روایت:الکافی جلد ۲ ش ۸۴۹

از الکتاب


آدرس:

عنه عن بعض اصحابه من العراقيين رفعه قال :

خَطَبَ اَلنَّاسَ‏ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ص‏ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ أَنَا أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَخٍ لِي كَانَ مِنْ أَعْظَمِ اَلنَّاسِ فِي عَيْنِي وَ كَانَ رَأْسُ مَا عَظُمَ بِهِ فِي عَيْنِي صِغَرَ اَلدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ وَ لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ فَرْجِهِ فَلاَ يَسْتَخِفُّ لَهُ عَقْلَهُ وَ لاَ رَأْيَهُ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ اَلْجَهَالَةِ فَلاَ يَمُدُّ يَدَهُ إِلاَّ عَلَى ثِقَةٍ لِمَنْفَعَةٍ كَانَ لاَ يَتَشَهَّى وَ لاَ يَتَسَخَّطُ وَ لاَ يَتَبَرَّمُ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَمَّاتاً فَإِذَا قَالَ بَذَّ اَلْقَائِلِينَ كَانَ لاَ يَدْخُلُ فِي مِرَاءٍ وَ لاَ يُشَارِكُ فِي دَعْوَى وَ لاَ يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَرَى قَاضِياً وَ كَانَ لاَ يَغْفُلُ عَنْ إِخْوَانِهِ وَ لاَ يَخُصُّ نَفْسَهُ بِشَيْ‏ءٍ دُونَهُمْ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِذَا جَاءَ اَلْجِدُّ كَانَ لَيْثاً عَادِياً كَانَ لاَ يَلُومُ أَحَداً فِيمَا يَقَعُ اَلْعُذْرُ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَرَى اِعْتِذَاراً كَانَ يَفْعَلُ مَا يَقُولُ وَ يَفْعَلُ مَا لاَ يَقُولُ كَانَ إِذَا اِبْتَزَّهُ أَمْرَانِ لاَ يَدْرِي أَيُّهُمَا أَفْضَلُ نَظَرَ إِلَى أَقْرَبِهِمَا إِلَى اَلْهَوَى فَخَالَفَهُ كَانَ لاَ يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ مَنْ يَرْجُو عِنْدَهُ اَلْبُرْءَ وَ لاَ يَسْتَشِيرُ إِلاَّ مَنْ يَرْجُو عِنْدَهُ اَلنَّصِيحَةَ كَانَ لاَ يَتَبَرَّمُ‏ وَ لاَ يَتَسَخَّطُ وَ لاَ يَتَشَكَّى وَ لاَ يَتَشَهَّى وَ لاَ يَنْتَقِمُ وَ لاَ يَغْفُلُ عَنِ اَلْعَدُوِّ فَعَلَيْكُمْ بِمِثْلِ هَذِهِ اَلْأَخْلاَقِ اَلْكَرِيمَةِ إِنْ أَطَقْتُمُوهَا فَإِنْ لَمْ تُطِيقُوهَا كُلَّهَا فَأَخْذُ اَلْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ اَلْكَثِيرِ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ


الکافی جلد ۲ ش ۸۴۸ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۸۵۰
روایت شده از : امام حسن مجتبى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : -
عنوان : حدیث امام حسن مجتبى (ع) درباره برادر
موضوعات : برادر

