روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۵۱

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن الحسن عن بعض اصحابنا عن علي بن الحكم عن الحكم بن مسكين عن رجل من قريش من اهل مكه قال :

قَالَ‏ سُفْيَانُ اَلثَّوْرِيُ‏ اِذْهَبْ بِنَا إِلَى‏ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ فَذَهَبْتُ مَعَهُ إِلَيْهِ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ رَكِبَ دَابَّتَهُ فَقَالَ لَهُ‏ سُفْيَانُ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ‏ حَدِّثْنَا بِحَدِيثِ خُطْبَةِ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فِي‏ مَسْجِدِ اَلْخَيْفِ‏ قَالَ دَعْنِي حَتَّى أَذْهَبَ فِي حَاجَتِي فَإِنِّي قَدْ رَكِبْتُ فَإِذَا جِئْتُ حَدَّثْتُكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ بِقَرَابَتِكَ مِنْ‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ لَمَّا حَدَّثْتَنِي‏ قَالَ فَنَزَلَ فَقَالَ لَهُ‏ سُفْيَانُ‏ مُرْ لِي بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ حَتَّى أُثْبِتَهُ فَدَعَا بِهِ ثُمَّ قَالَ اُكْتُبْ بِسْمِ اَللََّهِ اَلرَّحْمََنِ اَلرَّحِيمِ‏ خُطْبَةُ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فِي‏ مَسْجِدِ اَلْخَيْفِ‏ نَضَّرَ اَللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ لِيُبَلِّغِ اَلشَّاهِدُ اَلْغَائِبَ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلاَثٌ لاَ يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ اِمْرِئٍ‏ مُسْلِمٍ‏ إِخْلاَصُ اَلْعَمَلِ لِلَّهِ وَ اَلنَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ‏ وَ اَللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ فَكَتَبَهُ‏ سُفْيَانُ‏ ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَيْهِ وَ رَكِبَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وَ جِئْتُ أَنَا وَ سُفْيَانُ‏ فَلَمَّا كُنَّا فِي بَعْضِ اَلطَّرِيقِ قَالَ لِي كَمَا أَنْتَ‏ حَتَّى أَنْظُرَ فِي هَذَا اَلْحَدِيثِ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ وَ اَللَّهِ أَلْزَمَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ‏ رَقَبَتَكَ شَيْئاً لاَ يَذْهَبُ مِنْ رَقَبَتِكَ أَبَداً فَقَالَ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ ثَلاَثٌ لاَ يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ اِمْرِئٍ مُسْلِمٍ‏ إِخْلاَصُ اَلْعَمَلِ لِلَّهِ قَدْ عَرَفْنَاهُ وَ اَلنَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ‏ مَنْ هَؤُلاَءِ اَلْأَئِمَّةُ اَلَّذِينَ يَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُمْ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ‏ وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَكَمِ‏ وَ كُلُّ مَنْ لاَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا وَ لاَ تَجُوزُ اَلصَّلاَةُ خَلْفَهُمْ وَ قَوْلُهُ وَ اَللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَأَيُّ اَلْجَمَاعَةِ مُرْجِئٌ‏ يَقُولُ مَنْ لَمْ يُصَلِّ وَ لَمْ يَصُمْ وَ لَمْ يَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ وَ هَدَمَ‏ اَلْكَعْبَةَ وَ نَكَحَ أُمَّهُ فَهُوَ عَلَى إِيمَانِ‏ جَبْرَئِيلَ‏ وَ مِيكَائِيلَ‏ أَوْ قَدَرِيٌ‏ يَقُولُ لاَ يَكُونُ مَا شَاءَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَا شَاءَ إِبْلِيسُ‏ أَوْ حَرُورِيٌ‏ يَتَبَرَّأُ مِنْ‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏ وَ شَهِدَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ أَوْ جَهْمِيٌ‏ يَقُولُ إِنَّمَا هِيَ مَعْرِفَةُ اَللَّهِ وَحْدَهُ لَيْسَ اَلْإِيمَانُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُهَا قَالَ وَيْحَكَ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ فَقُلْتُ يَقُولُونَ إِنَ‏ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع‏ وَ اَللَّهِ اَلْإِمَامُ اَلَّذِي يَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ‏ أَهْلُ بَيْتِهِ‏ قَالَ فَأَخَذَ اَلْكِتَابَ فَخَرَقَهُ ثُمَّ قَالَ لاَ تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً


الکافی جلد ۱ ش ۱۰۵۰ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۰۵۲
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث درباره اَبدال در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَا أَمَرَ النَّبِيُّ ص بِالنَّصِيحَةِ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومِ لِجَمَاعَتِهِمْ وَ مَنْ هُم‏
موضوعات : ابدال

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۱۳۷

يكى از مردان قرشى ساكن مكه گويد: سفيان ثورى گفت: بيا ما را ببر خدمت جعفر بن محمد (ع)، گويد: من با او خدمت آن حضرت رفتيم و وقتى رسيديم كه سوار مركب خود شده بود، سفيان به آن حضرت عرض كرد: يا ابا عبد الله حديث خطبه رسول خدا (ص) را در مسجد خيف براى ما باز گو، فرمود: اكنون بگذار دنبال كار خود بروم چون سوار شدم، و چون برگشتم براى تو باز مى‏گويم، عرض كرد: تو را به قرابت رسول خدا (ص) سوگند كه اين حديث را بفرمائيد براى من، آن حضرت پياده شد و سفيان عرض كرد: دستور بدهيد تا دوات و كاغذ براى من بياورند و آن را از زبان شما بنويسم، دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود: بنويس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، اين خطبه رسول خدا در مسجد خيف، خُرَّم باد بنده‏اى كه بشنود گفتار مرا و آن را در دل جاى دهد و حفظ كند و به هر كس نشنيده برساند، أيا مردم بايد حاضران به غائبان برسانند بسا كسى كه دستور بينائى و فهم با خود دارد و بينا و با فهم نيست (يعنى بدان معتقد نيست مانند مستشرقان خارجى كه اسلام و تاريخ آن را مى‏دانند ولى بدان عقيده ندارند) و بسا كسى كه دستور فقه را به بافهمتر از خود نقل مى‏كند، سه چيز است كه دل مرد مسلمان در آن دغلى روا ندارد: ۱- اخلاص در كردار براى خدا. ۲- خير انديشى براى ائمه مسلمين. ۳- ملازمت در جماعت مسلمانان، زيرا دعوتشان فرا گيرد هر كس را كه در پشت سر آنها است، مؤمنان برادرند و خونشان برابرند و آنان هم دستند بر همه ديگران، مى‏كوشد براى اجراى پيمان آنها كوچكترشان. سفيان آن را نوشت و بر آن حضرت باز خواند و امام صادق سوار شد، من و سفيان آمديم تا آن كه در ميان راه به من گفت: تو با خود باش و بايست تا من در اين حديث نگاهى و انديشه‏اى كنم، و من به او گفتم: به خدا ابا عبد الله الصادق با ذكر اين حديث به گردن تو حقى انداخته كه هرگز از گردنت نرود، گفت: كدام حق؟ گفتم: در اين جمله كه: سه چيز است كه دل مسلمان در آن خيانت و دغلى روا ندارد، يكى اخلاص عمل براى خدا كه ما آن را فهميديم ولى دومى كه خير انديشى براى ائمه مسلمين است، اين ائمه‏اى كه خير انديشى آنها بر ما لازم است چه كسانند؟ معاويه بن ابى سفيان و يزيد بن‏ معاويه و مروان بن حكم و همه آن كسانيند كه گواهى آنان را در دست نداريم و نماز دنبال آنها نخوانيم؟ و سومى كه ملازمت با جماعت آنها است مقصود كدام جماعت است؟ مقصود جماعت مرجئه است كه مى‏گويند هر كه نماز هم نخواند و روزه هم نگيرد و غسل جنابت هم نكند و خانه كعبه را هم خراب كند و مادرش را هم بگايد به محض نام مسلمانى كه بر خود نهاده است در ايمان هم درجه جبرئيل و ميكائيل است؟ مقصود جماعت قدرى‏ها است؟ كه مى‏گويند: آنچه خدا خواست نشد و آنچه ابليس خواست مى‏شود؟ مقصود جماعت حرورى‏ها و خوارج است؟ كه از على بن ابى طالب (ع) بيزارند و او را كافر مى‏دانند؟ مقصود پيروان جهم است؟ كه مى‏گويد: ايمان همان خداشناسى است و ديگر چيزى جز آن نيست؟ سفيان گفت: واى بر تو در معنى اين دو جمله حديث چه مى‏گويند؟ گفتم: مى‏گويند مقصود از امامى كه خير انديشى براى او واجب است بر ما، على بن ابى طالب (ع) است. و مقصود از جماعتى كه ملازمت آنها واجب است خاندان او است. گويد: آن نامه را گرفت و دريد و سپس به من گفت: از آن به احدى خبر مده.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۵۸

