يوسف ٣١

از الکتاب
کپی متن آیه
فَلَمَّا سَمِعَتْ‌ بِمَکْرِهِنَ‌ أَرْسَلَتْ‌ إِلَيْهِنَ‌ وَ أَعْتَدَتْ‌ لَهُنَ‌ مُتَّکَأً وَ آتَتْ‌ کُلَ‌ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَ‌ سِکِّيناً وَ قَالَتِ‌ اخْرُجْ‌ عَلَيْهِنَ‌ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ‌ أَکْبَرْنَهُ‌ وَ قَطَّعْنَ‌ أَيْدِيَهُنَ‌ وَ قُلْنَ‌ حَاشَ‌ لِلَّهِ‌ مَا هٰذَا بَشَراً إِنْ‌ هٰذَا إِلاَّ مَلَکٌ‌ کَرِيمٌ‌

ترجمه

هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن میوه) داد؛ و در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بی‌توجه) دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!»

|پس همين كه [همسر عزيز] مكرشان را بشنيد، در پى آنان فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنها [ميوه و] كاردى داد و به يوسف گفت: بر آنان درآى. پس چون زنان او را ديدند [حيران وى شده‌] بزرگش يافتند [و از شدت هيجان‌] دست‌هاى خود را بريدند و گفت
پس چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان [كسى‌] فرستاد، و محفلى برايشان آماده ساخت، و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف‌] گفت: «بر آنان درآى.» پس چون [زنان‌] او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان‌] دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.»
چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد و از آنها دعوت کرد و (مجلسی بیاراست و) به احترام هر یک بالش و تکیه‌گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی (و ترنجی) داد و (آن گاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست و) به او گفت که به مجلس این زنان درآ، چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود (به جای ترنج) بریدند و گفتند حاش للّه که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است.
پس هنگامی که بانوی کاخ گفتارِ مکرآمیز آنان را شنید [برای آنکه به آنان ثابت کند که در این رابطه، سخنی نابجا دارند] به مهمانی دعوتشان کرد، و برای آنان تکیه گاه آماده نمود و به هر یک از آنان [برای خوردن میوه] کاردی داد و به یوسف گفت: به مجلس آنان در آی. هنگامی که او را دیدند به حقیقت در نظرشان بزرگ [و بسیار زیبا] یافتند و [از شدت شگفتی و حیرت به جای میوه] دست هایشان را بریدند و گفتند: حاشا که این بشر باشد! او جز فرشته ای بزرگوار نیست.
چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ اللّه، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.
و چون بدگویی ایشان را شنید [کسی را برای دعوت‌] به سوی ایشان فرستاد و برای آنان مجلسی آماده ساخت و به هر یک از آنان کاردی داد و [به یوسف‌] گفت بر آنان ظاهر شو، آنگاه که دیدندش بس بزرگش یافتند و [از بی‌حواسی‌] دستانشان را [به جای ترنج‌] بریدند و گفتند پناه بر خدا، این آدمیزاده نیست، این جز فرشته‌ای گرامی نیست‌
چون نيرنگ [و بدگويى‌] آنان را شنيد، به نزدشان كس فرستاد و از بهر آنان تكيه‌گاهى آماده ساخت و به هر كدام از آنان كاردى [براى بريدن ميوه‌] داد و [يوسف را] گفت: بر آنها بيرون آى. همين كه او را ديدند، [براى زيبايى شگفتش‌] بزرگش يافتند و دستهاى خويش [به جاى ميوه‌] بريدند و گفتند: پاكا خدايا! اين نه آدمى است، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست!
هنگامی که (همسر عزیز) نیرنگ ایشان را شنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشان را به خانه‌ی خود دعوت کرد) و بالشهائی برایشان فراهم ساخت (و مجلس را با پشتیهای گرانبها و دیگر وسائل رفاه و آسایش بیاراست)، و به دست هر کدام کاردی (برای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه) دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشته‌ی بزرگواری است.
پس چون (همسر عزیز) مکر زنان را شنید، نزد آنان (کسی را) فرستاد و محفلی با تکیه‌گاهی (فرح‌بخش) برایشان آماده ساخت و به هریک از آنان کاردی داد و (به یوسف) گفت: « بر (دیدار) آنان (از نهان‌گاهت‌) برون آی.» پس چون (زنان) او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و (از شدت هیجان) دست‌های خود را (به جای میوه‌ها) همی بریدند و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست! این جز فرشته‌ای بزرگوار نیست!»
پس هنگامی که بشنید آن زن آنان را پی ایشان فرستاد و فراهم کرد برای هر یک بالشی و داد به هرکدام از ایشان کاردی و گفت برون آی بر ایشان پس گاهی که بدیدندش بزرگش شمردند و بریدند دستهای خویش را و گفتند هرگز به خدا نباشد این بشری نیست او مگر فرشته گرامی‌

