قَتَل

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

كشتن. اصل قتل ازاله روح است از بدن مثل مرگ ليكن چون بكشنده اطلاق شود قبل گويند و به اعتبار از بين رفتن حيات، موت نامند (مفردات). [بقره:251]. [مائده:30]. قتل گاهى به معنى لعن آيد چنانكه در مجمع و قاموس گفته مثل [عبس:17]. لعن بر انسان چه بسيار كافر است و شايد به معنى خبر باشد مثل [بروج:4]. اصحاب كانال ملعون شدند. *** تقتيل: اقرب الموارد گويد: آن براى كثرت است «قَتَّلَ الْقَوْمَ اَىْ قَتَلَ كَثيراً مِنْهُمْ» از مجمع روشن مى‏شود كه مبالغه آن گاهى در كثرت و گاهى در كيفيت قتل است مثلاً در آيه [اعراف:141]. براى كثرت است يعنى زياد مى‏كشتند پسرانتان را و زنده مى‏گذاشتند زنانتان را ولى در آيه [مائده:33]. ظاهراً منظور شدت قتل است. قتال: جنگيدن با همديگر. كشتن همديگر. [نساء:90]. سينه شان تنگ شد از اينكه با شما يا با قوم خويش بجنگند. مقاتله: گاهى به معنى لعنت آيد [توبه:30]. خدا لعنتشان كند كجا برمى گردند. طبرسى ذيل آيه بعد از قبول اين معنى فرموده: ابن انبارى گفته مقاتله از قتل است و چون از طرف خدا گفته شود مراد لعن است كه ملعون از جانب خدا به منزله مقتول هالك است راغب اصرار دارد كه آن را بين الاثنين گرداند و گويد: (كافر يا منافق) به وضعى رسيده كه به جنگ با خدا مباشرت كرده و هر كه با خدا مقاتله كند مقتول است. ليكن اين توجيه چندان دلچسب نيست. *** اقتتال: مقاتله كردن «اقْتَتَلَ الْقَوْمُ: تَقاتَلُوا» [قصص:15]. در آن شهر دو نفر يافت كه با هم مى‏جنگيدند. *** قتال: جنگيدن. [انفال:65]. اين پيامبر مؤمنان را به جنگ تشويق كن. اسلام و جنگ تعرّضى‏ جنگ دو گونه است يكى جنگ تعرضى و آن اين است كه قومى به فكر جنگ با ما نباشند و بخواهند در صلح و مسالمت زندگى كنند ولى ما به آنها حمله كنيم. دوم جنگ دفاعى و آن اينكه گروهى بر ما حمله كنندو ما از خود دفاع كنيم و يا قومى پيمان شكنى كنند و يا در فكر حمله به بلاد اسلامى باشند و مسلمين بر آنها پيش دستى كنند. در اينكه آيا در اسلام جنگ تعرضى هست يا نه، به عبارت ديگر اگر مردمى غير مسلمان با مسلمانان جنگ نكنند و بخواهند با مسالمت زندگى كنند آيا مسلمين حق دارند براى اشاعه اسلام به بلاد آنها حمله كنند يا نه؟ لازم است ابتدا آيات قرآن را بررسى كرده سپس به سنت و تاريخ برگرديم : 1- [بقره:190]. از اين آيه روشن مى‏شود كه جنگ در اسلام براى جهان گشايى نيست بلكه براى اشاعه دين است به عبارت اخرى جنگ بايد در راه خدا و براى خدا باشد نه براى گرفتن خاك ديگران و توسعه ممالك. و نيز فقط با كسانى مى‏شوند جنگيد كه ما مى‏جنگند «اَلَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ» و تجاوز به ديگران هر چند كفار باشند جايز نيست «وَ لاتَعْتَدُوا» يعنى مطلقا تعدى نكنيد خواه قتال ابتدائى باشد و خواه كشتن اطفال و زنان باشد يا غير آن. على هذا «اَلَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ» شرط «قاتِلُوا» است يعنى اگر آنها به جنگ شما آمدند شما هم با آنها بجنگيد. المنار در شرط بودن آن ترديد ندارد. ولى به قول بعضى، آن شرط نيست بلكه بيان مصداق است يعنى با مردان كه با شما مى‏جنگند. بجنگيد نه با زنان و اطفال كه نمى‏جنگند الميزان اين را مى‏پسندد، مجمع آن را به صورت قول نقل مى‏كند. ناگفته نماند: ظهور «اَلَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ» در شرطيت است مخصوصا با ملاحظه تعميم «وَ لاتَعْتَدُوا». بايد دانست: آيه ما نحن فيه، به قرينه آيات مابعد قطعا درباره جهاد با مشركين مكّه است ولى اختصاص به مشركين مكّه چنانكه مفهوم كلام بعضى از بزرگان است ظاهراً مورد ندارد مشركين مكه نبايد خصوصيتى داشته باشند خاصه راجع به آيه اول كه عموميت آن قابل انكار نيست لذا در مجمع فرموده:... به قولى مأمور به قتال اهل مكه شدند ولى حمل آيه بر عموم بهتر است مگر آنچه با دليل خارج شده است. 2- در سوره انفال آيه 60 فرموده: براى مقابله با كفار آنچه بتوانيد از نيرو و اسبان آماده كنيد...و در [انفال:61]. يعنى اگر كفّار مايل به مسالمت شدند تو هم مايل باش و بر خدا توكل كن كه او شنوا و دانا است. در اين آيه امر به مسالمت شده در صورتيكه كفار بدان ميل كنند و صريح است در اينكه اگر كافران خواستار مسالمت باشند نمى‏شود با آنها جنگيد آيات ماقبل قابل انطباق به اهل كتاب است كه با رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» پيمان عدم تعرض بسته و آن را مى‏شكستند. 3- [بقره:194]. ازكليت «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ» نيزمى شود مطلب مورد نظررا استفاده كردكه اعتداء و حمله در صورت اعتداء طرف ديگر است. 4- [ممتحنه:8]. به حكم اين آيه كفّاريكه با ما در باره از بين بردن دين جنگ نكرده و از ديارمان بيرون ننموده‏اند، مى‏توانند مورد احسان و عدالت ما واقع شوند، مى‏توان فهميد كه لازم است با آنها به عدالت رفتار كرد در اين صورت جنگ با آنها و حمله به آنها چطور خواهدبود؟ ايضاً آيه 92 و 93 سوره نساء. 5- آيات سوره توبه در باره جنگ با مشركين است و در اينكه مشركين متجاوز و متعدى بودند شكى نيست و آيات نيز به آن تصريح دارندمثلافرموده: [توبه:8]. [توبه:13]. آيات سوره آل عمران در باره جنگ «احد» نازل شده كه لشكركشى از طرف كفار بود و آيات سوره انفال در باره جنگ معروف «بدر» است كه اعتداء و تجاوز مدتها از طرف مشركين بود.با ملاحظه اين آيات مى‏توان به دست آورد كه قرآن نظرى به جنگ ابتدايى و تعرضى ندارد بلكه متوجه دفاع است اينك نظرى به آيات ديگر: *** آيات ديگرى هست كه در باره جنگ اطلاق دارند و شرطى در آنها ديده نمى‏شود و ظهور آنها در جنگ ابتدايى و تعرضى است البته براى اشاعه اسلام و گسترش سبيل الله. 1- [توبه:29]. اين آيه که درباره كفّار از اهل كتاب است به طور اطلاق مى‏رساند كه بايد با آنها بجنگيد. تا وقتيكه با خضوع به دولت اسلامى، جزيه بدهند. 2- [انفال:39]. به قرينه آيه 21 توبه مى‏شود گفت مراد از «فَاِنِ انْتَهَوْا» ايمان آوردن است اين آيه تا از بين رفتن فتنه و برقرارى دين خدا جهاد را واجب مى‏كند. 3- [بقره:244]. اين آيه نيز مطلق است ولى در آيات ما بعد جريان بنى اسرائيل مثل آمده كه به پيامبرشان گفتند: «وَ ما لَنااَلّا نُقاتِلَ فى سَبيلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ اَبْنائِنا» كه از آن دفاع و استرداد حق استفاده مى‏شود. 4- [توبه:123]. مراد از «يَلْوُونَكُم» كفارى است كه در اطراف مسلمين اند و ظهور آيه در آن است كه عموم مسلمانان جهان مأمورند با كفاريكه در اطراف آنها هستند(براى گسترش اسلام) بجنگند. 