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۴۳

حسن بن على (ع) براى مردم خطبه خوانده و فرمود: أيا مردم، به شما گزارش مى‏دهم از برادرى كه داشتم و بزرگترين مردمش در چشمِ خود مى‏پنداشتم و سرآمد بزرگوارى او در چشم من زبونى و كوچكى دنيا بود در چشم او، او از تسلط شكم خود بدر بود، آنچه را نداشت نمى‏خواست و آنچه را هم داشت بسيار نمى‏خورد، از تسلط فرجِ خود هم به در بود و خرد و رأيش به خاطر آن سبك و كم وزن نمى‏شدند، از تسلط و نادانى بدر بود و دست دراز نمى‏كرد مگر نزد معتمدى براى سودى، شيوه‏اش اين بود كه دل نمى‏داد و خشم نمى‏گرفت و خسته نمى‏شد، بيشتر روزگارش خاموش بود و چون زبان به گفتار مى‏گشود، گوى سبقت از گوينده‏ها مى‏ربود، در بحث و مناقشه علمى وارد نمى‏شد و در دعوى ديگران، شركت نمى‏كرد و حجّتى نمى‏آورد تا قاضى را ببيند (تا خود را در مسند قضاوت بيند خ ل). شيوه‏اش اين بود كه از برادرانش غفلت نمى‏نمود و خود را به‏ چيزى در برابر آنها اختصاص نمى‏داد، در شيوه خود سست و ناتوان مى‏نمود، ولى چون روزِ مردى مى‏رسيد شيرى جهنده بود، كسى را در آنچه عذرپذير بود، سرزنش نمى‏كرد تا عذر او را منظور دارد، شيوه‏اش اين بود كه مى‏كرد هر چه را مى‏گفت، و مى‏كرد هر چه را هم نمى‏گفت، چون دو كار برايش پيشآمد مى‏كرد كه نمى‏دانست كدام بهتر است، هر كدام مخالف هواى نفس او بود منظور مى‏داشت، شيوه داشت كه از دردى نمى‏ناليد جز در نزد كسى كه ديدِ بهبودى از او داشت و با كسى مشورت نمى‏كرد جز آنكه اميد خيرخواهى از او مى‏برد، شيوه‏اش اين بود كه دل تنگى نمى‏كرد و خشم نمى‏ورزيد و نمى‏ناليد و دل نمى‏داد و انتقام نمى‏ستاد و از دشمن غفلت نمى‏كرد، بر شما باد به مانند اين اخلاق ارجمند اگر تاب آنها را داريد، و اگر تاب همه را نداريد، دريافت اندك به از واگذاشتن هر يك است، و جنبش و توانائى نيست جز به خدا.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۳۳۴

حسن بن على صلوات اللَّه عليهما براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم بشما خبر دهم از حال برادرى كه داشتم كه در نظرم از همه مردم بزرگتر بود و بالاترين چيزى كه او را در نظرم بزرگ كرده بود، پستى و حقارت دنيا در نظر او بود، او از تسلط شكم خارج شده بود، چيزى را كه نداشت نميخواست و چون پيدا ميكرد زياد روى نمينمود، از تسلط فرج خود هم خارج شده بود. از اين رو عقل و رأيش سبكى نميكرد، نادانى بر او تسلطى نداشت، از اين رو دست خويش جز بجانب شخص با اطمينان و براى سود دراز نميكرد. پراشتها و ناراضى و ملول نبود، بيشتر عمرش خاموش بود. و چون سخن ميگفت بر گويندگان غلبه ميكرد، وارد جدال و ستيزه نميشد، و در دعوا شركت نميكرد، دليلى نمى‏آورد تا قاضى را بيابد (جز با دليل سخن نميگفت يا صبر ميكرد تا خدا را حاكم يابد) از برادرانش غفلت نمينمود، و چيزى را بدون آنها بخود اختصاص نميداد، لاغر بود و مردم ناتوانش ميشمردند، ولى چون پاى مردى بميان مى‏آمد شير جهنده [گردنفراز] بود، كس را بكردارى كه عذر خواهى از آن ممكن است سرزنش نميكرد (و صبر ميكرد) تا عذرخواهى حاصل شود، آنچه را (بديگران) ميگفت خودش ميكرد و آنچه را هم (براى تقيه يا مصلحت ديگرى بمردم) نميگفت خودش ميكرد [بمردم احسان ميكرد چه وعده ميداد و چه نميداد] چون دو كار برايش پيش مى‏آمد كه نميدانست كداميك آنها بهتر است، هر يك را بهواى نفس نزديكتر ميديد مخالفت ميكرد و بيمارى و دردش را جز بكسى كه اميد بهبودى از او داشت اظهار نمينمود، و جز با كسى كه اميد خير خواهى داشت مشورت نميكرد، دلتنگ نميشد و ناراضى نبود و شكايت نميكرد و پرخواهش نبود و انتقام نميجست و از مكر دشمن هم غافل نبود، بر شما باد كه همه اين اخلاق شريفه را بدست آوريد، اگر ميتوانيد، و اگر نميتوانيد بدست آوردن اندك از رها كردن بسيار بهتر است (پس هر قدر ميتوانيد بدست آوريد) نيرو و توانى جز بوسيله خدا نيست.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۵۸۵

از او، از بعضى از اصحاب خويش كه از اهل عراق‏اند روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه: حضرت حسن بن على عليهما السلام مردم را خطبه كرد و فرمود كه:

«اى گروه مردمان! من شما را خبر مى‏دهم از حال برادرى كه داشتم و در چشم من از همه مردمان بزرگ‏تر بود، و سرّ آن‏چه او را در چشم من بزرگ گردانيده بود اين بود كه، دنيا در چشمش كوچك بود، و از سلطنت شكم خويش بيرون بود و شكم بر او تسلّطى نداشت؛ پس آن‏چه را كه نمى‏يافت، خواهش نمى‏نمود، و چون مى‏يافت، پُر نمى‏خورد، و از سلطنت فرج خويش نيز خارج بود كه عقل و رأيش به جهت آن سبك نمى‏شد، و از سلطنت جهالت نيز بيرون بود و دست خويش را نمى‏كشيد، مگر بر كسى كه بر او اعتماد داشت به جهت منفعتى، و چنان بود كه آرزوى چيزى نمى‏نمود و خشم نمى‏گرفت و ملول و غمگين نمى‏شد، و در بيشتر روزگار خويش به غايت خاموش بود، و چون سخن مى‏گفت، بر همه سخن گويندگان پيشى مى‏گرفت و غالب مى‏شد، و در ستيزه داخل نمى‏شد و در دعوى مشاركت نمى‏كرد، و حجّتى را نمى‏آورد تا [آنگاه كه‏] حاكمى را ببيند، و از برادران خود غافل نمى‏شد و خود را به چيزى تخصيص نمى‏داد كه ايشان با او شريك نباشند، و ضعيف و ناتوان بود كه مردم او را ضعيف مى‏شمردند، و چون پاى جِدّ و حقيقت در ميان مى‏آمد، شيرى بود درنده، و كسى را ملامت نمى‏كرد در آن‏چه عذر و بهانه در مثل آن وقوع به هم مى‏رسانيد، تا آنكه عذر خواستن را ببيند، و آن‏چه مى‏گفت، مى‏كرد، و چيزى چند مى‏كرد كه نمى‏گفت، و چون دو امر بر او وارد مى‏شد كه لا محاله [/ ناگزير] بايست كه يكى را به عمل آورد، و ديگرى را وا گذارد، و نمى‏دانست كه كدام يك از آنها بهتر است، نظر مى‏كرد به آن‏چه هوا و هوس نفس نزديك‏تر بود از آنها، پس آن را مخالفت مى‏كرد، و عادتش اين بود كه از دردى نمى‏ناليد و شكايت نمى‏نمود، مگر در نزد آن كس كه اميد بِهْ شدن در نزد او داشت، و با كسى مشورت نمى‏كرد، مگر كسى كه اميد خيرخواهى در نزد او داشت، و چنان بود كه ملول و غمگين نمى‏شد، و خشم نمى‏گرفت، و شكايت و گله نمى‏كرد، و آرزوى چيزى نمى‏نمود، و انتقام نمى‏كشيد، و از دشمن غافل نبود؛ پس بر شما باد كه مثل اين اخلاق نيك را داشته باشيد، اگر همه اينها را طاقت داشته باشيد، و اگر همه اينها را طاقت نداشته باشيد، قرار گرفتن اندك، بهتر است از آنكه بسيارى را وا گذاريد وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

  1. المائدة ٢٩
  2. المعارج ١٢
  3. النساء ١١
  4. النساء ١٢
  5. النساء ١٧٦
  6. النور ٣١
  7. النور ٦١
  8. يوسف ١٦
  9. يوسف ٩


احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)

  1. الکافی جلد ۲ ش ۲۱۴۷ (روایت شده از: امام على عليه السلام)
  2. الکافی جلد ۲ ش ۲۲۰۸ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  3. الکافی جلد ۲ ش ۲۳۲۰ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  4. الکافی جلد ۲ ش ۵۸۹ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  5. الکافی جلد ۲ ش ۵۹۰ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  6. الکافی جلد ۲ ش ۵۹۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  7. الکافی جلد ۲ ش ۵۹۴ (روایت شده از: امام محمّد باقر عليه السلام)
  8. الکافی جلد ۲ ش ۷۰۹ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  9. الکافی جلد ۲ ش ۷۴۴ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
  10. الکافی جلد ۲ ش ۷۴۶ (روایت شده از: حضرت محمد صلی الله علیه و آله)
  11. الکافی جلد ۲ ش ۸۴۹ (روایت شده از: امام حسن مجتبى عليه السلام)