And when she heard of their gossip, she invited them, and prepared for them a banquet, and she gave each one of them a knife. She said, “Come out before them.” And when they saw him, they marveled at him, and cut their hands. They said, “Good Allah, this is not a human, this must be a precious angel.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٣٠ آیه ٣١ يوسف ٣٢
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٣٧
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«مَکْر»: نیرنگ. مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است. «أَعْتَدَتْ»: آماده کرد. از ریشه (عتد). «مُتَّکَئاً»: بالش. پشتی. «سِکِّیناً»: کارد. «حَاشَ لِلّهِ»: عبارتی است که مراد از آن تنزیه خدا و شگفت از آفریدگان او است. برخی واژه (حاشَ) را اسم‌الفعل و برخی آن را فعل ماضی و مخفّف از (حاشی) دانسته‌اند.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31»

پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيه‌گاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دست‌هاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشته‌اى بزرگوار.

نکته ها

«قَطَّعْنَ» از ريشه‌ى «قطع»، به معناى بريدن است كه چون به باب تفعيل در آمده، اين معنا را نيز مى‌رساند كه زنان حاضر در جلسه چون يوسف را ديدند به قدرى مبهوت شدند كه‌

جلد 4 - صفحه 194

مواضع متعدّدى از دست خويش را بريدند و قطعه قطعه كردند.

«حاشا» به معنى در حاشيه و كنار بودن است. رسم بوده كه هرگاه مى‌خواستند شخصى را از عيبى منزه بدانند، اوّل خدا را تنزيه مى‌كردند سپس آن شخص را. «1»

همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود و با مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند و آنان را غافلگير نمايد.

پیام ها

1- گاهى هدف از بازگو كردن مسايل ديگران، دلسوزى نيست، بلكه حسادت و توطئه و نقشه عليه آنان است. «بِمَكْرِهِنَّ»

2- شايد زنان مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسف عليه السلام مى‌خواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند. «بِمَكْرِهِنَّ»*

3- گاهى بايد پاسخ مكر را با مكر داد. (زنان با بازگوكردن راز همسر عزيز مصر، نقشه كشيدند و او با يك ميهمانى، نقشه آنان را پاسخ داد.) «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»

4- زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، اقدام به توجيه افراد عمده‌اى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همه‌ى زنان منطقه نبودند) «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»*

5- مجرم گاه براى تنزيه خود، جرم را گسترش مى‌دهد و آن را عادّى جلوه مى‌دهد. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»*

6- سرويس جداگانه براى هر ميهمان كارى پسنديده و ارزشمند است. «آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً»*

7- اطاعت از مولى و صاحب تا وقتى معصيت نباشد لازم است. «قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ»*

8- شنيدن كى بود مانند ديدن. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ»*


«1». تفسيرالميزان.

جلد 4 - صفحه 195

9- انسان به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مى‌كند. «أَكْبَرْنَهُ»

10- زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟! «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»*

11- در انتقاد عجله نكنيد، شايد شما هم اگر به جاى او بوديد مثل او مى‌شديد.

«قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (انتقاد كنندگان وقتى يوسف را ديدند، همه مثل زن عزيز مصر گرفتار شدند)

12- انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد؛ امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى‌دهد. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»*

13- عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمى‌فهمد. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (اگر شنيده‌ايد كه حضرت على عليه السلام به هنگام نماز، از پايش تير را كشيدند و متوجّه نشد، تعجّب نكنيد. زيرا اگر عشق سطحى دنيوى تا بريدن دست پيش مى‌رود، عشق معنوى و عميق به جمال واقعى، چه خواهد كرد!.)

14- يوسف در زيبايى بى نظير و در عين حال در عفت الگويى براى همگان است. فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ‌ ... قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ*

15- جمال يوسف عليه السلام موجب گرفتارى او شد، ولى علم و تقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهم‌تر از جمال ظاهرى است)*

16- مردم مصر در آن زمان، به خداوند و فرشتگان ايمان داشتند. «حاشَ لِلَّهِ‌ ... مَلَكٌ كَرِيمٌ»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌4، ص: 196

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31)

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ‌: پس چون شنيد زليخا مكر ايشان را. تسميه قول ايشان به مكر به اعتبار آنست كه آن را از او پنهان مى‌داشتند، چنانچه ما كر، مكر خود را پنهان كند. يا آنكه غرض آنها اين بود كه يوسف را ببينند، چه يوسف هرگز از خانه بيرون نمى‌آمد. يا آنكه زليخا امر را مخفى مى‌نمود و آنها افشاى آن كردند.

