گفتنى نباشد.
و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته، به همين ها عادت كرده و تنها اين ها را كلام مى داند، دليل نمى شود كه در واقع هم، كلام همين ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد، «قول» و «كلام» خواهد بود. و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود، همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد.


به دليل اينكه مى بينيم قرآن مجيد كلام وقول وامر ونهى ووحى وامثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام اواز قبيل آواز شنيدنى ، والفاظ قراردادى نيست ، واگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند كلام است .
به دليل اين كه مى بينيم: قرآن مجيد، كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام او، از قبيل آواز شنيدنى، و الفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده، جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند، كلام است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center>
و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى وزمينى وخود آسمان وزمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى كند، واورا از هر نقص وعيبى منزه مى دارد، پس مى توان گفت ، وبلكه بايد گفت كه آسمان وزمين خدا را تسبيح مى گويند.
و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين، همه به طور صريح، از وحدانيت ربّ خود در ربوبيت كشف مى كند، و او را از هر نقص و عيبى منزّه مى دارد. پس مى توان گفت، و بلكه بايد گفت كه: «آسمان و زمين، خدا را تسبيح مى گويند».
<span id='link101'><span>
<span id='link101'><span>
==وجود سراپا فقر ونياز موجودات ، وجود رب واحد را اعلام مى كند ==
آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى چيز ديگرى نيست ، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است، و مى فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از اونيست، وتمامى موجودات عالم با حاجتى كه در وجود ونقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود وتام وكامل در ذات خبر مى دهند، وهمچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى سازد بطور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى كه او رب و متصرف در هر چيز ومدبر امر هر چيز است.


از سوى ديگر اين نظام عمومى وجارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد ويكتا است ، اواست كه با تنهائى خود مرجع همه عالم وبا وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير اواست بدون حاجت ونقيضه نخواهد بود.
آرى، اين عالَم فى نفسه، جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى، چيز ديگرى نيست. در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و «احتياج»، بهترين كاشف از وجود محتاجٌ إليه است، و مى فهماند كه بدون او، خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالَم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند، از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى دهند. و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته، از آن ها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد، برطرف مى سازد، به طور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى، كه او ربّ و متصرف در هر چيز و مدبّر امر هر چيز است.
 
از سوى ديگر، اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالَم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز، بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند. پس پديد آورنده اين عالَم هم، واحد و يكتا است. اواست كه با تنهایى خود، مرجع همه عالَم و با وحدت خود، برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است. پس هر كه غير اوست، بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود.


رب وپروردگار اواست ، ربّى غير اونيست وغنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد اواست ، بنابراين تمامى اين موجودات عالم با حاجت ونقص خود خداى را از داشتن احتياج تنزيه واز داشتن نقص تبرئه مى كنند.
ربّ و پروردگار اوست، ربّى غير او نيست، و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد، اوست. بنابراين، تمامى اين موجودات عالَم با حاجت و نقص خود، خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص، تبرئه مى كنند.


حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى كنند ويا نقصى وعيبى به اونسبت مى دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك وبرائتش را از نقص اثبات مى كنند، زيرا معنائى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده والفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضائى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد وبى شريك ونقص خبر مى دهند.
حتى نادانان مشركان هم كه براى خدا شركایى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى دهند، با همين عمل خود، تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند. زيرا معنایى كه در ذهن و ضمير اين انسان ها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضایى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند، همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود، از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند.


پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند مثل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يكنفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد،
پس مَثَل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند، مَثَل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالَم نيست كه سخن بگويد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center>
و بر چنين مطلبى شهادت دهد، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى خودش است، و هر چه پافشارى بيشترى كند ويا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است.
و بر چنين مطلبى شهادت دهد. زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش، بهترين دليل بر خلاف مدّعاى خودش است، و هرچه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد، بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است.
<span id='link102'><span>
<span id='link102'><span>
==هر موجودى از موجودات داراى مرتبه اى از علم است وتسبيح موجودات تسبيح حقيقى است ==
حال اگر بگوئى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند سبب نمى شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى گويند، چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه تواءم با قصد واختيار باشد، هم كشف باشد وهم قصد، وقصد هم از توابع حيات است ، واغلب موجودات عالم از حيات بى بهره اند آسمان و آنچه سياره است ، وزمين وآنچه جمادات است حيات ندارند، پس ‍ گويا چاره اى نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را هم ان كشف ودلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم.


در پاسخ مى گوئيم : از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مساءله علم نيز در تمامى موجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است ، وهر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره اى از علم دارد، والبته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، ويا بگوئيم علم در همه يك نوع است ، ويا همه آنچه را كه انسان مى فهمد مى فهمند وبايد آدمى به علم آنها پى ببرد، واگر نبرد معلوم مى شود علم ندارند.
==تسبيح همه موجودات، تسبيح حقيقى و قالی است ==
حال اگر بگویى:


البته اين نيست ، ولى اگر اين نيست دليل نمى شود بر اينكه هيچ بهره اى از علم ندارند، خواهى گفت از كجاى كلام خدا بر مى آيد كه همه عالمند وبهره اى از علم دارند؟ مى گوئيم از آيه ((قالوا انطقنا اللّه الذى انطق كلّ شى ء(، و نيز آيه: (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ((، وآياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل همه آنها را ان شاء اللّه نقل مى كنيم.
صرف اين كه عالَم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند، سبب نمى شود كه بگویيم عالَم همه تسبيح خدا مى گويند. چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالَم از حيات بى بهره اند، آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است، حيات ندارند. پس گويا چاره اى نيست از اين كه «تسبيح» را بر معناى مجازى حمل نموده، مقصود از آن را، همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم.