5- [نساء:75-74]. آيه اول مطلق و شامل قتال ابتدائى است، آيه دوم بيان دو حكم است جهاد در راه خدا و جهاد براى نجات مظلومان از چنگ ستمكاران. اين آيات گرچه مطلق اند ولى لازم است با آياتيكه مقيداند يكجا حساب گردند مثلا آيه ايكه مى‏گويد«وَاِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» آيا در باره اين آيات جارى نيست؟ با آنكه آيات ماقبل اين آيه قابل انطباق به اهل كتاب است و اگر كفار گفتند: ما مى‏خواهيم با مسلمانان در حال مسالمت زندگى كنيم، كارى با آنها نداشته باشيم آنها نيز با ما كارى نداشته باشندآيا بايد به اين تمسك كرد يا به آياتيكه مبين مطلق قتال اند؟ والله العالم و ان مستلزم آن نيست كه كفار پيوسته در كفر بمانند زيرا مى‏شود باب رفت و آمد را باآنها بازكرد و با وسائل ديگرى نفوذ يافت و اسلام را گسترش داد. جنگهاى رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» بررسى تاريخ نشان مى‏دهد كه جنگهاى رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» جنبه تدافعى داشته و تجاوز و پيمان شكنى ابتداء از جانب كفار بوده است: جنگ بدر در جنگ بدر تجاوز از ناحيه مشركين بود آنها دارايى مسلمانان را در مكه مصادره مى‏كردند، آنها را با انواع شكنجه مى‏آزردند، خانه هايشان را مى‏كوبيدند، از مهاجرتشان به مدينه ممانعت مى‏كردند، كار را به جايى رساندند كه رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله»به هجرت مجبور گرديد. بنا به تصريح تاريخ نظر آن حضرت قافله قريش بود و مى‏خواست با گرفتن آن و مصادره اموال،قريش را وادار كند كه از ايذاء مسلمانان در مكه خوددارى كنند و آنچه را كه از مسلمانان گرفته‏اند تلافى نمايد و تا آنهابواسطه ناامن بودن راه تجارتشان در مضيقه واقع شده و راه را بر اهل اسلام نبندند. چنانكه محققين گفته‏اند و از طرفى روشن نيست كه آن حضرت در صورت گرفتن كاروان قريش با آن اموال چه رفتار مى‏كرد. قريش براى نجات كاروان خويش از مكه بيرون شدند، در راه دريافتند كه كاروان از حدود خطر گذشته است ولى دست از كار نكشيدند و حتى بعضى، بعضى را از جنگ برحذر داشتند بالاخره برنگشته به جنگ آن حضرت آمدند و خورد شدند روى هم رفته نمى‏شود جنگ بدر را جنگ تعرضى ناميد ولى آيات سوره انفال با صراحت تمام مى‏رساند كه: خدا مى‏خواسته چنين جريانى پيش آيد و موجب سرفرازى مسلمين و شكست كفار باشد و خلاصه در«بدر» جنگ با كفارى واقع شده كه پيوسته با مسلمانان در حال جنگ بوده‏اند نه در حال سلم. جنگ احد وغيره‏ حساب جنگ «احد» كاملا روشن است، كفار به مدينه لشكركشى كردند تا قتال «احد» پيش آمد. همچنين جنگ احزاب (خندق)كه كفار مكه و اهل كتاب به مدينه حمله كردند. ايضا جنگ حنين كه قبيله ثقيف و هوازن سر راه رسول خدا را در حنين گرفتند. بنى قينقاع رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» چون به مدينه هجرت فرموده با يهود بنى قينقاع كه در كنار مدينه ساكن بودند و شغل زرگرى داشتند، پيمان عدم تعرض بستند، پس از جنگ بدر آنها پيمان خويش را ناديده گرفتند و بر مسلمانان حسد و طغيان كردند و با مشركان بر عليه مسلمين مكاتبه نمودند، تا از طرف رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» محاصره شده و از اطراف مدينه رانده شدند، بنا به تصريح ابن اثير آنها به اذرعات شام رفتند و پس از مدتى منقرض گشتند.