حاصل آنكه چون زليخا سخن آنان را شنيد: أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَ‌: فرستاد به سوى ايشان و استدعاى آن نمود كه به دعوت او حاضر شوند. نزد بعضى چهل زن را طلبيد و آن پنج نفر در ميان ايشان بودند. پس چون به منزل او درآمدند مراسم اعزاز بجاآورد. وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً: و آماده نمود براى آنها تكيه‌گاه از بالش لطيف، يا مهيا گردانيد طعام پاكيزه، يا مجلس طعام مهيا ساخت. چه در خبر است كه ايشان تكيه نموده طعام مى‌خوردند و گويند «متّكا» طعامى باشد كه در خوردن احتياج به كارد و در حين بريدن آن منحنى شده به چيزى تكيه كنند مانند گوشت و اقسام ميوه‌جات (بنابراين تسميه متكا به طعام بر سبيل استعاره باشد).

به مجلس درآمدند. وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً: و داد زليخا هر يكى‌

جلد 6 - صفحه 212

از زنان را كاردى تا ميوه با آن بريده تناول كنند. پس نزد يوسف آمده جامه ملمع و مرصعى در بر، و تاج مكلل بر سر او نهاد. نزد بعضى جامه سفيد به او پوشانيد تا زنان نگويند حسن يوسف به جهت جامه‌هاى گرانمايه است. بنا بقولى زنان را در صفّه خانه‌اى بنشانيد كه يوسف در اندرون آن بود.

وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَ‌: و گفت زليخا به يوسف اگر من بر تو حقى دارم بيرون آى و بر اين زنان گذرى كن كه تو را زيانى نيست. نزد بعضى يوسف را كارى رجوع نمود كه از رهگذر ايشان او را ببينند و هريك را طرنجى به دست داده با كارد، يوسف خارج شد.

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ‌: پس چون زنان يوسف را ديدند، بزرگ يافتند او را در جمال، يعنى حسن او در چشم ايشان گران آمد بيكبار همه از خود بيخود شدند.

از ابن عباس نقل است كه‌ «1» مراد «اكبرن» حيض، يعنى از شدت شوق و فرط شهوت حايض گرديدند. وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَ‌: و بريدند دستهاى خود را. از وهب نقل است كه‌ «2» از آن چهل نفر زن، نه نفر مردند و جمعى دستهاى خود را بريدند و چون به خود آمدند دست خود را بريده ديدند كه اصلا در آن حال درد آن را احساس نكردند. وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‌: و گفتند از روى تعجب و زيادى تحير پاك است خداى تعالى از صفت عجز در آفريدن چنين مخلوقى. ما هذا بَشَراً:

نيست اين غلام از جنس آدمى. نزد بعضى معنى آنكه ما يوسف را از اين كار كه بر او تهمت مى‌نهند دور مى‌بينيم از آنچه در او ديديم از سيماى خير و علامت رشد و عفت و صلاح، چنين شخص غلام و بنده نباشد. إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ‌: نيست اين مگر ملكى بزرگوار نزد خداى تعالى، چه جمال بدين زيبائى و كمال شايستگى و عصمتى بدين شايانى از خواص و آثار ملكيت است.

ابو سعيد خدرى روايت نموده‌ «3» از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: در آسمان دوم ديدم مردى را صورتش مانند شب چهارده. از جبرئيل پرسيدم، گفت:


«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 37.

«2» همان مصدر.

«3» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 230 و 231.

جلد 6 - صفحه 213

برادرت يوسف باشد.

واحدى در وسيط به اسناد خود از جابر نقل نمايد كه‌ «1» حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: جبرئيل بر من نازل و گفت: خداى تعالى تو را سلام مى‌رساند و مى‌فرمايد: اى حبيب من حسن روى تو را از نور عرش مقرر كردم، و حسن يوسف را از نور كرسى كسوت دادم، و خلق نكردم خلقى را نيكوتر از تو.

آن حضرت را كمال بود و يوسف را جمال، و در شهود جمال يوسف دستها بريده شد، و در ظهور كمال محمدى صلّى اللّه عليه و آله زنّارها قطع يافت.