سفيان ثورى بمردى قرشى از اهل مكه گفت: ما را نزد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) ببر، آن مرد گويد: او را خدمتش بردم هنگامى كه آن حضرت بر مركب خويش سوار شده بود. سفيان باو عرضكرد: اى ابا عبد اللَّه! حديث سخنرانى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را در مسجد خيف براى ما باز گو، فرمود: اكنون كه سوار شده‏ام، بگذار دنبال كارم بروم، وقتى آمدم برايت ميگويم، عرضكرد: تقاضا ميكنم بحق قرابتى كه با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دارى، برايم بازگو، حضرت پياده شد، سفيان عرضكرد: امر بفرمائيد برايم دوات و كاغذى بياورند [كيست كه براى من دوات و كاغذى بياورد؟] تا آن را بنويسم، حضرت دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود بنويس. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ خطبه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مسجد خيف‏

«خدا خرم و شادان كند (بلند قدر و نيكو مرتبه سازد) بنده‏ئى را كه سخنم بشنود و در گوش گيرد و بكسانى كه نشنيده‏اند برساند، اى مردم! حاضرين بغائبين برسانند، زيرا بسا حامل علمى كه دانشمند نباشد و بسا رساننده علمى كه بداناتر از خود رساند. سه چيز است كه دل هيچ فرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن عمل براى خدا و خيرخواهى پيشوايان مسلمين و همراه بودن با جماعت ايشان، زيرا دعوت مسلمين افراد دنبال سرشان را فرا گيرد. مؤمنين همه برادرند، خونشان برابر است و يك دستند بر سر ديگران پست‏ترين آنها بقرار دادشان ميكوشد».

سفيان اين حديث را نوشت و بر امام عرضه كرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفيان آمديم. در بين راه سفيان بمن گفت: باش تا در اين حديث نظرى كنم، باو گفتم: بخدا كه امام صادق چيزى را بگردنت گذاشت كه هرگز از عهده آن برنيائى گفت: آن چيست؟ گفتم: اينكه فرمود: سه چيز است كه دل هيچ مرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن عمل براى خدا، اين مطلب را مى‏دانيم (ولى سپس فرمود) خير خواهى پيشوايان مسلمين، آيا اين پيشوايان كه خيرخواهى آنها بر ما واجبست كيانند؟ آيا مقصود معاوية بن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و كسانى كه شهادتشان نزد ما پذيرفته نيست و نماز خواندن پشت سرشان جايز نيست ميباشند؟ سپس كه فرمود و همراه بودن با جماعت مسلمين آيا كدام جماعت از مسلمين است؟ آيا مقصود مرجئى است كه ميگويد: كسى كه نماز نخواند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادرش نزديكى كند، ايمان جبرئيل و ميكائيل را دارد؟ يا قدرى است كه عقيده دارد آنچه خداى عز و جل خواهد واقع نشود و آنچه شيطان بخواهد واقع شود، يا حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السلام بيزارى جويد و بر آن حضرت گواهى بكفر دهد؟! آيا جهمى است كه عقيده دارد هر چه هست، همان شناختن خداى يكتاست و ايمان چيزى جز اين نيست؟. سفيان گفت: واى بر تو، مگر (شيعيان) چه عقيده دارند؟ گفتم: آنها ميگويند: همانا بخدا كه على بن ابى طالب عليه السلام امام و پيشوائى است كه خير خواهيش بر ما لازمست و جماعتى كه بايد با آنها همراه بود، خاندان او هستند، سفيان نوشته را پاره كرد و گفت: اين خبر را بكسى نگو.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۸۳