رجوع شود به تواريخ. بنى نضير و بنى قريضه‏ یهود بنى نضير و بنى قريضه هر دو در اطراف مدينه ساكن و مردمان مزاحم و ناقض العهد بودند و برعليه مسلمانان فتنه انگيزى مى‏كردند، رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» با هردو گروه پيمان عدم تعرض بسته بود ولى نقض عهد كردند و حتى بنى نضير قصد كشتن آن حضرت را داشتند واگر وحى آسمانى نبود كارشان را كرده بودند، سرانجام رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله»با اجلاء بنى نضير موافقت فرمود تا از مدينه رانده شدند و سعدبن معاذ كه داور رسول خدا و داور بنى قريضه بود بر قتل جنگجويان بنى قريضه رأى داد و با اجراى آن حكم شرشان دفع گرديد. بنى مصطلق بنى مصطلق مردمى بودند كه به قيادت رهبرشان حرث بن ابى ضرار تدارك جنگ ديده و قصد حمله به مدينه را داشتند رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» به ديارشان لشكر كشيدو مغلوبشان كرد. خيبر علت حمله بر خيبر آن بود كه قومى از بنى نضير پس از رانده شدن از مدينه در خيبر مسكن گزيدند و يهود خيبر را بر خودخاضع و مطيع نمودند آنگاه شروع به فتنه انگيزى بر عليه مسلمانان كردند و همانها بودند كه جنگ خندق راتدارك ديدند و بنى قريضه و قريش و غطفان را به جنگ با مدينه برانگيختند. تا آن حضرت بر خيبر لشكر كشيد و قلعه‏هاى بنى نضير را كه ناعم، قموص و غيره بودند فتح كرد و مردم دو قلعه وطيح و سلالم كه امان خواستند به آنها امان داد چنانكه ابن هشام و ابن اثير و ديگران گفته‏اند. فتح مكّه در اينكه رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» به مكه حمله كرد شكى نيست و نيز در اينكه مكه موطن اصلى آن حضرت و مهاجران بود و به زور از آن بيرون رانده شده بودند، گفتگويى نيست، باز بايد ديد علت حمله به مكه چه بود گرچه پس از فتح آن با مهربانترين وجهى با آنها رفتار كرد و آن غائله را بدون خونريزى پايان داد. رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» در سال ششم هجرت ماه ذيقعده به قصد عمل «عمره» به مكه تشريف برد، هفتصدنفر يا هزار وچهارصد نفر از اصحابش بااو بودند، قريش از ورود آن حضرت مانع شدند پس از مذاكرات بسيار در حديبيه نزديكى مكه معظمه صلحى كه متضمن عدم تعرض به مدت ده سال بود ميان آن حضرت و مشركان منعقد گرديد، حضرت با يارانش درهمانجا از احرام خارج شده و قربانى كردند و از همانجا به مدينه برگشتند كه در سال آينده به مكه براى عمل «عمره» بازگردند. و درعهدنامه مقرّر بود: هر قومى كه به پيمان آن حضرت يا قريش داخل شوند مختاراند، قبيله خزاعه به پيمان آن حضرت و قبيله بنوبكر به پيمان قريش وارد شدند، بعد از پيمان، بنى بكر به قبيله خزاعه كه هم پيمان رسول خدا بودند لشكر كشيدند و جمعى از قريش آنها را در تهيه وسائل جنگ يارى كردند حتى به طور ناشناس جزء لشكريان بنى بكر شده و با خزاعه در كنار آبشان كه «وتير» نام داشت جنگيدند و حتى احترام حرم مكه را هم مراعات نكردند، به دنبال اين نقض عهد كه بنى بكر و قريش مرتكب شدند عمروبن سالم خزاعى به مدينه آمد، رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» در مسجد در ميان مردم نشسته بود كه عمرو وارد شد و اشعارى خواند و آن حضرت را از پيمان شكنى بنى بكر و قريش مطلع كرد، پس از وى بديل بن ورقاء با جمعى از خزاعه وارد مدينه شده و آن حضرت را از تجاوز بنى بكر و قريش خبردادند. اين ماجرا و پيمان شكنى سبب حمله به مكه معظمه بود و آن محيط مقدس بى آنكه خونريزى بوجود آيد فتح گرديد و اگر آنها پيمان شكنى نكرده و بر