در حقايق سلمى گويد: حق تعالى بدين آيه مدعيان محبت را سرزنش نمايد كه مخلوقى، در مشاهده مخلوقى به اين مرتبه مى‌رسد كه احساس الم قطع عضو خود ننمايد. شما كه مدعى شهود پرتو جمال خالق هستيد، هر آينه البته بايد از هيچ عنائى و بلائى متألم نشويد. «2»


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

ترجمه‌

و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مى‌بينيم آنزن را در گمراهى آشكار

پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشته‌اى بزرگوار

گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان‌

گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان‌

پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا

پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانه‌هاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.

تفسير

بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفته‌اند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا


جلد 3 صفحه 139

و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفته‌اند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نموده‌اند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوه‌اى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفته‌اند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفته‌اند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايه‌اى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بى‌مثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند


جلد 3 صفحه 140

نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نموده‌اند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافته‌اند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مى‌اندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات‌


جلد 3 صفحه 141

ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفته‌اند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفته‌اند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفته‌اند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خاله‌ام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و


جلد 3 صفحه 142

ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَمّا سَمِعَت‌ بِمَكرِهِن‌َّ أَرسَلَت‌ إِلَيهِن‌َّ وَ أَعتَدَت‌ لَهُن‌َّ مُتَّكَأً وَ آتَت‌ كُل‌َّ واحِدَةٍ مِنهُن‌َّ سِكِّيناً وَ قالَت‌ِ اخرُج‌ عَلَيهِن‌َّ فَلَمّا رَأَينَه‌ُ أَكبَرنَه‌ُ وَ قَطَّعن‌َ أَيدِيَهُن‌َّ وَ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ما هذا بَشَراً إِن‌ هذا إِلاّ مَلَك‌ٌ كَرِيم‌ٌ (31)

‌پس‌ چون‌ شنيد مقاله‌ زنها ‌را‌ ‌که‌ ‌در‌ اطراف‌ نزد زنهاي‌ ديگر دارند عيب‌ ‌او‌ و مذمّت‌ ‌او‌ ‌را‌ ميكنند و ‌لو‌ ‌در‌ ظاهر ‌در‌ حضور ‌او‌ جرئت‌ اظهاري‌ ندارند فرستاد ‌آنها‌ ‌را‌ دعوت‌ كرد بضيافت‌ و ‌از‌ ‌براي‌ ‌آنها‌ تكيه‌گاه‌ قرار داد و بدست‌ ‌هر‌ يك‌ كارد داد ‌براي‌ قطع‌ فواكه‌ و ميوه‌ها و مركبات‌ و بيوسف‌ امر كرد ‌که‌ بيايد ‌در‌ مجلس‌ ‌آنها‌ ‌براي‌ خدمت‌ و چون‌ چشم‌ ‌آنها‌ بيوسف‌ افتاد بسيار ‌او‌ ‌را‌ بزرگ‌ ‌از‌ حيث‌ جمال‌ و زيبايي‌ ديدند و گفتند حاش‌ للّه‌ ‌اينکه‌ بشر نيست‌ ‌اينکه‌ نيست‌ مگر ملك‌ بسيار محترمي‌ و بجاي‌ فواكه‌ دستهاي‌ ‌خود‌ ‌را‌ بريدند و مات‌ و مبهوت‌ ‌او‌ شدند (دست‌ ‌از‌ ترنج‌ بشناس‌ وانگه‌ ملامتم‌ كن‌) فَلَمّا سَمِعَت‌ بِمَكرِهِن‌َّ تعبير بمكر ‌براي‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ شخص‌ مكّار ‌در‌ ظاهر اظهار محبت‌ و وداد ميكند و صورت‌ خوبي‌ جلوه‌ ميدهد و ‌در‌ باطن‌ اذيّت‌ ميكند و ضرر ميزند مثل‌ منافقين‌ ‌که‌ اظهار ايمان‌ كردند و ‌در‌ زمره‌ مؤمنين‌ داخل‌

جلد 11 - صفحه 186

شدند و صورت‌ عبادات‌ مثل‌ نماز و روزه‌ و ‌غير‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بجا ميآوردند و ‌در‌ باطن‌ اعدي‌ عدوّ دين‌ و مؤمنين‌ بودند و تمام‌ مفاسد ‌که‌ ‌در‌ اسلام‌ پيش‌ آمد ‌از‌ ‌آنها‌ ‌بود‌ ‌اينکه‌ نسوه‌ ‌هم‌ ‌در‌ ظاهر اظهار محبت‌ و وداد ميكردند و ‌در‌ باطن‌ عيب‌ و نقص‌ و مذمت‌ و بدگويي‌ ميكردند و زليخا چون‌ خبر شد بمكر ‌آنها‌ ‌که‌ بعض‌ مفتنين‌ بگوش‌ ‌او‌ رسانيدند.