و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم هيچ موجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك ) ومى خواهد با وجود خود احتياج ونقص جودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد، احتياج ونقصى كه غناى پروردگار وكمال اوآن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودى نيست مگر آنكه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده واز داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى دارد.
در پاسخ مى گویيم:
 
از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مسأله علم نيز در تمامى موجودات هست. هر جا كه خلقت راه يافته، علم نيز بدان جا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات، به مقدار حظّى كه از وجود دارد، بهره اى از علم دارد. و البته لازمه اين حرف، اين نيست كه بگویيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگویيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد، مى فهمند و بايد آدمى به علم آن ها پى ببرد، و اگر نبرد، معلوم مى شود علم ندارند.
 
البته اين نيست. ولى اگر اين نيست، دليل نمى شود بر اين كه هيچ بهره اى از علم ندارند.
 
خواهى گفت: از كجاى كلام خدا بر مى آيد كه همه عالِم اند و بهره اى از علم دارند؟
 
مى گویيم: از آيه: «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ»، و نيز آيه: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين»، و آياتى كه اين معنا را افاده كند، بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل، همه آن ها را إن شاء اللّه نقل مى كنيم.
 
و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست، بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم:
 
هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك)، و مى خواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است. پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد. پس او، پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزّه مى دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center>
<span id='link103'><span>
<span id='link103'><span>
==تسبيح همه موجودات تسبيح حقيقى وقالى است ==
با اين بيان به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده ومرتكب مجاز شويم ، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود.


نظير اين حرف ، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤ منين از افراد انسان وملائكه زبانى وقالى وتسبيح بقيه موجودات حالى است ، ومجازا تسبيح گفته مى شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند، به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است ، و خلاصه اينكه كلمه ((تسبيح (( در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است.
با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما «تسبيح زمين و آسمان» را در آيه مورد بحث، حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم. زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را، حمل بر حقيقت نمود.
 
نظير اين حرف، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: «تسبيح» بعضى از موجودات، از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه، زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازاً تسبيح گفته مى شود. چون موجودات، هر يك به نوبه خود، به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند. به اين اعتبار، آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است، و خلاصه اين كه: كلمه «تسبيح» در اين آيه، بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است.
 
جواب اين حرف، همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب، همان است كه گفتيم: «تسبيح تمامى موجودات، تسبيح حقيقى و قالى است». چيزى كه هست، قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد. در آخر جلد دوم اين كتاب هم، كلامى كه به درد اين بحث بخورد، گذشت.


جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم وحق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامى موجودات تسبيح حقيقى وقالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامى كه به درد اين بحث بخورد گذشت.
پس اين كه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند.  


پس اينكه فرمود: ((تسبّح له السّموات السّبع و الارض و من فيهنّ( تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند. آرى هر موجودى با وجودش وآنچه مربوط به وجودش مى باشد وبا ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك ويا نقص به او داد.
آرى، هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد، خداى را تسبيح مى كند، و بيانش اين است كه: پروردگار من، منزّه تر از اين است كه بتوان مانند مشركان نسبت شريك و يا نقص به او داد.


و اينكه فرمود: ((و ان من شى ء الا يسبّح بحمده( مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه ويا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات اورا تسبيح مى گويند، واين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمانها و زمين وهر چه را كه در آنها است اسم مى برد - بيان كرد، ولى چيزى كه هست اينكه: در اين جمله (حمد خدا( را نيز بر (تسبيح( اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى كنند حمد هم مى كنند، وخدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.
و اين كه فرمود: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند «تسبيح براى خدا»، به طايفه و يا نوع معينى از موجودات اختصاص ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند. و اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمان ها و زمين و هرچه را كه در آن هاست، اسم مى برد - بيان كرد. ولى چيزى كه هست، اين كه: در اين جمله «حمد خدا» را نيز بر «تسبيح» اضافه كرد، تا بفهماند همان طور كه خدا را تسبيح مى كنند، حمد هم مى كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center>
چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص وحاجت وجود دارد كه از خود آنها نشاءت گرفته است ، همچنين سهمى از كمال وغنى در آن ها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا وانعام اواست ، واز ناحيه او داراى اى ن اوصاف كماليّه شده است.
چون همان طور كه در همه موجودات، چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آن ها نشأت گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنا در آن ها وجود دارد، كه مستند به صنع جميل خدا و إنعام اوست، و از ناحيه او، داراى این اوصاف كماليّه شده است.
<span id='link104'><span>
<span id='link104'><span>
==وجود موجودات هم حمد خدا وهم تسبيح اواست ==
بنابراين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها، اظهار حاجت ونقص آن موجود وكشف برائت خدا از حاجت ونقص است ، ويا تسبيح است همچنين اظهار وايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى كند، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا وهم حمد خداست ، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را مى كنند، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است.


و به بيانى ديگر اگر اشياء وموجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدائى ونقص واحتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود، واگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود وساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است ، البته در اين صورت وقتى حمد وتسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم.
==وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح اوست ==
بنابراين، همان طور كه اظهار اين نعمت ها، يعنى وجود دادن آن ها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است و يا تسبيح است، همچنين اظهار و ايجادش، ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه از اوصاف جميل خدا حکایت مى كند.
 
پس همين «ايجاد»، هم تسبيح خدا و هم حمد خداست. چون حمد، جز ثناى بر فعل جميل اختيارى، چيزى نيست. موجودات هم با وجود خود، همين كار را مى كنند. پس وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح او است.
 
و به بيانى ديگر: اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدایى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود. و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمال اند، از اين نظر وجودشان، حمد خدا است. البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم.


و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال وجلال خدايند واز علم وشعورشان قطع نظر شود، در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.
و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت، صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.




۱۴٬۱۱۵

ویرایش