روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۱

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن احمد بن محمد عن محمد بن علي بن النعمان عن صندل عن ابي اسامه عن ابي عبد الله ع قال :

خَرَجَ‏ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع‏ إِلَى‏ مَكَّةَ سَنَةً مَاشِياً فَوَرِمَتْ‏ قَدَمَاهُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هَذَا اَلْوَرَمُ فَقَالَ كَلاَّ إِذَا أَتَيْنَا هَذَا اَلْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُكَ أَسْوَدُ وَ مَعَهُ دُهْنٌ فَاشْتَرِ مِنْهُ وَ لاَ تُمَاكِسْهُ فَقَالَ لَهُ مَوْلاَهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مَا قَدِمْنَا مَنْزِلاً فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هَذَا اَلدَّوَاءَ فَقَالَ لَهُ بَلَى إِنَّهُ أَمَامَكَ دُونَ اَلْمَنْزِلِ فَسَارَا مِيلاً فَإِذَا هُوَ بِالْأَسْوَدِ فَقَالَ‏ اَلْحَسَنُ ع‏ لِمَوْلاَهُ دُونَكَ اَلرَّجُلَ فَخُذْ مِنْهُ اَلدُّهْنَ وَ أَعْطِهِ اَلثَّمَنَ فَقَالَ اَلْأَسْوَدُ يَا غُلاَمُ لِمَنْ أَرَدْتَ هَذَا اَلدُّهْنَ فَقَالَ‏ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ‏ فَقَالَ اِنْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَانْطَلَقَ فَأَدْخَلَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَى هَذَا أَ وَ تَرَى ذَلِكَ وَ لَسْتُ آخُذُ لَهُ ثَمَناً إِنَّمَا أَنَا مَوْلاَكَ وَ لَكِنِ اُدْعُ اَللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي ذَكَراً سَوِيّاً يُحِبُّكُمْ‏ أَهْلَ اَلْبَيْتِ‏ فَإِنِّي خَلَّفْتُ أَهْلِي تَمْخَضُ فَقَالَ اِنْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَقَدْ وَهَبَ اَللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ‏ شِيعَتِنَا


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۰ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۲
روایت شده از : امام حسن مجتبى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۳۳۵

از امام صادق (ع): حسن بن على (ع) يك سال پياده به مكه مى‏رفت و دو پايش ورم برداشت يكى از وابسته‏هايش عرض كرد: اگر سوار شويد، اين ورم فرو نشيند، فرمود: نه هرگز، وقتى به اين منزل برسيم مرد سياهى جلوت آيد كه روغنى با خود دارد، آن را بخر و در بهاى آن با او چانه نزن، وابسته آن حضرت گفت: پدر و مادرم قربانت ما به هيچ منزلى نرسيديم كه كسى باشد و چنين دوائى بفروشد، به او فرمود: چرا، آن مرد در پيش تو است اندكى به اين منزل مانده، يك ميل راه طى كردند بناگاه آن سياه پيدا شد، امام حسن (ع) فرمود: برو نزد اين مرد و دارو را از او بگير و بهايش را به او بده، آن سياه گفت: اى غلام اين روغن را براى كى مى‏خواهى؟ گفت: براى حسن بن على (ع)، گفت: مرا نزد آن حضرت ببر، او را آورد خدمت آن حضرت رسانيد، سياه به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم قربانت من نمى‏دانستم شما نياز به اين دارو داريد، تو خودت اين را مى‏دانى؟ من در برابر آن بهائى نمى‏گيرم همانا من غلام شما هستم ولى نزد خدا دعا كن كه يك پسر درستى به من بدهد و دوستدار شما خانواده باشد، زيرا من خانواده خود را در حال درد زائيدن گذاشتم و آمدم، امام حسن (ع) فرمود: به منزلت برو كه خدا به تو پسر درستى بخشيده و او از شيعيان ما است.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۶۲