أَرسَلَت‌ إِلَيهِن‌َّ فرستاد ‌آنها‌ ‌را‌ بضيافت‌ دعوت‌ كرد ‌که‌ گفتند چهل‌ نفر ‌را‌ دعوت‌ كرد وَ أَعتَدَت‌ لَهُن‌َّ مُتَّكَأً ‌که‌ يكي‌ ‌از‌ تشريفات‌ مجلس‌ ‌بود‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌هر‌ يك‌ تكيه‌گاه‌ باصطلاح‌ مختّأ و بالش‌ ‌که‌ باو تكيه‌ دهند مهيّا كرد و ‌از‌ فواكه‌ و مركبات‌ حضور ‌آنها‌ جلو ‌هر‌ يك‌ قرار داد مخصوصا ترنج‌ ‌که‌ اترجه‌ گويند و ‌در‌ فواكه‌ و مركبات‌ بهتر ‌از‌ همه‌ ‌بود‌ ‌هم‌ ‌از‌ حيث‌ رنگ‌ و ‌هم‌ ‌از‌ عطر و ‌هم‌ ‌از‌ حيث‌ طعم‌ و ‌هم‌ ‌از‌ حيث‌ كبر.

وَ آتَت‌ كُل‌َّ واحِدَةٍ مِنهُن‌َّ سِكِّيناً ‌که‌ پاره‌ كنند و ميل‌ كنند ‌آنها‌ مشغول‌ شدند يك‌ دست‌ كارد و يك‌ دست‌ ترنج‌ و ‌در‌ حال‌ اشتغال‌ ‌آنها‌ بيوسف‌ ‌که‌ ‌در‌ مجلس‌ نبود امر كرده‌ و ‌بر‌ يوسف‌ ‌هم‌ لازم‌ ‌بود‌ بمقتضاي‌ ظاهر غلامي‌ ‌که‌ اطاعت‌ اوامر ‌او‌ ‌را‌ كند وَ قالَت‌ِ اخرُج‌ عَلَيهِن‌َّ همين‌ ‌که‌ حضرت‌ يوسف‌ وارد شد و چشم‌ ‌آنها‌ بجمال‌ زيبا و صورت‌ مثل‌ ماه‌ شب‌ چهارده‌ افتاد.

فَلَمّا رَأَينَه‌ُ أَكبَرنَه‌ُ بسيار بزرگ‌ آمد و چنان‌ ‌از‌ ‌خود‌ بيخود شدند و شيفته‌ جمال‌ يوسفي‌ شدند ‌که‌ ‌هر‌ كدام‌ بتكيه‌ گاه‌ ‌خود‌ افتادند و بجاي‌ ترنج‌ وَ قَطَّعن‌َ أَيدِيَهُن‌َّ و مراد نه‌ جدا كردن‌ دست‌ ‌بود‌ بلكه‌ جراحتي‌ ‌بر‌ دست‌ وارد كردند ‌که‌ ‌در‌ السنه‌ ميگويند دست‌ ‌خود‌ ‌را‌ بريدند و حس‌ّ الم‌ ‌آن‌ ‌را‌ نميكردند وَ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ‌در‌ مقام‌ تنزيه‌ پروردگار ‌که‌ ‌خدا‌ چه‌ قدرت‌ نمايي‌ ميكند ‌يعني‌ ‌از‌ فكر بشر و خيال‌ بيرون‌ ‌است‌ مثل‌ حواشي‌ ‌که‌ بركنار ‌است‌ ‌از‌ متون‌

جلد 11 - صفحه 187

و شرح‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ميكند و قدرت‌ الهي‌ بركنار ‌است‌ ‌از‌ تصورات‌ و تخيّلات‌ بشري‌ ما هذا بَشَراً ‌اينکه‌ بشر نيست‌ زيرا ‌در‌ جميع‌ افراد بشر ‌هر‌ خوش‌ صورتي‌ بگرد نعل‌ اسب‌ ‌او‌ نميرسد ‌ان‌ ‌هذا‌ نيست‌ ‌اينکه‌ إِلّا مَلَك‌ٌ كَرِيم‌ٌ فرشته‌ و ملك‌ بسيار محترم‌ ‌است‌ چون‌ چنين‌ شدند و چنين‌ گفتند زبان‌ زليخا باز شد.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 31)- «هنگامی که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‌گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‌ای اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و برای آنها پشتی (گرانبها و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویی برای بریدن میوه داد» اما چاقوهای تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‌ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمی‌برد، و از رسوایی گذشته‌اش درسی نگرفته بود.