خزاعه نتاخته بودند رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» پيمان خويش را حتما محترم مى‏شمرد، وانگهى اهل مكه همواره در پى فرصت بودند كه به مدينه تاخته و اسلام را ريشه كن كنند، اگر درحالت اهل مكه دقت كنيم خواهيم ديد آنهاهيچ وقت راضى نبودند با مسلمانان همزيستى مسالمت‏آميز داشته باشند و در صورت فراهم شدن فرصت اگر هزارپيمان هم داشتند ناديده گرفته و بيرحمانه به مسلمين مى‏تاختند چنانكه خداوند فرموده: [توبه:8]. طائف علت لشكركشى به طائف آن بود كه چون قبيله ثقيف و هوازن در «حنين» بر مسلمانان حمله كردند فراريان ثقيف و ديگر همدستان آنها وارد طائف شده و دروازه‏هاى شهرشان را بسته و در آن متحصن شدند رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» در تعقيب آنها بر طائف لشكر كشيد و با آنها جنگيد. مؤته و تبوك مؤته دهى بود از اراضى بلقاء از شام كه در كنار آن جنگ معروف مؤته با روميان اتفاق افتاد، در سيره حلبيه گويد: علت اين لشكركشى و جنگ آن بود كه رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله»نامه‏اى به هرقل زعيم روم نوشت، حرث بن عميرازدى نماينده آن حضرت مأمور شد نامه را پيش هرقل ببرد، شرحبيل بن عمرو غسانى كه از امراء قيصر در شام بود او را گرفت و گفت: قصدكجا را دارى؟ شايد از نمايندگان محمدى؟ گفت: آرى. شرحبيل او را گردن زد، اين خبر به آن حضرت رسيد و كار به اشكال كشيد و اين سبب لشكركشى به آن محل شد. نگارنده گويد: ظاهر آن است كه اين لشكركشى براى سركوبى شرحبيل و اتباع او بود و چون آن وقت هرقل از جنگ با ايرانيان بر مى‏گشت مسلمانان با آنها درگير شدند در تاريخ آمده لشكريان اسلام كه سه هزار نفر بودند چون به شام رسيدند، اطلاع يافتند كه هرقل با صدهزار نفر در آنجاست و قبايلى از عرب به يارى وى شتافته‏اند مسلمانان به مشاوره نشستند كه آيا به مدينه نوشته و نيروى امدادى بخواهند يا مثلا دستور عقب نشينى از جانب آن حضرت صادر شود بالاخره در مؤته جنگ اتفاق افتاد و به عقب نشينى مسلمانان منجر شد. لشكركشى به تبوك در سال نهم هجرت براى آن بود كه به رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» خبر رسيد سپاه روم به قصد مدينه بيرون شده و پيش قراولانشان به بلقاء وارد شده‏اند آن حضرت براى جلوگيرى از آنها به تبوك لشكر كشيد. نتيجه مشكل است درغزاوت و سراياى رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» محلى يافت كه جنگ تعرضى باشد بلكه نوعا اسباب لشكركشى را دشمنان دين فراهم مى‏آوردند، از طرف ديگر: ظاهرا آياتيكه مطلق اند با آيات مقيد بايد رويهم حساب شوند، ولى درعين حال اسلام بايد براى ترويج و هدايت مردم راه داشته باشد. به صراحت قرآن و ضرورت دين رسول خدا«صلى الله عليه و آله»براى همه جهانيان مبعوث شده است [انبیاء:107]. [قلم:52]. [انعام:19]. در اين صورت اگر بگوييم: در صورت طلب صلح از جانب كفار بايد با آنها كارى نداشته و دين خدا را تبليغ نكنيم اين منافى عموميت رسالت خواهد بود. با در نظر گرفتن نامه‏هاى رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» كه به پادشاهان ايران و مصر و غيره نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد و به يمن و بحرين و جاهاى ديگر نماينده فرستاد و تبليغ دين كرد و با در نظر گرفتن اينكه بايدبايهودو نصارى جنگيد تا جزيه قبول كرده و به حمايت