امام صادق عليه السلام فرمود: سالى حسن بن على عليهما السلام پياده بمكه رفت و پاهايش آماس كرد، يكى از غلامانش عرضكرد: اگر سوار شوى اين آماس فرو نشيند، فرمود: نه، وقتى باين منزل رسيديم، سياه پوستى پيش تو آيد و روغنى همراه دارد، تو از او بخر و چانه نزن. غلام عرضكرد: پدر و مادرم قربانت، ما بهيچ منزلى وارد نشديم كه كسى آنجا باشد و اين دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزديك آن منزل، پس يك ميل (۲ كيلومتر) راه رفتند، آن سياه پوست پيدا شد. امام حسن عليه السلام بغلامش فرمود: نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بهايش را باو بده، سياه پوست گفت: اى غلام اين روغن را براى كه ميخواهى؟ گفت: براى حسن بن على عليهما السلام گفت: مرا هم نزد او ببر، پس براه افتاد و او را خدمتش آورد، او بحضرت عرضكرد: پدر و مادرم قربانت، من نميدانستم كه شما باين روغن احتياج دارى، اجازه بفرمائيد بهايش را نگيرم، زيرا من غلام شما هستم، ولى از خدا بخواهيد كه بمن پسرى سالم (بدون نقص) كه دوست شما اهل بيت باشد روزى كند. زيرا من وقتى از نزد همسرم آمدم كه درد زائيدن داشت، حضرت فرمود: بمنزلت برو كه خدا پسرى سالم بتو عطا فرموده و او از شيعيان ماست.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۵۸۹

حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از محمد بن على بن نعمان، از صندل، از ابو اسامه از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «حسن بن‏ على عليه السلام در سالى پياده از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و در عرض راه، پاهاى آن حضرت ورم كرد. بعضى از غلامان آن حضرت به عرض آن حضرت رسانيد كه اگر سوار شوى، اين ورم و آماس از تو ساكن گردد. حضرت فرمود كه: چنين نيست و سوار نخواهم شد، و چون به اين منزلى كه در پيش داريم برسيم، سياهى رو به تو خواهد آمد و با او روغنى هست، آن را از او بخر و با او در باب قيمت آن مبصّرى «۱» مكن، و آنچه مى‏گويد به او بده. غلام آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، هرگز در اينجا به منزلى نيامده‏ايم كه در آن كسى باشد كه اين دوا را بفروشد. حضرت فرمود: بلى، آن سياه در پيش‏روى تو خواهد بود، به منزل نرسيده. پس يك ميل راه رفتند، غلام ديد كه آن سياه پيدا شد. حضرت امام حسن عليه السلام به غلام خود فرمود كه: به اين مرد نزديك شو و روغن را از او بگير و قيمت را به او بده. چون غلام رفت و روغن را طلب كرد، آن سياه گفت كه: اى غلام، اين روغن را از براى كه مى‏خواهى؟ گفت: از براى حسن بن على. سياه گفت: مرا به خدمت آن حضرت ببر. پس غلام رفت و او را بر حضرت داخل كرد. سياه به حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، ندانستم كه تو به اين روغن احتياج دارى (يا تو را چنان نمى‏دانم كه به اين روغن احتياج داشته باشى و اوّل به حسب لفظ اقرب است و دويم به حسب معنى). بعد از آن گفت:آيا چنان مى‏دانى كه به تو نفعى دهد و من البتّه قيمت آن را نمى‏گيرم. جز اين نيست كه من غلام توأم، وليكن دعا كن كه خدا مرا پسرى درست اندام، بى‏عيب روزى كند؛ كه شما اهل بيت را دوست دارد؛ چرا كه من زن خود را در منزل وا گذاشتم در حالتى كه درد زاييدن به او رسيده بود. حضرت فرمود كه: برو به منزل خويش كه خدا تو را پسرى درست اندام بى‏عيب بخشيده و آن پسر از شيعيان ماست». __________________________________________________

(۱). چانه زنى.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)