«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وی را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).

زنان مصر که طبق بعضی از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامی که آن قامت زیبا و چهره نورانی را دیدند، و چشمشان به صورت دلربای یوسف افتاد، صورتی همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمی‌شناختند «هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).

و آنچنان از خود بی‌خود شدند که به جای ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

ج2، ص418

و هنگامی که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او می‌درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگی فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانی است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

نکات آیه

۱- زلیخا سرزنش زنان مصر را به خاطر عشقش به یوسف(ع) ، شنید و به آن آگاهى یافت. (فلما سمعت بمکرهنّ) فعل «سمع» متعدى است و نیازى به حرف «باء» براى تعدیه ندارد. بنابراین در «سمعت بمکرهنّ» معناى «علمت» اشراب شده است. ازاین رو مفاد آن چنین مى شود: زلیخا به مکر زنان آگاه شد و این آگاهى از طریق خبرهایى بود که براى او نقل مى شد.

۲- عشق زلیخا به یوسف(ع) حربه زنان اشراف مصر ، براى جنجال و توطئه علیه او (قال نسوة فى المدینة ... فلما سمعت بمکرهنّ) مراد از «مکر» نقل کردن و مطرح ساختن ماجراى زلیخاست. اطلاق «مکر» به نقل آن ماجرا ، گویاى این است که زنان اشراف با مطرح کردن آن قصه ، درصدد ضربه زدن به شخصیت زلیخا و توطئه علیه وى بودند.

۳- زلیخا ، پس از آگاهى به توطئه زنان و ملامت گریهاى ایشان ، آنان را به منزل خویش دعوت کرد. (فلما سمعت بمکرهنّ أرسلت إلیهنّ) مراد از «به سوى آنان فرستاد» - که مفاد «أرسلت إلیهنّ» است - به قرینه جمله «و أعتدت لهنّ متّکئاً  و ...» این است که آنان را به مهمانى دعوت کرد.

۴- زلیخا براى پاسخ گویى به زنان ملامت کننده ، ضیافتى ترتیب داد و مجلس ویژه اى آراست. (أرسلت إلیهنّ و أعتدت لهنّ متّکئًا)

۵- زلیخا براى لمیدن زنانى که به مهمانى دعوت کرده بود ، تکیه گاهى ویژه فراهم ساخت. (و أعتدت لهنّ متّکئًا) «اعتاد» (مصدر أعتدت) به معناى مهیّا ساختن و آماده کردن است. «متّکئاً» به چیزى گفته مى شود که به آن تکیه مى دهند و نکره آوردن آن دلالت بر ویژگى آن دارد. قابل ذکر است که «متّکئاً» به معناى طعام نیز آمده است. مفرد بودن آن و نیز آوردن جمله «آتت ...» (به هر یک کاردى [براى استفاده از خوراکیها] داد) مى تواند مؤید این احتمال باشد که مراد از «متّکئاً» در آیه «طعام» است.

۶- زلیخا به هر یک از زنان دعوت شده ، کاردى براى استفاده از خوردنیها داد. (و ءاتت کل وحدة منهنّ سکّینًا)

۷- زلیخا خود، آرایش دهنده مجلس ضیافت و پذیرایى کننده از زنان اشراف بود. (و أعتدت لهنّ متّکئًا و ءاتت کل وحدة منهنّ سکّینًا) ضمیر در «أعتدت» و «آتت» به «امرأت العزیز» برمى گردد. بنابراین ظاهر این است که او خود به انجام آن کارها پرداخته بود و گرنه فعلهاى مذکور به صورت مجهول (اُعتِد) و (اوتیت) آورده مى شد.

۸- تعداد زنانى که زلیخا آنان را براى دیدار یوسف(ع) دعوت کرد ، بیش از ده نفر نبودند. (و قال نسوة فى المدینة ... فلما سمعت بمکرهنّ أرسلت إلیهنّ) ضمیر در «مکرهنّ ...» و «إلیهنّ» به «نسوة» در آیه قبل برمى گردد و از آن جا که «نسوة» از صیغه هاى جمع قلّه است ، معلوم مى شود تعداد زنان دعوت شده بیش از ده نفر نبود.