محمد بن حسن، از بعضى از اصحاب ما، از على بن حَكم، از حَكم بن مسكين، از مردى از قبيله قريش كه از اهل مكّه بود، روايت كرده است كه گفت: سفيان ثورى به من گفت كه: بيا برويم به نزد جعفر بن محمد، راوى مى‏گويد كه: من با سفيان به نزد آن حضرت رفتيم و آن حضرت را يافتيم كه بر اسب خويش سوار شده بود. سفيان به آن حضرت عرض نمود كه: يا ابا عبداللَّه، خبر ده ما را به خبر خطبه‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خَيف خواند. حضرت فرمود كه: «مرا بگذار تا در پى كار خويش روم كه الحال سوار شده‏ام و چون بيايم تو را خبر خواهم داد». سفيان عرض كرد كه: تو را سؤال مى‏كنم به حقّ آن خويشى كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله دارى و دست برنمى‏دارم، مگر آن‏كه مرا خبر دهى. راوى مى‏گويد كه حضرت فرود آمد و سفيان به حضرت عرض كرد كه: بفرما قلمدان و كاغذى براى من بياورند تا آن را بنويسم. حضرت آن را طلبيد و چون آوردند، فرمود كه: «بنويس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، خطبه رسول خدا در مسجد خيف اين است كه: خدا تازه روى گرداند و به ناز و نعمت بپروراند آن بنده‏اى را كه گفتار مرا بشنود و آن را ياد گيرد و محافظت نمايد و برساند آن را به كسى كه به او نرسيده باشد. اى گروه مردمان، بايد كه حاضران به غايبان برسانند. پس بسا كسى هست كه فقه در بار دارد و خود فقيه نيست، و بسا كسى است كه حامل فقه است و مى‏رساند به كسى كه از او فقيه‏تر است. سه چيز است كه با وجود آنها دل مرد مسلمان كينه به هم نمى‏رساند (يا خيانت در آن راه نمى‏يابد): عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و خيرخواهى براى امامان مسلمانان كردن، و ملازم جماعت ايشان بودن؛ زيرا كه دعوت ايشان فرا مى‏گيرد كسانى را كه در عقب ايشانند، و مؤمنان برادرانند كه خون‏هاى ايشان برابرى مى‏كند (و درباب قتل و قصاص همتاى يكديگر و بر يكديگر زيادتى ندارند)، و ايشان، به منزله يك دست‏اند بر هر كه غير ايشان باشد. و پست‏ترين ايشان به زنهار ايشان، سعى مى‏كند» (به آن معنى كه در حديث سابق مذكور شد). و سفيان آن را نوشت و بعد از نوشتن، آن را به حضرت عرض نمود؛ به خواندن يا نمودن، كه صحّت و سقم آن معلوم شود و حضرت صادق عليه السلام سوار شد، و من و سفيان آمديم و در هنگامى كه در بين راه بوديم، به من گفت: چنانچه هستى باش، و از جاى خود حركت مكن، تا من در اين حديث نظر كنم. پس، من به سفيان گفتم: به خدا سوگند، كه حضرت صادق عليه السلام چيزى در گردن تو لازم آورده كه هرگز از گردن تو نمى‏رود، كه گفت: آن، چه چيز است؟ گفتم: سه چيز كه دل مرد مسلمان با وجود آنها كينه به هم نمى‏رساند (يا خيانت در آن راه نمى‏يابد)؛ چنانچه پيغمبر فرموده، يكى عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و آن را شناختيم و معنى آن را فهميديم و ديگرى، خيرخواهى كردن است براى امامان مسلمانان. اين امامان كه خيرخواهى ايشان بر ما واجب است كيانند؟ آيا معاويه پسر ابو سفيان و يزيد پسر معاويه و مروان پسر حَكَم و امثال ايشانند از هر كه شهادتش در نزد ما مقبول نيست و نماز در پشت سر ايشان نمى‏توان كرد؟ و آن حضرت كه فرموده ملازم جماعت ايشان بودن، اين جماعت كدام گروهند؟ آيا مراد طائفه مرجئه است كه مى‏گويند هر كه نماز نكند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادر خود جماع كند، ايمانش مانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است، يا قدريّه كه مى‏گويند: خداى عزّوجلّ هر چه خواهد، متحقق نمى‏شود و شيطان، هر چه خواهد موجود مى‏شود. يا حروريّه‏اند كه از على بن ابى طالب عليه السلام بيزارى مى‏جويند و شهادت مى‏دهند بر آن حضرت به كفر او و او را كافر مى‏دانند. «۱» يا جَهميّه‏اند كه مى‏گويند: جز اين نيست كه ايمان، همان شناختن خدا است، به تنهايى و ايمان، چيزى غير از آن نيست. سفيان گفت: واى بر تو، شيعيان، يا امامان ايشان، چه مى‏گويند؟ گفتم كه: مى‏گويند: به خدا سوگند، كه على بن ابى طالب عليه السلام، امامى است كه خيرخواهى از او، و ملازمت جماعت ايشان كه اهل بيت و خانه آباده اويند، بر ما واجب است. راوى مى‏گويد كه: پس سفيان نوشته را گرفت و پاره كرد و گفت: كسى را به اين قصه خبر مده. __________________________________________________

(۱). و حرورا دهى بوده، در بغداد كه ملاعين خوارج در آن بوده‏اند. (مترجم)


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)

  1. الکافی جلد ۱ ش ۱۰۵۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)