اسلام در آيند و با مسلمانان رفت وآمد داشته و ارتباط پيداكنند تا راه براى تبليغ اسلام باز باشد و با در نظر گرفتن روايات كه درجنگ بايد ابتداء كفار را به اسلام دعوت كرد و در صورت نپذيرفتن با آنها جنگ نمود. از همه اينها روشن مى‏شود كه حكم جهاد داراى دو مرحله است اول اينكه لازم است با هر طريق كه بوده باشد ميان كفار راه باز كرد با ارسال نماينده، نامه‏ها، دعوت به دين پول دادن و غيره كه امكان دارد و اگر با هيچ يك از طرق امكان،راه يافتن به هدايت و تبليغ دين ممكن نشد در مرحله دوم بايد با آنها جنگيد تا راه خدا را در ميانشان بازكرد و اين عقلا و شرعا هيچ مانعى ندارد چرا نبايد مردم را با زور به سعادت دنيا و آخرت وادار كرد؟ و چه اشكالى دارد كه با زور داروى شفابخش را به مريض بخورانيم تا شفا يابد؟ در كافى در ضمن حديث مفصلى از امام صادق«عليه السلام» روايت شده كه فرمود: شمشيرهاى آخته سه تا است يكى بر مشركان عرب كه خدا فرموده: [توبه:5]. از اينان جز قتل يا دخول به اسلام پذيرفته نيست... شمشير ديگر بر اهل ذمه است... [توبه:29]. شمشير سوم بر مشركين عجم است يعنى ترك، ديلم، خزر( كه آن وقت مسلمان نبودند) خدا در اول سوره ايكه در آن «اَلَّذينَ كَفَروُا» گفته حالشان را حكايت كرده بعد فرموده: [محمّد:4]. اين حكم داراى دنباله ايست كه بايد در كتب فقه دنبال شود. *** از قرآن مجيد روشن مى‏شود:كه پيامبران گذشته در صورت فراهم شدن وسائل با دشمنان دين و بشريت جنگ كرده‏اند چنانكه فرموده:[آل عمران:146]. و آنگاه كه موسى «عليه السلام» به قوم خويش گفت: «يا قَوْمِ ادْخُلوُا الْاَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» مرادش جنگ بود زيرا در جواب گفتند:[مائده:24]. يا آن وقت كه پس از درگذشت موسى بنى اسرائيل به پيامبرشان گفتند: [بقره:246]. ولى از آيات بعدى روشن مى‏شود كه جنگ تعرضى نبوده است و نيز لشكركشى سليمان «عليه السلام»به مملكت سباء كه در نامه خويش نوشت [نمل:31]. و آنگاه كه به نماينده ملكه فرمود: [نمل:37]. ولى آيه اول روشن مى‏كند كه آنها را ابتدا به اسلام دعوت كرده است. جهاد محبوب هيچ قيام حق در جهان بدون كشت و كشتار پيش نرفته وپيروز نشده است مسالمت آن قدرت را ندارد كه دست مخالفان آزادى و بشريت را كوتاه كند بايد زور و جنگ وارد ميدان شود [بقره:251]. سرنوشت قيام‏هاى حق خواهانه در ميدانهاى جنگ تعيين شده است قيام كنندگان تا دست به اسلحه نبرده‏اند پيروز نشده‏اند، شكست اخير اسرائيل، آزادى الجزاير، آزادى امريكا، انقلاب فرانسه، آزادى كوبا، استقلال ويتنام و غيره و غيره همه با شمشير و جنگ صورت گرفته است. اينكه مسيحى‏ها مى‏گويند: اسلام با شمشير پيشرفت و به زور به مردم تحميل شد خيال خامى است بيشتر استناد آنها به رسالت چند ساله يا چند ماهه عيسى «عليه السلام» است ولى آن حضرت مجالى براى جنگ نيافته است ولى پس از وى ديديم مسحيت صلح جو براى پيش بردن اهداف خود به نام اصلاح جويى چه خونريزى‏ها به راه انداخت، جنگهاى صليبى و غيره را كه به نظر آوريد و به ريش اين هوچيگران بخنديد. مهم اين است كه هدف قيام كننده حق و براى آزادى توده رنجديده و براى احياء راه خدا باشد اگر جنگهاى اسلامى تعرضى هم باشد اصلا مانعى ندارد جنگى است كه صلح و سعادت نتيجه آن است و السلام على من اتبع الهدى .


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...