۹- استفاده از کارد براى تناول خوردنیها در مصر باستان و عصر یوسف(ع) (و ءاتت کل وحدة منهنّ سکّینًا)

۱۰- زلیخا به منظور برخورد نکردن زنان دعوت شده با یوسف(ع) ، از او خواسته بود در اتاقهاى اندرونى ساختمان بماند. (و قالت اخرج علیهنّ) کلمه «خروج» به معناى از داخل به بیرون آمدن است. بنابراین «اخرج علیهنّ» مى رساند که یوسف(ع) هنگامى که زنان در مجلس ضیافت حاضر شدند، در مکانى بود که نسبت به مجلس آنان داخل حساب مى شد ; یعنى، اگر مجلس پذیرایى در اتاق بیرونى بود زلیخا، یوسف(ع) را در اتاق اندرونى نگه داشته بود.

۱۱- زلیخا ، هنگامى که زنان بر جایگاههاى خود تکیه زده و آماده استفاده از خوراکیها شدند ، از یوسف(ع) خواست بر آنان گذر کند. (و قالت اخرج علیهنّ)

۱۲- یوسف(ع) پس از دستور زلیخا بدون درنگ در مجلس زنان اشراف حاضر شد. (قالت اخرج علیهنّ فلما رأینه) «فاء» در «فلما...» فصیحه است و گویاى جمله هایى مقدر مى باشد ; یعنى: «فخرج علیهنّ فرأینه فلما رأینه...». حذف این جمله ها براى رساندن این نکته است که دستور زلیخا همان و اطاعت یوسف(ع) همان.

۱۳- زلیخا تا قبل از برملا شدن عشقش به یوسف(ع) ، او را از دید زنان اشراف مصر مخفى مى کرد. (امرأت العزیز ترود فتیها ... فلما رأینه أکبرنه)

۱۴- زنان اشراف مصر در مجلس ضیافت زلیخا ، براى اولین بار یوسف(ع) را مشاهده کردند. (فلما رأینه أکبرنه ... و قلن حش لله ما هذا بشرًا)

۱۵- زنان اشراف مصر با مشاهده یوسف(ع) ، حیرت زده و مدهوش شدند. (فلما رأینه أکبرنه و قطّعن أیدیهنّ) «إکبار» (مصدر أکبرن) به معناى بزرگ دیدن و با عظمت شمردن است.

۱۶- زنان اشراف با دیدن یوسف(ع) ، از خود بى خود شده و از ادراک هر چیز جز جمال او ناتوان گشتند. (فلما رأینه أکبرنه و قطّعن أیدیهنّ)

۱۷- زنان اشراف با دیدن جمال حیرت انگیز یوسف(ع) ، به جاى خوردنیها ، کارد بر دستهاى خویش نهاده ، آن را چاک چاک کردند. (فلما رأینه أکبرنه و قطّعن أیدیهنّ) استفاده از ماده «قطع» - که به معناى بریدن و جدا ساختن است - در مورد مجروح کردن، دلالت بر شدت بریدگى و جراحت دارد. بردن آن ماده به باب تفعیل (قطّعن) براى رساندن این نکته است که زنان اشراف، مواضع متعددى از دستهاى خویش را بریدند ; زیرا تقطیع به معناى قطعه قطعه کردن است.

۱۸- زلیخا ، زنى زیرک ، طرّاح و هوشیار بود. (فلما سمعت بمکرهنّ أرسلت إلیهنّ ... و ءاتت کل وحدة منهنّ سکّینًا ... فلما رأینه أکبرنه)

۱۹- اعتراف یک پارچه زنان اشراف به زیبایى پرجاذبه یوسف(ع) و عظمت جمال او (فلما رأینه ... و قلن حش لله ما هذا بشرًا)

۲۰- جمال یوسف(ع) ، جمالى بى نظیر ، دلربا و در اوج زیبایى و ملاحت بود. (فلما رأینه أکبرنه و قطّعن أیدیهنّ و قلن حش لله ما هذا بشرًا) نقل این قسمت از داستان یوسف (فلما رأینه ...) براى بیان اوج زیبایى و دلربایى یوسف(ع) است. علاوه بر این، محتمل است اشاره به معذور بودن زلیخا در عشقش به یوسف(ع) باشد. مؤید این احتمال، این است که قرآن از او مذمت نکرده و یوسف(ع) نیز او را در مراحل مراوده، به عذابهاى الهى هشدار نداده است.

۲۱- قواى ادراکى بشر ، تحت تأثیر مشاهده اوج زیبایى و جلوه هاى جمال ، کارآیى خود را از دست مى دهد. (و قطّعن أیدیهنّ)

۲۲- جمال بى مانند یوسف(ع) ، موجب اظهار تردید زنان مصر در بشر بودن او شد. (حش لله ما هذا بشرًا)

۲۳- زنان اشراف ، یوسف(ع) را بسان فرشته اى گرامى و بلند مرتبه یافتند. (إن هذا إلاّ ملک کریم)

۲۴- زنان ملامت کننده زلیخا ، با مشاهده یوسف(ع) ، زلیخا را در عشقش محق دانستند. (فلما رأینه أکبرنه ... إن هذا إلاّ ملک کریم)

۲۵- سیماى یوسف(ع) ، نمایانگر بزرگوارى و کرامت والاى او بود. (إن هذا إلاّ ملک کریم)

۲۶- مصریان زمان یوسف(ع) ، به خداوند و منزه بودن او ، معتقد بودند. (حش لله)

۲۷- مصریان عصر یوسف(ع) ، معتقد به وجود فرشتگان و زیبایى آنها (إن هذا إلاّ ملک کریم)

۲۸- اعتقاد به وجود فرشتگان ، باورى ریشه دار در تاریخ بشر (إن هذا إلاّ ملک کریم)

روایات و احادیث

۲۹- «عن على بن الحسین(ع): ... فأرسلت إلیهنّ و هیأت لهنّ طعاماً و مجلساً ثم أتتهنّ باترج و «آتت کل واحدة منهنّ سکّیناً ...» ;[۱] از امام سجاد(ع) روایت شده است: ... پس همسر عزیز [پیکى] به سوى بانوان فرستاد و از آنان دعوت کرد و برایشان طعامى آماده کرد و مجلسى آراست و آن گاه براى بانوان ترنج آورد و به هر یک کاردى داد ...».

موضوعات مرتبط

  • ادراک: تأثیرپذیرى قواى ادراکى ۲۱
  • اشراف مصر: اقرار زنان اشراف مصر ۱۹; بینش زنان اشراف مصر ۲۳، ۲۴; پذیرایى از زنان اشراف مصر ۶، ۷; تعجب زنان اشراف مصر ۱۵، ۱۷; دست بریدن زنان اشراف مصر ۱۷; دعوت از زنان اشراف مصر ۲۹; زنان اشراف مصر و زلیخا ۲، ۲۴; زنان اشراف مصر و یوسف(ع) ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۲، ۲۳، ۲۴; عجز زنان اشراف مصر ۱۶; مکر زنان اشراف مصر ۲; مهمانى از زنان اشراف مصر ۵، ۸، ۱۰
  • بینایى: نقش بینایى ۲۱
  • زلیخا: استفاده از کارد در مهمانى زلیخا ۶; تعداد مهمانان زلیخا ۸; توطئه علیه زلیخا ۲; خواسته هاى زلیخا ۱۰; دعوت زلیخا از زنان مصر ۳، ۴; زلیخا و زنان اشراف مصر ۲۹،۱۱; زلیخا و سرزنشهاى زنان مصر ۱، ۳; زلیخا و یوسف(ع) ۱۰، ۱۳; زیرکى زلیخا ۱۸; صفات زلیخا ۱۸; عشق زلیخا به یوسف(ع) ۲، ۱۳; مجلس مهمانى زلیخا ۴، ۵، ۶، ۷، ۱۰، ۲۹; مهمانى زلیخا ۴; هوشیارى زلیخا ۱۸
  • زیباییها: نقش زیباییها ۲۱
  • عقیده: تاریخ عقیده ۲۷، ۲۸; عقیده به تنزیه خدا ۲۶; عقیده به ملائکه ۲۷، ۲۸
  • کارد: استفاده از کارد در دوران یوسف(ع) ۹
  • مصریان باستان: خداشناسى مصریان باستان ۲۶; عقیده مصریان باستان ۲۶، ۲۷; مصریان باستان و ملائکه ۲۷
  • ملائکه: زیبایى ملائکه ۲۷
  • یوسف(ع): اختفاى یوسف(ع) ۱۳; زیبایى یوسف(ع) ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۰، ۲۲; سیماى یوسف(ع) ۲۵; شک در بشر بودن یوسف(ع) ۲۲; عظمت یوسف(ع) ۱۹، ۲۳، ۲۵; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۹; کرامت یوسف(ع) ۲۵; ویژگیهاى یوسف(ع) ۲۰; یوسف(ع) در مهمانى زلیخا ۱۱، ۱۲، ۱۴; یوسف(ع) و ملائکه ۲۳

منابع

  1. علل الشرایع، ص ۴۹، ح ۱، ب ۴۱ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۱۴، ح ۱۷.